تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس وصيت ميت را در كار حج بر عهده بگيرد، نبايد در آن كوتاهى كند، زيرا عقوبت آ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816885505




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: على نصيرى سيماى اميرمؤمنان «ع» از منظر نهج‏البلاغه (قسمت دوم)


واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: نويسنده: على نصيرى سيماى اميرمؤمنان «ع» از منظر نهج‏البلاغه (قسمت دوم)
خبرگزاري فارس: شناسايى و شناساندن شخصيت اميرمؤمنان على(ع) به عنوان انسان كامل و الگويى براى كارگزاران و عامّه مردم، جزء ضرورت‏هاى عصر حاضر است. آنچه در اين مقاله دنبال شده تصويرى از شخصيت آن حضرت است كه از زبان ايشان در نهج البلاغه ارائه گرديده.
ج. عدالت‏خواهى: حضرت على عليه‏السلام نماد عدالت است. بدون ترديد، وقتى نام «عدالت» برده شود نخستين نمونه و الگوى آن، كه بلافاصله به ذهن بسيارى از دوست و دشمن تداعى مى‏شود، نام «على عليه‏السلام » است. عدالت على عليه‏السلام چنان در دل‏ها تأثير مى‏گذارد كه جرج جرداق، انديشه‏ورز مسيحى كه به ظاهر همكيش با حضرت على عليه‏السلام نيست، با نگاشتن كتاب شيوايى با عنوان الامام على صوت العدالة الانسانيه، از مقام منيع و منش عدالت‏مدارانه امام با تمام اخلاص تمجيد مى‏كند.(62)

حضرت على عليه‏السلام نه تنها در دوران حكومت، بلكه در تمام دوران حيات خود، به عدالت عشق ورزيد و هماره بر محور آن گام نهاد و عدالت در تمام عرصه‏هاى زندگى فردى و اجتماعى ايشان تجلّى يافته است.

شيدايى امام عليه‏السلام و پاى‏بندى ايشان به عدالت را در اين فراز نهج‏البلاغه مى‏توان به نظاره نشست:
«واللّهِ لَأَن اَبيتَ على حَسَكِ السَعدانِ مُسهّدا و اُجَرَّ فِى الاغلالِ مُصَفّدا أحَبُّ اِلَىّ مِنْ أنَ الَقىَ اللّهَ و رسولَهُ يومَ القيامةِ ظالما لِبعضِ العبادِ و غاصِبا لشى‏ءٍ مِن الحُطامِ»؛(63) به خدا سوگند! اگر شب را بر خار سعدان بيدار بگذرانم، يا مرا در غل‏ها و زنجيرهاى بسته بكشانند، بيشتر دوست دارم از اينكه خدا و رسول او را روز قيامت، در حالى كه به برخى از بندگان ستمى روا داشته باشم و چيزى از مال دنيا را غصب كرده باشم، ملاقات كنم.

در ادامه همين خطبه مى‏فرمايد: «واللّهِ، لو أُعطيتُ الاقاليمَ السبعةَ بما تحتَ أفلاكِها على أنْ أعصىَ اللّهَ في نملةٍ أَسلُبُها جُلبَ شعيرةٍ ما فَعلتُ»؛(64) به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با هرچه زير افلاك آن است به من بدهند تا با نافرمانى خدا، پوست جوى را از دهان مورى بربايم، چنين نخواهم كرد.

امام عليه‏السلام چنان بر عدالت پاى مى‏فشرد كه با ديدن صحنه تلخ و دردآلود فقر و فلاكت برادرش عقيل و فرزندان ژوليده او، بر عواطفش غلبه كرد و با داغ كردن و نزديك ساختن آهن تفتيده و برخاستن ناله عقيل، به او نهيب زد كه على عليه‏السلام طاقت آتش سوزان عذاب الهى را ندارد.(65)

همين عدالت‏خواهى امام عليه‏السلام باعث شد تا دوستانى سست‏بنياد و دنياخواه از همراهى امام عليه‏السلام فاصله گرفته، رهسپار شام و هم‏نشين سيم و هم‏سفره معاويه شوند،(66) تا بدان‏جا كه بعضى از دوستان حضرت به ايشان خرده گرفتند و از او خواستند قدرى در اجراى عدالت كوتاه آيد. امام عليه‏السلام برآشفتند و از آنان گله كردند كه چرا چنين انتظارى از آينه حق‏خواهى دارند؛ فرمود:

«أتَامرونى اَن أَطلُبَ النَصرَ بالجورِ فيمَنْ وَلّيتُ عليه؟ واللّهِ ما أطورُ به ما سَمَر سميرٌ و ما أمَّ نجمٌ فِى السّماءِ نجما. لو كان المالُ لي لَسوَّيتُ بينَهم، فكيفَ و اِنّما المالُ مالُ اللّهِ؟»(67) آيا به من فرمان مى‏دهيد تا از راه ستم كردن بر كسى كه مرا به او ولايت داده‏اند پيروزى به دست آورم؟ به خدا سوگند! تا دهر افسانه بقا سرايد و اختران در پى يكديگر بچرخند، به چنين كارى نزديك نشوم. اگر مال از آنِ من بود، همانا ميان مردم به تساوى تقسيم مى‏كردم؛ تا چه رسد به اينكه اين مال، مال خداست!

د. شجاعت: شجاعت از صفات اخلاقى و حدّ اعتدال يكى از چهار قوّه اساسى روان آدمى (يعنى قوّه غضبيه) به حساب مى‏آيد. حد افراط آن تهوّر و حد تفريط آن جُبْن است. علماى اخلاق معتقدند: شجاعت بسان پستانى مى‏ماند كه جود، كرامت انسانى و خوش‏خُلقى از آن سيراب مى‏شوند.(68) از اين‏رو، صفت «عدالت»، كه جامع بين صفات معتدل نفسانى است، بدون وجود شجاعت امكان‏پذير نيست. به عبارت روشن‏تر، بدون برخوردارى از صفت شجاعت، كمال انسانى تحقق نمى‏يابد. و چون ما حضرت على عليه‏السلام را انسان كامل، بلكه كامل‏ترين انسان پس از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏شناسيم، برخوردارى ايشان از صفات كمال از جمله شجاعت، بديهى است.

البته متكلّمان به اين صفات كمال از زاويه ديگرى كه ضرورت برخوردارى امام از صفات كمال و عارى بودن از صفات نقص است، نگريسته و به اثبات آن پرداخته‏اند.(69)

امام عليه‏السلام در اين باره، در فرازى از خطبه «قاصعه» مى‏فرمايد:

«اَنَا وضعتُ فِى الصغرِ بكلاكلِ العَربِ و كَسَرْتُ نَواجَم قرونِ ربيعةَ و مُضَر»؛(70) من در خردى، بزرگان عرب را به خاك انداختم و شاخ سركردگان ربيعه و مُضَر را درهم شكستم.

و در جاى ديگر فرمود: «پيش از آنكه بيست ساله شوم، وارد عرصه جنگ و جنگاورى شدم.» و فرمود:«ما ضَعُفْتُ و ما جَبُنتُ»؛(71) ناتوان نشدم و ترس در من راه نيافت.

امام عليه‏السلام شجاعت خود را تا بدان پايه مى‏داند كه معتقد است: اگر تمام عرب به جنگ با ايشان بپاخيزند به آنان پشت نخواهد كرد:«واللّهِ لو تظاهرتِ العربُ على قِتالى لَما ولّيتُ عَنها»؛(72) به خدا! اگر تمام عرب در جنگ با من پشت به هم دهند، من به آنان پشت نخواهم كرد.

در فرازى ديگر از نهج‏البلاغه، اين شجاعت خود را به‏گونه‏اى عميق‏تر ترسيم كرده، فرموده است: «سوگند به خدا! اگر من به تنهايى در حالى با آنان روبه‏رو شوم كه تمام زمين را لبريز كرده باشند، باكى نخواهم داشت و وحشتى به خود راه نخواهم داد.»(73)

آيا هيچ انسان شجاع و در عين حال، راست‏گويى را در طول تاريخ بشر سراغ داريم كه اين‏چنين با استوارى و راست‏قامتى بگويد: اگر تمام زمين را دشمنان لبريز كنند، بيمى به دل راه نخواهم داد؟! البته امام عليه‏السلام منشأ اين شجاعت بى‏نظير خود را يقين بى‏پايان به راه و مرام و منش خود و انتظار ثواب و لقاى الهى مى‏داند.(74)

به دليل چنين شجاعتى است كه حضرت على عليه‏السلام هرگز از مرگ نترسيد، بلكه به آن بيش از طفل به پستان مادر أنس و الفت داشت.(75) هزار ضربه شمشير را از مردن در بستر شيرين‏تر مى‏شمرد، و وقتى ضربت ابن ملجم بر فرق مباركش فرود آمد، خود را بسان تشنه‏كامى مى‏دانست كه به چشمه آب رسيده، يا جوينده‏اى كه به خواسته خود دست يافته است.(76)

ه. انجام وظايف زمام‏دارى: زمامداران از نگاه امام على عليه‏السلام وظايف بس مهمى بر عهده دارند كه بخشى از آن‏ها عبارتند از: 1. قاطعيت در اجراى عدالت؛ 2. يارى ستم‏ديده و مقابله با ستمگر؛ 3. اقامه حدود الهى؛ 4. حاكميت ارزش‏هاى دينى؛ 5. اصلاح و عمران بلاد؛ 6. پرداخت حقوق مالى مردم؛ 7. قاطعيت در برخورد با دشمن؛ 8. تأمين امنيت؛ 9. مردم‏دارى؛ 10. مردمى بودن؛ 11. پرهيز از استبداد؛ 12. پرهيز از چاپلوسان؛ 13. پرهيز از تبعيض‏هاى ناروا؛ 14. ساده‏زيستى؛ 15. رسيدگى به امور رعيّت.

حال اگر همين وظايف را بر دوران حكومت آن حضرت تطبيق كنيم، چنان‏كه دوست و دشمن اعتراف كرده‏اند، حكومت آن حضرت تبلور عينى اين تكاليف بود؛ يعنى امام عليه‏السلام حقّانيت گفتار خود را در عمل به اثبات رساند: «اى مردم! سوگند به خدا، شما را بر اطاعتى ترغيب نكردم، مگر آنكه در انجام آن بر شما پيشى گرفتم، و شما را از معصيتى نهى نكردم، مگر آنكه پيش از شما از آن اجتناب كردم.»(77)

نامه تابناك آن حضرت به مالك اشتر منشور عدالت و حقوق همه انسان‏ها، اعم از مؤمن و كافر، و صالح و ناصالح در عرصه زمام‏دارى است و به قول جرج جرداق، به رغم آنكه در هزار و چهارصد سال پيش و بدون وجود هر حقوقدان و دانشكده‏هاى حقوق و كميته‏هاى چندصد نفره تنظيم شده، از چندين نظر، بر اعلاميه حقوق بشر سازمان ملل متحد برترى و امتياز دارد.(78)

حضرت على عليه‏السلام در اجراى عدالت چنان قاطع بود كه بلافاصله پس از به دست گرفتن زمام خلافت، در نخستين خطبه‏اى كه ايراد كرد ضرورت اصلاح ساختار اجتماعى و اجراى كامل عدالت اجتماعى را ضرورى دانست و با قدرت اعلام نمود كه تمام حق كشى‏ها و تبعيض‏ها و به غارت بردن اموال بيت‏المال را، حتى اگر مهر زنان شده باشد، به جاى نخستين آن بازخواهد گرداند.(79)

و آنچنان بر آن اصرار ورزيد كه سرانجام، جان خود را بر سر همين راه نهاد؛ چنان كه گفته‏اند: «قُتل اميرالمؤمنينُ فِى محرابِ عبادته لشدِّة عدله.» و در يارى ستم‏ديده و ستيز با ستمگر، چنان پافشارى داشت كه اساسا معتقد بود: به همين خاطر خلافت را به عهده گرفته و به خاطر آن براى خلافت ارزش قايل است. و وقتى با خبر شد سپاه شام خلخال از پاى زنى ذمّى به ستم درآورده است، چنان برآشفت كه مرگ را در اثر شنيدن اين خبر دردناك روا شمرد.(80) در اقامه حدود الهى نيز چنان استوار بود كه در دوران حكومت ويران عثمان حدّ شراب‏خوارى را بر وليد بن عقبه، كه از تبار خليفه بود، جارى كرد.(81) و وقتى مطّلع شد يكى از نزديكان او اموال بيت‏المال بصره را برداشته و نزد معاويه رفته است، نامه‏اى آتشين براى او نگاشت و فرمود: حتى اگر حسن و حسين مرتكب سرقت شده باشند، حد الهى را درباره آنان جارى مى‏سازم.(82)

هر نامه و پيغامى كه براى كارگزاران مى‏فرستاد، آنان را به تقوا و اجراى امر و نهى الهى و حاكميت ارزش‏هاى اخلاقى دعوت مى‏كرد، تا بدان‏جا كه حاكم خود، عثمان بن حنيف، را تنها به اين خاطر كه در سفره‏اى حاضر شده بود كه فقرا در آن حضور نداشتند، سخت مورد عتاب و نكوهش قرار داد.(83) شهرها در دوران حكومت امام در اثر گماشتن كارگزاران عادل و شايسته رو به عمران و آبادى گذاشتند و سهم مردم به طور يكسان و بدون ملاحظه اين و آن، به آنان پرداخت شد.(84)

امام عليه‏السلام در برخورد با دشمنان خود، چنان قاطع بود كه در مبارزه با سه طيف ناكثان، قاسطان و مارقان، ذرّه‏اى سستى به خود راه نداد و چشم فتنه را از كاسه بيرون كشيد و آن را در نطفه خفه كرد(85) و خود را چنان ندانست كه در خواب بماند تا دشمن در بيخ گوش او پيش آيد،(86) و در سال آخر خلافت، مردم را به خاطر سستى در همراهى با خود براى جنگ با معاويه و جلوگيرى از هجوم و شبيخون سپاه او، به شدت مورد نكوهش قرار داد.

تأمين امنيت از نگاه امام چنان ضرورى است كه در پاسخ به شعار «لا حُكمَ الا لِلّه» خوارج، معتقد بود كه مردم حتى به حاكمى فاسق براى تأمين امنيت نيازمندند.(87)

اين‏ها و صدها نمونه ديگر به خوبى نشان مى‏دهند كه امام عليه‏السلام به طور كامل، به آنچه درباره وظايف زمامداران باورمند است، در مقام عمل پايبند بوده.

جالب آنكه امام عليه‏السلام در لابه‏لاى گفتار خود، از دوران زمام‏دارى خويش دفاع كرده و آن را موفق ارزيابى نموده است. ايشان در لابه‏لاى اين سخنان، به اجراى كامل عدالت، اجراى حدود الهى، حاكميت ارزش‏هاى انسانى، تعليم و تأديب مردم و... اشاره كرده است.

در فرازى از نهج‏البلاغه درباره حكومت خود چنين آورده است: «آيا حكم قرآن را ميان شما جارى نداشتم؟ و آيا ثقل اصغر (حسن و حسين عليه‏السلام ) را در ميان شما نگذاشتم؟ هر آينه در ميان شما مراتب ايمان را ثابت گرداندم و به حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم و از دادگرى خود لباس عافيت بر شما پوشانيدم و با قول و فعل خود، كار نيكو را در ميان شما گستردم و اخلاق كريمه خود را به شما ارائه نمودم.»(88)

امام در اين فراز، بر اجراى كامل احكام و حدود قرآن و ارزش‏هاى اخلاقى در عرصه حكومت خود پاى فشرده است؛ چنان‏كه تصريح نموده با عدالت خود، عافيت را به مردم ارزانى داشته و با قول و فعل نيك خود، سيماى حكومت اسلامى را به تصوير كشيده و بالاتر از همه آنكه با سجاياى اخلاقى، كه از خود ارائه كرده، الگويى زنده و كارآمد براى حق‏پويان عرضه داشته است؛ چنان‏كه خود معتقد است:

«مَن نَصبَ نَفسُه لِلنّاسِ اماما فَليبدأ بِتعليمِ نفسِه قَبلَ تَعليمِ غيرِه»؛(89) آنكه خود را پيشواى مردم قرار مى‏دهد، بايد پيش از تعليم ديگران، به تعليم خود بپردازد.

در جاى ديگر، ضمن تأكيد بر حسن معاشرت خود با مردم، اعلام مى‏كنند كه آنان را از ذلّت و خوارى رهانيده است.(90)

در فرازى ديگر چنين مى‏فرمايد:

«اَيُّها الناسُ اِنّى قَد بَثَثتُ لكم المواعظَ الّتى وَعظَ الانبياءُ بِها اُمَمهُم و أدّيتُ اِليكم مَا أدّتِ الاوصياءُ الى مَن بعدهَم و اَدّبتكُم بِسَوطي فَلَم تَستقيمُوا»؛(91) اى مردم! من پندهايى در ميان شما پراكندم كه پيامبران به امّت‏هاى خود مى‏گفتند و چيزهايى به شما گفتم كه جانشينان به كسانى كه پس از آنان بودند، و شما را با تازيانه موعظه خود ادب كردم.

خود آن حضرت در خطبه‏اى بيان نمودند كه يكى از حقوق مردم بر زمامداران تعليم و تأديب آن‏هاست.(92) در اين فراز نيز اعلام كرده‏اند كه به اين حقوق عمل كرده و مسئوليت خود را در قبال آن‏ها انجام داده‏اند. بخش نخست گفتار امام تعليم مردم در خارج ساختنشان از جهل و گم‏راهى، و بخش دوم خطبه تربيت و تأديب اخلاقى آنان است.

4. ملازمت با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

از جمله امتيازات منحصر به فرد اميرمؤمنان عليه‏السلام، كه در نهج‏البلاغه مكرّر بر آن انگشت گذاشته شده، ملازمت و پيوستگى دايم با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است. طولانى‏ترين فراز نهج البلاغه، كه به اين امر پرداخته، خطبه «قاصعه» است:

«... من او را پيروى مى‏كردم؛ آنسان كه بچه شتر مادر خود را پى‏روى مى‏كند. هر روز از اخلاق خود، از فضيلتى آشكار رايتى برمى‏افراشت و به من فرمان مى‏داد كه از او پى‏روى كنم. هر سال در حراء مجاور مى‏گرديد و من او را مى‏ديدم و جز من او را نمى‏ديد. در آن روزها، اسلام در خانه‏اى نبود، جز رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و خديجه، و من سومين آنان بودم. نور وحى و رسالت را ديدم و بوى نبوّت را شنيدم. هنگامى كه وى بر او صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شد، ناله شيطان را شنيدم. گفتم: اى رسول خدا! اين ناله چيست؟ فرمود: "اين شيطان است. همانا كه از عبادت خود مأيوس شده است. آنچه را تو مى‏شنوى من مى‏شنوم، و آنچه را من مى‏بينم تو مى‏بينى، جز آنكه تو پيامبر نيستى، اما تو وزيرى و بر خير و نيكويى هستى".»(93)

اين ملازمت با شيفتگى و دل‏بستگى هر چه تمام‏تر، با بدان‏جا ادامه يافت كه سر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هنگام وفات، بر دامن حضرت على عليه‏السلام بود و با يارى فرشتگان، پيامبر را غسل دادند و بر ايشان نماز گزاردند.(94)

دل‏دادگى به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و تأثّر از دست دادن اين وجود گران‏مايه چنان امام را مشغول ساخت كه وقتى عبّاس، عموى پيامبر، از جمع‏شدن گروهى در «سقيفه» و انتخاب خليفه خبر آورد، امام عليه‏السلام بدان با بى‏اعتنايى برخورد كرد، و احترام به جنازه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مهم‏تر از هر چيز شمرد.(95)

چنان‏كه از گفتار امام عليه‏السلام برمى‏آيد، ايشان دو بهره اساسى از همراهى با پيامبر برد: 1. بهره تربيتى؛ 2. بهره علمى. در بُعد تربيتى، همين بس كه آن حضرت خود را تربيت شده پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏داند.(96)

و چنان‏كه از خطبه «قاصعه» هويداست، پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از روز نخست، تربيت همه‏جانبه روحى و اخلاقى حضرت على عليه‏السلام را وجهه همّت خود ساخت. گويا آن حضرت از جانب خداوند مأموريت داشت كه حضرت على عليه‏السلام را به دست خود تربيت نمايد.

اگر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آيينه تمام‏نماى حق و تبلور صفات كمال الهى و انسانى است، بايد على عليه‏السلام را نيز آيينه تمام‏نماى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دانست. در عظمت شخصيت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، كه منصب معلمى براى حضرت على عليه‏السلام برعهده داشت، همين بس كه اميرمؤمنان عليه‏السلام با وجود برخوردارى از چنان روحيه شجاعت و جنگاورى، در توصيف شجاعت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمايد: «وقتى تنور جنگ داغ مى‏شد، ما به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پناه مى‏برديم كه او از همه كس شجاع‏تر و به دشمن نزديك‏تر بود.»(97)

در بيان بهره‏برى علمى حضرت على عليه‏السلام از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز همين بس كه على عليه‏السلام باب شهر علم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و گنجور آن دانش بيكران است.(98)

امام عليه‏السلام در فرازهايى از نهج‏البلاغه تصريح مى‏كند كه قرآن و سنّت را به يُمن ملازمت با پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرا گرفته است؛(99) چنان‏كه در تمام مواردى كه از وقوع رخدادهايى در آينده خبر داده يا با رخدادى خاص مواجه مى‏شد، اعلام مى‏كرد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اين دانش‏ها را به او آموخته و او را نسبت به وقوع اين حوادث، اطمينان داده است.(100) بدين‏روى، بر اين جمله پاى مى‏فشرد كه نه من دروغ مى‏گويم و نه به من سخن ناراستى ابلاغ شده است:

«واللّهِ ما كتمتُ وشمةً و لا كذبت كذبةً و لقد نُبّئتُ بهذا المقامِ و هذا اليومِ»؛(101) به خدا سوگند كه هيچ كلمه‏اى را ناگفته نگذاشتم و هيچ سخنى به دروغ نگفتم و همانا كه مرا به اين مقام و اين روز آگاهى داده‏اند.

و در جاى ديگر، درباره راست‏گويى رساننده ـ يعنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ـ و عدم جهل شنونده ـ يعنى خود ـ مى‏فرمايد: «ما كَذبَ المُبلّغِ ولا جَهِلَ السامعُ»؛(102) نه رساننده دروغ گفته و نه شنونده جاهل است.

پى‏نوشت‏ها
1. دكتراى علوم قرآن و حديث و عضو هيأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.
2. نهج‏البلاغه، انتشارات دارالهجرة قم، خطبه 216، ص 335.
3. همان، نامه 28.
4. همان، حكمت، 322.
5. همان، حكمت، 37.
6. محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج 3، ص 19 ـ 20.
7. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 296.
8. محمد حمدى رى‏شهرى بمساعدة محمدكاظم الطباطبائى و محمود الطباطبائى، موسوعة الامام على بن ابى طالب عليه‏السلام، ج 8، ص 192 ـ 188.
9. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 41، ص 313 و ص 354.
10. نهج‏البلاغه، خطبه 149.
11. همان، خطبه 93.
12. همان، خطبه 93.
13. همان، خطبه 147.
14. همان، خطبه 3.
15. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 3222 / ابن طاووس، سعد السعود، ص 228 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 40، ص 173.
16. محمد محمدى ر‏شهرى بمساعدة محمدكاظم الطباطبائى و محمود الطباطبائى، پيشين، ج 8، ص 418، به نقل از: علامه مامقانى، تنقيح المقال، ج 1، ص 403.
17. نهج‏البلاغه، خطبه 5.
18. همان، خطبه 116.
19. همان، خطبه 175.
20. همان، خطبه 93.
21. همان، خطبه 57.
22. همان، خطبه 93 و 151.
23. همان، خطبه 105 و 158.
24. همان، خطبه 73.
25. همان، خطبه 101 و 138. دربره مخاطب اين خطبه‏ها اختلاف است، ولى بيشتر آن‏ها را ناظر به عبدالملك بن مروان دانسته‏اند. نك: ابن ابى الحديد، پيشين، ج 7، ص 99.
26. همان، خطبه 116.
27. همان، خطبه 16.
28. همان، خطبه 47.
29. همان، خطبه 128.
30. همان، خطبه 128.
31. همان، خطبه 103 و 108 و 156 و 147.
32. همان، خطبه 138 و حكمت 209.
33. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 8، ص 175.
34. همان، ج 8، ص 215.
35. نهج‏البلاغه، خطبه 128.
36. همان، خطبه 189.
37. براى تفصيل بيشتر، ر. ك: شيخ طوسى، تفسير تبيان، ج 2، ص 326 / سيدمحمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 348ـ350.
38. نهج‏البلاغه، خطبه 10.
39. همان، نامه 62.
40. همان، خطبه 97.
41. همان، خطبه 22.
42. همان، خطبه 197.
43. همان، حكمت 184.
44. پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در حديث «بدء الدعوة»خطاب به اطرافيان و خويشان خود فرمود: «اِنّ هذا أخى و وصيّى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوهُ.» (ابن شهر آشوب، پيشين، ص 8)
45. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 8، ص 131 و ص 163.
46. شيخ مفيد، الاختصاص، ص 353.
47. نهج‏البلاغه، نامه 45.
48. همان، خطبه 200.
49. همان، خطبه 33.
50. همان، خطبه 3.
51. همان، نامه 45.
52. همان.
53. همان.
54. همان، خطبه 3.
55. همان، خطبه 160.
56. همان، خطبه 33.
57. همان، حكمت 77.
58. همان، نامه 68.
59. همان، حكمت 236.
60. همان، خطبه 224.
61. همان، خطبه 209.
62. اين كتاب در پنج جلد توسط منشورات دار مكتبة الحياة، چاپ شده و چنان‏كه در مقدمه آن آمده، به زبان‏هاى فارسى، هندى و انگليسى ترجمه شده است.
63. نهج‏البلاغه، خطبه 224.
64. همان.
65. همان.
66. نك: محمد محمدى رى‏شهرى بمساعدة محمدكاظم الطباطبائى، محمود الطباطبائى، پيشين، ج 7، ص 37 ـ 45. در اين كتاب، نام نُه تن از ياران امام عليه‏السلام كه در اثر برنتابيدن از عدالت ايشان به شام نزد معاويه گريخته‏اند، آمده است.
67. نهج‏البلاغه، خطبه 126.
68. براى تفصيل بيشتر، نك: ملامهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 50 و 208.
69. مرحوم علاّمه حلّى در تبيين ضرورت افضليت امام عليه‏السلام بر ديگران در ابعاد گوناگون، چنين آورده است: «و يدل تحت هذا الحكم كون الامام أفضل فى العلم و الدين و الكرم و الشجاعة و جميع الفضائل النفسانية والبدنية.» (شرح تجريد الاعتقاد، ص 366)
70. نهج‏البلاغه، خطبه 192.
71. همان، خطبه 104.
72. همان، نامه 45.
73. همان، نامه 62.
74. در ادامه همين نامه آورده است: «و اِنّى الى لقاءِ اللّه و حسنِ ثوابِه لمنتظرٌ راجٍ»؛ من به ديدار و پاداش نيك الهى منتظر و اميدوارم.
75. امام عليه‏السلام در اين‏باره فرموده‏اند: «واللّه لابن أبى طالبٍ آنسُ بالموتِ مِن الطفلِ بثدىِ أُمّه.» (نهج‏البلاغه، خطبه 5.)
76. سخن امام عليه‏السلام چنين است: «واللّه ما فجأنى من الموتِ واردٌ كرهته و لاطالعٌ أنكرتُه، و ما كنتُ الاّ كقاربٍ وَرَدَ و طالبٍ وجَدَ و ما عنداللّه خيرٌ للابرار»؛ به خدا سوگند كه مرگ چيزى نبود كه ناگهان بر من تاخته باشد و من آن را ناخوشايند شمارم يا ناگهان روى نموده باشد و من آن را ناروا دانم. من همچون تشنه‏كامى بودم كه نزديك چشمه‏سار باشد و بر آن فرود آيد، و همچون پى‏جويى كه به مطلوب رسيده باشد، و آنچه نزد خداوند است براى نيكان بهتر است. (همان، نامه 23).
77. همان، خطبه 175.
78. جرج جرداق، الامام على صوت العدالة الانسانيه، ج 1، ص 106 / و نيز نك: صافى گلپايگانى، رمضان در تاريخ، ص 278 ـ 284.
79. نهج‏البلاغه، خطبه 16.
80. همان، خطبه 27.
81. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 81.
82. نهج‏البلاغه، نامه 41. در اينكه مخاطب اين نامه كيست، ميان شارحان نهج‏البلاغه، اختلاف‏هاى چشمگيرى وجود دارند. نك: حبيب‏الله هاشمى خوئى، منهاج البراعه، ج 20، ص 75 / محمّدجواد مغنيه، فى ظلال نهج‏البلاغه، ج 3، ص 560 / حاج ملاّ صالح قزوينى، شرح نهج‏البلاغة، ج 3، ص 250 / شيخ محمدتقى تسترى، بهج الصباغة، ج 13، ص 457. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 16، ص 455 / ابن ميثم بحرانى،شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 408. براى تفصيل بررسى آراء، نك: على اكبر ذاكرى، سيماى كارگزاران على بن ابى طالب عليه‏السلام، 485 ـ 550.
83. نهج‏البلاغه، نامه 45.
84. براى آشنايى با سيره اميرمؤمنان عليه‏السلام با كارگزاران خود ر. ك: على اكبر ذاكرى، پيشين.
85. امام عليه‏السلام فتنه جمل را چنان خطرناك مى‏دانست كه تنها خود را قادر به فرونشاندن آن مى‏شناخت. نك: نهج‏البلاغه، خطبه 93.
86. همان، خطبه 6.
87. همان، خطبه 40.
88. همان، خطبه 87.
89. همان، حكمت 73.
90. همان، خطبه 159.
91. همان، خطبه 182.
92. همان، خطبه 34.
93. همان، خطبه 192.
94. سخن امام عليه‏السلام چنين است: «و لقد قبض رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اِنّ رأسه لعلى صدرى، و لقد سالت نفسه فى كفّى فاَمرتها على وجهى و لقد ولّيتُ غسله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و الملائكةُ اعوانى»؛ رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در حالى پرواز كرد كه سرش روى سينه‏ام بود و روحش در ميان دستم از تنش جدا شد و من دستانم را [به تبرّك] بر چهره‏اش كشيدم و خود كار تغسيل او را برعهده گرفتم، در حالى كه فرشتگان يارى‏ام مى‏دادند. (همان، خطبه 197.)
95. صائب عبدالحميد، تاريخ الاسلام السياسى و الثقافى، ص 290.
96. محمّد محمّدى رى‏شهرى، ميزان الحكمه، 1416، قم، دارالحديث، ج 1، ص 58.
97. نهج‏البلاغه، ترجمه محمد دشتى، بخش حكمت، ص 211 ذيل فصل تذكر فيه شيئا من غريب كلامه المحتاج الى التفسير.
98. فرمايش رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «أنا مدينة العلم و علىّ بابها» براى نمونه ر. ك: شيخ صدوق، الخصال، ص 574 / ابن شهر آشوب، پيشين، ج 1، ص 314.
99. نهج‏البلاغه، خطبه 210.
100. همان، خطبه 128.
101. همان، خطبه 16.
102. همان، خطبه 101.
...........................................................................................
منبع: فصلنامه شيعه شناسي، شماره 10
 شنبه 30 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 167]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن