تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):از چند رنگى و اختلاف در دين خدا بپرهيزيد، زيرا يكپارچگى در آنچه حق است ولى شما ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816778429




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

همیشه در قلب منی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: مشخصات کتاب :
عنوان : همیشه در قلب منی
[تصویر: -2-31-.gif]

نویسنده : پری نرگسی
[تصویر: -2-37-.gif]

صفحات:199
[تصویر: -2-37-.gif]

قيمت:3100 تومان
[تصویر: icon_mrgreen.gif]

نوبت چاپ:دوم 1388
فصل اول

چند شاخه گل رز صورتی میخرم . و در حاشیه ی خیابان می ایستم .ماشین پرایدی جلوی پایم توقف می کند .

به صندلی عقب تکیه می دهم ، گل ها را روی زانو می گذارم .

راننده مدام با تلفن همراهش حرف می زند . و بی اعتنا به اتومبیل هایی که با سرعت از ما سبقت می گیرند . به سمت تئاتر شهر می راند .

همین طور که نگاهم را از شیشه ی کنارم به پشت ویترین مغازه ها داده ام ، بی خودی خاطرات گذشته در ذهنم جان می گیرند .

به دوستم لیلی فکر می کنم . که حتی یک روز هم با من اختلاف سنی ندارد . اکنون می روم به دیدن او !

دو سال پیش من و لیلی هر دو در رشته ی نقاشی فارغ التحصیل شدیم ولی لیلی از اول هم عاشق بازیگری بود .

باران ریزی شروع به باریدن می کند . راننده برف روبها را روشن می کند .

از اینه ی مقابل نگاهم به تصویر او گره می خورد .

او شال ابی رنگی به گردن اویخته و عینک دودی به چشم دارد و کلاهی که تا روی پیشانی ان را پایین کشیده .

یاد ان روز ها به خیر !

دوره ی دبیرستان که بودیم ، زنگ تفریح که می شد بچه ها با التماس از لیلی می خواستند برایشان ادای خانم امیری را در بیاورد .

خانم امیری معلم ریاضی بود . بچه ها چندان دل خوشی از او نداشتند . اخرش ،هم یکی از بچه های کلاس بغلی ، خوش خدمتی اش گل کرد ، رفت به خانم امیری همه چیز را گفت .

تا این که یک روز وقتی لیلی داشت ، ادای خانم امیری را در می اورد او از راه رسید . تا یک هفته لیلی را از حضور در کلاس ریاضی محروم کرد .

از ان پس لیلی ، روی دستش را داغ گذاشته بود برای خنداندن ما نقش هیچ کدام از دبیران را ایفا نکند .

نقاشی لیلی از همه ی ما بهتر بود . زنگ تفریح که می شد چهره ی هنرپیشه های معروف را روی تخت سیاه نقاشی می کرد .

بچه ها ی کلاس می گفتند که او حتما عاشق یکی از بازیگران سینماست ! ولی من دوست صمیمی لیلی ، بودم و می دانستم او فقط یک بار عاشق شده ان هم عاشق پسرعمویش مهرشاد !

خلاصه لیلی ، چنان مورد تشویق اطرافیان قرار گرفت که بازیگری را فراموش کرد ، به رشته ی نقاشی روی اورد .

***

راننده اهسته می راند . نگاهم بر روی سر در سینما مرکزی گیر می کند . عکس امید ستوده را روی ان می بینم که با هیجان دسته گلی را در اغوش گرفته و به عابرین لبخند می زند .

هفت سال از ان روزها می گذرد . لیلی دو سال است با مهرشاد ازدواج کرده و دست تقدیر او را به صحنه ی تئاتر اورده !

این که چطور شد لیلی دوباره امد سراغ بازیگری داستانش مفصل است بهتر است پر حرفی نکنم .

او اکنون بازیگر تئاتر و سینماست .

