واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: يكصد هزار كودك بدون شناسنامه در ايران
امين علم الهدي : 26سال بيشتر ندارد، وقتي گفتم مي خواهم از وضعيت بچه هايش گزارش بنويسم، باور نمي كرد مي گفت: «از ماموران وزارت كشور هستي.» آنقدر برايش دليل آوردم تا راضي شد كمي با هم حرف بزنيم. گفت: « اهل مشهد هستم. با شوهرم كه افغان است در همان مشهد آشنا شدم. با برادرم سر يك ساختمان كار مي كرد.» وقتي پرسيدم كه آيا شوهرش را دوست دارد با افسوس به چهار ديواري شكسته اي كه در آن زندگي مي كرد نگاهي كرد و گفت: « مدت هاست به تنها چيزي كه نمي توانم فكر كنم، همين دوست داشتن است. براي ما زنده ماندن و سير كردن شكم خودمان و بچه هايمان از همه چيز مهم تر است.» وقتي حرف به تحصيل بچه هايش مي رسد مي فهمم هيچ كدام از بچه هايش حتي يك سال هم مدرسه نرفته اند. دو پسرش دستفروشي مي كنند. دخترش هم سنش هنوز براي كار در خيابان كم است. بچه هايش شناسنامه ندارند. وقتي تعجب مي كنم، مي گويد : « اينجا محله بچه هاي بي شناسنامه است.»
اينجا محله حلبي آباد قم است. محله اي با كودكان بي شناسنامه؛ زنان دردكشيده و مردان غالباً غيرايراني. نگاهي به اطراف مي اندازم. باورم نمي شود اكنون سال 87 باشد. در مقابل ديدگانم عكس هاي سياه و سفيد قديمي كه از زاغه نشين هاي شهر هاي بزرگ گرفته شده، مي آيند و مي روند. بدون هيچ تغييري. اگر الان چند عكس سياه و سفيد بگيرم مي توانم بگويم عكس ها متعلق به يك سده قبل است. چهار ديوار هايي كه با يك سقف شده اند خانه. با آجرهاي شكسته و درهاي حلبي.
هر چند دقيقه يكبار صداي فرياد بچه ها مي آيد كه با شيطنت كودكي شان مي دوند. هر كدامشان كه روي زمين مي افتد چند دقيقه اي با صداي بلند گريه مي كند و بعد انگار كه از گريه خسته شده باشد به جمع دوستانش مي رود.
¦ يعني هيچ كدام از اين بچه ها شناسنامه ندارند؟
ناهيد اشرفي رئيس انجمن حامي انجمن خصوصي رسيدگي به امور مهاجران از پشت تلفن درباره تعداد كودكان بدون شناسنامه مي گويد: « هيچ كس آمار دقيقي ندارد. نه ما و نه منابع دولتي اما براساس آمار نسبي غيردولتي بيش از 100 هزار كودك در ايران با اين وضعيت زندگي مي كنند.»
زن جاافتاده تري است يعني من اينطور فكر مي كنم چون از سنش هيچ چيز نمي گويد. من هم ترجيح مي دهم نپرسم دوست دارم در خيالم اين طور فكر كنم كه گذر زمان اينگونه پيرش كرده تا اينكه با يك پيري زودرس مواجه شوم. پنج فرزند دارد؛ دو پسر و سه دختر كه همه با هم براي نان درآوردن سر چهارراه مي روند. خودش هم گاهي كمك شان مي كند مثلاً «فصل گردو براشون گردو پوست مي گيرم تا بفروشند.»
او هم شوهرش افغان است. فرزندانش هم هيچ كدام نه شناسنامه دارند و نه مدرسه مي روند. مي گويد: « چند وقت قبل در بيمارستان به والدين پسر همسايه كه تازه به دنيا آمده و وضع مشابهي دارد، يك برگه اي دادند و گفته اند كه به سن مدرسه كه رسيد مي تواند با آن به مدرسه برود.»
¦ تعارف مي كند. وارد خانه اش مي شوم نگاهم به سقف مي افتد. مي پرسم با اين وضع زمستان وقت باران و برف اينجا قابل سكونت است؟
خنده اي تلخ مي كند و مي گويد: « زندگي؟»
همين براي تمام جواب هايم كافي است. هيچ كدام از كودكان در آمار رسمي كشور نمي آيند. همسايه اش كه نوزادي را روي كمرش با چادر بسته وارد مي شود از پيرزن كمي نان مي خواهد. نان هاي خشك شده را پيرزن از زير پارچه اي در مي آورد و به دخترك كه 18 ساله به نظر مي رسد، مي دهد. زن تشكر مي كند و مي رود. خواستم با او هم حرف بزنم كه گفت: « بدبختي هايم را براي چي داد بزنم؟»
صداي گريه كودكش را به راحتي حتي وقت رفتن از حلبي آباد مي شنوم.
سعيد عبودي معاون حقوقي و سجلي سازمان ثبت احوال درباره نوع صدور تابعيت ايراني مي گويد: « براي دادن شناسنامه طبق قانوني كه در سال 1313 به ثبت رسيده تنها مي توانيم به دو صورت اقدام كنيم: 1- پدر آنها ايراني باشد. 2- سند ورود به تابعيت ايراني را پدر آن فرد از اداره كل اتباع و امور مهاجرين گرفته باشد.»
¦وقتي از نقش مادر ايراني سوال مي پرسم؟ مي گويد: « مادر در اين قانون نقشي ندارد.»
او ادامه مي دهد: « بر اساس تبصره اي كه مجلس سال قبل تصويب كرد - ديگر افرادي كه در ايران متولد مي شوند حال از يك پدر و مادر غيرايراني يا با پدر غيرايراني و مادر ايراني ما گواهي ولادت اتباع خارجي براي آنها صادر مي كنيم و تا سن 18 سالگي مي توانند از مدرسه و ديگر مزاياي عادي استفاه كنند و بعد از 18 سالگي خود فرد مليتش را انتخاب مي كند. »
او ادامه مي دهد: « تابعيت از دو طريق كلي به فرزند مي رسد يا خون يا خاك و در هر دو مادر نقشي ندارد. » وقتي مي پرسم به نظر شما اين قانون عادلانه است؟ در جواب مي گويد: « اين قانون در همه كشورها وجود دارد و مختص ايران نيست.»
در اينترنت وقتي براي پيدا كردن منابع ديگر درباره اين موضوع جست وجو مي كنم با يوسف آشنا مي شوم. يوسف مادري ايراني و پدري آمريكايي دارد، بنا بر قانون ايران او يك آمريكايي حساب مي شود و براي ورود به ايران بايد مراحل گرفتن ويزاي يك فرد آمريكايي را پشت سر بگذارد. وقتي در اينترنت صدايش را مي شنوم باورم نمي شود كه يك آمريكايي به اين رواني فارسي صحبت كند. خودش مي گويد. مادرش در خانه با او فارسي حرف مي زده و اين زبان را به خوبي مي داند. با يوسف داخل يكي از سايت هاي چت مشغول صحبت مي شوم. مي گويد خيلي دوست دارد ايراني را كه مادرش اين همه از آن تعريف كرده، ببيند اما به خاطر دو دليل نمي تواند؛ يكي اينكه خانواده مادر او بعد از ازدواج مادرش با پدر يوسف با او قطع ارتباط مي كنند و مادر يوسف مي ترسد وقت ورود به ايران اگر خانواده اش بفهمند او و يوسف را اذيت كنند و دليل دومش اين است كه مي خواهد مانند يك ايراني وارد ايران شود نه يك بيگانه. او مي گويد: «من از بسياري از ايراني ها بيشتر با فارسي و تاريخ ايران آشنايي دارم، من مادرم ايراني است. چرا بايد با من مثل يك آمريكايي برخورد شود؟»
در دفتر محمدعلي دادخواه از نقاشي تا مجسمه حتي پارچه ها با ترازوي عدالت تزئين شده اند. دكتر دادخواه وكيل پايه يك دادگستري است.
او درباره قانون تابعيت در ايران گفت: «قانون عدم تابعيت به فرزندان ناشي از زنان ايراني از جهات مختلف تامين كننده منافع ملي نيست چرا كه علاقه به فرهنگ، به زبان، به سرزمين و ديگر مباني فرهنگي كه پايداري و استواري فرد را فزون تر مي كند، در جهان امروز حرفي براي گفتن و كلامي براي ماندن و راهي براي رفتن است. بنابراين بايد تلاش كنيم افراد هر چه بيشتر تابعيت و ارتباط هويتي خود را با ايران حفظ كنند، فارغ از اين موارد اصولاً سرزمين ها سعي مي كنند به وسيله تابعيت مضاعف سفيران فرهنگي خود را افزايش دهند نه اينكه آن را كاهش دهند.
«آيا اين قانون مناسب شرايط امروز هست يا خير؟» دادخواه در پاسخ گفت: « اصولاً قانون همانند انسان متولد مي شود، رشد مي كند و بعداً به علت تحولات و تغييراتي كه در جامعه رخ مي دهد از جنبه استناد خارج مي شود. همانگونه كه مي بينيم هيچ قانوني همواره پايدار و پابرجا نمانده است البته قواعد فقهي فطري و حقوق بنيادي و بشري كه بر مبناي چارچوب بشري و نياز او طراحي شده از اين مبحث خارج است. زماني برده داري به عنوان اصل اساسي تجارت برپا بود اما امروز به عنوان يك جرم تلقي مي شود. » او اين قانون را معلول ديد فرهنگي و اجتماعي به زن دانست و درباره بروز خارجي اين قانون در ديگر كشورها، انگلستان را مثال زد: «در انگلستان شناسنامه به نام مادر صادر مي شود. حال فرزند در هر جاي جهان متولد شود و براي مهاجران هم اينگونه رفتار مي شود: هر كس كه در انگلستان متولد مي شود حتي اگر خود مايل به پذيرش انگليس نباشد و از پدر و مادر خارج از تابعيت كشور متولد شود
خود به خود به فرض قانونگذار به عنوان يك فرد انگليسي شناخته مي شود و از همه مواهب تابع اصلي يعني كسي كه پدر و مادرش انگليسي، برخوردار مي شود.»
دكتر دادخواه در پايان براي اصلاح اين قانون پيشنهاد داد: «با عنايت به تحولات اخير و سيل گسيل زنان پرشمار ايراني به ديگر كشورها و پذيرش ازدواج و تولد فرزندان برومندي كه مي توانند همان حامل فرهنگ و تمدن ايران باشند، ما تابعيت اينان را به نسل اول قبول كنيم و براي نسل دوم تابعيت ايراني قائل شويم. براي اينها اين حق و امتياز را قائل شويم كه مانند بندهاي ديگر قانون تابعيت بتوانند تا سن 18 سالگي تابعيت ايران را ولو به طور مضاعف تحمل كنند. » و اما لايحه پيشنهادي دادخواه: طي يك ماده واحده اعلام داريم همه اينها از اين پس مي توانند در هر سني به تابعيت ايران پذيرفته شوند.
از دور نگاهي به حلبي آباد مي اندازم. ديگر هيچ كدام از آن زنان حاضر نشدند با من حرف بزنند، علتش ترس بود يا چيز ديگري نمي دانم. حرف يكي از آن زنان دوباره توي گوشم مي پيچد: « اينجا محله بچه هاي بي شناسنامه است؛ محله كودكان بي فردا و البته زناني درد كشيده.»
منبع: كانون زنان ايراني
شنبه 30 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 218]