واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: ادبيات جنگ با 2 رويكرد دفاعي و اعترافي رويش كلمات از ويرانههاي شهر
جام جم آنلاين: جنگها در طول تاريخ همواره يكي از مهمترين اجزاي شكل دهنده ادبيات بوده و به خلق آثار ادبي ماندگاري انجاميده است، چرا كه همواره جنگها صحنههايي براي بروز روحيات پنهان مانده انسانها بوده است ؛ روحياتي در دو سوي متفاوت گاه بهيمي و گاه انساني.
اما در اين ميان شايد يكي از بارزترين جلوههاي بازتاب پيامدهاي جنگ بر ادبيات را بتوان در آلمان و بر ادبيات اين كشور و در طول و پس از جنگ جهاني دوم دريافت؛ ادبياتي كه به واسطه انعكاس تاريك ترين ابعاد وجودي بشريت نظير خشونت، سنگدلي و خونخواري به ادبيات ويراني شهرت يافت.
ادبياتي كه نشان ميداد انسانها در پارهاي موقعيتها چگونه براحتي و تنها براي اثبات برتري ظاهري خود بر دشمن ميتوانند تندخو، بي رحم و خشن باشند و نيز نشان ميداد جنگ تا چه حد بر زندگي انسانها موثر است و گرسنگي، فساد اخلاقي و رقابت براي كسب موقعيتهاي مادي با آنها چه ميكند.
نگاه به ادبيات جنگي از 2 منظر قابل بررسي است. از منظر نگاه متجاوز كه پس از پايان جنگ به ثمره تجاوزگري و اشغالگرياش مينگرد و در اين ميان خود را مغبون ميبيند و نيز از نگاه مدافع كه خود را به واسطه دفاع از خاك سرزمين تا آخرين قطره خون، سرافراز مينگرد و در مقياسي قابل سنجش ميتوان ادبيات جنگ ايران و آلمان را براي بررسي اين دو سويه ادبيات جنگ انتخاب كرد.
با نگاهي مقايسهاي بر روند شكل گيري ادبيات آلمان در طول سالهاي جنگ جهاني دوم و پس از آن و روند تاثير پذيري آثار ادبي كشورمان در طول 8 سال دفاع مقدس كه به عنوان ادبيات دفاع و پايداري شناخته ميشود ميتوان به تفاوتهاي آشكار ادبيات دفاع ايران با ادبيات جنگ آلمان آگاه شد.
ادبيات آلمان، ادبيات اعتراف
ادبيات آلمان در طول سالهاي جنگ جهاني دوم، شاهد ظهور نويسندگاني بوده است كه با رويكردي انتقادي و واقعگرايانه، آثار خود را وقف ترسيم پيامدهاي مخرب جنگ بر جامعه آن روز آلمان كردهاند.
اين گروه از نويسندگان جامعه كشور خود را همواره به اين موضوع توجه ميدادند كه ثمره تجاوزگري كشورشان جز مرگ ميليونها انسان و نابودي هزاران خانواده و زندگي چيزي نبوده است.
آنها با اعتراف به بيهوده بودن اين تجاوزگري سعي در نمايش چهره بزك كرده ديكتاتورهايي كردند كه براي رسيدن به آرزوي جهانگشايي ملتي را فريفتند و انسانهايي را بيگناه كشتند.
نويسندگان جريان سازي نظير گونتر گراس و ولفگانگ بورشرت(1947 - 1921) كه در موضعي مشترك به محكوميت آشكار و صريح جنگ ميپردازند، كوشيدهاند با نگاهي واقعبينانه، وحشت و خشونت سالهاي جنگ را براي نسل بعدي و جهانيان به تصوير بكشند.
گراس در مشهورترين اثرش ، طبل حلبي چهره مخدوش جامعهاي جنگ زده را به نمايش در ميآورد كه در آن آدمها با دل سپردن به فرمانهاي حزبي از آدميت خود تهي ميشوند و براي تسليم در برابر هر جنايتي آمادهاند.
در ميان نويسندگان، اين نوع از ادبيات آثار هاينريش بل (1985 - 1917) نويسنده صاحب نام سالهاي جنگ آلمان جايگاه ويژهاي دارد. آثار بل چهره به نمايش در نيامده جنگ را به شكلي عريان و تلخ در برابر چشم مخاطبان ميآورد.
بالاآمدن انسانهاي كم ارزش و فساد اقتصادي و اخلاقي كه جنگ توجيهگر آن است، دركنار چهره تلخ و خرد كننده گرسنگي كه در «نان سالهاي جواني» آن را به تصوير ميكشد نمونههايي از كاركرد جنگ در آثار اين نويسنده بزرگ قرن بيستم است.
امروزه در حالي آثار اين نويسنده بنام آلمان به عنوان پايه و اساس ادبيات جنگ آلمان مطرح ميشود كه آثار وي تا سالها پس از پايان جنگ جهاني دوم مورد انتقاد و سرزنش بسياري قرار داشت، چرا كه جامعه آنروز آلمان كوچكترين تمايلي به شنيدن وقايع جنگ نشان نميداد.
هاينريش بل سال 1952 در قالب مقالهاي كه پس از مرگ وي بر ملا شد، به تشريح روند شكل گيري ادبيات جنگ آلمان و بويژه علل نامگذاري آن به ادبيات ويراني پرداخت. مقاله مشهور هاينريش بل كه بخشهايي از آن را در مطلب پيش رو از نظر ميگذرانيم «اعتراف» نام دارد.
ادبيات سر برآورده از ويرانه ها
هاينريش بل در مقاله اعتراف كه به عقيده برخي صاحبنظران پاسخ وي به انتقادهاي بسيار جامعه آنروز آلمان درباره آثارش است، از زبان نويسندگان همنسل خويش چنين گفته: به نخستين تلاشهاي نويسندگي نسل ما پس از سال 1945 به اصطلاح ادبيات ويراني گفته ميشود؛ هرچند همواره ميكوشند با تحقيرآميز خواندن آثار شكل گرفته در اين گونه ادبي، ادبيات ويراني مورد بيتوجهي قرار گيرد، اما هيچ يك از نويسندگان اين نسل در مقابل اين اصطلاح مقاومت نشان نداده كه حتي آن را عنواني بجا و بحق ميدانند.
چون اين نويسندگان در آثار خود انسانهايي را به تصوير ميكشند كه در ويرانهها زندگي كردهاند؛ انسانهاي رنجوري كه از جنگ به وطن بازگشتهاند، مردان و زنان و كودكاني كه به يك اندازه مجروح شدهاند، كساني كه با نگاه تيز و نافذ خود همه چيز را بخوبي ديدهاند، انسانهايي كه در دنياي درون و بيرونشان كوچكترين احساس آرامشي ندارند و ما به عنوان نويسندگان اين گونه ادبيات، آنچنان به آنها احساس نزديكي ميكرديم كه قادر بوديم با آنها و با همه كساني كه به طريقي خانه و كاشانه خود را از دست دادهاند همذاتپنداري كنيم، بويژه با نسلي كه خود ما نيز جزو آن به شمار ميآمديم؛ نسلي كه در شرايط عجيب و ناباورانهاي قرار داشت، نسلي كه پس از پايان جنگ به وطن خويش باز گشته بود، آن هم جنگي كه هيچ كس به پايان آن اميدي نداشت.
بل ادامه ميدهد: ما از جنگ نوشتيم؛ از بازگشت به وطن و از تمامي آنچه در طول سالهاي جنگ با چشمان خود ديده بوديم. از تمامي آنچه پس از بازگشت از جنگ با آن مواجه شديم و آن چيزي جز ويراني نبود. ويراني براي ادبيات نوپاي آن روز ما رهاورد 3 موضوع ديگر بود: ادبيات ويراني، ادبيات جنگ و ادبيات بازگشت به وطن.
اصطلاحاتي كه كاملا بجا استفاده شده بود. با اين حال لحن بيان اين اصطلاحات لحني آزرده و انتقاد آميز بود. تا حدي كه چيزي نمانده بود حتي ما را مسوول جنگ و ويرانيهاي به جاي مانده از آن بدانند.جامعه آن روز آلمان آشكارا از ما رنجيده خاطر بود.
تنها جرم ما اين بود كه جنگ را از نزديك لمس كرده و آنچه را با چشمان خود ديده بوديم به نگارش در آورديم، چرا كه خوب ديدن ابزار كار يك نويسنده خوب است.
هاينريش بل در توضيح سخنان خويش چنين ادامه ميدهد: در آغاز قرن نوزدهم، مرد جواني در لندن زندگي ميكرد كه گذشته چندان دلگرم كنندهاي نداشت. پدرش ورشكست شده و به زندان افتاده بود و مرد جوان پيش از آنكه بتواند تحصيلات نيمه تمام خود را ادامه دهد و خبرنگار شود در يك كارخانه واكس كفش سازي مشغول به كار شده بود. پس از چندي او شروع به نوشتن رمان كرد. وي در اين رمانها از تمامي آنچه چشمانش ديده بود نوشت.
از شرايط ناگوار زندانها، از خانههاي فقرا و از وضعيت مدارس انگليسي و بسياري امور غم انگيز ديگر كه او همه را با چشمان خود ديده بود. كتابهاي اين مرد جوان در مدت كوتاهي توانست خوانندگان بسياري را از سراسر جهان به سوي خود بكشاند.
كتابهاي او در سالهاي بعد موفقيتهاي شگفت انگيزي را نصيب وي كرد، چرا كه وضعيت زندانها بهبود يافت، مشكلات خانههاي فقرا و مدارس نيز مورد توجه قرار گرفت و تغيير كرد. اين مرد جوان چارلز ديكنز نام داشت. او نگاه بسيار خوبي داشت. نگاه خوب، يكي از مهمترين ابزارهاي نويسندگي است. نگاه خوب چيزهايي را به نويسنده نشان ميدهد كه هنوز با چشم سر براي وي نمايان نشده است.
فرض كنيد نگاه يك نويسنده به يك زيرزمين معطوف ميشود. در آنجا پيرمرد نانوايي را ميبيند كه پشت يك ميز ايستاده و خمير ورز ميدهد. در نگاه نخست، نويسنده مردي را ميبيند كه در آنجا ايستاده است. همانگونه كه هومر بالزاك و ديكنز او را ديدهاند؛ پيرمردي به قدمت دنيا كه آيندهاش تا انتهاي جهان امتداد دارد.
حال اگر اين نويسنده خوب نگاه كند چيزهاي ديگري را در اين مرد مشاهده خواهد كرد. او خواهد فهميد اين پيرمرد پسري داشته است كه در جنگ و در روسيه كشته شده و 3000 كيلومتر دورتر از اينجا در حاشيه يك روستا دفن شده، اما قبر او چندي است با خاك يكسان شده و ديگر هيچ صليبي بر آرامگاه وي قرار ندارد، چرا كه تراكتورها زمين آن محوطه را شخم زدهاند.
تمامي اين سرگذشت غمانگيز به مرد رنگ پريده آرامي تعلق دارد كه در نگاه نخست غير از يك نانواي پير، چيز ديگري از وي قابل فهم نبود. حال تصور كنيد در آغاز قرن بيستم مرد جواني در يك زندان واقع در جنوب آلمان كتابي مينويسد. اين مرد، نويسنده نيست. كتاب وي نيز چندان ارزش خواندن ندارد.
با وجود اين ميليونها نسخه از آن به فروش ميرود. نويسنده اين كتاب مردي است كه چشمانش هيچ نديدهاند و درونش مملو از كينه و نفرت و خشونت است. حال اگر ما چشمان خود را باز كنيم ميتوانيم ويرانيهاي بيشمار به جاي مانده از اين انسان را ببينيم.
همان انساني كه خود را آدولف هيتلر ناميد. كسي كه چشمي براي ديدن نداشت. كسي كه تصورات وي از زندگي اشتباه محض بود، همچنان كه طريقه او در زندگي تحملناپذير بود.
او جهان را هرگز با چشم يك انسان نديده بود. او جهان را تنها از دريچه زشتي و ناموزوني ساخته شده در درونش نگريسته بود. تنها كسي ميتواند ببيند كه چشمي براي ديدن داشته باشد. در زبان مادري ما (زبان آلماني) ديدن معناي متفاوتي دارد كه صرفا به مقوله ديد بصري مربوط نميشود.
به اين معني كه هر كس چشمي براي ديدن دارد روح اشياي پيرامونش براي وي آشكار ميشود. در حقيقت ديد اوست كه وي را قادر به درك اين اشيا ميسازد.
چشم يك نويسنده بايد چشمي انساني و تطميعناپذير باشد، چرا كه ما ميخواهيم واقعيت را آنگونه كه هست ببينيم نه آنگونه كه ميخواهيم.
هاينريش بل در پايان سخنانش در اين مقاله چنين ادامه ميدهد: نام هومر در فرهنگ مغرب زمين نام معتبري است. هومر پدر شعر حماسي اروپاست. با اين حال هومر نيز از جنگ تراوا سخن گفته است، از ويرانيهاي شهر باستاني تراوا و از بازگشت اديسه به اين شهر. يعني از ادبيات جنگ، ادبيات ويراني و ادبيات بازگشت به وطن. پس ديگر دليلي براي احساس رنجش و ناراحتي از به كار بردن اين اصطلاحات وجود ندارد.
وقايعنگار جراحتهاي روحي جنگ
محوريت موضوعي آثار هاينريش بل، ستيز انسانها براي زنده ماندن در طول جنگ و نيز ويرانيهاي سالهاي پس از جنگ است. قهرمانان بل، همگي وصله ناجور جامعه آن روز آلمان هستند. كساني كه تمايلي به اعلام رسمي عقيده خود ندارند. به گفته كارشناسان آنچه براي هاينريش بل در ترسيم واقعبينانه وحشت و خشونت سالهاي جنگ و دوران دشوار پس از آن مطرح ميشود، مساله اخلاق است.
هاينريش بل هنگام دريافت جايزه نوبل ادبيات در سال 1972 طي سخناني چنين گفت: «من براي رسيدن به اين نقطه، راه دور و درازي را پيمودهام. من همانند ميليونها انسان ديگر از جنگ به وطن بازگشتم و جز دستاني خالي، در جيب چيز ديگري نداشتم. تنها تفاوت من با ديگران در اين موضوع خلاصه ميشد كه من عطش نوشتن داشتم!»
ادبيات دفاع
رويه ديگر ادبيات جنگ، دفاع ا ز سرزمين است. در اين رويكرد آنها كه ميجنگند براي جنگ انتخابي نكردهاند. نقشههاي نظامي را روي ميزهاي اتاقهاي فرماندهي پهن نكرده و براي اشغال سرزمينهاي ديگران نقشه نكشيدهاند.
در اين سوي ادبيات جنگ، رزمندگان تنها نيروهاي نظامي نيستند، بلكه همه كساني كه تا ديروز در خانه و كاشانه خود بودهاند و امروز هدف تجاوز واقع شدهاند، به سربازان شهر و كشور خود تبديل ميشوند.
ادبياتي كه از دل اين دفاع بر ميخيزد ادبيات سربلندي است كه روايتگر مرگها و رنجها براي زنده ماندن اصالتهايي است كه مردن براي آنها ارزشمند است.
در ادبيات دفاع كه نمونه آن را در ادبيات جنگ تحميلي 8 ساله ميبينيم «داستان يك شهر» روايت ميشود كه در آن خانهها و خانوادهها بهناگاه با چهره ديگرگون رويدادهاي زندگي آشنا ميشوند. در اين ادبيات، جنگهاي كوچه به كوچه و خانه به خانه در كنار تحمل همه رنجها و شكستهاي طبيعي ميدان نبرد نشان داده ميشود؛ البته جاي اين سوال هست كه ادبيات پايداري در ايران توانسته به همان ارجمندي كه جنگ ما بود تصوير گر ايثارها و شهادتهاي فرزندان اين سرزمين باشد؟
زهرا صابري
شنبه 30 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 327]