***

راننده روبروی تئاتر شهر توقف می کند . کرایه را بدست او می دهم نفس راحتی می کشم و ته دلم از اینکه جان سالمی به در بردم و سعی(تو کتاب اینجوری نوشته) و سالم به مقصد رسیدم خوش حالم . در طول راه که او مدام با تلفن همراهش حرف می زد . ترس از تصادف انی ، گاهی تمام تنم را می لرزاند .

***

تماشاچی ها بی صبرانه منتظرند نمایش اغاز شود . پرده کنار می رود و نمایش اغاز می شود . لیلی ، نقش همسر شاهزاده ای را ایفا می کند که عاشق مرد فقیر بوده و او را به اجبار به عقد شاهزاده در اورده اند .

چشمان درشت و ابی ، صورت گرد و عروسکی لیلی نگاه مشتاق تماشاچی ها را به سمت صحنه می کشاند .

بهتر است وارد جزئیات نشوم . نمایش به اتمام می رسد و همچنان که پرده جلو می رود صدای کف زدن های ، تماشاچی ها در سالن طنین انداز می شود .

طولی نمی کشد ، سالن از تماشاچی ها خالی می شود ، من هنوز روی صندلی نشسته ام . لیلی با همان لباس محلی و تاجی که بر سر دارد به سمت من ، می اید . مقابلش می ایستم . هم دیگر را در اغوش می گیریم . دسته ی گل رز را به کمر او فشار می دهم و در گوشش نجوا می کنم :

عالی بود لیلی ! عالی بود !

در همان حال از روی شانه اش نگاهم به سمت امید ستوده سر می خورد که روی صحنه ایستاده و نگاه معنا دارش را به اسمان چشمانم سپرده .

***

در طول راه که به منزل می ایم . افکار مختلف ذهنم را بازی می دهد . توده های ابر در اسمان هوا را قبل از غروب تاریک کرده .

چراغ تمام مغازه ها روشن است . اتوبوس به سمت خیابان تجریش میراند .

باران بی وقفه می بارد . از پنجره ی اتوبوس کودک منگلی را می بینم که کنار خیابان به همراه مادرش ایستاده و برای مسافرین اتوبوس شکلک در می اورد . پیرمردی را می بینم که به عصایش تکیه داده و منتظر اتومبیلی است که او را به مقصد برساند . راننده ی اتوبوس بی اعتنا به او به سمت جلو می راند . ای کاش ! من راننده ای که می توانست او را به مقصد برساند .

نمی دانم چرا تصویر امید ستوده بازیگر جوان و خوش سیمای سینما گاهی به ذهنم سرک می کشد .

افکار دیگری به ذهنم هجوم اورده . به پدر فکر می کنم که چرا مدت هاست تجارت را رها کرده و خانه نشین شده . به مستانه فکر می کنم که چرا با پدر ازدواج کرده و هیچ وقت صاحب فرزندی نشد . نمی دانم چرا هر چه به ذهنم فشار می اورم نمی توانم جزئیات چهره ی مادر را به خاطر بیاورم !

من حتی نمی دانم او چرا از پدر جدا شد و دیگر هرگز به سراغ من نیامد.

چرا لیلی عاشق پسرعمویش مهرشاد است ؟

حالا که صحبت از عشق است یک مسئله برایم خیلی معماست و ان این که چرا من تا به حال هیچ وقت برای ازدواج عاشق هیچ مردی نشدم . در عوض دوستم بیتا تا به حال سه بار عاشق شده ولی متاسفانه در هر سه مورد عشق او نافرجام بوده . مریم هم کلاسی دوره ی دبیرستان به خاطر پسری که عاشقش بود حاضر بود دست به هر کاری بزند تا انجا که وقتی با مخالفت پدر مواجه شد اقدام به خودکشی کرد ولی خوش بختانه موفق نشد . بهاره عاشق بابک پسر همسایه اش بود که بعد از اتمام تحصیلات با او ازدواج کرد .







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 507]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن