تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835084295
امام حسن «ع» و پاسداري از ارزشها (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: امام حسن «ع» و پاسداري از ارزشها (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: ابعاد صلح شجاعانه امام حسن عليه السلام با معاوية بن ابي سفيان كه يگانه عامل بقاي اقليتشيعه در آن عصر بود، چنان با عظمت است كه تاكنون محققان زيادي را به تحليل و تبيين آن واداشته است.
اشاره
ابعاد صلح شجاعانه امام حسن عليه السلام با معاوية بن ابي سفيان كه يگانه عامل بقاي اقليتشيعه در آن عصر بود، چنان با عظمت است كه تاكنون محققان زيادي را به تحليل و تبيين آن واداشته است. بدون اغراق ميتوان گفت: اكثر مقالات و تحقيقات پيرامون آن حضرت، در اطراف اين رويداد دور ميزند. اين نوع نگرش هر چند بيانگر عمق و عظمت صلح امام عليه السلام است اما در دوره ديگر (قبل از امامت و بعد از صلح) كمتر مورد توجه قرار گرفتهاند و به تبع آن ميزان آگاهي مردم نيز از اين دورهها اندك است. بر اين اساس و به مناسبتسالگرد شهادت حضرت، در اين شماره با دوران امامتحضرت بعد از صلح (9 سال و اندي) آشنا ميشويم.
نفوذ امويها در حاكميت دين
مهمترين چالشي كه امام حسن عليه السلام در طول دوره امامت و بلكه حيات خود با آن رو به رو شد، مساله نفوذ امويها در حاكميت ديني دورههاي قبل و بروز آثار آن در اين دوره است. نفوذي كه از زمان رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله (8 سالگي) شروع و در خلافت عثمان به اوج خود رسيد. طبيعي است كه بايد سابقه نفوذ امويها را از دوره فراگيري حكومت اسلامي (فتح مكه) پي گرفت زيرا به موازات گسترش اسلام، گروههاي مختلفي به علل گوناگون به اسلام رو آوردند. منافقان نيز از باب ناچاري نتوانستند در مقابل اين سيل خروشان قرار بگيرند و به ناچار با آن بناي همسويي گذاشتند. اين همسويي نه از روي ميل كه از باب اضطرار و بينتيجه بودن مقاومتبود. آنها تنها زماني كه پرچم لا اله الا الله را بر فراز شهر ديدند، لب به شهادتين گشودند و به اين ترتيب دوران حيات خود را با تاكتيك همسويي موقت ادامه دادند. رسول اكرم صلي الله عليه و آله با درايت كامل متوجه اين حركتخزنده بود. لذا اهداف پليد آنان را اينگونه افشا ميكرد:
«اذا بلغ بنو العاص ثلاثين اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دين الله دخلا; (1)
زماني كه فرزندان عاص (بني اميه) (2) به سي برسند، مال خدا را ميان خود دستبه دست ميكنند، بندگان خدا را بنده خود و دين خدا را مغشوش ميكنند.»
امام حسن عليه السلام نيز از سابقه اين گروه كاملا آگاه بود. لذا در مجلس معاويه به او خطاب كرد:
معاويه! فراموش كردهاي كه وقتي پدرت تصميم گرفت اسلام بياورد، تو اشعاري خواندي و او را از اسلام بازداشتي. و شما اي گروه (حاميان معاويه) به خدا سوگندتان ميدهم آيا به ياد نميآوريد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در هفت جا ابوسفيان را لعنت كرد. كسي از شما ميتواند آن را انكار كند؟ آنها عبارتند از:
1- روزي كه در خارج مكه نزديكي طائف در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله قبيله بني ثقيف را به اسلام دعوت ميكرد، پدرت پيش آمد و به پيامبر ناسزا گفت و او را ديوانه و دروغگو خواند...
2- زماني كه كاروان قريش از شام ميآمد و پيامبر صلي الله عليه و آله ميخواست در برابر اموالي كه از مسلمانان گرفته بودند، كاروان را توقيف كند، ابوسفيان كاروان را از بيراهه به سوي مكه برد و جنگ بدر را به راه انداخت...
3- روز جنگ احد آنگاه كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر فراز كوه بود و فرياد ميزد: «الله مولانا ولا مولي لكم.» ابوسفيان هم نعره ميزد: «اعل هبل. ان لنا العزي ولا عزي لكم; برافراشته باد بت هبل. ما بت عزي داريم و شما چنين بت عظيمي نداريد.»
4- در جنگ احزاب نيز پيامبر صلي الله عليه و آله بر او لعنت كرد...
5- روز صلح حديبيه كه ابوسفيان به همراه قريش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام فريضه حج محروم نمود. پيامبر صلي الله عليه و آله به رهبر مشركين و پيروانش لعنت كرد. به آن حضرت گفتند: آيا اميد اسلام به هيچ يك از آنان نداري؟ فرمود: «اين لعنتبر مؤمنان از فرزندان آنها نميرسد، اما زمامدارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.»
6- در جنگ حنين ابوسفيان كفار قريش و هوازن را جمع كرد و عيينه قبيله غطفان و عدهاي از يهود را گرد آورد. خداوند شر ايشان را دفع كرد. اي معاويه! تو مشرك بودي. پدرت را ياري ميكردي و علي عليه السلام بر دين پيامبر ثابت قدم بود.
7- روز ثنيه كه يازده نفر به همراهي ابوسفيان كمر به قتل پيامبر صلي الله عليه و آله بسته بودند (6 نفر از بنياميه و 5 نفر از ديگر افراد قريش) ... (3)
پيامبر صلي الله عليه و آله با نفرين و لعن خويش چهره معاند و حقستيز آنان را معرفي ميساخت ليكن انحراف در مسير حاكميت ديني (انحراف داخلي) زمينههاي رويش مجدد آنها را فراهم ساخت و به محض خروج حاكميت از دست زمامداران صالح، فضاي باز براي حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدريجي رهانيد.
در دوره حكومت عمر نفوذ حزب ابيسفيان چنان شد كه فرزندش معاويه، ولايتشام و سوريه را ربود و چنان بر آن مسلط شد كه عليرغم عزل و نصبهاي متوالي كارگزاران توسط عمر، او هميشه در منصب خود باقي ماند و به اين ترتيب پايگاهي ثابت و مطمئن براي بالندگي حزب منسجم ابيسفيان فراهم شد.
در زمان زمامداري عثمان به دلايل متعدد مخصوصا ارتباط نسبي معاويه و عثمان شاخههاي شجره ملعونه بنياميه وانستبخشهاي عمده حاكميت ديني را تسخير كند و در هر مركز قدرتي ريشهاي بدواند و به اين ترتيب در اين دوره حتي مروان و پدرش كه رانده شده رسول اكرم صلي الله عليه و آله بودند و دو خليفه قبل شفاعت عثمان را براي بازگرداندن آنها به مدينه نپذيرفته بودند، توسط خود عثمان برگردانده و صاحب پستهاي كليدي شدند. امام حسن عليه السلام در اينباره نيز به ياران معاويه (در مجلس معاويه) فرمود: «شما را به خدا سوگند! آيا ميدانيد كه ابوسفيان بعد از بيعت مردم با عثمان به خانه وي رفت و گفت: برادرزاده! آيا غير از بنياميه كسي ديگر در اينجا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه. او گفت: اي جوانان بنياميه! خلافت را مالك شويد و همه پستهاي اساسي آن را به دستبگيريد. سوگند به كسي كه جانم در دست اوست نه بهشتي وجود دارد و نه جهنمي.
اي مردم! آيا نميدانيد بعد از بيعت مردم با عثمان ابوسفيان دستبرادرم حسين عليه السلام را گرفت و به سوي قبرستان بقيع غرقد (4) برد و در آنجا به صداي بلند فرياد زد: اي اهل قبرستان! شما با ما سر حكومت و خلافت جنگيديد و امروز بدنتان زير خاك پوسيده است و كار حكومت در دست ماست. حسين عليه السلام خطاب به او فرمود:
اي ابوسفيان! عمري بر تو گذشته است. صورتت زشتباد. سپس دستخود را كشيد و به سوي مدينه آمد. اگر نبود لقمان بن بشير، چه بسا ابوسفيان حسين عليه السلام را نابود كرده بود. اي معاويه! اين است كارنامه ننگين زندگي تو و پدرت... عمر تو را والي شام كرد و تو خيانت كردي. در پي آن عثمان آن حكم را تنفيذ كرد. باز تو او را در دهان مرگ انداختي. از اين هر دو بالاتر اين كه به خود جرات دادي و با جسارت در برابر خدا ايستادي و با علي بن ابي طالب مخالفت كردي... تو مردم نادان را برانگيختي و آنان را به معركه جنگ آوردي و با مكر و حيله خونشان را بر زمين ريختي و اينها ثمره تلخ بيايماني تو به معاد و نترسيدن از عقاب الهي است... (5) »
به اين ترتيب حزب بنياميه در همان اوايل زمامداري عثمان توانستبه طور شگفتآوري به دو ركن حكومت (ثروت و منصب) نزديك شده، آنها را قبضه كند و در انتظار دستيابي به ركن سوم حاكميتيعني دين بنشيند.
اين موقعيت نيز با قتل عثمان پيش آمد و معاويه با ادعاي خونخواهي خليفه شهيد، در مدتي اندك توانست عواطف ديني مردم را منحرف و سپاه دين را بر ضد دين (علوي) به خيزش درآورد. به عبارت ديگر همانطور كه حيات عثمان عامل كسب مناصب حساس براي بنياميه شد، مرگ وي هم مورد استفاده كامل آنان قرار گرفت و يك پله ديگر آنان را به قدرت نزديكتر كرد. در اينباره نامه شبثبن ربعي به معاويه قابل تامل است. «تو براي گمراهكردن مردم و جلب آرا و تمايل آنان و براي اين كه آنان را به زير فرمان خود درآوري، هيچ وسيلهاي نداري جز اين كه گفتي پيشواي شما به ناحق و مظلومانه كشته شد و ما به خونخواهي او برخاستهايم. در نتيجه فرومايگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمدهاند... دلت ميخواست او كشته شود تا به اين جا برسي...» (6)
امام علي عليه السلام به زيباترين شيوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاويه در نامهاي به او يادآور ميشود: «انك انما نصرت عثمان حينما كان النصر لك وخذلته حينما كان النصر له; (7)
وقتي پشتيباني از عثمان به نفع تو بود، به ياري اش شتافتي و آنگاه كه به نفع او بود، او را خوار گذاشتي.»
از همين دوره زمان تعارض بين حاكميتحق علوي و حاكميتباطل اموي آغاز شد و تمام دوران حكومت اميرمؤمنان و دوره كوتاه حكومت امام حسن عليه السلام را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال 41 ه به دلايل متعدد داخلي و خارجي اين تعارض به نفع جريان اموي پايان يافت و امام حسن عليه السلام را ناچار به صلح كرد. بنابراين بايد دقت كرد كه تلاشهاي بنياميه از 8 هجري تا 41 هجري (33 سال) براي دستيابي به حاكميت در اين دوره به مرحله نهايي و ثمردهي ميرسد و امام حسن عليه السلام كه با چنين جريان ريشهداري رو به رو ميگردد، ناچار به صلح ميشود. (8) امام خود به برخي از دلايل صلح با معاويه بارها اشاره كرد كه يك مورد آن چنين است:
1- شيخ طوسي به سند معتبر از امام زينالعابدين عليه السلام نقل ميكند: «وقتي امام حسن عليه السلام براي صلح با معاويه راهي شد و با او ملاقات كرد، معاويه بر فراز منبر رفت و گفت: ايهاالناس! حسن فرزند علي بن ابي طالب و فاطمه زهرا مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اينك به رغبت و شوق آمده است تا با من بيعت كند. برخيز يا حسن! سپس حضرت برخاست و فرمود: «... اي جماعت! سخن ميگويم; بشنويد و گوش و دل خود را با من همراه سازيد و سخنانم را ثبت كنيد... اگر سالها بايستم و فضيلتها و كرامتهايي را كه خدا ما را به آن مخصوص كرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پيغمبر بشير و نذير و سراج منير كه حق تعالي او را رحمت عالميان گردانيده و پدرم علي ولي مؤمنان و شبيه هارون است. معاويه پسر صخر ادعا ميكند من او را اهل خلافت دانستهام و خود را اهل آن ندانستهام! دروغ ميگويد. به خدا سوگند كه من در كتاب خدا و نتخدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولكن ما اهلبيت عليهم السلام روزي كه حضرت رسالت صلي الله عليه و آله از دنيا رفته است تا حال هميشه مظلوم و مقهور بودهايم. پس خدا حكم كند ميان ما و آنها كه بر ما ظلم كردند و حق ما را غصب كردند و بر گردن ما سوار شدند، مردم را بر ما مسلط كردند و حق ما را كه در كتاب خدا براي ما مقرر شده است، از خمس و غنائم، منع كردند و كسي كه منع كرد از مادر ما فاطمه، ميراث او را از پدرش...
امت مرا واگذاشتند، ياري نكردند و با تو بيعت كردند. اي پسر حرب! اگر ياران مخلص مييافتم كه با من در مقام فريب نبودند هرگز با تو بيعت نميكردم، چنانچه حقتعالي هارون را زماني كه قومش او را تضعيف كردند و با او دشمني نمودند معذور داشت، همچنين من و پدرم وقتي كه امت دست از ما برداشتند و متابعت غير ما كردند و ياوري نيافتيم، نزد خداوند معذور هستيم. احوال اين امتبا امتهاي گذشته مثل هم است...
معاويه گفت: به خدا سوگند كه حسن از منبر فرود نيامد تا زمين بر من تيره شد، خواستم به او ضرر برسانم. ولي فهميدم فروخوردن خشم به عافيت نزديكتر است.» (9)
در اين سخنراني تكاندهنده امام به نكات بسيار حساسي اشاره ميكند و با كالبد شكافي اوضاع كنوني، سرنخهاي آن را در دوران گذشته نشان ميدهد و آن چيزي نيست جز خروج حاكميت ديني از مسير اصلي خود، امري كه موجب تمام انحرافات بعدي و مظلوميت اهلبيت عليهم السلام شد. علاوه بر اين امام به عوامل ديگر مانند همراهي نكردن مردم، غدر و نيرنگبازي آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعيف موقعيت توسط مردم، دشمني آنان با امام اشاره ميكند و در پايان جواز صلح در شرايط اين چنيني را يادآور ميشود.
در هر صورت دوران دستيابي به حاكميتبراي امويها فرارسيد و معاويه با فراخواني امام عليه السلام به شام و اخذ بيعت، كوشيد اين پيروزي را به طور رسمي اعلام كند. فضيل غلام محمد بن راشد نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «معاويه به حسن بن علي عليه السلام نامه نوشته و او و حسين عليهما السلام و ياران علي عليه السلام را به شام فراخواند. همه از جمله قيس بن سعد بن عباده انصاري به شام آمدند. معاويه به آنان اذن ورود داد. آنگاه گفت: اي حسن برخيز و بيعت كن. او برخاست و چنين كرد. سپس گفت: اي حسين برخيز و بيعت كن. او نيز برخاست و چنين كرد. سپس گفت: اي قيس تو نيز برخيز و چنين كن. او هم برخاست و متوجه امام حسين عليه السلام شد تا او چه فرمان دهد. حسين عليه السلام فرمود: اي قيس او (امام حسن عليه السلام) امام من است.» (10)
بعد از صلح چه گذشت؟
چند روز بعد از امضاي قرارداد صلح، امام حسن عليه السلام با مردم كوفه وداع كرد و رهسپار مدينه شد. (11) و به دنبال آن معاويه به طور كامل بر سرنوشت مسلمانان حاكم شد و حكومت تمامعيار اموي را به پيش برد. اما طبيعي بود كه ماهيت ضد ديني حكومت معاويه اجازه نميداد، مصالحه با امام به همان حالتباقي بماند به عبارت ديگر هر چند صلح در ظاهر به وقوع پيوسته بود ولي در حقيقت ماهيت متضاد اين دو جريان اجازه مصالحه واقعي به آنان نميداد و عليرغم زدوده شدن تضادهاي ظاهري كه موجب حفظ جان شيعيان شد، تضادهاي واقعي همچنان باقي بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند.
× × ×
در مورد جدايي بنياميه از اسلام و مباين بودن جبهه آنان با جبهه حقيقي دين، شهيد مطهريقدس سره اينگونه به بررسي دلايل ضديت آنان با اسلام اشاره ميكند:
«مبارزه شديد امويان كه در راس آنها ابوسفيان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: يكي رقابت نژادي كه در سه نسل متوالي متراكم شده بود. دوم تباين قوانين اسلامي با نظام زندگي اجتماعي رؤساي قريش مخصوصا امويها كه اسلام بر همزننده آن زندگاني بود... گذشته از اينها مزاج و طينت آنها طينتي منفعتپرست و مادي بود و در اينگونه مزاجهاي روحي، تعليمات الهي و رباني اثر ندارد و اين ربطي به باهوش يا بيهوشي آنها ندارد. كسي به تعليمات الهي اذعان پيدا ميكند كه در وجود خودش پرتوي از شرافت و علو نفس و بزرگواري باشد. اين مطلب خود يك اصل بزرگي است. داستان ابوسفيان و عباس وگفتن «لقد صار ملك ابن اخيك عظيما...» قصه «بالله غلبتك يا اباسفيان» ايضا قصه «تلقفونها تلقف الكره» همگي دليل كوري باطني ابوسفيان است. (12)
و بر پايه همين تفسير است كه به طور متوالي شاهد بروز تضادهاي دروني به صورت توطئههاي متعدد معاويه براي قتل امام هستيم (استفاده از هر وسيله ممكن) و در مقابل امام را نيز ميبينيم كه (تنها با وسايل مشروع) در صدد تضعيف حكومت معاويه است. البته معاويه بارها ميكوشيد بر تضادهاي حقيقي جبهه باطل و حق سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومي منازعات خود و امام را امري در نهايتحزبي، قبيلهاي و طايفهاي جلوه دهد و در مقابل امام با درايت كامل اجازه شكلگيري چنين تصوري را نميداد. بنابراين تمام تلاش معاويه اين بود كه بر تضادهاي حقيقي دو جبهه سرپوش گذارد و جبهه حق را در سايه صلح ظاهري در خود هضم كند و برعكس امام ميكوشيد در سايه صلح ظاهري بيشترين منافع متصور را نصيب خود و شيعيان كند و در عوض تضادهاي دروني را در هر فرصت ممكن بروز دهد. نمونهاي تاريخي را در اين باره ميخوانيم:
معاويه براي مروان نامهاي نوشت و در آن از مروان خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام علي عليه السلام، را براي پسرش يزيد خواستگاري كند و افزود: مهريهاش هر قدر باشد، ميپذيرم و هر قدر قرض داشته باشد، ميدهم. به علاوه اين وصلت موجب صلح بين بنياميه و بنيهاشم خواهد شد.
مروان بلافاصله بعد از دريافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگاري را مطرح كرد. او گفت: اختيار اين امور با حسن بن علي عليهما السلام است. از او خواستگاري كن. مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگاري كرد. امام به او فرمود: هر كسي را كه ميخواهي دعوت كن تا گرد هم آيند. وقتي بزرگان دو طايفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد و ثناي الهي گفت: اميرمؤمنان معاويه به من فرمان داده تا زينب دختر عبدالله بن جعفر (13) را براي يزيد خواستگاري كنم به اين ترتيب كه: هر قدر پدرش خواست مهر تعيين كند. هر قدر پدرش مقروض بود، ميدهم. اين وصلت موجب صلح بين دو طايفه بنياميه و بنيهاشم ميشود. يزيد پسر معاويه كسي است كه نظير ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به يزيد بيشتر از حسرت و افتخار او به شماست و او كسي است كه به بركت چهرهاش از ابرها طلب باران ميشود. در پي اين سخنان مروان نشست و امام حسن عليه السلام به پاخاست و فرمود:
«...اما ما ذكرت من حكم ابيها في الصداق فانا لمنكن لندعب عن سنة رسول الله في اهله وبناته
... واما الصلح الحيين فانا عادينا لله و في الله فلا نصالحكم للدنيا...;
1- در مورد مهريه، ما از سنت پيامبر صلي الله عليه و آله (840 درهم) تجاوز نميكنيم.
2- در مورد قرضها، چه وقت زنهاي ما قرض پدرانشان رادادهاند؟
3- در مورد صلح بين دو طايفه دشمني ما با شما براي خدا و در راه خداست. بنابراين با دنياي شما صلح نميكنيم.
4- در مورد افتخار ما به وجود يزيد... اگر مقام خلافتبالاتر از مقام نبوت است، ما بايد به يزيد افتخار كنيم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او بايد به ما افتخار كند.
5- در مورد طلب باران به بركت چهره يزيد... تنها از محمد و ال محمد طلب باران ميشود. نظر ما اين است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوريم...» (14)
در ضمن همين رويداد به ظاهر خانوادگي است كه امام در جمع بزرگان هر دو گروه مبناي دشمني آنان را يادآور ميشود و نقشه معاويه را كه درصدد بود، ابتدا سطح منازعات را به دعواهاي حزبي و قبيلهاي تقليل دهد و بعد خود را منادي صلح و آشتي معرفي كند، نقش بر آب ميكند و همين نكته كليدي است كه باعث ميشود عليرغم مصالحه ظاهري، تعارضات همچنان ادامه يابد و با به اوج رسيدن آن در زمان امام حسين عليه السلام آتش جنگ شعلهور شده، لايههاي پنهان منازعات بار ديگر چهره خود را بنماياند و نشان دهد كه حق و باطل هرگز آشتيپذير نيستند و صلح امام حسن عليه السلام تنها يك حركت تاكتيكي براي بقاي اقليتشيعه بوده است. (15)
با اين ديدگاه براي يافتن دلايل شهادت امام حسن عليه السلام بايد به تعارض جبهه حق و باطل توجه كرد نه تعارضات قبيلهاي و...
الف - نسبتبه امام
1- پيمانشكني
معاويه حتي نتوانستيا نخواستبراي ايامي چند هدف اصلي خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به اين ترتيب پرده از هدفي برداشت كه آشكارترين دليل بر سازشناپذيري دو جبهه بود. علامه مجلسي در اين باره مينويسد:
«چون صلح منعقد شد، معاويه متوجه كوفه شد تا آن كه روز جمعه به نخيله فرود آمد. در آنجا نماز كرد، خطبهاي خواند، در آخر خطبهاش گفت: من با شما قتال نكردم براي آن كه نماز كنيد يا روزه بگيريد يا زكات بدهيد وليكن با شما قتال كردم كه امارت بر شما را به هم رسانم. خدا به من داد، هرچند شما نميخواستيد. شرطي چند با حسن كردهام، همه در زير پاي من است. به هيچيك از آنها وفا نخواهم كرد. پس داخل كوفه شد. بعد از چند روز كه در كوفه ماند، به مسجد در آمد. حضرت امام حسن عليه السلام را بر منبر فرستاد و گفت: بگو براي مردم كه خلافتحق من است.» (16)
2- تلاش براي جذب امام:
معاويه تلاش بسياري به خرج ميداد كه امام را به سوي خود جذب كند تا مرزهاي روشن جدايي حقيقي بين دو جبهه را بپوشاند. امام نيز با شيوههاي مختلف همچنان بر جدا بودن دو جبهه تاكيد ميكرد. يكي از شيوهها تلاش براي برقراري ارتباطهاي سببي و خانوادگي و ائتلاف قبيلهاي بود كه نمونهاي از آن را خوانديم. يكي ديگر از شيوههاي معاويه ارسال هدايا و جوايز و در مجموع تحركات عاطفي بود كه البته امام نيز آنها را دريافت و به مصارف لازم ميرساند (17) ، اما اجازه نميداد از اينها به عنوان نزديكي وي به معاويه تعبير شود.
امام باقر عليه السلام ميفرمود: «قد كان الحسن والحسين يتقبلان جوائز المتغلبين مثل معاوية لانهما كانا اهلا لما يصل اليهما من ذلك وما في يد المتغلبين عليهم حرام وهو للناس واسع اذا وصل اليهم في خير واخذوه من حقه; حسن و حسين عليهما السلام عطاياي زورمنداني مثل معاويه را ميپذيرفتند، زيرا حق آنان بود و آنچه در اختيار زورمداران ستمگر است، براي خود آنان حرام است ولي اگر در راه (اطاعت) و خير به مردم برسد، براي آنان حلال است و به حق دريافت كردهاند.»
قال ابوجعفر بن محمد عليهما السلام: «وجوائزهم لمن يخدمهم في معصية الله حرام عليهم وسحت; و عطاياي آنان براي كساني كه در نافرماني خدا به آنان خدمت ميكنند، حرام و نارواست.»
3- توهين به امام:
از جمله رفتارهايي كه دستگاه بنياميه در برابر امام اتخاذ كرد، توهين به آن حضرت بود كه در قالبها و شكلهاي مختلفي اجرا ميشد و صفحات تاريخ پوشيده از اين نوع رفتارهاست.
در يك مورد امام به معاويه چنين فرمود: اين گروه به من ناسزا نگفتند بلكه تو به من ناسزا گفتي، زيرا، تو با زشتي انس گرفتهاي و اخلاق ناپسند در جانت ريشه دوانده. با محمد و خاندان او دشمني ميورزي. سوگند به خدا اي معاويه! اگر من و اين جماعت در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله درگير ميشديم و مهاجرين و انصار اطراف ما بودند، جرات چنين جسارتهايي نسبتبه ما نداشتند...» (18) در جاي ديگر پسر عاص به معاويه ميگويد: «مردم به دنبالش راه افتادهاند. فرمان داد، اطاعت كردند. سخن گفت تصديق كردند. اين دو كار را به جاهاي باريكتري خواهند كشاند. چه خوب بود كه كسي را دنبالش ميفرستادي تا او و پدرش را لعن ميكرديم و دشنام ميداديم و ارزش هر دو را در پيش ديگران پايين ميآورديم. (19) » در همان مجلس معاويه، اطرافيان معاويه اهانتهايي به امام كردند و كوشيدند مقام و منزلت وي را كم كنند از جمله اين كه: «تو اي حسن! ادعا كردهاي خلافتبه تو ميرسد تو توان آن را نداري... ما تو را به اينجا دعوت كردهايم كه تو و پدرت را دشنام دهيم. اما پدرت را خدا به تنهايي سزايش را داد، ... شما مدعيان چيزهايي بودهايد كه حقيقت ندارد...» (20)
4- تهمتها به امام:
در اين بخش نيز معاويه و امويها نهايت تلاش خود را به خرج دادند تا از منزلت امام بكاهند. از جمله به امام ميگفتند: «تو و پدرت در قتل خلفاي قبلي شركت داشتيد. با ابوبكر درستبيعت نكرديد. در حكومت عمر كارشكني كرديد و عثمان را كشتيد و...» (21)
5- توهين و تهمتبه امام علي بن ابيطالب عليه السلام:
معاويه براي درهمكوبيدن جبهه امام حسن عليه السلام به امام علي عليه السلام توهين ميكرد و به او تهمت ميزد و ديگران را هم به اين كار تشويق ميكرد. اين توهينها گاه در مورد شخص حضرت علي عليه السلام بود و گاه در مورد زمامداري و امامت او كه در نوع دوم هدف خنثيسازي جايگاه امامت در اذهان مردم بود. در همان مجلس قبل كه معاويه يارانش را براي تحقير امام حسن عليه السلام گردآورد، به آنان اينگونه رهنمود داد: «شما سعي كنيد كشتهشدن عثمان را به پدرش علي نسبت دهيد و اين مطلب را جا بيندازيد كه وي از سه خليفه قبل ناخشنود بوده» و در پي آن بود كه سيل حملات عليه امام علي عليه السلام سرازير شود مانند: پدرت علي به خاطر دوستي دنيا و سلطنتبر عثمان عيب جويي كرد وسپس در قتل او مشاركت جست; پدرت ابوبكر را مسموم كرد; در توطئه قتل عمر دست داشت; پدرت با رسول خدا صلي الله عليه و آله دشمن بود; او شمشيري بلند و زباني گويا داشت; زندهها را ميكشت; مردگان را متهم ميساخت و... (22) معاويه بعد از شهادت امام حسن عليه السلام نيز به كارگزارانش نوشت: «هرگز اهانتبه علي بن ابي طالب را فراموش نكنيد.»
گاهي معاويه در حضور امام حسن عليه السلام به ايشان اهانت ميكرد از جمله: معاويه در سفري كه به مدينه داشت، بالاي منبر رفت و با ناسزاگويي، به مقام امام علي عليه السلام توهين كرد. امام حسن عليه السلام در همان مجلس برخاست و فرمود: «... اي مردم! خداوند هيچ پيامبري را نفرستاد مگر اين كه مجرمان را دشمن او قرار داد. چنان كه قرآن ميفرمايد: «وكذلك جعلنا لكل نبي عدوا من المجرمين.» من پسر علي هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند است و مادر من فاطمه. مادربزرگ تو نثيله و مادربزرگ من خديجه است.» (23)
و در مجلسي ديگر كه به امام علي عليه السلام هتاكي زيادي كرد، امام حسن عليه السلام فرمود: «اي پسر جگرخواره! آيا به اميرمؤمنان ناسزا ميگويي؟ با اين كه پيامبر فرمود هر كس به علي ناسزا بگويد، به من ناسزا گفته و هر كس به من ناسزا بگويد، به خدا ناسزا گفته و كسي كه به خدا ناسزا گويد، خداوند او را براي هميشه به دوزخ وارد ميكند. آنگاه به عنوان اعتراض مجلس را ترك كرد.» (24)
6- بركناري ياران علي عليه السلام:
معاويه بعد از اعلام نقض پيمان صلح با امام حسن عليه السلام... دستورالعملي صادر كرد كه بر اساس آن تمام ياران و محبان اهلبيت عليهم السلام بايد از كارهاي حساس و غيرحساس كشور اسلامي شامل (حجاز، عراق، ايران، شامات) بركنار ميشدند: «انظروا الي من اقامت عليه البينة. انه يحب عليا واهلبيته فامحوه من الديوان واسقطوا عطاءه ورزقه و من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنكلوا به و اهدموا داره...; (25)
درباره هر كس دليلي اقامه شد كه او علي واهلبيت او را دوست دارد، نامش را از ديوانها محو كنيد و حقوق و مزايايش را نپردازيد و هر كس را كه به دوستداري اهلبيت عليهم السلام متهم كرديد، كار را بر او سختبگيريد و خانهاش را خراب كنيد.»
7- كشتن شخصيتهاي شيعي:
معاويه ميكوشيد از اين طريق نيز جبهه حق را تضعيف كند و اجازه نفس كشيدن به آنان ندهد. لذا گاه به طور مستقيم بر دار كشيدن آنان را نظارت ميكرد و در مواردي خود فرمان قتل ميداد. اشخاصي مانند: حجر بن عدي و فرزندانش در مرج عذرا، رشيد هجري، كميل بن زياد، ميثم تمار، محمد بن اكثم، خالد بن مسعود، جويريه، عمر بن حمق، قنبر، مزرع و... قرباني اين شيوه شدند و پيشبينيهاي امام علي عليه السلام تحقق يافت. «عمتخطتها وخصتبليتها» (26) «واصاب البلاء من ابصر فيها واخطا البلاء من عمي عنها» (27) اين بليهاي است كه همه جا را ميگيرد ولي گرفتارياش به طبقهاي معين اختصاص دارد. و فتنه كور و تاريكي است كه دامنه آن فراگير و همگاني و گرفتاري آن ويژه افراد خاص (شيعيان) است. بلاي آن به كسي ميرسد كه بينا باشد و به هر كور و بيتفاوت راه پيدا نميكند.
ب - نسبتبه ارزشها
نشانههاي تعارض را ميتوان در رويكرد جبهه اموي نسبتبه ارزشها نيز جست و جود كرد. اين جبهه همواره در تقابل و جنگ با ارزشهاي ناب اسلامي بود كه از جمله ميتوان به اين موارد اشاره كرد:
1- رويكرد به بدعتها و...
حكومت معاويه سرتاسر آكنده از انواع خلافها و ظلمها در ابعاد مختلف آن بود كه برخي عبارتند از:
در ايام خلافتخود چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا صلي الله عليه و آله را ترك كرد. وقتي علت را پرسيدند: گفت: «نام پيامبر بر زبان جاري نميكنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند.» (28)
معاملات ربوي را تجويز كرد. به طوري كه ابودرداء در برابرش ايستاد و گفت: «از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مردم را از معاملات ربوي نهي كرد، مگر آن كه وزن دو جنس با يكديگر برابر باشد.» و معاويه بياعتنايي كرد و ابودرداء - با اين كه قاضي دمشق بود - از كار دست كشيد و به مدينه رفت. (29)
برخي از احكام حج را عملا تغيير داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد. (30)
نسبتبه شعائر هر طور ميخواست عمل ميكرد. مثلا در نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه اضافه كرد. با اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده بود: «ليس في العيدين الاذان و الاقامة.» (31)
خطبه نماز عيد را قبل از نماز خواند... (32) آب را در ظرف طلا نوشيد، غذا در آن خورد. (33) لباس حرير پوشيد (34) و...
2- علني كردن منكرات:
ماهيت ضد ديني حكومتبنياميه چنان مبتذل بود كه منكرات آنان به صورت علني نيز بروز مييافت. مانند آن كه معاويه طي نامهاي زياد بن عبيد (ابيه) را به پدر خود، ابوسفيان، نسبت داد: «من اميرالمؤمنين معاوية بن ابي سفيان الي زياد بن ابي سفيان...» اين كار معاويه موجب شد گروههاي زيادي مانند امام حسن عليه السلام و حسين عليهما السلام، يونس بن عبيد، عبدالرحمان بن حكم، ابوعريان و ابوبكره و حسن بصري و... به اين رفتار اعتراض كردند و نوشتند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «الولد للفراش وللعاهر الحجر; (35) فرزند مال مادر است و زناكار بايد سنگسار شود.»
پس بايد او را زياد بن سميه ناميد نه زياد ابن ابي سفيان. زيرا به شهادت ابي مريم سلولي ابوسفيان از جمله كساني بود كه با سميه روابط نامشروع داشت و اين انتساب معاويه خلاف صريح فرمايش رسول خدا بود و ...
3- مبارزه با مشروعيتحكومت علوي:
در كنار تمام خلافهاي فوق، آنچه هدف اصلي معاويه بود، ساقط كردن حكومت علوي و فرزندان وي از مشروعيتبود. وي تلاش ميكرد براي تثبيتحكومتخود، جبهه مقابل را از مشروعيتبيندازد و براي اين كار شيوههاي عجيبي نيز به كار برد كه برخي عبارتند از:
الف - مشروعيتبخشي به خلافتخلفاي سه گانه:
معاويه براي اين هدف از شخصيتهاي ديني و روحاني وابسته استفاده كرد تا به خيال خود زمينه كم رنگ شدن احاديث نبوي در مورد علي عليه السلام را فراهم سازد. لذا او بارها از كارگزاران خود ميخواست:
1- «با كمال دقت راوياني را كه طرفدار عثمان هستند و در فضايل او سخن ميگويند، شناسايي كنيد و در مجامع شركت دهيد و بزرگ بداريد و نام آنان را به همراه روايات و احاديث آنها درباره عثمان و پدرش براي من بفرستيد.» (36)
به اين ترتيب در مدت زماني اندك احاديث متنوعي در مورد عثمان خلق شد.
2- او همچنين به كار گزارانش فرمان داد چون روايات درباره عثمان زياد شده، از اين پس به گويندگان و نويسندگان بگوييد درباره ابوبكر و عمر و ديگر صحابه حديثبسازند. هر حديثي را كه درباره ابوتراب شنيديد، آن را رها نكنيد، مگر اين كه حديثي از صحابه در رد آن براي من نقل كنيد. چنين رواياتي چشم مرا روشن و ادله و حجت مربوط به ابوتراب را كم رنگتر ميكند و حجتشان را باطل ميسازد.» (37)
اين سياست چنان پيش رفت كه هر كسي حديثي از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل ميكرد، ديگر به حديث او با شك و ترديد نگاه ميكردند. امام باقر عليه السلام در مجلسي براي آگاهي مردم از اين گونه احاديثبيش از صد مورد را خواند و فرمود:
«مردم گمان ميكنند اين گونه احاديث صحيح است. آن گاه فرمود: هي والله كلها كذب و زور; (38) اينها همه به خدا قسم، دروغ و بهتان است.»
ابان بن تغلب ميگويد: «خدمت امام باقر عليه السلام عرض كردم: بعضي از آن احاديث را بيان فرماييد امام فرمود: رووا ان سيدي كهول اهل الجنة ابوبكر و عمر و ان عمر محدث و ان الملك يلقنه و ان السكينة تنطلق علي لسانه و ان عثمان الملائكة تستحيي منه ...; (39)
روايت ميكنند كه ابوبكر و عمر دو آقاي پيران اهل بهشت هستند و ميگويند عمر از ملائكه خبر ميگرفت و ملائكه مطالب را به وي تلقين ميكردند و آرامش و وقار بر زبانش جاري ميشد و ميگويند عثمان كسي است كه ملائكه از او حيا ميكنند ... پس امام فرمود: به خدا قسم همه اينها دروغ است.»
ادامه دارد/
پنجشنبه 28 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 210]
-
گوناگون
پربازدیدترینها