تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ما (اهل بيت) ستون هاى حق را استوار و لشكريان باطل را متلاشى كرديم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806685052




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خاندان و فضايل اميرالمؤمنين(ع)


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: خاندان و فضايل اميرالمؤمنين(ع)


او ابوالحسن على، پسر ابوطالب است و نام اصلى ابوطالب عبدمناف است و او پسر عبدالمطلب است كه نام اصلى او شيبه است و او پسر هاشم است كه نام اصلى او عمرو بود و او پسر عبدمناف و او پسر قصى است. كنيه‏اى كه بيشتر بر او اطلاق شده، «ابوالحسن» است. به روزگار زندگى پيامبر(ص)، فرزندش امام حسن(ع)، پدر را به كنية «ابوالحسين» و امام حسين(ع) او را به كنيه «ابوالحسن» فرا مى‏خواندند و به پيامبر(ص) «پدر» خطاب مى‏كردند و چون پيامبر(ص) رحلت فرمود، آن دو على(ع) را با عنوان پدر خطاب مى‏كردند.

پيامبر(ص) به على(ع) كنيه «ابوتراب» دادند و چنين بود كه او را بر روى خاك خوابيده ديدند كه ردايش كنار و بدنش خاك‏آلوده شده است. پيامبر(ص) آمدند و كنار سر او نشستند و او را از خواب بيدار كردند و خاك را از پشت او مى‏زدودند و مى‏فرمودند: «بنشين كه تو ابوترابى»؛1 و اين‏ كنيه در نظر على محبوبترين كنيه‏هاى او بود و هرگاه او را با آن فرا مى‏خواندند، شاد مى‏شد.

بنى‏اميه خطيبان و سخنگويان خود را ترغيب مى‏كردند كه با ذكر اين كنيه بر منابر به ‏على(ع) دشنام دهند و به گمان خود اين كنيه را براى او مايه ننگ و نقصان قرار داده بودند و حال آنكه همان‏گونه كه حسن بصرى گفته است، به اين وسيله بر آن حضرت زيور مى‏پوشاندند.

نام نخستينى كه مادر اميرالمؤمنين على بر او نهاده بوده، «حيدره» است. حيدره همان اسد (شير) است و فاطمه بنت اسد، فرزند را به نام پدر خويش اسدبن‏هاشم نام‏گذارى كرد؛ ولى ابوطالب آن نام را تغيير داد و او را على نام نهاد، و گفته شده است حيدره نامى بوده كه قريش بر على نهاده است و همان گفتار نخست صحيح‌تر است و خبرى در اين مورد نقل شده است كه دلالت بر همين دارد و آن خبر چنين است كه روز جنگ خيبر، همين كه مرحب به رويارويى على(ع) آمد، رجزى خواند و گفت: «من همانم كه مادرم نام مرا مرحب نهاده است» و على(ع) ضمن رجزى كه خواند، در پاسخ چنين گفت: «من همانم كه مادرم مرا حيدر ناميده است». رجزهاى آن دو مشهور و نقل شده است و اكنون ما را نيازى به آوردن آنها نيست.

شيعيان پنداشته‏اند كه به روزگار زندگى پيامبر(ص) به على(ع) عنوان «اميرالمؤمنين» داده شده و سران مهاجران و انصار او را با اين عنوان مخاطب قرار داده‏اند؛ ولى اين موضوع در اخبار محدثان نيامده است؛ البته آنان روايات ديگرى آورده‏اند كه همين معنى از آن استنباط مى‏شود، هرچند كه لفظ اميرالمؤمنين در آن نيامده باشد و آن گفتار

پيامبر(ص) به على(ع) است كه به او فرمود: «تو سالار بزرگ دينى و مال و ثروت سالار ستمگران است»، و در روايتى ديگر فرمود: «اين سالار بزرگ مومنان و رهبر سپيدچهرگان رخشان است.» كلمه «يعسوب» كه در اين دو روايت آمده است، به معنى زنبور نر و پادشاه زنبوران است. و اين هر دو روايت را ابوعبدالله احمدبن حنبل شيبانى در كتاب مسند خود، در بخش فضايل صحابه آورده است و هردو روايت را حافظ ابونعيم اصفهانى در حليه ‌الاولياء نقل كرده است.2

پس از رحلت پيامبر (ص) على (ع) به عنوان «وصى رسول‏الله» خوانده مى‏شد و اين بدان سبب بود كه پيامبر(ص) به آنچه اراده فرموده بود، به او وصيت كرده بود. اصحاب ما هم منكر اين موضوع نيستند؛ ولى مى‏گويند اين وصيت مربوط به جانشينى و خلافت نبوده است، بلكه مربوط به بسيارى از امور تازه‏اى بوده كه پس از حضرت پيش مى‏آمده كه با على در ميان نهاده است. و ما پس از اين در اين مورد توضيحى خواهيم داد.

مادر على (ع)، فاطمه، دختر اسدبن هاشم بن عبدمناف بن قصى است و او نخستين بانوى هاشمى است كه براى مردى هاشمى فرزند آورده است. على(ع) كوچكترين پسران اوست. جعفر ده سال از على بزرگتر بود و عقيل ده سال از جعفر و طالب ده سال از عقيل بزرگتر بوده‏اند و مادر اين هر چهارتن فاطمه دختر اسد است. فاطمه دختر اسد پس از آنكه ده تن مسلمان شده بودند، مسلمان شد و او يازدهمين مسلمان است. پيامبر(ص) او را بسيار گرامى مى‏داشت و تعظيم مى‏فرمود و او را مادر خطاب مى‏كرد، و چون مرگ فاطمه فرارسيد، او پيامبر(ص) را وصى خود قرار داد و رسول خدا وصيت او را قبول فرمود. خود بر پيكر او نماز گزارد و به تن خويش وارد گور فاطمه شد و با آنكه پيراهن خويش را بر پيكر او پوشانده بود، اندكى در گور او به پهلو دراز كشيد. ياران پيامبر عرضه داشتند: «اى رسول خدا، تاكنون نديده‏ايم نسبت به هيچ‏كس اين گونه كه نسبت به فاطمه رفتار فرموديد، انجام دهيد.» فرمود: «پس از ابوطالب، هيچ‏كس مهربان‏تر از او بر من نبود. پيراهن خود را بر او پوشاندم تا بر او از جامه‏هاى بهشت پوشانده شود و همراه او در گور دراز كشيدم و پشت بر خاك نهادم، تا فشار گور بر او سبك شود.» فاطمه دختر اسد نخستين بانويى است كه با پيامبر (ص) بيعت كرد.

مادر ابوطالب بن عبدالمطلب، فاطمه دختر عمرو بن عائذبن عمران‏بن مخزوم است كه مادر عبدالله، پدر سرور ما رسول خدا (ص) و مادر زبيربن عبدالمطلب نيز هموست، و ديگر پسران عبدالمطلب هريك از مادرى جداگانه‏اند.

در مورد محل ولادت على(ع) اختلاف است كه كجا بوده است. بسيارى از شيعيان چنين پنداشته‏اند كه او در كعبه متولد شده است؛ ولى محدثان به اين موضوع اعتراف ندارند و آنان چنين پنداشته‏اند كه آن كس كه در كعبه متولد شده، حكيم بن حزام‏بن خويلدبن اسدبن عبدالعزى بن قصى است.3

همچنين در مورد سن على (ع) به هنگامى كه پيامبر(ص) دعوت خود را در چهل سالگى آشكار فرمودند، اختلاف نظر است. از روايات مشهور، چنين استنباط مى‏شود كه عمر او ده سال بود و گروه بسيارى از اصحاب متكلم ما معتقدند كه على (ع) در آن هنگام سيزده ساله بود. اين موضوع را شيخ ما ابوالقاسم بلخى اظهار داشته است. گروه نخست مى‏گويند على (ع) به هنگام شهادت شصت و سه ساله بود و اين گروه مى‏گويند شصت و شش ساله بود. برخى از مردم هم چنين مى‏پندارند كه سن على به هنگام مبعث پيامبر (ص) كمتر از ده سال؛ ولى اكثر مردم و بيشتر روايات برخلاف اين است.

در كنار پيامبر (ص)

احمدبن يحيى بلاذرى و ابوالفرج على‏بن حسين اصفهانى نوشته‏اند كه قريش گرفتار خشكسالى و قحطى سختى شد. پيامبر(ص) به دو عموى خويش حمزه و عباس فرمودند: «مناسب است در اين قحط سال، اندكى از گرفتارى و سنگينى هزينه ابوطالب را متحمل شويم.» آنان پيش ابوطالب آمدند و از او خواستند فرزندانش را به آنان بسپارد تا ايشان متكفل امورشان باشند. ابوطالب گفت: «عقيل را براى من بگذاريد و هركدام ديگر را كه مى‏خواهيد، ببريد» و ابوطالب به عقيل محبت شديد داشت. عباس، طالب را انتخاب كرد و حمزه، جعفر را و پيامبر (ص) على(ع) را انتخاب فرمود و به ايشان گفت: «من كسى را برگزيدم كه خداوند او را براى من و برشما گزيده است و او على است.» گويند على (ع) از شش سالگى در دامن و تحت كفالت پيامبر (ص) قرار گرفت.

احسان و شفقت و مهربانى و كوشش پيامبر در راه تربيت على، گويى براى جبران و در عوض محبت‌هاى ابوطالب نسبت به خود بود كه چون عبدالمطلب درگذشت، ابوطالب آن حضرت را در دامن خود و كنف حمايت خويش گرفت؛ و اين موضوع مطابق است با گفتار على(ع) كه مى‏فرمود: «من هفت سال پيش از آنكه كسى از اين امت خدا را بپرستد، خدا را پرسيده‏ام» و گفتار ديگرش كه گفته است: «هفت سال آواى وحى را مى‏شنيدم و پرتو آن را مى‏ديدم و پيامبر (ص) در آن هنگام هنوز ساكت و خاموش بود كه اجازه تبليغ و بيم دادن داده نشده بود» و همچنين است؛ زيرا اگر به هنگام بعثت پيامبر سيزده ساله بوده باشد و در شش سالگى هم به پيامبر سپرده شده باشد، درست است كه هفت سال پيش از همه مردم خدا را پرستيده باشد و تعبير پرستش و عبادت در مورد كودك شش ساله صحيح است كه به هر حال داراى قدرت شناخت و تميز است و بايد توجه داشت كه عبادت و پرستش در آن هنگام عبارت از تعظيم و تجليل از خداوند و خشوع دل و فروتنى كردن است، خاصه هنگامى كه چيزى از جلال و آيات خدا را مشاهده كنند و اين‏گونه درك و احساس ميان كودكان موجود است.

على عليه‏السلام، شب جمعه سيزده شب از رمضان سال چهلم باقى بود كه كشته شد و اين برطبق روايت ابوعبدالرحمان سلمى و روايتى مشهور است؛ ولى در روايت ابومخنف آمده است كه يازده شب از رمضان باقى بود و شيعيان به روزگار ما (قرن هفتم هجرى) همين روايت دوم را معتبر مى‏دانند و به آن معتقدند، و حال آنكه در نظر محدثان، همان روايت نخست ثابت‏تر است؛ زيرا شب هفدهم رمضان شب جنگ بدر است و روايات ديگرى هم رسيده است كه على(ع) در شب جنگ بدر كشته شد. آرامگاه او در غرى (نجف) است و آنچه برخى از اصحاب حديث در مورد اختلاف در محل دفن او گفته‏اند كه پيكر على(ع) به مدينه حمل شد، يا آنكه كنار مسجد بزرگ كوفه يا كنار در دارالحكومه دفن شد يا آنكه شترى كه پيكر او را حمل مى‏كرد، گم شد و اعراب آن را گرفتند، جملگى باطل ونادرست است و حقيقتى ندارد و فرزندان او داناتر به محل قبر اويند و بديهى است كه فرزندان مردم از بيگانگان به گورهاى‏پدران خود آگاه‌ترند و قبر اميرالمؤمنين على (ع) همين قبرى است كه فرزندان او از جمله جعفربن محمد(ع)، هرگاه به عراق مى‏آمدند، به زيارت آن مى‏رفتند و كسان ديگرى هم از بزرگان و سران آن خاندان همين‏گونه رفتار كرده‏اند. ابوالفرج اصفهانى با اسناد خود در كتاب مقاتل‏الطالبين نقل مى‏كند كه از امام حسين (ع) پرسيده شد: «اميرالمؤمنين را كجا دفن كرديد؟» فرمود: «شبانه پيكرش را از خانه‏اش در كوفه بيرون آورديم و از كنار مسجد اشعث عبور داديم تا به پشت كوفه رسيديم و كنار غرى به‏ خاك سپرديم.»

فضايل على (ع)

اما فضايل آن حضرت كه درود براو باد به چنان عظمت و اشتهار و شكوهى رسيده است و آنچنان در همه جا منتشر است كه نمى‏توان متعرض بيان آن شد يا به تفصيل آن پرداخت و همان‏گونه است كه ابوالعينا4 به عبيدالله بن يحيى‏بن خاقان وزير متوكل و معتمد عباسى گفت: «در مورد وصف فضايل تو خود را همچون كسى مى‏بينم كه بخواهد درباره پرتو روز رخشان يا فروغ ماه تابان سخن گويد كه برهيچ‏كس پوشيده نيست و يقين پيدا كردم كه سخن من در مدح تو به هر پايه برسد، باز هم نشان‏دهنده ناتوانى من از آن است و فروتر از حد نهايت. چاره در آن ديدم كه از مدح و ستايش تو فقط به دعا كردن براى تو بازگردم و به جاى خبر دادن از تو، تو را با آنچه مردم همگان از تو مى‏دانند، واگذارم!»

و اينك من [ابن ابى‏الحديد] چه بگويم درباره بزرگمردى كه دشمنانش به فضيلت او اقرار كرده‏اند و براى آنان امكان منكر شدن مناقب او فراهم نشده است و نتوانسته‏اند فضايل او را پوشيده بدارند؛ و تو [خواننده] مى‏دانى كه بنى‏اميه در خاور و باختر جهان بر پادشاهى چيره شدند و با تمام مكر و نيرنگ در خاموش كردن پرتو على(ع) كوشيدند و بر ضد او تشويق كردند و براى او عيب‌ها و كارهاى نكوهيده تراشيدند و برهمه منبرها او را لعن كردند و ستايشگران او را نه تنها تهديد كردند، كه به زندان افكندند و كشتند و از روايت هر حديثى كه متضمن فضيلتى براى او بود، يا خاطره و ياد او را زنده مى‏كرد جلوگيرى كردند. حتى از نام‏گذارى كودكان به نام على ‏منع كردند و همه اين كارها بر برترى و علو مقام او افزود. همچون مشك و عبير كه هرچند پوشيده دارند، بوى خوش آن را فراگير و رايحه دل‏انگيزش پراكنده مى‏شود و چون خورشيد كه با كف دستها و پنجه‏ها نمى توان پوشيده‏اش داشت و چون پرتو روز، كه برفرض چشم نابينايى آن را نبيند، چشم‌هاى بى‏شمار آن را مى‏بينند.

و چه بگويم درباره بزرگمردى كه هر فضيلت به او باز مى‏گردد و هر فرقه به او پايان مى‏پذيرد و هر طايفه او را به خود مى‏كشد. او سالار همه فضايل و سرچشمه آن و يگانه مرد و پيشتاز عرصه آنهاست. رطل‏گران همه فضيلتها او راست و هركس پس از او در هر فضيلتى، درخششى پيدا كرده است، از او پرتو گرفته است و از او پيروى كرده و در راه او گام نهاده است.

علم الهى

به خوبى مى‏دانى كه شريف‏ترين علوم، علم الهى است كه شرف هر علم بستگى به شرف معلوم و موضوع آن علم دارد و موضوع علم الهى از همه علوم شريف‏تر است، كه خداى اشرف موجودات است و اين علم از گفتار على(ع) اقتباس و از او نقل شده و همه راههاى آن از او سرآغاز داشته و به او پايان پذيرفته است. معتزله كه اهل توحيد و عدل و در آن‏دو موضوع ارباب نظرند و مردم از آنان اين فن را آموخته‏اند، همگان در زمره شاگردان و اصحاب اويند. سالار و بزرگ معتزله، واصل بن عطاء است و او شاگرد ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفيه است و او شاگرد پدرش و پدرش، شاگرد پدر خود، على(ع) است؛ اما اشعرى‏ها منسوب به ابوالحسن على‏بن اسماعيل بن ابوبشر اشعرى هستند و او شاگرد ابوعلى جبائى است كه خود يكى از مشايخ معتزله است. به اين‏گونه سند معارف اشعريان هم سرانجام منتهى به استاد و معلم بزرگ معتزله، يعنى‏على (ع) مى‏شود. انتساب اماميه و زيديه به على(ع) هم كاملاً آشكار است.

فقه

ديگر از علوم، علم فقه است كه على(ع) اصل و اساس آن است و هر فقيهى در اسلام ريزه‏خوار او و بهره‏مند از فقه اوست؛ اما ياران ابوحنيفه همچون ابويوسف و محمد و كسان ديگر غير از آن‏دو، همگان علم خود را از ابوحنيفه فراگرفته‏اند. اما شافعى نزد محمد بن حسن خوانده و آموخته و فقه او هم به ابوحنيفه برمى‏گردد. احمد بن حنبل هم نزد شافعى آموزش ديده است و بدين‏گونه فقه او هم به ابوحنيفه بازمى‏گردد و ابو حنيفه نزد جعفر بن محمد(ع) آموخته و جعفر در محضر پدر خويش آموزش ديده و سرانجام به على(ع) منتهى مى‏شود. اما مالك‏بن انس، شاگرد ربيعه و او شاگرد عكرمة و او شاگرد عبدالله بن عباس و عبدالله شاگرد على بن ابى‏طالب(ع) است. ضمناً مى‏توان فقه شافعى را از اين‏رو كه شاگرد مالك بوده است، به مالك برگرداند، و اين چهار تن فقيهان چهارگانه‏اند.

اما بازگشت فقه اماميه و شيعه به على(ع) آشكار است. فقيهان صحابه عبارتند از عمر بن خطاب و عبدالله بن عباس و آن هر دو فقه خود را از على(ع) آموخته‏اند. در مورد ابن عباس موضوع آشكار است و اما در مورد عمر همگان مى‏دانند كه او در بسيارى از مسائل كه بر او و ديگر اصحاب دشوار بود، به على(ع) مراجعه مى‏كرد و عمر مكرر مى‏گفت: «اگر على نبود، عمر هلاك مى‏شد» و گفتار ديگرش كه گفته است: «اميدوارم براى مسأله پيچيده و دشوارى كه ابوالحسن على براى حل آن باقى نباشد، باقى‏نمانم»؛ و گفتار ديگرش كه گفته است: «هرگاه على در مسجد حاضر است، نبايد هيچ‏كس ديگرى فتوا دهد.» بدين گونه معلوم مى‏شود كه علم فقه هم به على(ع) منتهى مى‏شود.

عامه و خاصه اين سخن پيامبر(ص) را نقل كرده‏اند كه فرموده است: «قاضى‏ترين و آگاهترين شما به علم قضاوت، على است» و قضاوت همان فقه است و بر طبق اين سخن، على(ع) فقيه‏ترين اصحاب پيامبر(ص) است و همگان روايت كرده‏اند كه چون پيامبر، على را براى قضاوت به يمن گسيل داشت، چنين گفت: «پروردگارا، دلش را هدايت فرماى و زبانش را ثابت دار» و على(ع) مى‏گفت: «پس از آن هرگز در قضاوت ميان دو كس شك و ترديد نكردم.»

و على (ع) است كه درباره زنى كه پس از شش ماه فرزند زاييده بود5 و هم در مورد زن باردارى كه زنا داده بود، فتواى معروف خود را صادر فرمود و على(ع) است كه روى منبر در مورد ارث زنى كه سهم او را پرسيده بودند، فورى فرمود: «يك هشتم ميراثش به يك نهم مبدل مى‏شود»6 و اين مسأله‏اى است كه اگر شخص متخصص در تقسيم و مسائل ارث مدتى طولانى بينديشد، به‏صحت آن پى مى‏برد و گمان تو درباره مردى كه آن را بالبداهه و همان دم بيان كند، چيست؟

تفسير قرآن

ديگر از علوم، علم تفسير قرآن است كه هرچه هست، از او گرفته شده و فرع وجود اوست. و چون به كتاب‌هاى تفسير مراجعه كنى، صحت اين موضوع را در مى‏يابى كه بيشتر مبانى تفسير از او و از ابن‏عباس نقل شده است و مردم مى‏دانند كه ابن عباس همواره ملازم على(ع) بود و از همگان، به او پيوسته بود و او شاگرد و بركشيده على(ع) است و چون به ابن عباس گفته شد: «ميزان دانش تو در قبال علم و دانش پسر عمويت چگونه است؟» گفت: «به نسبت قطره‏اى از باران كه در درياى بيكران (اقيانوس) فروافتد!»

علم طريقت

ديگر از علوم، علم طريقت و حقيقت و احوال تصوف است و نيك مى‏دانى كه ارباب اين فن در همه سرزمينهاى اسلام سررشته خود را به او مى‏رسانند و پايگاهشان اوست؛ و شبلى و جنيد و سرى سقطى و ابويزيد بسطامى و ابومحفوظ معروف كرخى7 و جز ايشان جملگى به اين موضوع تصريح كرده‏اند، و همين موضوع خرقه‏پوشى ايشان كه تا امروز مهمترين شعار ايشان است، دليلى بسنده براى تو در اين مورد است و آنان اين موضوع را به على(ع) اسناد مى‏دهند.

علم نحو

ديگر از علوم، علم نحو و مبانى عربى است و همگان مى‏دانند كه على(ع) آن را ابداع كرده و اصول و قواعد آن را بيان و به ابوالاسود دوئلى املا فرموده است. از جمله آنكه: «كلمه بر سه نوع است: اسم، فعل و حرف؛ و كلمه يا معرفه است يا نكره و اينكه اِعراب چهار گونه و عبارت است از رفع و نصب و جر و جزم» و اين نزديك به معجزه است؛ زيرا قوت بشرى به طريق عادى ياراى بيان اين‏گونه حصر را ندارد و به چنين استنباطى دست نمى‏يابد.

خصائص اخلاقى

و اگر على(ع) را در مورد خصائص اخلاقى و فضايل نفسانى و دينى بنگرى، او را سخت رخشان و بر اوج شرف‏خواهى ديد.

شجاعت

اما در مورد شجاعت چنان است كه نام همه شجاعان پيش از خود را از ياد مردم برده است و نام همه كسانى را كه پس از او آمده‏اند، محو كرده است، پايگاه و پايداريهاى او در جنگ چنان مشهور است كه تا روز قيامت به آن مثلها زده خواهد شد. او دلاورى ‏است كه هرگز نگريخته و از هيچ لشكرى بيم نكرده است و با هيچ‌كس نبرد نكرده مگر اينكه او را كشته است و هيچ‏گاه ضربتى نزده كه محتاج به ضربت دوم باشد و در حديث آمده است: «ضربه‏هاى او همواره تك و يگانه بود.» و چون على(ع) معاويه را به جنگ تن به تن دعوت كرد تا مردم با كشته شدن يكى از آن دو از جنگ آسوده شوند، عمروعاص به معاويه گفت: «على انصاف داده است.» معاويه گفت: «از آن هنگام كه خيرخواه من بوده‏اى، به من خيانت نكردى مگر امروز! آيا مرا به جنگ تن به تن با ابوالحسن فرمان مى‏دهى و حال آنكه مى‏دانى او شجاع و دلاورى‏است كه سر جدا مى‏كند. تو را چنين مى‏بينم كه به اميرى شام پس از من طمع بسته‏اى!» عرب برخود مى‏باليد كه بتواند در جنگ با او روياروى شود و تاب ايستادگى‏بياورد، و بازماندگان كسانى كه به دست او كشته مى‏شدند، برخود مى‏باليدند كه على(ع) او را كشته است و اين گروه بسيارند. خواهر عمروبن عبدود در مرثيه او چنين سرود: «اگر كشنده عمرو كس ديگرى جز اين كشنده‏اش بود، همواره و تا هرگاه زنده مى‏بودم، بر او مى‏گريستم. آرى، كشنده او كسى است كه او را مانندى نيست و پدرش مايه شرف مكه بود!»

روزى معاويه چون از خواب بيدار شد، عبدالله‏بن زبير را ديد كه كنار پاهاى او بر سريرش نشسته است. معاويه نشست و عبدالله در حالى كه با او شوخى مى‏كرد، گفت: «اى اميرالمؤمنين! اگر مى‏خواستم تو را غافلگير كنم، مى‏توانستم.» معاويه گفت: «عجب، اى ابوبكر از چه هنگام چنين شجاع شده‏اى؟» گفت: «چه چيز موجب شده است كه شجاعت مرا انكار كنى و حال آنكه من در صف جنگ، برابر على‏بن ابى‏طالب ايستاده‏ام؟» گفت: «آرى، نتيجه آن بود كه با دست چپش تو و پدرت را به كشتن مى‏داد و دست راستش آسوده و در طلب كس ديگرى بود كه او را با آن بكشد!» و خلاصه چنان است كه شجاعت هر شجاعى در اين جهان به او پايان مى‏پذيرد و در مورد شجاعت، در خاوران و باختران زمين، فقط به نام على(ع) ندا داده مى‏شود.

اما نيروى دست و توان بازو، در هر دو مورد به او مثل زده مى‏شود. ابن قتيبه در كتاب المعارف مى‏گويد: با هيچ كس كشتى نگرفته، مگر اينكه او را به زمين زده و از پاى‏درآورده است؛ و على (ع) است كه درِ خيبر را از بن بر آورد و سپس گروهى از مردم جمع شدند تا آن در را به پشت برگردانند و نتوانستند و هموست كه بت هبل را با همه بزرگى و سنگينى از فراز كعبه از بن بر آورد و بر زمين انداخت و به روزگار خلافت خويش سنگ بزرگى را كه تمام لشكرش از كندن آن ناتوان مانده بودند، به تنهايى و با دست خويش از جاى برآورد و از زير آن آب جوشيد و بيرون زد.

جود و بخشش

اما از نظر جود و سخاوت، حال على(ع) در آن آشكار است. روزه مى‏گرفت و با آنكه از گرسنگى سست مى‏شد، باز خوراك و توشه خود را ايثار مى‏فرمود و آيات نهم و دهم سوره انسان در باره او نازل شده است كه مى‏فرمايد: «و خوراك را با آنكه دوست دارندش، به درويش و يتيم و اسير مى‏خورانند. جز اين نيست كه مى‏خورانيم شما را براى رضاى خدا و از شما پاداش و سپاسگزارى نمى‏خواهيم.» و مفسران روايت كرده‏اند كه على(ع) جز چهار درهم بيش نداشت؛ درهمى را در شب و درهمى را در روز و درهمى را پوشيده و درهمى را آشكارا صدقه داد و درباره او آيه دويست و هفتاد و چهارم سوره بقره نازل شد كه مى‏فرمايد: «آنان كه اموال خود را در شب و روز و پوشيده و آشكار انفاق مى‏كنند.»

و از خود اميرالمؤمنين على(ع) روايت شده است كه با دست خويش، آب از چاه مى‏كشيد و درختان خرماى گروهى از يهوديان مدينه را آبيارى مى‏كرد، چندان كه دستش پينه بسته بود و مزدى را كه مى‏گرفت، صدقه مى‏داد و خود از گرسنگى بر شكم سنگ مى‏بست.

شعبى8 هنگامى كه از او ياد مى‏كند، مى‏گويد: «او از همگان سخى‏تر بود و سجيه‏اى داشت كه خداوند آن را دوست مى‏دارد و آن سخاوت و بخشندگى است و هيچ‏گاه بر سائل و مستمند كلمه «نه» نگفت.» معاويةبن ابى‏سفيان كه دشمن سرسخت اوست و درباره بستن عيب و ننگ بر او سخت كوشش مى‏كرد، هنگامى كه محفن‏بن ابى‏محفن ضبى درباره على(ع) به او گفت كه: «از پيش بخيل‏ترين مردم آمده‏ام»، گفت: «اى واى تو، چگونه مى‏گويى او بخيل‏ترين مردم است و حال آنكه اگر خانه‏اى از زر و خانه‏اى از كاه داشته باشد، زر را پيش از كاه مى‏بخشد و هزينه مى‏كند!»

و اوست كه بيت‏الاموال را جارو مى‏كرد و در آن نماز مى‏گزارد و هموست كه مى‏فرمود: «اى زرينه و اى سيمينه، كس ديگرى جز مرا فريب دهيد»، و هموست كه ميراثى از خود بر جاى نگذاشت و حال آنكه همه جهان اسلام، جز بخشى از شام، در دست او بود.

بردبارى و گذشت

اما در مورد بردبارى و گذشت، او پرگذشت‏ترين مردم از خطا بود و بخشنده‏ترين مردم در بخشش كسانى كه نسبت به او بدى مى‏كردند. درستى اين سخن ما را در جنگ جمل آشكار ساخت كه چون بر مروان‏بن حكم، كه از همگان نسبت به او دشمن‏تر و كينه‏توزتر بود، پيروز شد گذشت فرمود. عبدالله بن زبير آشكارا و در حضور همگان على(ع) را دشنام مى‏داد و در جنگ جمل‏سخنرانى كرد و به مردم گفت: «اين فرمايه سفله، على‏بن ابيطالب، پيش شما آمده است!» و على(ع) هم مكرر مى‏فرمود: «زبير همواره مردى از ما و اهل بيت بود، تا آنكه عبدالله‏ پسرش به ‏جوانى رسيد.» در جنگ جمل بر او پيروز شد و او را به اسيرى گرفت. از او گذشت كرد وفرمود: «برو و تو را از اين پس نبينم»، و چيزى بر اين سخن نيفزود. او پس از جنگ جمل به سعيدبن عاص كه دشمن او بود، دست يافت و فقط چهره از او برگرداند و چيزى به او نگفت.

به خوبى از آنچه عايشه نسبت به او كرده است، آگاهيد، و چون على(ع) بر او پيروز شد، او را اكرام فرمود و همراه او بيست زن از قبيله عبدالقيس را در حالى كه برسرشان عمامه بست و از دوش آنان شمشير آويخت، گسيل فرمود. ميان راه، عايشه سخنانى كه در مورد على جايز نبود، بر زبان آورد و زبان به گله گشود كه: «على پرده حرمت مرا با مردان و سپاهيان خود كه برمن گماشت، دريد» و همين كه به مدينه رسيد، آن زنان عمامه‌ها را از سر برداشتند و به او گفتند: «مى‏بينى كه ما همگى زن هستيم!»

مردم بصره با على(ع) جنگ كردند و بر روى او و فرزندانش شمشير كشيدند و او را دشنام دادند و نفرين كردند و چون بر ايشان پيروز شد، شمشير از ايشان برداشت و منادى او درهمه جاى لشكرگاه ندا در داد كه: «نبايد هيچ‏كس را كه به جنگ پشت كرده است، تعقيب‏كرد و نبايد هيچ خسته و زخمى را سر بريد و نبايد كسى را كه تن به اسيرى داده است، كشت. و هركس سلاح خود را بيندازد، در امان است و هركس به لشكرگاه امام بپيوندد، ايمن خواهد بود.» على(ع) حتى باروبنه آنان را تصرف نكرد و زن و فرزندشان را به اسيرى نبرد و چيزى از دارايى آنان را به غنيمت نگرفت و حال آنكه اگر مى‏خواست، مى‏توانست به همه اين‏امور عمل كند و از انجام هر كارى جز عفو و گذشت، خوددارى فرمود و از سنت و روش‏پيامبر(ص) در فتح مكه پيروى كرد: او بخشيد در حالى كه كينه‏ها خاموش نشد و بديها فراموش نگشت.

و چون لشكر معاويه در جنگ صفين بر آب دست يافتند و شريعه فرات را احاطه كردند، سران شام به معاويه گفتند: «ايشان را با تشنگى بكش، همچنان كه عثمان را تشنه كشتند!» على(ع) و يارانش خواستند كه اجازه دهند آب بر دارند، گفتند: «به خدا سوگند قطره‏اى آب نخواهيم داد تا از تشنگى بميريد؛ همچنان كه پسر عفان تشنه مرد.» و چون على(ع) ديد كه بدين‏گونه ناچار از تشنگى خواهند مرد، با ياران خويش پيش رفت و حملات سنگينى بر لشكريان معاويه كرد و پس از كشتار بى‏امان آنان و جدا شدن سرها و دستهايشان از بدن، آنان را از پايگاه‏هايشان عقب راند و شريعه فرات را تصرف كرد و آب در اختيار ايشان قرار گرفت و سپاه و ياران معاويه به صحرا عقب‏نشينى كردند كه هيچ آبى در دسترس آنان نبود. ياران و شيعيان على(ع) به او گفتند: «آب را از ايشان بازدار، همان‏گونه كه آنان نسبت به تو چنان كردند و قطره‏اى آب به آنان مده و ايشان را با شمشيرهاى تشنگى بكش تا دست در دست تو نهند؛ و تو را نيازى به جنگ نخواهد بود.» فرمود: «نه، به خدا سوگند كه من به كردار ايشان، مكافاتشان نمى‏كنم. براى آنان بخشى از شريعه و آبشخور را بگشاييد و از آن كنار رويد كه در لبه شمشير، بى‏نيازى از اين كار است.» اگر اين رفتار را از گذشت و بردبارى بدانى، توجه خواهى داشت كه چه زيبا و پسنديده است و اگر آن را به دين و پارسايى نسبت‏دهى، آيا مى‏توانى از كس ديگرى اين كارى را كه از او صادر شده است، نشان دهى؟

جهاد

اما جهاد در راه خدا، نزد دوست و دشمن على(ع)، معلوم است كه او سرور همه مجاهدان است و آيا براى كسى ديگر از مردم در قبال جهاد على(ع) جهادى مطرح است؟ مى‏دانى كه بزرگترين جنگ پيامبر و سخت‏ترين آن نسبت به مشركان «جنگ بدر بزرگ» است كه در آن هفتاد تن از مشركان كشته شدند و نيمى از اين شمار را على(ع) كشت و نيمى ديگر را فرشتگان و ديگر مسلمانان كشتند و اگر به كتاب «مغازى» واقدى و «تاريخ الاشراف»9 يحيى بن جابر بلاذرى و كتابهاى ديگر مراجعه كنى، درستى اين موضوع را خواهى دانست؛ و لازم نيست ديگر كسانى را كه على(ع) در جنگهاى احد و خندق و ديگر جنگها كشته است در نظر بگيرى. اين فضيلت على(ع)، فضيلتى است كه بسيار سخن گفتن درباره آن بى‏معنى است كه خود از معلومات ضرورى مانند علم به وجود مكه و مصر و نظاير آن است.

فصاحت

اما در مورد فصاحت، آن حضرت امام همه فصيحان و سرور همه بليغان است و درباره سخن او گفته شده است: «فروتر از سخن خالق و فراتر از سخن همه خلق است.» مردم، آيين سخنورى و نگارش را از او فراگرفته و آموخته‏اند. عبدالحميد بن يحيى10 مى‏گويد: «هفتاد خطبه از خطبه‏هاى على را آموختم و براى من همچنان جوشيد و جوشيد.» و ابن‏نباته11 مى‏گويد: «از خطابه او گنجى حفظ كردم كه هر چه از آن هزينه مى‏كنم و به كار مى‏بندم، موجب فزونى و گسترش آن است؛ صد فصل از مواعظ و پند و اندرزهاى على بن ابيطالب حفظ كردم.»

هنگامى كه محفن بن ابى‏محفن به معاويه گفت: «از پيش درمانده‏ترين مردم در آداب سخن پيش تو آمده‏ام»، معاويه گفت: «اى واى بر تو! چگونه او درمانده‏ترين مردم در سخن گفتن است و حال آنكه به خدا سوگند هيچ كس جز او آداب فصاحت را براى قريش سنت نساخته است!»

همين كتابى كه اكنون ما آن را شرح مى‏نويسيم [نهج‏البلاغه]، بهترين دليل برآن است كه كس را ياراى برابرى در فصاحت و پهلو زدن در بلاغت با او نيست. و براى تو همين نشانه بسنده است كه براى هيچ‏كس ديگر، يك دهم بلكه يك بيستم آنچه براى او تدوين شده، فراهم نيامده است و نيز براى تو در اين مورد، آنچه ابوعثمان جاحظ در مدح او در كتاب «البيان والتبيين» و كتاب‌هاى ديگر خود آورده است، بسنده و كافى است.

خوشخويى

اما در خوش‏خلقى و گشاده‏رويى و نغزگويى و لبخند زدن، على(ع) در اين مورد ضرب‏المثل است تا آنجا كه دشمنانش او را سرزنش كرده، اين موضوع را از معايب او دانسته‏اند. عمروبن عاص به مردم شام مى‏گفت: «او سخت شوخ و شنگ است»، و على(ع) در اين باره چنين فرموده است: «شگفتا از پسر نابغه! براى مردم شام چنين وانمود مى‏كند كه در من شوخى است و من مردى هستم كه بسيار شوخى و مزاح مى‏كنم.»

عمروبن عاص اين سخن خود را از عمربن خطاب گرفته است كه چون به ظاهر مى‏خواست على(ع) را جانشين خود كند، به او گفت: «اگر نوعى از شوخى در تو نبود، براى اين‏كار چه شايسته بودى!» البته عمر در اين باره سربسته و مختصر چيزى گفته است و حال آنكه عمروعاص برآن افزوده و زشت و رسوايش وانمود كرده است.

صعصعة بن صوحان و كسان ديگرى از شيعيان و ياران على(ع) گفته‏اند: «على ميان ما همچون يكى از ما بود؛ بسيار متواضع و نرم و فروتن و هماهنگ، و ما هيبت او را چنان مى‏داشتيم كه گويى اسير بسته‏اى بوديم كه جلاد با شمشير بالاى سرش ايستاده است.» معاويه به قيس بن سعد12 گفت: «خداى ابوالحسن را رحمت كناد كه تازه روى و خندان و اهل شوخى و فكاهت بود.» قيس پاسخ داد: «آرى كه رسول خدا(ص) هم با ياران خود مزاح مى‏فرمود و برآنان لبخند مى‏زد؛ ولى تو را چنين مى‏بينم كه با اين سخن منظور ديگرى دارى و بدين‏گونه بر على عيب‏مى‏گيرى. همانا به خدا سوگند با همه گشاده‏رويى و شوخى، از شير گرسنه هم بيشتر هيبت داشت؛ و آن، هيبت تقوا بود، نه آنچنان كه سفلگان شام از تو بيم و هيبت مى‏دارند!»

اين خوى على(ع) همچنان تا اين زمان به صورت ميراثى به دوستداران و اولياى او منتقل شده است. همان‏گونه كه خشونت و ستم و تندخويى در گروه ديگر باقى است و هر كس اندك آشنايى با اخلاق و سجاياى مردم داشته باشد، اين موضوع را مى‏فهمد و باز مى‏شناسد.

زهد

اما در مورد زهد در اين جهان و بى‏رغبتى به آن، على(ع) سرور همه پارسايان و نمودار همه ابدال است. همگان راه به سوى او دارند و نزد او زانو بر زمين مى‏زنند. او هرگز از خوراكى سير نخورد و از همه مردم در خوراك و پوشش خشن‏تر بود. عبدالله‌بن ابى‏رافع مى‏گويد: يك روز عيد به حضورش رفتم. انبانى سر به مهر آورد و در آن نان جوين بسيار خشكى بود و همان را خورد. من گفتم: «اى اميرالمؤمنين، چرا اين انبان را مهر مى‏كنى؟» فرمود: «بيم آن دارم كه اين دو پسرم چربى يا روغن زيتونى برآن بمالند!»

جامه‏هاى او گاه با قطعه پوستى وصله خورده بود و گاه با ليف خرما و كفشهايش از ليف خرما بود. همواره كرباس خشن مى‏پوشيد و اگر آستين پيراهنش را بلند مى‏يافت، آن را با كارد مى‏بريد و لبه آن را نمى‏دوخت و همواره از ساعدهاى او آويخته بود و چيزى زايد به نظر مى‏رسيد. و هرگاه مى‏خواست با نان خود خورشى بخورد، اندكى ‏نمك يا سركه برآن مي‌افزود و اگر گاه چيز ديگرى برآن مى‏افزود، اندكى از رستنى‏هاى زمين و گياهان بود و هرگاه مي‌خواست چيزى بهتر از آن بخورد، به اندكى ‏از شير شتر قناعت مي‌فرمود. گوشت نمى‏خورد، مگر اندكى و مى‏فرمود: «شكم خود را گورستان جانوران قرار مدهيد.» و با وجود اين، از همه مردم نيرومندتر و قوى پنجه‏تر بود. گرسنگى از نيروى او نمى‏كاست و كم‏خورى، قواى اورا كاهش نمى‏داد. على(ع) است كه دنيا را طلاق داد و با آنكه اموال از تمام سرزمينهاى ‏اسلامى جز شام به‏ سوى اوگسيل مى‏شد، همه را پخش و پراكنده مى‏كرد و سپس اين بيت را مى‏خواند: «اين چيزى است كه من چيده‏ام و گزينه آن در آن است و حالا آنكه دست هر ميوه چين به سوى دهان اوست.»

عبادت

اما در مورد عبادت بايد گفت كه او عابدترين مردم است و از همگان بيشتر نماز گزار و روزه‏گير بود. مردم چگونگى نمازگزاردن، نماز شب و خواندن نافله و ادعيه و اوراد را از او آموخته‏اند و چه گمان مى‏برى در مورد مردى كه محافظت او بر نماز چنين بود كه فرمان داد در شب هرير13 براى او قطعه چرمى ميان دو صف گستردند و بر آن نماز گزارد، درحالى كه تيرها از سوى چپ وراست از كنار گوشهاى او مى‏گذشت و پيش پايش فرو مى‏افتاد و از آن هيچ بيمى به‏خود راه نداد و از جا برنخاست تا وظيفه خويش را انجام داد. و چه گمان مى‏برى درباره مردى كه پيشانى‏اش از كثرت سجده، همچون زانوى شترپينه بسته بود؟

و تو هرگاه به دعاها و مناجاتهاى او دقت كنى و بر آنچه از تعظيم و اجلال خداوند سبحان در آن گنجانيده شده، آگاه شوى و ببينى چه خضوع و فروتنى و تسليم فرمان بودن، در قبال عزت و هيبت خداوند، در آن مطرح است، خواهى دانست كه چه اخلاصى او را فرو گرفته و اين سخنان از چه دلى سرچشمه گرفته است و برچه زبانى‏جارى شده است. به على‏بن‏حسين عليه‏السلام، كه خود در عبادت به حد غايت و نهايت بود، گفتند: «عبادت تو در قبال عبادت جد بزرگوارت به چه پايه و ميزان است؟» فرمود: «عبادت من در قبال عبادت جدم، چون عبادت او در مقابل عبادت رسول خدا(ص) است.»

قرآن

اما قرائت قرآن و اشتغال على (ع) به قرآن، منظور نظر همگان است و در اين مورد همگان اتفاق نظر دارند كه او به روزگار پيامبر(ص) قرآن را حفظ مى‏كرد و هيچ‏كس ديگر جز او آن را حفظ نبود. وانگهى او نخستين كسى است كه قرآن را جمع كرده است. همگان اين موضوع را نوشته‏اند كه او از بيعت با ابوبكر مدتى خوددارى فرمود. اهل حديث (يعنى اهل سنت) آنچه را كه شيعه معتقدند كه او به سبب مخالفت بيعت نكرد نمى‏گويند، بلكه همگان مى‏گويند: «او سرگرم جمع كردن قرآن بود» و اين دليل بر آن است كه او نخستين كس بوده كه قرآن را جمع كرده است، و اگر به روزگار پيامبر(ص) قرآن جمع كرده بود، نيازى به آن نبود كه بلافاصله پس از رحلت آن حضرت، على(ع) سرگرم به جمع كردن آن باشد.

و هرگاه به كتابهاى قراآت مراجعه كنى، مى‏بينى كه پيشوايان آن علم همگى به او ارجاع مى‏دهند؛ مثلاً ابى‏عمروبن العلاء و عاصم‏بن ابى‏النجود و كسان ديگرى جز آن دو، به ابوعبدالرحمان سلمى قارى ارجاع مى‏دهند و او شاگرد على(ع) است و قرآن را از او آموخته است، و اين فن هم مثل بسيارى از فنونى كه ذكر آن گذشت، به او منتهى‏ مى‌شود.

رأى و تدبير

اما در مورد رأى و تدبير، او از استوارترين مردم در راى و صحيح‏ترين ايشان در تدبير است. اوست كه چون عمربن خطاب تصميم گرفت به جنگ روميان و ايرانيان برود، او را چنان راهنمايى كرد كه كرد و اوست كه عثمان را به امورى راهنمايى فرمود كه صلاح او در آن بود و اگر عثمان مى‏پذيرفت، هرگز براى او آنچه پيش‏آمد، صورت نمى‏گرفت.

دشمنان على مى‏گويند: «او را رأى و تدبيرى نبود» و اين بدان جهت است كه او سخت مقيد به شريعت بود و هيچ چيزى را كه خلاف شرع بود، صلاح نمى‏ديد و هرگز كارى‏را كه دين آن را حرام كرده است، انجام نمي‌داد. خودش كه درود بر او باد فرموده است: «اگر دين و تقوا نبود، من زيرك‏ترين اعراب بودم.» خلفاى ديگر آنچه به مصلحت خود مى‏ديدند، انجام مى‏دادند. خواه مطابق با شرع باشد و خواه نباشد، و ترديدى نيست كسى كه آنچه را به صلاح خود بداند، انجام دهد و مقيد به ضوابط شرعى‏نباشد و آن را ناديده بگيرد، كارهاى اين جهانى او به نظمى كه مى‏پندارد، نزديكتر است و آن كس كه برخلاف اين باشد، كارهاى اين جهانى او در ظاهر به پراكندگى نزديك‏تر است.

سياست

اما در مورد سياست و تنبيه كردن، داراى سياستى سخت بود و در راه خدا بسيار خشن بود؛ آنچنان كه در مورد حكومتى كه به پسرعموى خود داده بود، هيچ‏گونه ملاحظه‏اى ‏نكرد و رعايت حال برادرش عقيل را در مورد تقاضا و سخنى كه داشت، نفرمود. گروهى را در آتش افكند14 و دست و پاى گروهى را بريد و گروهى را مصلوب ساخت. خانه مصقلةبن هبيرة و جريربن عبدالله بجلى را ويران كرد. در اندكى از سياستهاى او در جنگهايش به روزگار خلافتش در جمل و صفين و نهروان براى موضوع، دليل قانع‏كننده وجود دارد و هيچ سياستگرى در دنيا به يك دهم از دليرى و شجاعت و تهور و انتقام او و يارانش نمى‏رسد و نمى‏تواند كارهايى را كه او به دست خويش و يارانش انجام داده است، انجام دهد.

اينها كه برشمرديم، صفات پسنديده و مزاياى بشر است و روشن ساختيم كه على (ع) در همه اين موارد، پيشوايى است كه بايد از كردارش پيروى شود و سالارى است كه بايد در پى او گام نهاد.

و من چه بگويم درباره مردى كه اهل ذمه، با آنكه نبوت پيامبر(ص) را تكذيب مى‏كنند، او را دوست مى‏دارند و فلاسفه، با آنكه با اهل شريعت ستيز دارند، او را تعظيم مى‏كنند و پادشاهان روم و فرنگ، صورت او را در كليساها و پرستشگاههاى‏خود، در حالى كه شمشير حمايل كرده و براى جنگ دامن به كمر زده است، تصوير مى‏كنند. و پادشاهان ترك و ديلم صورت او را بر شمشيرهاى خود نقش مى‏زنند. بر شمشير عضدالدولة بن بويه و شمشير پدرش ركن‏الدوله و نيز بر شمشير الب ارسلان و پسرش ملكشاه صورت على(ع) منقوش بود؛ گويى با اين كار براى ‏نصرت و پيروزى فال نيك مى‏زدند.

اهل فتوت

و من چه بگويم درباره مردى كه هر كس دوست مى‏دارد با انتساب به او بر حسن و زيبايى خويش بيفزايد. حتى ارباب فتوت كه بهترين سخنى كه در حد آن گفته شده، اين است كه: «آنچه را از ديگران زشت و نكوهيده مى‏شمرى، در مورد خود پسنديده و نيكو مشمار.» همه سران فتوت خويشتن را منسوب به او مى‏دانند و در اين مورد كتاب نوشته و اسنادى ارائه داده‏اند كه فتوت به على(ع) مى‏رسد و آن را مقصور در او دانسته و به او لقب «سرور جوانمردان» داده‏اند و مذهب خود را بر مبناى بيت مشهورى كه در روز احد شنيده شد و سروشى از آسمان بانگ برداشت: : شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نيست»، بر او استوار مى‏سازند.

ابوطالب

و من چه بگويم درباره مردى كه پدرش ابوطالب، سيد بطحاء و شيخ قريش و سالار مكه است. گفته‏اند بسياركم اتفاق مى‏افتد كه فقيرى سالار و سرور شود و ابوطالب با آنكه فقير بود، به سرورى و سيادت رسيد و قريش او را «شيخ» مى‏ناميدند. در حديثى كه عفيف كندى نقل كرده، چنين آمده است كه در آغاز دعوت پيامبر(ص)، ايشان را ديده است كه همراه نوجوانى و زنى نماز مى‏گزارند. گويد به عباس گفتم: «اين موضوع چيست؟» گفت: «اين مرد برادرزاده من است و چنين مى‏پندارد كه رسول خدا براى مردم است و هيچ‏كس، در اين اعتقاد، از او پيروى نكرده است، جز همين نوجوان كه او هم برادرزاده من است و اين بانو كه همسر اوست.» عفيف مى‏گويد: به عباس گفتم: «شما در اين باره چه مى‏گوييد؟» گفت: «منتظريم ببينيم شيخ چه مى‏كند»، و منظورش ابوطالب بود.

ابوطالب كفالت پيامبر(ص) را از كودكى برعهده گرفت و در بزرگى از او حمايت كرد و از گزند مشركان قريش باز داشت و به خاطر پيامبر(ص) متحمل سرزنش بسيار و رنج و زحمت فراوان شد و در نصرت پيامبر و قيام كردن در كار آن حضرت شكيبايى كرد. در خبر است كه چون ابوطالب درگذشت، به پيامبر(ص) وحى و گفته شد: «از مكه بيرون شو كه ناصر تو درگذشت.»

خانواده على(ع)

براى على(ع)، علاوه بر داشتن شرف چنين پدرى، اين شرافت هم فراهم است كه پسرعمويش محمد(ص) سرور همه پيشينيان و آيندگان است و برادرش جعفر است كه داراى دو بال در بهشت است و پيامبر(ص) به او فرمود: «اى جعفر، تو از نظر خَلق و خُلق و خوى شبيه منى»، و جعفر از شادى چهره‏اش درخشان شد. همسر على(ع)، سرور همه زنان دو جهان است و دو پسرش سروران جوانان بهشت‏اند. نياكان پدرى و مادرى او همگى نياكان رسول خدايند؛ و او آميخته با خون و گوشت پيامبر است، و آنگاه كه خداوند آدم را بيافريد، آن دو از يكديگر جدا نبودند و از عبدالمطلب به دو برادر (يعنى عبدالله و ابوطالب) منتقل شدند و مادر عبدالله و ابوطالب هم يكى است و از آن دو برادر، دو سرور مردم به وجود آمدند؛ يكى نخستين و ديگرى دومين، يكى‏منذر و بيم‏دهنده و ديگرى هادى و رهنمون.

نخستين مسلمان

و من چه بگويم در مورد مردى كه از همه مردم بر هدايت پيشى گرفت و به خداى‏ايمان آورد و او را پرستيد و عبادت كرد، در حالى كه همگان سنگ مى‏پرستيدند و منكر خدا بودند. هيچ‏كس بر توحيد و يگانه‏پرستى بر او سبقت نگرفته است مگر آن كس كه بر هر خيرى از همگان گوى سبقت در ربوده و او محمد رسول خداست كه خداى بر او و خاندانش درود فرستاده است. بيشتر اهل حديث بر اين اعتقادند كه على(ع) نخستين كسى است كه از پيامبر(ص) پيروى كرده و به او ايمان آورده است و در اين باره فقط گروهى اندك مخالفت كرده‏اند و خود على(ع) فرموده است: «من، صديق اكبر و فاروق نخستم؛ پيش از اسلام همه مردم، مسلمان شدم و پيش از نمازگزاردن ايشان، نمازگزاردم.»

و هر كس به كتابهاى اهل حديث آگاه باشد، اين موضوع را به طور وضوح مى‏داند. واقدى و محمدبن جرير طبرى بر همين عقيده‏اند و ابن‏عبدالبر قرطبى هم در كتاب استيعاب خود همين قول را ترجيح داده است. لازم بود كه ما در مقدمه اين كتاب [شرح نهج‏البلاغه] بر سبيل استطراد، مختصرى از فضايل على عليه‏السلام را بياوريم و واجب بود كه در آن به اختصار و كوتاهى بكوشيم، كه اگر مى‏خواستيم مناقب و ويژگيهاى پسنديده او را شرح دهيم، نياز داشتيم كتابى جداگانه، همچون اين كتاب يا بزرگتر از آن، تأليف كنيم و از خداى توفيق مسألت مى‏كنيم.

پي‌نويس‌ها:

* عزالدين عبدالحميد بن محمدبن محمدبن حسين بن ابى‌الحديد مداينى(556 ـ 685 ق) اديب، مورخ و شارح نهج‏البلاغه و از رجال دولت عباسى.

1. در بخش فضائل الصحابة صحيح بخارى، ج 2، ص300، با سند خودش از عبدالله بن مسلمه چنين روايت مى‏كند كه مردى پيش سهل بن سعد آمد و گفت: اين شخص كنار منبر نسبت به على اهانت مى‏كند. سهل گفت: «او چه مى‏گويد؟» گفت: «او را ابوتراب مى‏گويد.» سهل خنديد و گفت: «به خدا سوگند اين كنيه را پيامبر(ص) به او داده‏اند و در نظر على هيچ كنيه‏اى از اين خوشتر نيست.» آن مرد مى‏گويد: از سهل خواستم تا آن حديث را براى من بگويد و گفتم: «اى ابوعباس، چگونه بوده است؟» گفت: على نخست پيش فاطمه رفت و سپس از خانه بيرون آمد و در مسجد خوابيد. پيامبر (ص) از فاطمه پرسيد: «پسر عمويت كجاست؟» گفت: «در مسجد است.» پيامبر(ص) به جانب على رفت و او را ديد كه خوابيده و ردايش كنار رفته و پشتش خاك‏آلود شده است. پيامبر(ص) شروع به زدودن خاك از پشت على كردند و دو بار فرمودند: «اى ابوتراب، بنشين.»

اين خبر با روايتى ديگر هم نقل شده است كه آن را مؤلف رياض‏النضرة در ص 154 جلد دوم كتاب خود آورده است.

2. طبرانى در معجم الكبير خود آن را آورده و صاحب رياض‏النضرة هم با اختلاف لفظى در ج 2، ص 155، نقل كرده است. ابونعيم در حليةالاولياء، ج1، ص 63، با سند خود از انس آن را اين چنين آورده است: پيامبر(ص) فرمودند: «اى ‏انس، نخستين كس كه از اين در وارد مى‏شود، اميرالمؤمنين و سرور مسلمانان و رهبر سپيدچهرگان رخشان و خاتم اوصياست.»

خوانندگان گرامى ملاحظه مى‏فرمايند كه لقب اميرالمؤمنين در روايت ابونعيم آمده است و نيز در روايت خطيب در ص122 ج 13 تاريخ بغداد، همين عنوان آمده و در ص 129 ج 3 مستدرك الصحيحين عنوان اميرالبررة ذكر شده است و لطفاً به صفحات

6 ـ 1001 ج 2 فضائل الخمسة مراجعه شود. م

3. حاكم نيشابورى در مستدرك الصحيحين، ج 3، ص483، مى‏گويد: اخبار متواتر رسيده است كه فاطمه دختر اسد، على(ع) را داخل كعبه به دنيا آورده است. م

4. محمدبن قاسم‏بن خلاد اهوازى، درگذشته به سال 283 يا 284 هجرى، از اديبان بزرگ قرن سوم هجرى است. مراجعه كنيد به مرحـوم محدث قمـــى(ره)، الكنى و الالقاب، ج 1، ص 123، چاپ صيدا، 1357 ق. م.

5. در تفسير قرطبى، ج 6، ص 193، ضمن آيه پانزدهم سوره احقاف آمده است: زنى‏را پيش عثمان آوردند كه شش ماه پس از ازدواج زاييده بود. عثمان مى خواست بر ا





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 220]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن