تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838129021
نويسنده: على نصيرى سيماى اميرمؤمنان «ع» از منظر نهجالبلاغه (قسمت دوم)
واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: نويسنده: على نصيرى سيماى اميرمؤمنان «ع» از منظر نهجالبلاغه (قسمت دوم)
خبرگزاري فارس: شناسايى و شناساندن شخصيت اميرمؤمنان على(ع) به عنوان انسان كامل و الگويى براى كارگزاران و عامّه مردم، جزء ضرورتهاى عصر حاضر است. آنچه در اين مقاله دنبال شده تصويرى از شخصيت آن حضرت است كه از زبان ايشان در نهج البلاغه ارائه گرديده.
ج. عدالتخواهى: حضرت على عليهالسلام نماد عدالت است. بدون ترديد، وقتى نام «عدالت» برده شود نخستين نمونه و الگوى آن، كه بلافاصله به ذهن بسيارى از دوست و دشمن تداعى مىشود، نام «على عليهالسلام » است. عدالت على عليهالسلام چنان در دلها تأثير مىگذارد كه جرج جرداق، انديشهورز مسيحى كه به ظاهر همكيش با حضرت على عليهالسلام نيست، با نگاشتن كتاب شيوايى با عنوان الامام على صوت العدالة الانسانيه، از مقام منيع و منش عدالتمدارانه امام با تمام اخلاص تمجيد مىكند.(62)
حضرت على عليهالسلام نه تنها در دوران حكومت، بلكه در تمام دوران حيات خود، به عدالت عشق ورزيد و هماره بر محور آن گام نهاد و عدالت در تمام عرصههاى زندگى فردى و اجتماعى ايشان تجلّى يافته است.
شيدايى امام عليهالسلام و پاىبندى ايشان به عدالت را در اين فراز نهجالبلاغه مىتوان به نظاره نشست:
«واللّهِ لَأَن اَبيتَ على حَسَكِ السَعدانِ مُسهّدا و اُجَرَّ فِى الاغلالِ مُصَفّدا أحَبُّ اِلَىّ مِنْ أنَ الَقىَ اللّهَ و رسولَهُ يومَ القيامةِ ظالما لِبعضِ العبادِ و غاصِبا لشىءٍ مِن الحُطامِ»؛(63) به خدا سوگند! اگر شب را بر خار سعدان بيدار بگذرانم، يا مرا در غلها و زنجيرهاى بسته بكشانند، بيشتر دوست دارم از اينكه خدا و رسول او را روز قيامت، در حالى كه به برخى از بندگان ستمى روا داشته باشم و چيزى از مال دنيا را غصب كرده باشم، ملاقات كنم.
در ادامه همين خطبه مىفرمايد: «واللّهِ، لو أُعطيتُ الاقاليمَ السبعةَ بما تحتَ أفلاكِها على أنْ أعصىَ اللّهَ في نملةٍ أَسلُبُها جُلبَ شعيرةٍ ما فَعلتُ»؛(64) به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با هرچه زير افلاك آن است به من بدهند تا با نافرمانى خدا، پوست جوى را از دهان مورى بربايم، چنين نخواهم كرد.
امام عليهالسلام چنان بر عدالت پاى مىفشرد كه با ديدن صحنه تلخ و دردآلود فقر و فلاكت برادرش عقيل و فرزندان ژوليده او، بر عواطفش غلبه كرد و با داغ كردن و نزديك ساختن آهن تفتيده و برخاستن ناله عقيل، به او نهيب زد كه على عليهالسلام طاقت آتش سوزان عذاب الهى را ندارد.(65)
همين عدالتخواهى امام عليهالسلام باعث شد تا دوستانى سستبنياد و دنياخواه از همراهى امام عليهالسلام فاصله گرفته، رهسپار شام و همنشين سيم و همسفره معاويه شوند،(66) تا بدانجا كه بعضى از دوستان حضرت به ايشان خرده گرفتند و از او خواستند قدرى در اجراى عدالت كوتاه آيد. امام عليهالسلام برآشفتند و از آنان گله كردند كه چرا چنين انتظارى از آينه حقخواهى دارند؛ فرمود:
«أتَامرونى اَن أَطلُبَ النَصرَ بالجورِ فيمَنْ وَلّيتُ عليه؟ واللّهِ ما أطورُ به ما سَمَر سميرٌ و ما أمَّ نجمٌ فِى السّماءِ نجما. لو كان المالُ لي لَسوَّيتُ بينَهم، فكيفَ و اِنّما المالُ مالُ اللّهِ؟»(67) آيا به من فرمان مىدهيد تا از راه ستم كردن بر كسى كه مرا به او ولايت دادهاند پيروزى به دست آورم؟ به خدا سوگند! تا دهر افسانه بقا سرايد و اختران در پى يكديگر بچرخند، به چنين كارى نزديك نشوم. اگر مال از آنِ من بود، همانا ميان مردم به تساوى تقسيم مىكردم؛ تا چه رسد به اينكه اين مال، مال خداست!
د. شجاعت: شجاعت از صفات اخلاقى و حدّ اعتدال يكى از چهار قوّه اساسى روان آدمى (يعنى قوّه غضبيه) به حساب مىآيد. حد افراط آن تهوّر و حد تفريط آن جُبْن است. علماى اخلاق معتقدند: شجاعت بسان پستانى مىماند كه جود، كرامت انسانى و خوشخُلقى از آن سيراب مىشوند.(68) از اينرو، صفت «عدالت»، كه جامع بين صفات معتدل نفسانى است، بدون وجود شجاعت امكانپذير نيست. به عبارت روشنتر، بدون برخوردارى از صفت شجاعت، كمال انسانى تحقق نمىيابد. و چون ما حضرت على عليهالسلام را انسان كامل، بلكه كاملترين انسان پس از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىشناسيم، برخوردارى ايشان از صفات كمال از جمله شجاعت، بديهى است.
البته متكلّمان به اين صفات كمال از زاويه ديگرى كه ضرورت برخوردارى امام از صفات كمال و عارى بودن از صفات نقص است، نگريسته و به اثبات آن پرداختهاند.(69)
امام عليهالسلام در اين باره، در فرازى از خطبه «قاصعه» مىفرمايد:
«اَنَا وضعتُ فِى الصغرِ بكلاكلِ العَربِ و كَسَرْتُ نَواجَم قرونِ ربيعةَ و مُضَر»؛(70) من در خردى، بزرگان عرب را به خاك انداختم و شاخ سركردگان ربيعه و مُضَر را درهم شكستم.
و در جاى ديگر فرمود: «پيش از آنكه بيست ساله شوم، وارد عرصه جنگ و جنگاورى شدم.» و فرمود:«ما ضَعُفْتُ و ما جَبُنتُ»؛(71) ناتوان نشدم و ترس در من راه نيافت.
امام عليهالسلام شجاعت خود را تا بدان پايه مىداند كه معتقد است: اگر تمام عرب به جنگ با ايشان بپاخيزند به آنان پشت نخواهد كرد:«واللّهِ لو تظاهرتِ العربُ على قِتالى لَما ولّيتُ عَنها»؛(72) به خدا! اگر تمام عرب در جنگ با من پشت به هم دهند، من به آنان پشت نخواهم كرد.
در فرازى ديگر از نهجالبلاغه، اين شجاعت خود را بهگونهاى عميقتر ترسيم كرده، فرموده است: «سوگند به خدا! اگر من به تنهايى در حالى با آنان روبهرو شوم كه تمام زمين را لبريز كرده باشند، باكى نخواهم داشت و وحشتى به خود راه نخواهم داد.»(73)
آيا هيچ انسان شجاع و در عين حال، راستگويى را در طول تاريخ بشر سراغ داريم كه اينچنين با استوارى و راستقامتى بگويد: اگر تمام زمين را دشمنان لبريز كنند، بيمى به دل راه نخواهم داد؟! البته امام عليهالسلام منشأ اين شجاعت بىنظير خود را يقين بىپايان به راه و مرام و منش خود و انتظار ثواب و لقاى الهى مىداند.(74)
به دليل چنين شجاعتى است كه حضرت على عليهالسلام هرگز از مرگ نترسيد، بلكه به آن بيش از طفل به پستان مادر أنس و الفت داشت.(75) هزار ضربه شمشير را از مردن در بستر شيرينتر مىشمرد، و وقتى ضربت ابن ملجم بر فرق مباركش فرود آمد، خود را بسان تشنهكامى مىدانست كه به چشمه آب رسيده، يا جويندهاى كه به خواسته خود دست يافته است.(76)
ه. انجام وظايف زمامدارى: زمامداران از نگاه امام على عليهالسلام وظايف بس مهمى بر عهده دارند كه بخشى از آنها عبارتند از: 1. قاطعيت در اجراى عدالت؛ 2. يارى ستمديده و مقابله با ستمگر؛ 3. اقامه حدود الهى؛ 4. حاكميت ارزشهاى دينى؛ 5. اصلاح و عمران بلاد؛ 6. پرداخت حقوق مالى مردم؛ 7. قاطعيت در برخورد با دشمن؛ 8. تأمين امنيت؛ 9. مردمدارى؛ 10. مردمى بودن؛ 11. پرهيز از استبداد؛ 12. پرهيز از چاپلوسان؛ 13. پرهيز از تبعيضهاى ناروا؛ 14. سادهزيستى؛ 15. رسيدگى به امور رعيّت.
حال اگر همين وظايف را بر دوران حكومت آن حضرت تطبيق كنيم، چنانكه دوست و دشمن اعتراف كردهاند، حكومت آن حضرت تبلور عينى اين تكاليف بود؛ يعنى امام عليهالسلام حقّانيت گفتار خود را در عمل به اثبات رساند: «اى مردم! سوگند به خدا، شما را بر اطاعتى ترغيب نكردم، مگر آنكه در انجام آن بر شما پيشى گرفتم، و شما را از معصيتى نهى نكردم، مگر آنكه پيش از شما از آن اجتناب كردم.»(77)
نامه تابناك آن حضرت به مالك اشتر منشور عدالت و حقوق همه انسانها، اعم از مؤمن و كافر، و صالح و ناصالح در عرصه زمامدارى است و به قول جرج جرداق، به رغم آنكه در هزار و چهارصد سال پيش و بدون وجود هر حقوقدان و دانشكدههاى حقوق و كميتههاى چندصد نفره تنظيم شده، از چندين نظر، بر اعلاميه حقوق بشر سازمان ملل متحد برترى و امتياز دارد.(78)
حضرت على عليهالسلام در اجراى عدالت چنان قاطع بود كه بلافاصله پس از به دست گرفتن زمام خلافت، در نخستين خطبهاى كه ايراد كرد ضرورت اصلاح ساختار اجتماعى و اجراى كامل عدالت اجتماعى را ضرورى دانست و با قدرت اعلام نمود كه تمام حق كشىها و تبعيضها و به غارت بردن اموال بيتالمال را، حتى اگر مهر زنان شده باشد، به جاى نخستين آن بازخواهد گرداند.(79)
و آنچنان بر آن اصرار ورزيد كه سرانجام، جان خود را بر سر همين راه نهاد؛ چنان كه گفتهاند: «قُتل اميرالمؤمنينُ فِى محرابِ عبادته لشدِّة عدله.» و در يارى ستمديده و ستيز با ستمگر، چنان پافشارى داشت كه اساسا معتقد بود: به همين خاطر خلافت را به عهده گرفته و به خاطر آن براى خلافت ارزش قايل است. و وقتى با خبر شد سپاه شام خلخال از پاى زنى ذمّى به ستم درآورده است، چنان برآشفت كه مرگ را در اثر شنيدن اين خبر دردناك روا شمرد.(80) در اقامه حدود الهى نيز چنان استوار بود كه در دوران حكومت ويران عثمان حدّ شرابخوارى را بر وليد بن عقبه، كه از تبار خليفه بود، جارى كرد.(81) و وقتى مطّلع شد يكى از نزديكان او اموال بيتالمال بصره را برداشته و نزد معاويه رفته است، نامهاى آتشين براى او نگاشت و فرمود: حتى اگر حسن و حسين مرتكب سرقت شده باشند، حد الهى را درباره آنان جارى مىسازم.(82)
هر نامه و پيغامى كه براى كارگزاران مىفرستاد، آنان را به تقوا و اجراى امر و نهى الهى و حاكميت ارزشهاى اخلاقى دعوت مىكرد، تا بدانجا كه حاكم خود، عثمان بن حنيف، را تنها به اين خاطر كه در سفرهاى حاضر شده بود كه فقرا در آن حضور نداشتند، سخت مورد عتاب و نكوهش قرار داد.(83) شهرها در دوران حكومت امام در اثر گماشتن كارگزاران عادل و شايسته رو به عمران و آبادى گذاشتند و سهم مردم به طور يكسان و بدون ملاحظه اين و آن، به آنان پرداخت شد.(84)
امام عليهالسلام در برخورد با دشمنان خود، چنان قاطع بود كه در مبارزه با سه طيف ناكثان، قاسطان و مارقان، ذرّهاى سستى به خود راه نداد و چشم فتنه را از كاسه بيرون كشيد و آن را در نطفه خفه كرد(85) و خود را چنان ندانست كه در خواب بماند تا دشمن در بيخ گوش او پيش آيد،(86) و در سال آخر خلافت، مردم را به خاطر سستى در همراهى با خود براى جنگ با معاويه و جلوگيرى از هجوم و شبيخون سپاه او، به شدت مورد نكوهش قرار داد.
تأمين امنيت از نگاه امام چنان ضرورى است كه در پاسخ به شعار «لا حُكمَ الا لِلّه» خوارج، معتقد بود كه مردم حتى به حاكمى فاسق براى تأمين امنيت نيازمندند.(87)
اينها و صدها نمونه ديگر به خوبى نشان مىدهند كه امام عليهالسلام به طور كامل، به آنچه درباره وظايف زمامداران باورمند است، در مقام عمل پايبند بوده.
جالب آنكه امام عليهالسلام در لابهلاى گفتار خود، از دوران زمامدارى خويش دفاع كرده و آن را موفق ارزيابى نموده است. ايشان در لابهلاى اين سخنان، به اجراى كامل عدالت، اجراى حدود الهى، حاكميت ارزشهاى انسانى، تعليم و تأديب مردم و... اشاره كرده است.
در فرازى از نهجالبلاغه درباره حكومت خود چنين آورده است: «آيا حكم قرآن را ميان شما جارى نداشتم؟ و آيا ثقل اصغر (حسن و حسين عليهالسلام ) را در ميان شما نگذاشتم؟ هر آينه در ميان شما مراتب ايمان را ثابت گرداندم و به حدود حلال و حرام آگاهتان ساختم و از دادگرى خود لباس عافيت بر شما پوشانيدم و با قول و فعل خود، كار نيكو را در ميان شما گستردم و اخلاق كريمه خود را به شما ارائه نمودم.»(88)
امام در اين فراز، بر اجراى كامل احكام و حدود قرآن و ارزشهاى اخلاقى در عرصه حكومت خود پاى فشرده است؛ چنانكه تصريح نموده با عدالت خود، عافيت را به مردم ارزانى داشته و با قول و فعل نيك خود، سيماى حكومت اسلامى را به تصوير كشيده و بالاتر از همه آنكه با سجاياى اخلاقى، كه از خود ارائه كرده، الگويى زنده و كارآمد براى حقپويان عرضه داشته است؛ چنانكه خود معتقد است:
«مَن نَصبَ نَفسُه لِلنّاسِ اماما فَليبدأ بِتعليمِ نفسِه قَبلَ تَعليمِ غيرِه»؛(89) آنكه خود را پيشواى مردم قرار مىدهد، بايد پيش از تعليم ديگران، به تعليم خود بپردازد.
در جاى ديگر، ضمن تأكيد بر حسن معاشرت خود با مردم، اعلام مىكنند كه آنان را از ذلّت و خوارى رهانيده است.(90)
در فرازى ديگر چنين مىفرمايد:
«اَيُّها الناسُ اِنّى قَد بَثَثتُ لكم المواعظَ الّتى وَعظَ الانبياءُ بِها اُمَمهُم و أدّيتُ اِليكم مَا أدّتِ الاوصياءُ الى مَن بعدهَم و اَدّبتكُم بِسَوطي فَلَم تَستقيمُوا»؛(91) اى مردم! من پندهايى در ميان شما پراكندم كه پيامبران به امّتهاى خود مىگفتند و چيزهايى به شما گفتم كه جانشينان به كسانى كه پس از آنان بودند، و شما را با تازيانه موعظه خود ادب كردم.
خود آن حضرت در خطبهاى بيان نمودند كه يكى از حقوق مردم بر زمامداران تعليم و تأديب آنهاست.(92) در اين فراز نيز اعلام كردهاند كه به اين حقوق عمل كرده و مسئوليت خود را در قبال آنها انجام دادهاند. بخش نخست گفتار امام تعليم مردم در خارج ساختنشان از جهل و گمراهى، و بخش دوم خطبه تربيت و تأديب اخلاقى آنان است.
4. ملازمت با پيامبر صلىاللهعليهوآله
از جمله امتيازات منحصر به فرد اميرمؤمنان عليهالسلام، كه در نهجالبلاغه مكرّر بر آن انگشت گذاشته شده، ملازمت و پيوستگى دايم با پيامبر صلىاللهعليهوآله است. طولانىترين فراز نهج البلاغه، كه به اين امر پرداخته، خطبه «قاصعه» است:
«... من او را پيروى مىكردم؛ آنسان كه بچه شتر مادر خود را پىروى مىكند. هر روز از اخلاق خود، از فضيلتى آشكار رايتى برمىافراشت و به من فرمان مىداد كه از او پىروى كنم. هر سال در حراء مجاور مىگرديد و من او را مىديدم و جز من او را نمىديد. در آن روزها، اسلام در خانهاى نبود، جز رسولاللّه صلىاللهعليهوآله و خديجه، و من سومين آنان بودم. نور وحى و رسالت را ديدم و بوى نبوّت را شنيدم. هنگامى كه وى بر او صلىاللهعليهوآله نازل شد، ناله شيطان را شنيدم. گفتم: اى رسول خدا! اين ناله چيست؟ فرمود: "اين شيطان است. همانا كه از عبادت خود مأيوس شده است. آنچه را تو مىشنوى من مىشنوم، و آنچه را من مىبينم تو مىبينى، جز آنكه تو پيامبر نيستى، اما تو وزيرى و بر خير و نيكويى هستى".»(93)
اين ملازمت با شيفتگى و دلبستگى هر چه تمامتر، با بدانجا ادامه يافت كه سر پيامبر صلىاللهعليهوآله هنگام وفات، بر دامن حضرت على عليهالسلام بود و با يارى فرشتگان، پيامبر را غسل دادند و بر ايشان نماز گزاردند.(94)
دلدادگى به پيامبر صلىاللهعليهوآله و تأثّر از دست دادن اين وجود گرانمايه چنان امام را مشغول ساخت كه وقتى عبّاس، عموى پيامبر، از جمعشدن گروهى در «سقيفه» و انتخاب خليفه خبر آورد، امام عليهالسلام بدان با بىاعتنايى برخورد كرد، و احترام به جنازه پيامبر صلىاللهعليهوآله را مهمتر از هر چيز شمرد.(95)
چنانكه از گفتار امام عليهالسلام برمىآيد، ايشان دو بهره اساسى از همراهى با پيامبر برد: 1. بهره تربيتى؛ 2. بهره علمى. در بُعد تربيتى، همين بس كه آن حضرت خود را تربيت شده پيامبر صلىاللهعليهوآله مىداند.(96)
و چنانكه از خطبه «قاصعه» هويداست، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از روز نخست، تربيت همهجانبه روحى و اخلاقى حضرت على عليهالسلام را وجهه همّت خود ساخت. گويا آن حضرت از جانب خداوند مأموريت داشت كه حضرت على عليهالسلام را به دست خود تربيت نمايد.
اگر پيامبر صلىاللهعليهوآله آيينه تمامنماى حق و تبلور صفات كمال الهى و انسانى است، بايد على عليهالسلام را نيز آيينه تمامنماى پيامبر صلىاللهعليهوآله دانست. در عظمت شخصيت پيامبر صلىاللهعليهوآله، كه منصب معلمى براى حضرت على عليهالسلام برعهده داشت، همين بس كه اميرمؤمنان عليهالسلام با وجود برخوردارى از چنان روحيه شجاعت و جنگاورى، در توصيف شجاعت پيامبر صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «وقتى تنور جنگ داغ مىشد، ما به پيامبر صلىاللهعليهوآله پناه مىبرديم كه او از همه كس شجاعتر و به دشمن نزديكتر بود.»(97)
در بيان بهرهبرى علمى حضرت على عليهالسلام از پيامبر صلىاللهعليهوآله نيز همين بس كه على عليهالسلام باب شهر علم پيامبر صلىاللهعليهوآله و گنجور آن دانش بيكران است.(98)
امام عليهالسلام در فرازهايى از نهجالبلاغه تصريح مىكند كه قرآن و سنّت را به يُمن ملازمت با پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله فرا گرفته است؛(99) چنانكه در تمام مواردى كه از وقوع رخدادهايى در آينده خبر داده يا با رخدادى خاص مواجه مىشد، اعلام مىكرد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله اين دانشها را به او آموخته و او را نسبت به وقوع اين حوادث، اطمينان داده است.(100) بدينروى، بر اين جمله پاى مىفشرد كه نه من دروغ مىگويم و نه به من سخن ناراستى ابلاغ شده است:
«واللّهِ ما كتمتُ وشمةً و لا كذبت كذبةً و لقد نُبّئتُ بهذا المقامِ و هذا اليومِ»؛(101) به خدا سوگند كه هيچ كلمهاى را ناگفته نگذاشتم و هيچ سخنى به دروغ نگفتم و همانا كه مرا به اين مقام و اين روز آگاهى دادهاند.
و در جاى ديگر، درباره راستگويى رساننده ـ يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآله ـ و عدم جهل شنونده ـ يعنى خود ـ مىفرمايد: «ما كَذبَ المُبلّغِ ولا جَهِلَ السامعُ»؛(102) نه رساننده دروغ گفته و نه شنونده جاهل است.
پىنوشتها
1. دكتراى علوم قرآن و حديث و عضو هيأت علمى پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.
2. نهجالبلاغه، انتشارات دارالهجرة قم، خطبه 216، ص 335.
3. همان، نامه 28.
4. همان، حكمت، 322.
5. همان، حكمت، 37.
6. محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج 3، ص 19 ـ 20.
7. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 296.
8. محمد حمدى رىشهرى بمساعدة محمدكاظم الطباطبائى و محمود الطباطبائى، موسوعة الامام على بن ابى طالب عليهالسلام، ج 8، ص 192 ـ 188.
9. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 41، ص 313 و ص 354.
10. نهجالبلاغه، خطبه 149.
11. همان، خطبه 93.
12. همان، خطبه 93.
13. همان، خطبه 147.
14. همان، خطبه 3.
15. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 3222 / ابن طاووس، سعد السعود، ص 228 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 40، ص 173.
16. محمد محمدى رشهرى بمساعدة محمدكاظم الطباطبائى و محمود الطباطبائى، پيشين، ج 8، ص 418، به نقل از: علامه مامقانى، تنقيح المقال، ج 1، ص 403.
17. نهجالبلاغه، خطبه 5.
18. همان، خطبه 116.
19. همان، خطبه 175.
20. همان، خطبه 93.
21. همان، خطبه 57.
22. همان، خطبه 93 و 151.
23. همان، خطبه 105 و 158.
24. همان، خطبه 73.
25. همان، خطبه 101 و 138. دربره مخاطب اين خطبهها اختلاف است، ولى بيشتر آنها را ناظر به عبدالملك بن مروان دانستهاند. نك: ابن ابى الحديد، پيشين، ج 7، ص 99.
26. همان، خطبه 116.
27. همان، خطبه 16.
28. همان، خطبه 47.
29. همان، خطبه 128.
30. همان، خطبه 128.
31. همان، خطبه 103 و 108 و 156 و 147.
32. همان، خطبه 138 و حكمت 209.
33. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 8، ص 175.
34. همان، ج 8، ص 215.
35. نهجالبلاغه، خطبه 128.
36. همان، خطبه 189.
37. براى تفصيل بيشتر، ر. ك: شيخ طوسى، تفسير تبيان، ج 2، ص 326 / سيدمحمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 348ـ350.
38. نهجالبلاغه، خطبه 10.
39. همان، نامه 62.
40. همان، خطبه 97.
41. همان، خطبه 22.
42. همان، خطبه 197.
43. همان، حكمت 184.
44. پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله در حديث «بدء الدعوة»خطاب به اطرافيان و خويشان خود فرمود: «اِنّ هذا أخى و وصيّى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوهُ.» (ابن شهر آشوب، پيشين، ص 8)
45. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 8، ص 131 و ص 163.
46. شيخ مفيد، الاختصاص، ص 353.
47. نهجالبلاغه، نامه 45.
48. همان، خطبه 200.
49. همان، خطبه 33.
50. همان، خطبه 3.
51. همان، نامه 45.
52. همان.
53. همان.
54. همان، خطبه 3.
55. همان، خطبه 160.
56. همان، خطبه 33.
57. همان، حكمت 77.
58. همان، نامه 68.
59. همان، حكمت 236.
60. همان، خطبه 224.
61. همان، خطبه 209.
62. اين كتاب در پنج جلد توسط منشورات دار مكتبة الحياة، چاپ شده و چنانكه در مقدمه آن آمده، به زبانهاى فارسى، هندى و انگليسى ترجمه شده است.
63. نهجالبلاغه، خطبه 224.
64. همان.
65. همان.
66. نك: محمد محمدى رىشهرى بمساعدة محمدكاظم الطباطبائى، محمود الطباطبائى، پيشين، ج 7، ص 37 ـ 45. در اين كتاب، نام نُه تن از ياران امام عليهالسلام كه در اثر برنتابيدن از عدالت ايشان به شام نزد معاويه گريختهاند، آمده است.
67. نهجالبلاغه، خطبه 126.
68. براى تفصيل بيشتر، نك: ملامهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 50 و 208.
69. مرحوم علاّمه حلّى در تبيين ضرورت افضليت امام عليهالسلام بر ديگران در ابعاد گوناگون، چنين آورده است: «و يدل تحت هذا الحكم كون الامام أفضل فى العلم و الدين و الكرم و الشجاعة و جميع الفضائل النفسانية والبدنية.» (شرح تجريد الاعتقاد، ص 366)
70. نهجالبلاغه، خطبه 192.
71. همان، خطبه 104.
72. همان، نامه 45.
73. همان، نامه 62.
74. در ادامه همين نامه آورده است: «و اِنّى الى لقاءِ اللّه و حسنِ ثوابِه لمنتظرٌ راجٍ»؛ من به ديدار و پاداش نيك الهى منتظر و اميدوارم.
75. امام عليهالسلام در اينباره فرمودهاند: «واللّه لابن أبى طالبٍ آنسُ بالموتِ مِن الطفلِ بثدىِ أُمّه.» (نهجالبلاغه، خطبه 5.)
76. سخن امام عليهالسلام چنين است: «واللّه ما فجأنى من الموتِ واردٌ كرهته و لاطالعٌ أنكرتُه، و ما كنتُ الاّ كقاربٍ وَرَدَ و طالبٍ وجَدَ و ما عنداللّه خيرٌ للابرار»؛ به خدا سوگند كه مرگ چيزى نبود كه ناگهان بر من تاخته باشد و من آن را ناخوشايند شمارم يا ناگهان روى نموده باشد و من آن را ناروا دانم. من همچون تشنهكامى بودم كه نزديك چشمهسار باشد و بر آن فرود آيد، و همچون پىجويى كه به مطلوب رسيده باشد، و آنچه نزد خداوند است براى نيكان بهتر است. (همان، نامه 23).
77. همان، خطبه 175.
78. جرج جرداق، الامام على صوت العدالة الانسانيه، ج 1، ص 106 / و نيز نك: صافى گلپايگانى، رمضان در تاريخ، ص 278 ـ 284.
79. نهجالبلاغه، خطبه 16.
80. همان، خطبه 27.
81. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 81.
82. نهجالبلاغه، نامه 41. در اينكه مخاطب اين نامه كيست، ميان شارحان نهجالبلاغه، اختلافهاى چشمگيرى وجود دارند. نك: حبيبالله هاشمى خوئى، منهاج البراعه، ج 20، ص 75 / محمّدجواد مغنيه، فى ظلال نهجالبلاغه، ج 3، ص 560 / حاج ملاّ صالح قزوينى، شرح نهجالبلاغة، ج 3، ص 250 / شيخ محمدتقى تسترى، بهج الصباغة، ج 13، ص 457. ابن ابى الحديد، پيشين، ج 16، ص 455 / ابن ميثم بحرانى،شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 408. براى تفصيل بررسى آراء، نك: على اكبر ذاكرى، سيماى كارگزاران على بن ابى طالب عليهالسلام، 485 ـ 550.
83. نهجالبلاغه، نامه 45.
84. براى آشنايى با سيره اميرمؤمنان عليهالسلام با كارگزاران خود ر. ك: على اكبر ذاكرى، پيشين.
85. امام عليهالسلام فتنه جمل را چنان خطرناك مىدانست كه تنها خود را قادر به فرونشاندن آن مىشناخت. نك: نهجالبلاغه، خطبه 93.
86. همان، خطبه 6.
87. همان، خطبه 40.
88. همان، خطبه 87.
89. همان، حكمت 73.
90. همان، خطبه 159.
91. همان، خطبه 182.
92. همان، خطبه 34.
93. همان، خطبه 192.
94. سخن امام عليهالسلام چنين است: «و لقد قبض رسول اللّه صلىاللهعليهوآله و اِنّ رأسه لعلى صدرى، و لقد سالت نفسه فى كفّى فاَمرتها على وجهى و لقد ولّيتُ غسله صلىاللهعليهوآله و الملائكةُ اعوانى»؛ رسول خدا صلىاللهعليهوآله در حالى پرواز كرد كه سرش روى سينهام بود و روحش در ميان دستم از تنش جدا شد و من دستانم را [به تبرّك] بر چهرهاش كشيدم و خود كار تغسيل او را برعهده گرفتم، در حالى كه فرشتگان يارىام مىدادند. (همان، خطبه 197.)
95. صائب عبدالحميد، تاريخ الاسلام السياسى و الثقافى، ص 290.
96. محمّد محمّدى رىشهرى، ميزان الحكمه، 1416، قم، دارالحديث، ج 1، ص 58.
97. نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، بخش حكمت، ص 211 ذيل فصل تذكر فيه شيئا من غريب كلامه المحتاج الى التفسير.
98. فرمايش رسول اكرم صلىاللهعليهوآله : «أنا مدينة العلم و علىّ بابها» براى نمونه ر. ك: شيخ صدوق، الخصال، ص 574 / ابن شهر آشوب، پيشين، ج 1، ص 314.
99. نهجالبلاغه، خطبه 210.
100. همان، خطبه 128.
101. همان، خطبه 16.
102. همان، خطبه 101.
...........................................................................................
منبع: فصلنامه شيعه شناسي، شماره 10
شنبه 30 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 170]
-
گوناگون
پربازدیدترینها