محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831445135
مارقيـن و ريشـههاي انحـراف آنـان
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: مارقيـن و ريشـههاي انحـراف آنـان
نبرد نهروان و چگونگي ظهور جريان خوارج، از حوادث عبرتانگيز و تنبّهآفرين تاريخ اسلام و روزگار حاكميت علي(ع) است. چگونگي رفتار آنان، پيشينه دينداري و ظواهر اسلامگرايانه آنان و آنگاه رويارويي آنها با مولا از جمله بحثهاي مهم و حساس سيره علوي است. دشواري رويارويي با اين جريان را ميتوان از اين كلام علي(ع) دريافت كه فرمود: «فأنا فقات عين الفتنه، ولم تكن ليجتري عليها احد غيري: من چشم فتنه را درآوردم كه جز من كسي جرئت آن را نداشت.» (نهجالبلاغه، خطبه93)
به راستي چگونه ميتوان بر روي چهرههاي به ظاهر قرآني با پيشانيهايي پينهبسته از فراواني سجود، شمشير كشيد و آنها را از دمِ تيغ گذراند؟ در اين پژوهش بيش از هر چيز بر روانشناسي اجتماعي «خوارج» در پرتو اسناد تاريخي و حديثي ميپردازيم و چگونگي شكلگيري انديشه آنان و موضع سرسختانه و آميخته به لجاجت و جهالت آنان را در برابر علي(ع) از اين منظر ميكاويم.
اعتدال از نگاه دين
اسلام، دين «وسط» است1 و آموزههاي آن سرشار از تأكيد بر اعتدال، جامعنگري، همهسوانديشي و لزوم به دور بودن از افراط و يكسويهنگري است. پيامبر خدا(ص) كه آيين الهي اسلام را برنامه تكامل مادي و معنوي معرفي ميكرد و بر جامعيت و كمال آن در اشتمال بر مصالح فردي و اجتماعي تأكيد ميورزيد، افراط و يكسويهنگري را بزرگترين خطر امت و آيينش تلقي ميكرد و بر اين حقيقت، بارها در طول حيات پربارش تأكيد ورزيد. آن بزرگوار ميفرمود: «لا يقوم بدين الله الا من حاطه من جميع جوانبه:2 دين خدا را جز كسي كه از همه سوي بر آن تسلط دارد، نميتواند برپا دارد.» آن حضرت اين باور را داشت و بر آموختن آن به امت، تلاش ميكرد؛ چرا كه تنها تلاشهاي كساني در ياري دين به ثمر مينشيند كه در دينداري، همهسونگر باشند و در ذهن و زبان و تكامل فردي و اجتماعي همة آموزههاي دين را بنگرند. از اين روي ميفرمود: «ان دين الله لن ينصره الا من حاطه من جميع جوانبه.3 دين خدا را جز آن كس كه از همه سو بر آن احاطه دارد، ياري نميرساند.»
پيامبر خدا(ص) افزون بر آموزههاي زندگي براي هدايت امت و استواري آنان در مسير كمال و تحقق عيني امت وسط، الگوهايي نيز معرفي كرد، و بر لزوم تمسك مسلمانان بر سنت و عترت تأكيد ورزيد و عترت خويش را چهرههاي برجستة اعتدال و حد وسط شناساند.4 امامان بر اين جايگاه اهل بيت نيز اشاره كردهاند و از جمله حضرت سجاد(ع) در صلوات شعبانيه گفته است: «اللهم صل علي محمد وآل محمد الفلك الجاريه في اللجج الغامره؛ يأمن من ركبها و يغرق من تركها؛ المتقدم لهم مارق؛ والمتأخر عنهم زاهق واللازم لهم لاحق. خداوندا! بر محمد و خاندان محمد، درود فرست؛ آن كشتي شتابان در درياهاي ژرف، كه هر كس بدان درآيد، در امنيت خواهد بود و هر كس از آن سر برتابد، نابود ميشود. پيشيگيرندگان بر آنان منحرف و بازماندگان از آنان از دست رفتني و همگامان با آنان به مقصود رسندهاند.»
بدينسان، پيشوايان الهي، لزوم اعتدال در انديشه و زندگي را براي انسان طرح كرده و بدان تأكيد ورزيدهاند و از اين همه، به روشني ميتوان دريافت كه خروج از اعتدال و افتادن در كام افراط و تندروي، پيامدي جز ناهنجاري و گاه، كشيده شدن به فساد، نخواهد داشت.
خوارج، در حوزة فرهنگ اسلامي، جرياني است افراطي با مواضعي تند و به دور از اعتدال. اين ويژگي خوارج در احاديث نبوي با عنوان «تعمق» آمده است: «ان اقواما يتعمقون في الدين يمرقون منه كما يمرق السهم من الرميه.5 گروهي هستند كه در دين، سختگيري ميكنند و چون رها شدن تير از كمان، از دين، دور ميشوند.» اكنون و پيشتر از آنكه به ريشههاي جريان خوارج بپردازيم، اندكي اين اصطلاح را بكاويم.
تندروي ديني در اصطلاح احاديث
آورديم كه اسلام، دين وسط است و افراط، تندروي و خروج از اعتدال را برنميتابد. اين حقيقت را در آموزههاي ديني با عناوين گونهگون توان يافت؛ از جمله در زبان روايات از افراط و تندروي با عنوان «تَعَمُّق» ياد شده است. پيامبر(ص) فرمود: «اياكم و التعمق في الدّين! فان الله قد جعله سهلاً، فخذوا منه ما تطيقون؛ فان الله يحب ما دام من عملٍ صالحٍ و ان كان يسيرا6: از سختگيري در دين بپرهيزيد؛ زيرا خداوند، آن را آسان قرار داده است. از دين، آنچه را كه توانش را داريد بگيريد؛ چرا كه خداوند، كار خوب اما مستمر را، هر چند اندك باشد، دوست دارد.» اكنون اندكي در معناي اين واژه در نگاه فرهنگنويسان و عالمان تأمّل كنيم. خليلبن احمد فراهيدي نوشته است: «متعمّق: زيادهرويكننده در هدف مورد نظر خويش؛ شخصي كه در پي دستيابي به نهايتِ ممكن است.»7
ابن منظور آورده است: «متعمق: كسي كه در چيزي زيادهروي ميكند و آن را سخت ميگيرد و ميخواهد نهايت آن را بجويد.»8 اين معنا را در بيان محدّثان نيز ميتوان يافت. محدّثان در شرح و تبيين روايات فراوان، تعمّق را به : زيادهروي، خروج از اعتدال و افراط(در برابر اعتدال) به كار گرفتهاند.
با كاوش در موارد استعمال واژه «تعمّق» در فرهنگها و احاديث اسلامي منقول در منابع فريقين، براي پژوهشگر ترديدي باقي نميماند كه مراد از اين واژه در فرهنگ اسلامي، افراط ، تندروي و خروج از اعتدال است.
چنين بود كه پيامبر(ص) هماره به يارانش سفارش ميكرد كه در امور دين از مرز اعتدال نگذرند، خود را در تنگنا قرار ندهند، شور و نشاط را در پرستش از دست ندهند و خود را در مرز سنت حفظ كنند. مجموعة سفارشها و آموزههاي آن حضرت كه بسيار خواندني و درسآموز است، متأسّفانه در اين مجال نميگنجد. لذا نمونههايي از آن را ميآوريم: «الا و ان لكل عبادة شرة، ثم تصير الي فترة، فمن صارت شرة عبادته الي سنتي فقد اهتدي...: براي هر عبادتي انگيزهاي وجود دارد كه بعداً به سستي ميگرايد. هر كس كه انگيزة عبادتياش وي را به سنت من بكشاند، هدايت شده است و آن كه با سنت من مخالفت كند، گمراه شده است و كردارش بر زيان است. من نماز ميگزارم، ميخوابم، روزه ميگيرم، افطار ميكنم، ميخندم و گريه ميكنم. هر كس از روش و سنّت من روي گرداند، از من نيست.»9
پيامبر(ص) در آينة زمان، كساني از امتش را ميديد كه به لحاظ افراط و تندروي، در برابر حق ميايستند و پافشاري بر موضع، باعث ميشود كه از دين الهي و حقايق آن فاصله گيرند. آن بزرگوار در مقامي فرمود:
«گروههايي از مردم، در دين، سختگيري ميكنند و از آن دور ميگردند، چون دور شدن تير از كمان.»10
و در كلامي براي نشان دادن چگونگي چهرههاي اين گونه كسان فرمود: ان فيكم قوما ويدأبون و يعملون حتي يعجبوا الناس و تعجبهم انفسهم. يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرميه:11 در بين شما گروهي هستند كه عبادت ميكنند و مردم را از عبادت خود، به شگفتي واميدارند و پيش خود به عُجب ، گرفتار ميگردند و چون گريز تير از كمان، از دين ميگريزند.»
تعمق (تندروي و افراط) و با معيار آن ديگران را سنجيدن، سرانجامي جز داوريهاي ناهنجار، خود را حق ديدن و ديگران را طرد كردن و ... نخواهد داشت. اين گونه نگرشهاست كه تفرق ايجاد ميكند، كژي ميآفريند و شقاق ايجاد ميكند و در نتيجه، كفر را بر شانههاي خود، استوار ميدارد. كلام علي(ع) در تبيين اين حقيقت، بسي روشنگر است كه تعمّق را از بنيادها و استوانههاي كفر تلقي كرده است: «الكفر علي أربع دعائم: علي التعمق، و التنازع، و الزيغ، و الشقاق؛ فمن تعمق لم ينب الي الحق:12 كفر بر چهار پايه استوار است: بر سختگيري، درگيري، شك و دشمني. هر كس سخت گيرد، به حق نميرسد.»
اين گونه كسان با تأكيد بر پندار خود و زيادهروي در فكر و آنگاه كنشهاي افراطگرايانه، هرگز مجال بازگشت به حق را نمييابند و از اين روي، به اسلام گردن نمينهند؛ چرا كه اسلام جز تسليم حق بودن و به آن معترف شدن و از آن تن نزدن، چيز ديگري نيست. بزرگترين مشكل خوارج، متأسفانه، اين تندروي و افراط بيمرز بود و از اين روي، در نهايت بدين باور دست يافتن كه هر كسي متفاوت با آنان بينديشد و بگويد و عمل كند، در حيطة كفر خواهد بود!
نقطة آغازين انحراف
شماري از مسلمانان صدر اسلام به جهاتي هشدارهاي پيامبر(ص) را در اين زمينه جدي نگرفتند، از سنت نبوي تجاوز كردند و با تندروي و گرايشهاي افراطي، گاه بر پيامبر(ص) نيز خرده گرفتند. پيامبر (ص) در نبردي در حال تقسيم غنايم بود و براساس مصالحي غنائم را تقسيم ميكرد. يكي از اين گونه افراد ـ كه جامة تقدس به تن داشت و ميپنداشت كه عدالت جويتر از پيامبر خداست حضرت را به عدالت توصيه كرد و تقسيم ايشان را ـ كه براساس رهنمودي قرآني شكل گرفته بود ـ مورد طعن قرار داد. او كه آثار سجده بر پيشاني داشت و سر را به شيوة مقدس مآبان آن روز تراشيده بود، با تندي و بلندكردن صدا گفت: «مُحَمَّدُ! وَاللهِ ما تَعدلُ: محمد! سوگند به خدا كه عدالت نميورزي!» پيامبر كه آثار خشم در چهرهاش پيدا بود، فرمود: «وَيحَك! فَمَن يَعدِلُ إذا لَم أعِدل: واي بر تو! اگر من عدالت نميورزم، پس چه كسي عدالت ميورزد؟» ياران پيامبر ميخواستند به جرم اين جسارت به پيامبر خدا، او را بكشند. پيامبر (ص) مانع شد و فرداي او را در پيش ديد مؤمنان نهاد و با عنوان تعمّق، او و همگنانش را به دور از حق معرّفي كرد و فرمود: «سَيَكونُ لَهُ شيعَةٌ يَتَعَمَّقونَ فِي الدّينِ يَخرُجوا مِنهُ.13 او را پيرواني خواهد بود كه در دين سختگيري ميكنند تا از آن، خارج ميشوند.» در گزارشي ديگر آمده است كه فرمود: درباره اين شخص و امثال و نظاير اوگفته ميشود كه: شيطان از جانب دين آنان بر آنان وارد ميشود، و از دين ميگريزند، چون گريختن تير از كمان و به هيچ چيز از اسلام، پايبند نميمانند.»14
شگفتا كه اينان جامة زهد به تن دارند و ظاهري عبادتگرانه يا قيافهاي زاهدانه؛ امّا از نگاه پيامبر (ص) از دين به در هستند و از حقيقت به دور. اينان عنوان «قاري» را نيز يدك ميكشيدند. طُرفه آنكه اين ويژگي آنان را نيز پيامبر (ص) بر نموده و جگونگياش را روشن كرده است: «يَقرَؤونَ القُرآنَ لايُجاوِزُ حَناجِرَهُم: قرآن ميخوانند و قرآن از حنجرههايشان فراتر نميرود.» عنوان «قاري»، از آن روي كه در تاريخ اسلام زمينهاي اجتماعي يافته، شايسته است كه به اجمال تبيين شود.
جريان قُرّاء و شكلگيري آن
در جامعة اسلامي كساني به نيكوخواني قرآن شهره بودند. اينان در جامعة اسلامي از محبوبيتي شايان توجّه و رويكردي شايسته برخوردار بودند، تا بدانجا كه گاه در تعيين مناصب، عنوان «قاري» و از «قرّاء» بودن امتيازي به شمار ميرفت.15 اين گونه كسان در گذرگاه زمان فزوني يافتند. آنان براي مشخصشدن خود، كلاه ويژهاي بر سر مينهادند كه بدان «بُرنُس» گفته ميشد16 و آنان به آن جهت «اصحاب بَرانِس» نيز ناميده ميشدند.
قرّاء در مكه، مدينه، شام و كوفه پراكنده بودند؛ اما بيشترين حضور آنان در كوفه بود.17 قراء در امور سياسي غالباً شركت نميكردند؛ اما به روزگار عثمان، انتقاد عليه او را آغاز كردند. عثمان، انتقادها و درشتگوييهاي آنان را برنتابيد و آنان را تبعيد كرد. قراء نيز در خيزش عليه وي و قتل او شركت جستند.18
نقش قرّاء در سپاه علي (ع)
قُرّاء با اين پيشينة فكري، سياسي و اجتماعي، بخش قابل توجّهي از سپاه مولا را شكل ميدادند. آنان نيروهايي بودند دلير، بيباك و رزمآور. حضور آنان در سپاه مولا به گونهاي بود كه پس از نابودشدنشان در جنگ نهروان، جاي خالي آنها كاملاً مشهود بود. چنين بود كه در هنگامهاي كه معاويه غارتگري را آغاز كرد و امام (ع) هر چه سپاهيانش را عليه او و براي دفاع از مرزها برميشورانْد، پاسخ نميشنيد، يكي از ياران امام (ع) گفت: «چقدر امير مؤمنان به اصحاب نهروان، نيازمند بود!»19
قراء و تحميل حكميت بر امام
قُرّاء با اين پيشينه، به لحاظ تندرويها، افراطها و به تعبير پيامبر خدا (ص) «تَعَمُّق»، بدانگونه كه در روايات اين فصل خواهد آمد، در تور نامرئي نيرنگ معاويه، عمروعاص و عوامل آنان در سپاه علي (ع) قرار گرفتند و حكميّت را بر او تحميل كردند. درست در لحظاتي كه نزديك بود طومار سپاه شام براي هميشه برچيده شود و براي هميشه جامعه اسلامي از اين فتنه كور و سياه رهايي يابد، عمروعاص، دست به نيرنگ زد و دستور داد به نشانه دستكشيدن از نبرد و اينكه كتاب خدا داور اين نبرد باشد، قرآنها را بر نيزه كنند و فراز آورند.
قُراء سطحينگرِ ظاهربين كه در پس ظاهر اين صحنه، نيرنگ را نميديدند، به لحاظ پاسداشت حرمت قرآن و به رغم مخالفت امام و ياران ويژهاش، او را بر پذيرش حكميّت و دست برداشتن از نبرد، ملزم كردند. آنان امام را تهديد كردند كه در غير اين صورت، او را خواهند كشت. امام به خاطر نفوذي كه آنان در سپاه داشتند، راهي جز پذيرش اين زورگويي بيبنياد جاهلانه نداشت. پس پيشنهاد آنان را پذيرفت و مالك را كه تا نزديكي خيمة فرماندهي معاويه پيش رفته بود، فراخواند و بدينسان، ثبات نيرنگ و خدعه رقم خورد و حاكميت علي (ع) با مشكلي جدّي روبرو شد.
جداشدن قراء از امام
چيزي نگذشت كه پردهها بالا رفت و نيرنگ شاميان عيان گشت و قاريان سطحينگر به فريبخوردگي و اشتباه خود پي بردند؛ اما شگفتا اين بار نيز به جاي اينكه بيدار شوند و آب رفته را به جوي بازگردانند، بر تندروي، جهل، افراط و يكسويهنگري خود افزودند و خطايي بزرگتر را دامن زدند و گفتند: «اين عمل، موجب كفر بوده است. ما توبه ميكنيم و تو نيز چون كافر گشتهاي بايد توبه كني و معاهدة خود را با معاويه بر هم زني و جنگ را از سر بگيري!»
بيگمان پذيرش عهدشكني از جانب امام ـ علاوه بر آنكه مخالف روش ايشان و دستورهاي اسلام بود ـ سرانجام چنان ميشد كه گروهي مقدسنماي ظاهرگراي افراطي چنان عرصة حكومت را بر امام تنگ كنند كه يكسره تصميمگيري دربارة جنگ و صلح، و سياست و اداره را از كف بدهد و امور كليدي از دستش خارج شود. از اين روي، امام با قدرت در مقابل اين خواستة جاهلانة افراطيان ايستاد؛ اما قراء به جاي تأمل در نااستواري موضع خود، باز بر سر همان تعمق در دين و افراط در رفتار، اين بار به هنگام بازگشت از صفين از امام دينداران جدا شدند و در نزديكي كوفه در قريهاي به نام «حَروراء» اردو زدند.
دگرگوني «قراء» به «مارقين»
باري، پيشگوييهاي پيامبر(ص) تحقق يافت و كساني كه چهرههاي برجسته مسلمانان در آن روزگار بودند، و جهاد و رزم و عبادت و زهد آميزه زندگيشان بود، بر اثر ابتلا به بيماري تعمق و به بهانه دفاع از ساحت قرآن و حريم دين در برابر دين و امام مسلمانان ايستادند. بدينسان، بيماري افراط، آنان را چنان از دين به در كرد كه ديگر اثري از دينمداري آنان باقي نماند. چنين بود كه آنان عنوان «مارقين» گرفتند كه پيامبر خدا در وصف آنان، اين عنوان را به كار گرفته بود و از جمله به مولا(ع) فرموده بود: «يا علي! لولا انت لما قوتل اهل النهر:
اي علي! اگر تو نبودي، كسي با اهل نهر نميجنگيد.» گفتم: «اي پيامبر خدا، اهل نهر كياناند؟» فرمود: «قوم يمرقون من الاسلام كما يمرق السهم من الرميه.20
گروهي كه از اسلام، فراتر ميروند، همانسان كه تير از هدف در ميگذرد.»
اينان عناوين ديگري نيز داشتند كه برخي را خود برگزيده بودند، مانند «شُرات»؛ اما دقيقترين عنوان همان است كه پيامبر(ص) بدانان داد، عنواني نشان دهنده حقيقت خسران آميز و فرجام ناهنجار آنان.
علي(ع) و مباهات به بر كندن فتنه
با آنچه تا بدين جا درباره جريان تعمق و چهرههاي وابسته به اين جريان آورديم، روشن است كه برخورد با اين جريان، كاري بوده است كارستان! به واقع بركندن ريشه اين فتنه كه به ظاهر جرياني استوار در دينداري بود، بسي دشوار مينمود. مولا(ع) از جمله افتخارات دوران حكومتش را تباه ساختن اين جريان و خشكانيدن ريشه اين فتنه دانسته و فرموده است. «من چشم فتنه را درآوردم كه جز من كسي جرئت آن را نداشت.» (خطبه 93)
نبرد با قيافههاي حق به جانب، قارياني كه زمزمههاي قرآني زندگيشان را فرا گرفته بود و با ظاهري خداجويانه نداي «لاحكم الا لله: حكم، تنها از آن خداست» بر زبان داشتند، بسي دشوار بود. آنان شبزندهداري ميكردند، سر بر زمين مينهادند و سجدههاي طولاني به جاي ميآوردند، پيشانيهاي پينه بسته داشتند، در انتقاد هيچ مرزي را رعايت نميكردند و به عنوان شخصيتهاي مهم و استوار در راه دين، شهره بودند؛ اما اسفا كه دلي بيمار، انديشهاي تنك و خردي كم سو داشتند. برخورد با جريان تعمق راستي را ـ با توجه به آنچه آمد ـ در آن روزگاران جز از علي(ع) برنميآمد. قلع و قمع جريان قاريان، بصيرت و قاطعيت ويژهاي لازم داشت و اين كار، تنها از علي(ع) برميآمد. چنين است كه امام(ع) در رويارويي با «ناكثين» و «قاسطين» نفرمود اگر من نبودم، ديگري نميتوانست چنين كند؛ اما در برخورد با فتنه «خوارج» فرمود: «لم تكن ليجتري عليها احد غيري: جز من كسي برآن كار، جرئت نداشت. لولا انا ما قوتل...: اگر من نبودم، كسي نميتوانست نهروانيان را بكشد.»
ريشههاي تندروي
اكنون بنگريم كه اين جريان از كجا و چگونه و چرا سر برآورد. ريشهيابي اين جريان و يافتن عوامل انحراف آنها مهمترين مسئله اين جريان است. اين اهميت در حالتي فوقالعاده جلوه خواهد كرد كه بدانيم براساس پيشگويي پيامبر(ص) و علي(ع) اين جريان در هماره تاريخ اسلام وجود خواهد داشت و مبارزه با تندروي و افراط و هوشياري در برابر آن، نياز هميشگي امت اسلام خواهد بود. علي(ع) درباره تداوم اين جريان فكري فرمود: «هرگاه شاخي از آنها قطع شود، شاخي ديگر سر بر ميآورد تا آنكه دجال از بين باقي ماندگانشان خروج كند.»21
و نيز آنگاه كه خوارج در نهروان كشته شدند و به امام(ع) گفتند كه تمامي اين گروه كشته شدند، امام(ع) فرمود: «كلا! والله انهم نطف في اصلاب الرجال و قرارات النساء...22 نه! به خدا سوگند، همانا ايشان نطفههايي هستند در صلب مردان و زهدان زنان. هر زمان يكي از آنان سر برون ميآورد، سرش قطع ميشود، تا كسي از آنها باقي نماند، جز مشتي دزد و غارتگر.» چنين است كه بايد بيش از هر چيز به روانشناسي مارقين پرداخت و ريشههاي «تعمق» را كاويد و زمينههاي اين تندروي را يافت، تا مگر عبرتي باشد براي روزگار كنوني و همه عصرها.
يك) جهل:
در ريشهيابي جريان تعمق، جهل را بايد آغازين عامل برشمرد. در روايات اسلامي براين نكته تصريح شده است. علي(ع) افراط و تفــريط، و تنـــدروي و كندروي را برخاسته از جهل دانسته و فرموده است: «لاتري الجاهل الا مفرطاً او مفــرطاً: 23 نادان را جز افراطكار يا تفريطگر نخواهي يافت.»
چنين است كلام حضرت باقر(ع) كه ريشه تندروي خوارج و موضع افراطگرايانه آنان را جهل تلقي كرده است. اسماعيل جعفي ميگويد: از امام باقر(ع) درباره آن مقدار از دين كه حتماً بايد هر كسي بداند پرسيدم. فرمود: «الدين واسع، ولكن الخوارج ضيقوا علي انفسهم من جهلهم:24 دين، گسترده است؛ ولي خوارج به خاطر ناداني خود، آن را برخويش تنگ ساختند.»
اين همان نكتهاي است كه امام علي(ع) در تحليل رواني و فكري خوارج و علت تندرويها و گرايشهاي افراطي آنان برآن تاكيد ورزيده و فرموده است: «به جماعتي سبُكْ مغز و بيخِرَد، مبتلا شدهام.» و در كلامي ديگر، خطاب به آنان فرمود: شما به خدا سوگند جماعتي سبُكْ مغز و نابخرديد.»25
و در سخن والايي، آن هنگام كه آهنگ بيدار كردن آنان را داشته، ضمن روشنگري، حقايقي به آنان سفارش ميكند كه از لجاجت و عمل كردن از سر جهالت دست بردارند و راه اعتدال جويند و سپس به چگونگي خُلق و خويآنان اشاره كرده ميفرمايد: «پس شما بدترين مردم هستيد كه شيطان، تيرهاي خود را به سويتان افكنده و آوارة گمراهيتان ساخته است. زود است كه در [پيوند با] من، دو گروه هلاك شوند: دوست افراط پيشه كه دوستيِ من او را به غير حق كشاند؛ و دشمن زيادهورز كه دشمني من، وي را از حق، دور سازد. نيكحالترين مردم در [پيوند با] من، كساني هستند كه راه ميانه در پيش گيرند. پس همراه ايشان باشيد.» (خطبه 127)
خِرد، معيار سنجش اعمال
از نگاه دين، خِردورزي و تلاش كردن از سر خِرد و رفتار را با انديشه سنجيدن بسي مهم است و دين، بدان تأكيدي شگفت دارد. پيامبر خدا (ص) فرمود: «خداوند براي بندگانش چيزي بهتر از عقل، تقسيم نكرده است. خواب خردمند، بهتر از بيدارخوابي نادان است و باز ايستادن خردمند [از جنگ]، بهتر از جنگيدن نادان است.»26
بدينسان، كردارهاي بدون خِرد و تلاشهاي از روي جهل و حماقت، وزني و ارجي نخواهند داشت. خوارج در سبكْعقلي و جهالت بدانگونه بودند كه با آن همه شبزندهداريها و عبادتها، به دنبال استوارسازي بنيادهاي عقيدتي خود نبودند. شگفتا كه آنان با آن همه رزمآوري در ميدانهاي نبرد و عبادتهاي طولاني و تحمل رنج در راه عبادت، هرگز به باوري استوار دست نيافتند و آن همه پايبندي به ظواهر شريعت در عقايد آنها نقش تكاملي بازي نكرد. چنين است كه چون اميرمؤمنان شنيد كه يكي از خوارج شبها را به نماز و تلاوت قرآن مشغول است، فرمود: «خواب در حال يقين، بهتر است از نماز در حال ترديد!»27
ژرفاي جهالت خوارج
جهالت خوارج، بسي شگفت است. آنان حتي تا فرجام نبردي كه به راه انداخته بودند و بر سر آن جان باختند، در ترديد به سر ميبردند؛ اما از لجاجت دست برنميداشتند. اين نكته در تحليل شخصيت خوارج مهم است؛ يعني اينان به رغم آن همه تندروي در عمل، تكيهگاه محكمي در عقايد نداشتند. چنين است كه هنگام هلاكت يكي از آنان در نبرد نهروان، وقتي ميگويند: «سفر به بهشت، گوارا باد!» رهبر آنان عبدالله بنوَهْب ميگويد: «نميدانم به بهشت ميرود يا به جهنم!» مردي از بنياسد كه اين منظره را مينگريست، گفت: «من گول اين مرد را خوردم و در جنگ حاضر شدم و اكنون ميبينم كه خودش در ترديد است. آنگاه با گروه خودش از آنان جدا شد و به سمت ابوايوب انصاري آمد.»28
پاسخ امام صادق(ع) درباره خوارج خواندني و تأملكردني است كه هم به خوارج، عنوان «مردد (شكاك)» داده است و هم چگونگي مواضع آنان را به لحاظ رواني باز گفته است. جميل بن دُرّاج ميگويد: مردي از امام صادق(ع) پرسيد: «آيا خوارج در شك بودند؟» فرمود: «آري.» پرسيد: «چطور در شك بودند كه مبارز ميجستند [و به جنگ ميخواندند]؟» امام فرمود: ذلك مما يجدون فيانفسهم:29 اين به خاطر آنچه در خويش ميديدند، بود!»
نكتة تأملبرانگيز در اين گفتگو اين است كه براي آن مرد دشوار بود كه بپذيرد كساني با باوري آميخته به ترديد و شك به دفاع از باور، دست به شمشير ببرند و مبارزه كنند. پاسخ امام اين است كه آن حركت، از سر باور نبود؛ بلكه احساسات دروني، آنان را به چنين موضعي فراخوانده بود.
اين نكته بسيار عبرتآموز و تأملبرانگيز است كه گاهي و بلكه غالباً، شخص در صحنههاي هيجانآفرين و مواضع برخاسته از لحظهها و بدون تأمل، چنان اسير احساس ميشود كه در طوفان احساس، يكسره خِرد از كار ميافتد، و چون اين طوفان نشست، تازه آن كه بر مركب احساس سوار بوده، ميفهمد چه كرده و چگونه خود را و سرماية خود را باخته است! كلام امام نشان ميدهد كه حركت آنان، تكيهگاه استوار اعتقادي نداشت. صحنههايي كه ياد شد و ديگر واقعيتهاي زندگي برخي از اينان، روشنكننده اين حقيقت است.
دو) دنياطلبي
دنياگرايي و جذب جاذبههاي دنيوي شدن را ميتوان دومين عامل انحراف خوارج برشمرد؛ دنياگرايي با تمام شكلها و نمودهايي كه دارد. به واقع اين موضوع، مهمترين عامل جريانهاي سهگانة: ناكثين، قاسطين و مارقين است. علي(ع) در بياني ژرف، به بيان اين حقيقت پرداخته است: «وقتي زمام امور را به دست گرفتم، گروهي پيمان شكستند و گروهي ديگر از جمـع دينداران بيرون رفتند و گروهي ديگر ستمكاري ورزيدند، گويي كلام خداوند سبحان را نشنيدهاند كه ميگويد: «سراي آن جهان را براي كساني قرار دادهايم كه تصميم به برتري جويي در زمين و فسادگري ندارند و پايـان كار از آن پرهيــزگاران است» [قصص، 83] آري، به خدا ســـوگند، شنيدند و دانستند؛ اما دنيا در چشــمشان زيبــا جلوه نمود و زيـــورهايش برايشان خوش نمود!» (خطبه3)
شايد با آنچه دربارة خوارج در تاريخ گزارش شده است، باور كردن اين مطلب اندكي دشوار باشد. آنان كه عنوان زهد را يدك ميكشيدند و به ظاهر «دنيا گريز» بودند، در عبادت، سخت به خود رنج ميدادند و در اين باره از حد اعتدال گذشته بودند، به ظاهر به دنبال جنبههاي مادي دنيا نبودند، و در ميدان رزم آنچنان رزمآوري ميكردند، دنيا مداري اينان يعني چه؟! بايد گفت: «هزار نكتة باريكتر ز مو اين جاست!» دنياگرايي و دنيامداري، نمودها و چهرههايي دارد. كساني گاه بر خود سخت ميگيرند و خود را به دشواري ميافكنند تا مشهور و محبوب شوند، آوازه بيابند و نامشان همه جا بر زبانها باشد!
تا انسان از دام نفس و كمند شيطان رها نشده، نميتواند انگيزة خود را در رفتارها خالص كند و روشن است كه دنياگرايي اگر در قالب دينخواهي و در لباس آخرتجويي باشد، بسي خطرناكتر از دنياطلبي با چهره دنياخواهانه و ظاهري تنعّمجويانه است. از پس آن ظاهر، حقيقت را يافتن بسي دشوار است. علي(ع) در تصوير جامعي كه از اصناف مردم در عصر خود به دست داده است، اين حقيقت را به روشني نشان ميدهد: «و منهم من يطلب الدنيا بعمل الآخره ولا يطلب الآخره بعمل الدنيا، قد طامن من شخصه...: در ميان آنان كسي هست كه با كار آخرت، دنيا را ميجويد و با كار دنيا آخرت را نميطلبد، تن آساست و آرام گام برميدارد و دامن لباس خود را به كمر ميزند و به دروغ، خود را امين مردم جلوه ميدهد و پردهپوشي خداوند را ابزار براي گناه قرار داده است.» (خطبه 32)
نمودهاي عيني گونه هاي دنياگرايي، به ويژه دنيا جوييهاي با ظاهر آراسته به آخرتگرايي، بسي دشوار است. اين گونه گرايشها فقط در هنگامة آزمايش و در گردونههاي دشوار زندگي خود را نشان ميدهد؛ چرا كه جوهرة درون انسانها تنها در چنين شرايطي آشكار ميشود.
يافتن حق پس از پردة تزوير و ريا، كار هركس نيست. بصيرت و ژرفانگري ميخواهد؛ نگاهي چونان نگاه پرواپيشهاي استوار انديش مانند مالك اشتر ميخواهد كه در پس سجده هاي طولاني و گرايشهاي مقدس مآبانه، دنياگرايي را بنگرد. مالك در صفين در آستانة پيروزي بود و تا نزديك خيمة فرماندهي سلطهجويان پيش رفته بود كه با فشار قراء، مجبور به بازگشت شد و چون بازگشت، از سر سوز، خطاب به آنان گفت:
«اي سيه پيشانيها! ما ميپنداشتيم [فراوان] نماز خواندن شما از سر بيميلي به دنيا و شوق ورزيدن به ديدار خداست؛ اما اكنون وضع شما را جز آن نميبينم كه از مرگ به سوي دنيا ميگريزيد. هُلاكه زشت است [كار شما]، اي همانندان پير شتر نجاستخوار! و شما از اين پس، هرگز رنگ عزت را نخواهيد ديد. پس دور شويد، همانگونه كه گروه ستمگر دور شدند!» 30
چگونگي اين دنياگراييها و گونهگوني دنياطلبي با تعابيري بس آموزنده و تنبّهآفرين در كلام امام سجاد(ع) نيز آمده است:
«اگر ديديد فردي خوش رفتار و خوش سلوك است و در سخن گفتن، نرم و در حركاتش فروتن است، مواظب باشيد گولتان نزند! چه بسيار كساني هستند كه به خاطر ضعف اراده و تصميم و ترسو بودن، از دستيابي به دنيا و خوردن حرام آن، ناتواناند؛ از اين روي، دين را دام دنيا قرار ميدهند! چنين كسي همواره با ظاهر خود مردم را گول ميزند و اگر بتواند به حرامي دست يابد، به آن دست مييازد.
و اگر ديديد كه ازمال حرام، رويگردان است، مواظب باشيد گولتان نزند؛ چون تمايلات مردم، گوناگون است. چه بسيار كساني كه از مال حرام ـ گرچه فراوان باشد ـ روي بر ميتابند، ولي به زن زشت چهرهاي دل ميبندند و ارتباط حرام با وي برقرار ميكنند!
و اگر ديديد كه از چنين زشتيهايي خويشتنداري ميكند، مواظب باشيد كه گولتان نزند و بنگريد كه خِردش بر چه قرار ميگيرد؛ چون افراد زيادي هستند كه از همة اينها خود را نگه ميدارند، اما از خرد استواري برخوردار نيستند. چنين كسي به خاطر نادانياش فسادي كه به وجود ميآورد، بسيار بيشتر از اصلاحي است كه با خردش انجام ميدهد.
و اگر ديديد كه عقلي استوار دارد، گولتان نزند. ببينيد تمايلاتش هم بر پايه خردش است و يا خردش در اختيار نفسش است و ببينيد علاقهاش به رياستهاي باطل چگونه است و چقدر از آنها دوري ميگزيند؛ چون كساني هستند كه در دنيا و آخرت، زيانكار هستند و دنيا را براي دنيا ترك ميكنند و فكر ميكنند لذت رياستهاي باطل، از لذت مال و نعمتهاي حلال و مباح، بيشتر است و همه اينها را براي رياست ترك ميكند، به طوري كه اگر گفته شود: «از خدا تقوا داشته باش»، بزرگمنشي، او را به گناه واميدارد. او را جهنم، بس است و بد جايگاهي است!
چنين كسي اشتباه تيرهاي را مرتكب ميشود و نخستين باطل، وي را تا نهايت خسارت ميبرد و پروردگارش بعد از تصميم او بر آنچه بدان توانا نيست، وي را در طغيانش رها ميكند. وي حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ميكند و هنگامي كه رياستي ـ كه به خاطر آن، تقوا پيشه كرده بود ـ به وي داده شود، باكي ندارد كه چه چيزي از دينش از دست رفته است! اينان همانهايي هستند كه خدا بر آنان خشم گرفته و نفرينشان كرده است و عذاب دردناكي برايشان آماده ساخته است.
اما مرد كامل و خوب، كسي است كه تمايلش را تابع امر خدا قرار ميدهد و توانش را در راه رضاي خدا صرف ميكند. خواري در كنار حق را در دستيابي به عزت ابدي از عزت در كنار باطل، نزديكتر ميشمارد و ميداند كه سختيهاي اندكي كه تحمل ميكند، او را به نعمت مداوم در جايگاه ابدي و پايان ناپذير ميرساند و بسياري از خوشيهايي كه در پيروي از هواي نفسش به او ميرسد، وي را به عذابي دائمي و پايان ناپذير ميكشانند. اين مرد، خوب است، به چنين كسي چنگ زنيد و به روشش اقتدا كنيد و به چنين كسي براي رسيدن به خدا توسل بجوييد؛ چون دعايش رد نميشود و درخواستش [از خدا]، بيجواب نميماند.»31
آثار تندروي
اكنون كه در حد مجال با چگونگي و ريشههاي تعمق آشنا شديم، سزاوار است به آثار آن نيز بپردازيم. احاديثي كه خطر «جاهل متنسك (نادان پايبند به احكام شريعت)» را برشمردهاند، به واقع، آثار زيانبار تعمق را رقم زدهاند. در اين احاديث، پيامبر خدا(ص) پيشبيني كرده است كه عالمان فاجر و عابدان جاهل، باعث هلاكت امتش ميشوند. اين پيشگويي به روزگار حكومت مولا شكل گرفت كه آن بزرگوار فرمود: « قصم ظهري عالم متهتك و جاهل متنسك: 32 پشتم را عالم بيپروا و نادان پايبند به شريعت شكستهاند.»
در كلامي ديگر فرمود: «قطع ظهري اثنان: عالم فاسق... و جاهل ناسك.33 پشتم را دو گروه قطع كردهاند: عالم فاسق و نادان پايبند به شريعت.» و در ضمن خطابة روشنگر فرمود: «دو فرد از دنيا پشتم را شكستهاند: مرد زبان آور فاسق و مرد نادان دل زاهدنما. يكي با زبانش فسق خود را ميپوشاند و آن ديگر با زهد نمايياش ناداني خود را. از عالمان فاسق و نادانان متعبد، بپرهيزيد؛ چرا كه اين دو، فتنة هر فتنه زدهاند!»34 با اين جملات، امام به واقع، مشكل حكومتش را باز ميگويد. آن بزرگوار نشان ميدهد كه حكومتش از دو سو و از سوي دو طايفه به شدت ضربه خورده و ستون فقرات آن آسيب ديده است:
يك. عالمان متهتك (ناپايبند به شريعت)، شخصيت هاي برجستهاي كه جريان ناكثين و قاسطين و زمينههاي فساد را به وجود آوردند و دانسته به ستمگري و عهدشكني پرداختند؛
دو. جاهلان متنسك (پايبند به احكام شريعت)، عابداني كه در نهروان با چهرهاي زهدنما از سر جهل و به نام دينداري در برابر امام ايستادند.
بدين سان، جاهل متنسك نه تنها عباداتش بيارزش است و تهجدهايش وزني ندارد و از آنها سودي نميبرد؛ بلكه خطري است جدي براي اسلام و حكومت اسلامي. به ديگر سخن، همانگونه كه عالم متهتك، آفت نظام اسلامي است، جاهل متنسك نيز براي امت و نظام اسلامي خطرناك است، و شگفت آنكه مولا سرانجام با دست همين طايفه از پا درآمد و واقعيت تاريخ نشان داد كه خطر جاهلان عابد، بسي بيشتر و درهم شكنندهتر است.
بدينسان روشن شد كه تلخترين و زيانبارترين ثمرة شجرة خبيثة تعمق ـ كه ريشه در جهل و دنياگرايي در لباس دين دارد ـ شكستن پايههاي نظام اسلامي است. اكنون اندكي مشروحتر، شاخههاي اين شجره را برشماريم:
يك ) عُجب
نخستين شاخة تعمق (تندروي) و تنسكهاي جاهلانه، خود بزرگ بيني و خودپسندي(عُجب) است. قراء به دليل افراط در تعبد و تنسك و اين افراط را ارزشي مهم تلقي كردن، به اين بيماري زشت گرفتار آمدند و براثر اين بيماري چنين پنداشتند كه هيچ كس بهتر از آنها نيست. چنين است كه پيامبر(ص) در مقامي براي آنكه درون ناپيداي يكي از آنان را در پيش ديدش بنهد، از او پرسيد:
«آيا وقتي وارد مجلس شدي پيش خود گفتي كه: در بين جمع، بهتر از من كسي نيست؟» گفت: آري!»35
حضرت ميخواست بدو نشان دهد كه به بيماري خود بزرگ بيني و خودپسندي مبتلاست. و دربارة او و همانندهايش فرمود: «ان فيكم قوماً يدابون و يعملون حتي يعجبوا الناس و تعجبهم انفسهم:36 بين شما گروهي هستند كه پشت كار را ميگيرند و كار انجام ميدهند، به گونهاي كه مردم را به شگفتي وا ميدارند و خود نيز مغرور ميگردند.»
خطر عُجب
عُجب در ميان بيماريهاي اخلاقي خطرناكترين آنهاست. اين ويژگي اگر در كسي پيشروي كند، غيرقابل علاج خواهد بود و هلاكت را درپي خواهد داشت. كلام امام صادق(ع) نشان دهنده اين حقيقت است:
من اعجب بنفسه هلك، و من اعجب برأيه هلك...37 هركس به خود مغرور شود، نابود ميگردد. هر كس به ديدگاه خود مغرور گردد، نابود ميشود. عيسي بن مريم فرمود: به مداواي بيماران پرداختم و به اذن خدا مداوايشان كردم و پيسي و جزام را به اذن خدا معالجه كردم، به مداواي مرده پرداختم و به اذن خدا زندهاش ساختم، به مداواي احمق[نيز] دست زدم؛ ولي در اصلاح او ناتوان گشتم. گفته شد: اي روح خدا، احمق كيست؟ فرمود: آن كه به خود و ديدگاهش مغرور است. آن كه همه خوبيها را براي خود ميبيند و همه. حق را براي خود ميداند و براي هيچ كس عليه خود حقي را نميپذيرد. اين همان احمقي است كه براي مداوايش راهي نيست!»
امام خميني(ره) در سفارشي به فرزندش فرموده است: «فرزندم، از خودخواهي و خودبيني به در آي كه اين، ارث شيطان است كه به واسطة خودبيني و خودخواهي از امر خداي تعالي به خضوع براي ولي و صفي او ـ جل و علا ـ سرباز زد. و بدان كه تمام گرفتاريهاي بني آدم از اين ارث شيطاني است كه اصل اصول فتنه است.»38
اگر اين بيماري در وجود كسي ريشه كند، ديگر هيچ عملي از اعمال او نميتواند براي نجات و تكاملش سودمند افتد. امام صادق(ع) فرمود: «شيطان ملعون به سپاهش گفت: اگر بتوانم سه چيز را در بنيآدم ايجاد كنم، باكي ندارم كه چه كار خواهد كرد؛ چون هر كاري از او نامقبول خواهد گشت: كردارش را فزوني دهد، گناهش را فراموش كند و مغرور گردد!» 39
در واقع بيماري عُجب از يك سو مانع بهرهمند شدن انسان از بركات شايستة اعمال نيكوست و از سوي ديگر، موجب انواع انحرافهاي اخلاقي و عملي. چنين است كه بايد تأكيد كنيم كه ساير آثار تعمق از همين رذيله سرچشمه ميگيرند.
دو)تداوم جهالت
يكي ديگر از آثار تعمق، تداوم جهالت است. تداوم جهالت، به نوعي ريشه در عجب دارد. وقتي كسي در عمل افراط ميكند و بدون خردورزي از سر افراط ميكوشد و خود را يك سر و گردن از ديگران برتر ميبيند، هرگز به بازنگري انديشه و كار خود نميپردازد و بدين سان، در جهالت ميكوشد و بر آن پاي ميفشارد و همچنان در كمند آن ميماند. چنين است كه حضرت هادي(ع) ميفرمايد: «العجب صارف عن طلب العلم، داع إلي التخبط في الجهل:40 غرور، بازدارنده از جستجوي دانش و موجب فرو رفتن در ناداني است.»
در حقيقت، بيماري عجب، انسان را در جهل مركب وا مينهد. فرد متعمق، بدان گونه كه آورديم، آنچه را انجام ميدهد، «برترين» ميداند. ديگر چه جاي بازنگري و تأمل در آن؟! قرآن كريم به گونهاي بس عبرت آموز از اين گونه كسان سخن گفته است: «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعملاً الذين ضل سعيهم في الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعاً: بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم، آگاه گردانيم؟ ]آنان[ كسانياند كه كوششان در دنيا به هدر رفته است و خود ميپندارند كه كار خوب انجام ميدهند!» (كهف، 103 و 104) كسي اين آيتِ الهي را در محضر امام(ع) خواند. ايشان فرمود: «حرورائيان (خوارج)، از اينان هستند.»41
بدين سان عُجب انسان را در جهل نگاه ميدارد و شخص گرفتار آمده به اين جهالت، هرگز خود را جاهل نميداند و از اين حالت رها نميشود. كلام مولا(ع) در اين باره بسي گوياست: «نادان، كسي است كه به خاطر ناآگاهي از دانش، خويش را عالم ميداند و به نظر خود بسنده ميكند؛ از عالمان دوري ميگزيند و از آنان عيبجويي ميكند؛ و هركس كه با وي مخالفت كند، او را خطاكار ميداند و آنچه را نميداند، گمراهي ميشمارد، و هرگاه چيزهايي مطرح شود كه نميداند آن را منكر ميشود و تكذيب ميكند و به خاطر نادانياش ميگويد: « اين رانميشناسيم» و «فكر نميكنم كه چنين باشد» و «گمان نميبرم كه وجود داشته باشد» و «كجا چنين چيزي است؟»، هم اينها به علت اعتماد به نظر خود و ناآگاهي از مقدار جهالتش است و به علت مشتبه شدن كار، از آنچه معتقد است، جدا نميشود و بهره نميبرد و حق را منكر ميگردد و در ناداني متحير ميماند و از دانشجويي سر برميتابد.»42
سه) تكفير و متهم ساختن
از جمله ثمرات تلخ و زيانبار تندرويهاي از سر جهل و افراطگريهاي بيبنياد و تعمق در دين و خودمحوريهاي زاييده از آن ، متهم ساختن ديگران به بيديني است. سطحينگرانِ جام و خودپسند كه خود و چگونگي رفتار خود را معيار حق گرفتهاند، سريع و بدون هيچ پايه و بنيادي درباره ديگران داوري ميكنند و چوب تكفير را بر سر هر آن كه چون آنها نميانديشد، فرود ميآورند.
خوارج چنين بودند. آنها كه خود حكميت را بر امير مؤمنان تحميل كرده بودند، بدون اينكه اندكي فرصت انديشيدن بر خود روا دارند و در آنچه به وجود آوردهاند، تامل كنند، چوب تكفير را فراز آوردند و علي(ع) را كه تبلور ايمان و تجسم عيني حق مداري و جلوه والاي الهي نگري بود، تكفير كردند و شگفتا كه به قتل هر كه بر اين باور نبود، فتوا دادند و كساني را بدين جهت از دم تيغ گذراندند!
آنان در اين راه پيش رفتند و تكفير را قانونمند كردند و هر آن كه را مرتكب كبيره ميشد، كافر ميدانستند. از اين روي در يكي از جنگها وقتي از فرمانده خود كه «قطري» نام داشت، پرسيدند كه جنگ خواهد كرد يا نه و او جواب منفي داد و بعد تصميم به جنگ گرفت، سپاهيان گفتند كه: «او دروغ گفته و كافر شده است!»
قطري نيز از آن روي كه سپاهش او را به طعنه، «دابهالله» (جنبدة خدا) ميخواندند، حكم به كفر آنان كرد!43
چهار) تعصب و لجاجت
لجاجت از سر جهل و تعصب كوركورانه، يكي ديگر از آثار خطرناك تندروي ديني و عجب و خودپسندي زاييده از آن است. چنين است كه شخص متعمق، هماره در كمند گمراهي است و نجات او ناممكن. علي(ع) با توجه به اين نكته و ويژگي خوارج، خطاب به آنان فرمود: «اي جماعتي كه دشمنيِ ستيزه و لجاجت، شما را به شورش كشانده و خواهش نفس از حقيقت بازتان داشته و شتابزدگي جاهلانه، شما را به دنبال خود برده و در اشتباه و كاري گران افتادهايد!»44
بدين سان متعمقان و متعصبان لجوج، هرگز بر آنچه باور داشتند، نمينگريستند و در آن احتمال خطا نميدادند تا باورهاي خود را نيازمند بازنگري بدانند. چنين بود كه هرگز رهنمودهاي خيرخواهانه امام علي(ع) را گوش ندادند و در برابر مباحثات مستدل و بيدارگر ابنعباس و ديگر فرستادههاي امام(ع) به بازنگري مواضع خود نپرداختند، و شگفتا كه گاه از شنيدن سخن نيز تن زدند كه مبادا بشنوند و در آنها اثر بگذارد! عبدالله بن وهب در هنگامه نبرد گفت: «[نيزهها] را به كار گيريد و شمشيرهايتان را از غلاف بكشيد. من ميترسم كه چون روز حروراء، شما را از راه به در كنند!»45
و بعد از مناظره امام(ع) با آنها، فرياد كشيدند كه: «با آنان روبرو نشويد و گفتگو نكنيد.»46 و چون احتجاج استوار ابنعباس را شنيدند كه با تكيه بر قرآن، راههاي بهانهجويي را بر آنها بسته بود، فرياد زدند: «دليلآوريِ قريش را، حجتي بر ضد خويش نسازيد! اين مرد از كساني است كه خداي عز و جل درباره ايشان فرموده است: بل هم قوم خصمون: «بلكه آنان مردمي ستيزهجويند!»
و در گفتگويي ديگر چون پاسخهاي محكم ابنعباس را شنيدند و از پاسخ واماندند، فرياد برآوردند كه: «اي ابن عباس! تيزيِ زبان خود را از ما واگير، كه بسيار تيز است و به گاه استدلال، به اعماق نفوذ ميكند!» بدين سان خوارج و به ديگر عنوان «قراء» و يا همان «متعمقان در دين»، در كمند سطحينگري و تندروي و جهل و لجاجت خويش ماندند و در جامعه اسلامي بسي تباهي آفريدند.
پينويسها:
1. بقره، آية 143.
2. كنز العمّال: 3/84/5612، شرح الاخبار: 2/389.
3. الفردوس: 1/234/897، كنزالعمّال: 10/171/28886.
4. ر.ك: اهل بيت در قرآن و حديث.
5. مسند ابن حنبل: 4/318/16615 از انس بن مالك، كنزالعمّال: 11/288/31543 به نقل از ابن جرير.
6. كنزالعمّال: 3/35/5348، الجامع الصغير: 1/452/2933.
7. كتاب العين: 579.
8. لسانالعرب: 10/271، النهاية: 3/299.
9. الكافي: 2/85/1. نيز، ر.ك: كنز العمّال: 16/276/44439.
10. مسند ابن حنبل: 4/318/2615.
11. مسند ابن حنبل: 3/189.
12. نهجالبلاغة: حكمت 31، الكافي: 2/392/1، الخصال: 232/74، تحف العقول: 166.
13ـ مسندابن حنبل: 2/219
14ـ كنزالعمّال: 31587
15ـ تاريخ الطبري: 3/99، الطبقات الكبري: 2/352 و ج 1 /226.
16ـ ابن ابي الحديد گفته: علامت آنان اين بود كه وسط سرشان را ميتراشيدند و موها در اطراف سرشان مثل تاج حلقهاي ميگشت (شرح نهجالبلاغة: 8/123. نير، ر.ك: بحارالأنوار: 68/289).
17ـ حياة الشعر في الكوفة: 244.
18ـ الأمالي، طوسي: 174/293، الغارات: 2/481، شرح نهجالبلاغة: 2/90.
19ـ الأمالي، طوسي: 174/293، الغارات: 480.
20. الامالي، طوسي: 200/341، ارشاد القلوب: 255، كشفالغمة: 2/20.
حلية الاولياء: 6/54، مسند ابن حنبل: 2/199.
22. نهجالبلاغة: خطبه 60، شرح المائة كلمة: 238، بحارالانوار: 33/433/641.
23. نهجالبلاغة: حكمت 70، بحارالانوار: 1/159/35.
24. الكافي: 2/405/6، تهذيبالاحكام: 2/368/1529، كتاب من لايحضره الفقيه: 1/257/791.
25. تاريخالطبري: 5/85.
26. الكافي: 1/12/11، المحاسن: 1/308/609.
27. نهجالبلاغة: حكمت 97، غررالحكم: 9958، عيونالحكم والمواعظ: 497/9163: نيز، ر.ك: ص 315 (ريشههاي تعمق).
28. تهذيبالأحكام: 6/145 و 251، شرح نهجالبلاغة: 2/272 و 5/96.
29. تهذيبالأحكام: 6/145/251.
30. تاريخ الطبري: 5/50، الكامل فيالتاريخ: 2/387، وقعة صفين: 491
31. الاحتجاج: 2/159/192
32. منيه المريد: 181، غررالحكم: 9665.
33. تنبيه الخواطر:1/82.
34. الخصال: 69/103، مشكاة الانوار: 238/687، روضة الواعظين:10.
35. ر. ك: مسند أبي يعلي: 1/90، سنن الدار قطني: 2/41، فتح الباري: 12/289.
36. فتح الباري: 12/289.
37. الاختصاص: 221، بحارالانوار: 72/320/35.
38. صحيفة نور: 22/371.
39. الخصال: 112/86، روضة الواعظين: 418، بحارالانوار: 72/315/15.
40. نزهه الناظر: 140/16، بحار الانوار: 72/199/27. نيز، ر.ك: الدرة البارة: 42.
41ـ المستدرك علي الصحيحين: 2/383/3342.
42ـ تحفالعقول: 73، بحارالانوار: 77/203/1.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 494]
-
گوناگون
پربازدیدترینها