تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):آيا به چيزى با فضيلت تر از نماز و روزه و صدقه (زكات) آگاهتان نكنم؟ و آن اصلاح م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836813705




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ادب ايران - نترس! داستانت را بنويس


واضح آرشیو وب فارسی:هموطن سلام: ادب ايران - نترس! داستانت را بنويس


ادب ايران - نترس! داستانت را بنويس

حسين جاويد:كمتر كسي است كه در عرصه داستان و نقد فعال باشد و نام «محمدرضا گودرزي» را نشنيده باشد. او سال‌هاست كه اداره‌ بخش داستان كانون ادبيات ايران را برعهده دارد و جلسات متعددي در نقد و بررسي آثار مختلف ادبي برگزار كرده است. در چند كارگاه داستاني تدريس مي‌كند و همزمان با فعاليت در عرصه‌ نقد و آموزش داستان، مدام و پيگير داستان مي‌نويسد و منتشر مي‌كند. از اين نويسنده‌ 51 ‌ساله تاكنون و پيش از امسال پنج مجموعه‌داستان منتشر شده بود: «پشت حصير» (۷۹)، «در چشم تاريكي» (۸۱)، «شهامت درد» (۸۲)، «آن‌جا زير باران» (۸۳) و «به زانو در نيا» (۸۴). گودرزي البته مجموعه‌داستاني به‌نام «منافع كارگر» هم دارد كه در سال‌هاي انتهايي دهه‌ 50 آن‌ را منتشر كرده و از آن به‌عنوان «خام‌دستي» ياد مي‌كند و حاضر نيست راجع به آن حرف بزند! نشر افق در روزهاي اخير و پس از مدت زيادي تلاش براي كسب مجوز نشر بالاخره مجموعه‌داستان جديد «محمدرضا گودرزي» با نام «اگه تو بميري» را منتشر كرده و به بازار كتاب عرضه كرده است. اين مجموعه ۱۳ داستان كوتاه دارد. به‌نظر مي‌رسد گودرزي در اين داستان‌ها شيوه جديدي را برگزيده و مخاطب گسترده‌تري را مدنظر داشته است. اين است كه از فرم‌هاي نخبه‌پسند و زبان نسبتا پيچيده داستان‌هاي قبلي فاصله گرفته و داستان‌هايي نوشته است كه روايت‌هاي سرراست و پلات‌هاي جذاب‌تري دارند. اين تغيير انگار كارساز بوده و «اگه تو بميري» را به مجموعه‌اي از داستان‌هاي موفق و خواندني بدل كرده است. به مناسبت انتشار «اگه تو بميري» سراغ «محمدرضا گودرزي» رفته‌ايم و با او درباره داستان‌هاي‌اش به گپ و گفت نشسته‌ايم.

در مجموعه‌‌داستان «اگه تو بميري»، همانند پنج مجموعه‌ پيشين‌تان، آنچه در نظر اول توجه مخاطب را جلب مي‌كند موضوع خاص اغلب داستان‌ها و آن‌ چيزي‌ است كه «ايتالو كالوينو» از آن با عنوان «تصوير مركزي داستان» ياد مي‌كند. خاطرم هست سال‌ها پيش هم كه در كارگاه داستان شاگرد شما بودم. مدام روي اين نكته تاكيد داشتيد و ارزش خاصي براي آن قائل بوديد.
من در عين آنكه به تصوير مركزي در داستان معتقدم (تصويري كه ذهن خواننده را درگير مي‌كند) اما ارزش مطلقي براي آن قائل نيستم و هيچ عمدي هم در كار نيست و به نظرم همه داستان‌هايم هم تصوير مركزي ندارند. تصوير مركزي به دغدغه قصه‌گويي نويسنده برمي‌گردد. من هم در همه عمرم اين دغدغه و عنصر لذت‌بخشي را در داستان‌ها دوست داشته‌ام. اما اينكه تصوير مركزي همه ‌چيز داستان باشد و هر داستاني كه تصوير مركزي دارد داستان بهتري است، با اين هم موافق نيستم، اين گرايش فقط يك گرايش در انبوه گرايش‌هاي داستان‌نويسي است.
اما به عقيده‌ من اين تصوير مركزي نمود زيادي در كارهاي‌تان دارد و حتي به نوعي باعث شده تمايل خاصي به انتخاب موضوعات انتزاعي و فراواقعي داشته باشيد. علاقه‌تان به پلات‌هاي شگفت را مي‌پذيريد؟
به تخيل‌پردازي در داستان و ژانر شگفت (به تعريف تودورفي آن) علاقه‌مندم اما از نظر آماري اين نوع داستان‌ها حتي نصف داستان‌هاي مرا هم شامل نمي‌شوند. درواقع، اگر داستاني اين ويژگي را داشت و ذهنم را اشغال كرد از آن استقبال مي‌كنم اما عمدي ندارم.
قبول ندارم كه اين نوع داستان‌ها تعداد كمي از نوشته‌هاي‌تان را دربرمي‌گيرند. در اين شش مجموعه‌تان داستان‌هاي شگفت حجم قابل توجهي داشته‌اند و تعداد زيادي هم داستان داريد كه به‌ظاهر رئاليستي‌اند اما درواقع رنگ و بوي فراواقعي دارند. مثل دو داستان «كركس‌ها» و «يوسف» در همين مجموعه «اگه تو بميري».
خوب به نظر شما اين ايرادي دارد؟
نه، اما برايم جالب است بدانم چرا معمولا از فضاهاي رئاليستي فاصله مي‌گيريد و برخلاف آنچه در غالب داستان‌هاي كوتاه فارسي اين سال‌ها ديده‌ايم نوع نگاهتان خاص و معطوف به داستان‌هاي فراواقعي است.
ابتدا بگويم كه داستان به نظر من ريشه در سنت قصه‌گويي دارد و مدام در حال رابطه‌ بينامتني با متن‌هاي افسانه‌اي – اسطوره‌اي گذشته است. به همين خاطر، اگر اين مسئله در داستاني بروز كرد، خوب است. با اين همه بايد بگويم كه من واقعا عمدي ندارم كه به ژانر خاصي پايبند باشم و هر داستاني در هر ژانري مناسبت‌تر شكل بگيرد از آن استقبال مي‌كنم. از طرفي، فكر مي‌كنم به‌شخصه علاقه دارم به شكل ضمني و استعاري، يا بهتر است بگويم داستاني، به مسائل روز و مشكلات اجتماعي برگردم. با فراواقعي نوشتن يا طنز به شكل «محتواي صدقي» (اصطلاحي كه مراد فرهادپور به نقل از تئودور آدورنو مي‌گفت) باز به مسائل روز برمي‌گردم.
پس به نظرتان نگاه سمبوليستي و استعاره‌اي كه داستان‌هاي شگرف به واقعيت دارند هنرمندانه‌تر است؟
من خيلي قطعي نمي‌خواهم حرف بزنم، چون به نظرم، تاكيد مي‌كنم، حداقل نيمي از داستان‌هاي من فراواقعي نيستند اما بستگي به موضوع دارد. بعضي از موضوع‌هاي داستاني در شكل فراواقعي جالب‌تر است و هنرمندانه‌تر و بعضي داستان‌ها در شكل واقع‌گراي مدرن. مثل دو داستان «قرص» و «حسنك كجايي؟» در همين مجموعه «اگه تو بميري».
طنز مولفه ديگري است كه در داستان‌هاي‌تان بسيار به چشم مي‌خورد. البته نوعي طنز تلخ گروتسك‌وار كه با نگاهي سرخوشانه همراه شده است. اين نوع طنز را به‌عنوان يك مولفه پسامدرنيستي به كار مي‌گيريد؟
در مورد طنز كاملا با شما موافقم، يعني دغدغه‌ام طنز است و اميدوارم موفق شده باشم كه اين نگاه طنزآلود را در اكثر داستان‌ها حفظ كنم، اما تلخ‌بودن داستان‌ها اثري هستي‌شناختي است كه روي آن بحث نمي‌كنم و «وجودي» است و انتخابي و فردي نيست. يعني به تاريخيت وابسته است. در مورد وجه پسامدرنيستي هم در عين آنكه قبول مي‌كنم طنز يكي از مهم‌ترين شاخص‌هاي داستان‌هاي پسامدرنيستي است اما من قصدم نوشتن پسامدرنيستي يا هر نوعِ تثبيت‌‌ شده‌ ديگر نيست. به‌خصوص اينكه امروزه پسامدرن نوشتن مد است و اتفاقا آخرين مد و از نظر جوان‌ها ارزش!
اينكه مي‌گوييد سعي بر حفظ نگاه طنزآلودتان داريد يعني عامدانه سعي مي‌كنيد داستان‌هاي‌تان چاشني طنز داشته باشند؟
با اين سوال فكرم مشغول شد. چون اولا سعي مي‌كنم داستان طنزآلود باشد، از طرفي مي‌دانم هر چه كه عامدانه باشد تاحدي مصنوعي مي‌شود. اينكه نويسنده بتواند توازني برقرار كند كه عناصر مورد علاقه‌اش مصنوعي نشود، كار مهمي است. اميدوارم كه طنز در داستان‌هايم مصنوعي شكل نگرفته باشد.
حالا كه بحث به تصنع رسيد سوالي را كه مي‌خواستم در ادامه مطرح كنم همين‌جا مي‌پرسم. شما منتقد ادبي هم هستيد. فعاليت زيادي در اين عرصه داريد. فكر نمي‌كنيد دانسته‌هاي نظري‌تان باعث شود بعضي داستان‌هاي‌تان رنگ و بوي تصنع بگيرند؟
به شكل معمول درست مي‌گوييد. كسي كه منتقد است اين خطر داستان‌هايش را تهديد مي‌كند. تنها كاري كه او مي‌تواند بكند اين است كه موقع نوشتن داستان دانسته‌هاي نقدي‌اش را فراموش كند يا بهتر است بگوييم در پرانتز بگذارد. اگر بتواند در اين كار موفق شود اين تصنع از بين مي‌رود و اگر نتواند، خواننده متوجه تصنعي بودن متن مي‌شود. البته در داستان‌نويسي امروز دنيا كه عده‌اي بر تصعني بودن نوشته‌هاي خود اصرار دارند و خودشان اين مسئله را «جعل» مي‌نامند اين مسئله زياد هم مهم نيست. به هر حال، من اميدوارم كه وجه نقادانه من تاثير منفي بر داستان‌هايم نگذارد و اغلب سعي مي‌كنم موقع نوشتن داستان خود را رها كنم و اگر گاهي برخلاف آراي‌ام چيزي هم شكل گرفته است، حذف‌اش نكنم.
برمي‌گردم به همان موضوع نگاه و طنز تلخ و اينكه معمولا دستمايه آن در داستان‌هاي شما زندگي طبقات محروم و وامانده جامعه است. انگار شما هم راوي شكست هستيد و درد.
به‌نظر من، همانطور كه بسياري از نظريه‌پردازان مطرح كرده‌اند، داستان كوتاه داستان آدم‌هاي وامانده و محروم و مسئله‌دار است و اگر عشقي به سرانجام برسد يا پاياني خوش باشد جايش در داستان كوتاه امروز نيست. از طرفي، انتخاب شخصيت‌ها به تجربه‌ زيسته نويسنده برمي‌گردد. هرقدر سر و كار او با آدم‌هاي وامانده باشد و از فضاهاي صرفا روشنفكري فاصله گرفته باشد طبيعتا اين نكته در داستان‌هايش بروز مي‌كند. من دوست ندارم رواي شكست باشم، يا شايد جمله شما كمي سنگين است و من عددي نيستم كه راوي شكست باشم، اما اگر بحران و تلخي در داستان‌هايم ديده شده است ناخود‌آگاه بوده و تنها علاجش تلفيق آن با نگاهي طنزآلود است كه اميدوارم اين‌كار را كرده باشم يا اگر نكرده باشم در آينده بكنم.
به نظر من رسيد كه در مجموعه‌ «اگه تو بميري» كمي از مجموعه‌هاي قبلي‌تان فاصله گرفته‌ايد و به نگاه تازه‌اي رسيده‌ايد. به اين صورت كه از فرم‌گرايي‌هاي خاصي كه گاهي در داستان‌هاي قبلي‌تان مي‌ديديم كمتر اثري باقي مانده و بيشتر به سمت قصه‌گويي سرراست و ناب حركت كرده‌ايد. چه انديشه‌اي محرك اين تغيير بود؟
درست مي‌گوييد. البته اين هم ناخودآگاه است. زندگي به ما مي‌آموزد كه بعضي از ارزش‌ها موقتي هستند. البته توجه به فرم و عناصر داستاني هميشه كم و بيش در من وجود داشته است اما مهم‌تر از آن دغدغه‌ قصه‌گويي بوده. هميشه دوست داشته‌ام داستان‌هايم را طيف وسيع‌تري از خوانندگان بخوانند و، در عين حفظ شاخص‌هاي نخبگان جامعه، آدم‌هاي عادي هم از آنها لذت ببرند. با اين حرف شما اميدوار شدم كه كمي از خودم رها شده‌ام و به قصه‌گويي، كه به نظرم مي‌بايست دغدغه‌ اصلي نويسنده باشد، نزديك‌تر شده‌ام.
اگر از اول دغدغه‌ قصه‌گويي و مخاطب گسترده‌تر داشتيد چرا اين موضع در كتاب‌هاي قبلي‌تان نمود كمتري داشت؟
ببينيد، هرقدر نويسنده تجربه‌اش بيشتر شود به «منِ» خودش نزديك‌تر مي‌شود. من به نظرم با هر مجموعه‌داستانم به مرور به تحقق دغدغه‌ام نزديك‌تر شده‌ام. قبلا شايد بايدها و اما و اگرها مانع از كارم شده بودند، يا اينكه قبل از طيف‌هاي وسيع ناچار بوده‌ام، يا خودم را ناچار مي‌كردم، منتقداني را كه از طيف خاص بودند راضي‌تر كنم. اما حالا خيلي از اين دغدغه‌ها ندارم. بگذار هر چه مي‌خواهند بگويند، من كه مطمئنم به دام ابتذال و دنباله‌روي از مردم يا ديدگاه پوپوليستي در داستان نيفتاده‌ام. به همين خاطر راحت‌تر مي‌نويسم.
با نگاه جديدتان داستان‌هاي فرم‌گرا و نخبه‌پسند را رد مي‌كنيد؟
من نسخه نمي‌نويسم و قطعي حرف نمي‌زنم، چون در جامعه جا براي همه‌نوع گرايش هست و در نهايت تاريخ گزينش مي‌كند. اما در مورد خودم بايد بگويم داستاني را كه فقط نويسنده‌اش يا افراد معدودي بفهمند و نشانه‌شناسي آن، به‌جاي اجتماعي، فردي باشد نمي‌پسندم. تجربه كم‌كم به نويسنده مي‌آموزد كه نترس. داستانت را بنويس. در بند اين نباش به تو بگويند چرا اُملي، قديمي هستي، يا خيلي متجددي، دور از ذهني. وقتي به اينجا رسيدي كه از ماقبل مدرن‌ها و مابعد مدرن‌ها نترسيدي، ديگر داستانت را مي‌نويسي. اين امر كم‌كم و به مرور زمان در ما شكل مي‌گيرد. حتي «اُمبرتو اكو» و «جان بارت» هم كساني بودند كه بعد از طي مراحلي فهميدند نفي لذت‌بخشي و نفي‌ پلات غلط بوده است. يعني آنها هم در تجربه‌ زندگي به مسائل خود رسيدند. من البته هميشه دغدغه لذت‌بخشي يا پلات را داشته‌ام، در زمان‌هايي اينها كمتر بروز كرده‌اند و در زمان‌هايي بيشتر.
به‌نظر مي‌رسد اين نگاه تازه‌ در زبان داستان‌هاي مجموعه «اگه تو بميري» هم تاثير گذاشته و آن را روان‌تر و شسته‌رفته‌تر كرده و تا حدودي از پيچيدگي‌هايي كه در مجموعه‌هاي قبلي داشت جدايش كرده است.
اينكه زبان داستاني من راحت‌تر شده است باور كنيد خودم هم خيلي نمي‌دانم. يعني زبان چيزي است كه انسان در آن زندگي مي‌كند و تاحدي به وسيله آن هدايت مي‌شود. به همين خاطر اگر زبان داستاني من- يا شايد بهتر باشد بگويم نثر و سبك‌ام - راحت‌تر از قبل شده است، اين يعني همان تغيير هستي‌شناختي. به‌نظر من زبان داستان، منهاي كليت زبان به‌عنوان شكل‌دهنده به انديشه، عنصري است كه در داستان خيلي مهم است اما مهم‌ترين نيست. هرقدر ما بتوانيم راحت‌تر سخن‌مان را بگوييم خواننده راحت‌تر است. مثالي مي‌زنم. در داستان‌هاي «كافكا» يا «بورخس» نثر روشن و دقيق است و خواننده كاملا مي‌فهمد كه آنها چه مي‌گويند. دشواري كار آنجاست كه فضاهاي پنهان و لايه‌هاي عميق‌تري را بايد كشف كند. اما در ايران زبان عاملي شده است كه با آن چشم‌بندي كنند يا معركه بگيرند. به نظرم اين نوع نگاه به اين عنصر داستاني ـ نه فلسفه زبان ـ مشكل‌زاست.
شما طي كمتر از يك دهه، شش مجموعه‌داستان منتشر كرده‌ايد. كمتر داستان‌نويس ايراني است كه اين چنين پيگير داستان كوتاه نوشته و چاپ كرده باشد. نويسنده پركاري هستيد؟
من خودم را نويسنده پركاري نمي‌دانم. شش مجموعه‌داستان حدودا ۱۰۰ صفحه‌اي مي‌شود ۶۰۰ صفحه، و حاصل 30 سال كار است. من از سال ۵۷ در حال نوشتن‌ام ولي چاپ نمي‌كردم يا امكان چاپ نداشتم. وقتي كه مجموعه‌ اولم چاپ شد تقريبا سه مجموعه‌داستان آماده چاپ داشتم. از طرفي، سالي يك مجموعه‌داستان كه نشان‌دهنده پركاري نيست. من فاصله كار قبلي‌ام «به زانو در نيا» تا مجموعه‌ جديدم «اگه تو بميري» سه سال است. آن يكي ۸۴ چاپ شد و اين يكي ۸۷. اين به نظرم به واسطه‌ كم‌كاري داستان‌نويسان ماست و داشتن مشغله‌هاي فراوان. اگر نويسنده‌ها تامين بودند و دغدغه‌اي جز نوشتن نداشتند قطعا وضع خيلي فرق مي‌كرد. از طرف ديگر، وسواس بيش از حد هم به‌نظرم خوب نيست. كمال مطلوب هيچ‌گاه حاصل نمي‌آيد. نويسنده به رضايت نسبي اگر رسيد بايد كارش را بدهد براي چاپ. البته به فرض نبودن مانع بيروني براي انتشار. بورخس مي‌گفت: تنها راهي كه براي خلاص‌شدن از شر داستان‌هايم دارم چاپ آنهاست! وگرنه تا زنده‌ام هر كدام را بخوانم باز تغييرش مي‌دهم.
جالب است كه داستان‌هاي كوتاه‌تان، هم در مجموعه «اگه تو بميري» و هم در كتاب‌هاي قبلي، معمولا از چند صفحه بيشتر نيستند و درواقع، جز داستان‌هاي كوتاه با حجم كم هستند. علت اين نگاه ميني‌ماليستي‌تان چيست؟
من علاقه زيادي به گزيده‌گويي و ايجاز دارم. فكر مي‌كنم بايد به هوش خواننده احترام گذاشت. حشو، بخشي از گفتماني‌ است كه مي‌خواهد چيزي را به ‌زور ثابت كند. نويسنده نبايد روده‌درازي كند. البته اگر داستاني ايجاب كند بايد بلندتر شود ولي من خيلي اعتقادي به اطناب ندارم. البته با داستانك نوشتن هم، كه به‌نظرم نوعي لطيفه‌نويسي است، مخالفم. داستان كوتاه حجم معيني ندارد ـ برخلاف تصور «ادگار آلن‌پور» – و مي‌تواند از يك صفحه تا چندين صفحه باشد، به‌شرط آنكه خود داستان ايجاب كند.
به‌عنوان سوال آخر مايلم ازتان راجع به كارگاه‌هاي داستان بپرسم. اين روزها عده‌اي سخت بر اين كارگاه‌ها مي‌تازند و مفيدبودن آنها را زيرسوال مي‌برند. شما به عنوان كسي كه سال‌هاست در كارگاه‌هاي داستان و كلاس‌هاي داستان‌نويسي تدريس مي‌كنيد فكر مي‌كنيد اين كارگاه‌ها واقعا مفيد هستند؟
اول اينكه كساني كه در اين‌باره به شكلي ايجابي و حكمي سخن مي‌گويند قاعده‌ منطق گفت‌وگويي و تكثرگرايي را كه اصل اساسي روشن‌فكري است در نظر نمي‌گيرند و از موضعي برتر و حقيقت‌دان سخن مي‌گويند نه به‌صورت احتمالي و شايد و باترديد. به‌نظرم اين‌گونه مطلق‌انديشي و دگماتيسم كه حقيقت را فقط نزد خود بدانيم (حال هر حقيقتي باشد) و با ترديد به مسئله ننگريم، قاعده روشن‌فكري نيست. دوم اينكه چند كارگاه داستان در تهران فعال‌اند كه با ارفاق شايد ۱۰ تا باشند و هر يك از اينها حداكثر 20 نفر را پوشش مي‌دهد كه مي‌شود 200 نفر. چه اتفاقي در حوزه فرهنگ و ادب افتاده كه عده‌اي گمان مي‌كنند اين 200 نفر نوجوان و تازه‌كار تعيين‌كننده كل جريان ادبي كشور شده‌اند و مثلا دارند به انحراف مي‌روند؟! اين جابه‌جا كردن مسائل عمده و غيرعمده نيست؟ همه مي‌دانند از اين كارگاه‌ها عده‌اي داستان‌نويس و منتقد بيرون آمده‌اند و در روزنامه و مجله‌ها فعال‌اند. حالا چه شده است؟ مگر نه اينكه در هر كشوري بهتر است گرايش‌هاي مختلف آزادانه كار كنند و حقيقت (اگر حقيقت يگانه‌اي باشد) راه خود را بيابد؟ «فهيمه رحيمي» و «م. مودب‌پور» هم جلو داستان‌نويسان جدي را نگرفته‌اند چه رسد به كارگاه‌هاي كوچك و دورافتاده شهر بزرگ تهران كه نوعي محفل دوستانه است و تمرين خواندن و نقد. درباره‌ اهميت و نوع كاركرد كارگاه‌ها كه البته خيلي هم مهم نيستند حرفي نمي‌زنم و موكول مي‌كنم به گفت‌وگويي اختصاصي حول همين مسئله و رودررو با كساني كه صرفا از دور تكه مي‌پرانند.
 دوشنبه 1 مهر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: هموطن سلام]
[مشاهده در: www.hamvatansalam.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 98]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن