واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: مشخصات کتاب :
عنوان : همیشه در قلب منی
نویسنده : پری نرگسی
صفحات:199
قيمت:3100 تومان
نوبت چاپ:دوم 1388
فصل اول
چند شاخه گل رز صورتی میخرم . و در حاشیه ی خیابان می ایستم .ماشین پرایدی جلوی پایم توقف می کند .
به صندلی عقب تکیه می دهم ، گل ها را روی زانو می گذارم .
راننده مدام با تلفن همراهش حرف می زند . و بی اعتنا به اتومبیل هایی که با سرعت از ما سبقت می گیرند . به سمت تئاتر شهر می راند .
همین طور که نگاهم را از شیشه ی کنارم به پشت ویترین مغازه ها داده ام ، بی خودی خاطرات گذشته در ذهنم جان می گیرند .
به دوستم لیلی فکر می کنم . که حتی یک روز هم با من اختلاف سنی ندارد . اکنون می روم به دیدن او !
دو سال پیش من و لیلی هر دو در رشته ی نقاشی فارغ التحصیل شدیم ولی لیلی از اول هم عاشق بازیگری بود .
باران ریزی شروع به باریدن می کند . راننده برف روبها را روشن می کند .
از اینه ی مقابل نگاهم به تصویر او گره می خورد .
او شال ابی رنگی به گردن اویخته و عینک دودی به چشم دارد و کلاهی که تا روی پیشانی ان را پایین کشیده .
یاد ان روز ها به خیر !
دوره ی دبیرستان که بودیم ، زنگ تفریح که می شد بچه ها با التماس از لیلی می خواستند برایشان ادای خانم امیری را در بیاورد .
خانم امیری معلم ریاضی بود . بچه ها چندان دل خوشی از او نداشتند . اخرش ،هم یکی از بچه های کلاس بغلی ، خوش خدمتی اش گل کرد ، رفت به خانم امیری همه چیز را گفت .
تا این که یک روز وقتی لیلی داشت ، ادای خانم امیری را در می اورد او از راه رسید . تا یک هفته لیلی را از حضور در کلاس ریاضی محروم کرد .
از ان پس لیلی ، روی دستش را داغ گذاشته بود برای خنداندن ما نقش هیچ کدام از دبیران را ایفا نکند .
نقاشی لیلی از همه ی ما بهتر بود . زنگ تفریح که می شد چهره ی هنرپیشه های معروف را روی تخت سیاه نقاشی می کرد .
بچه ها ی کلاس می گفتند که او حتما عاشق یکی از بازیگران سینماست ! ولی من دوست صمیمی لیلی ، بودم و می دانستم او فقط یک بار عاشق شده ان هم عاشق پسرعمویش مهرشاد !
خلاصه لیلی ، چنان مورد تشویق اطرافیان قرار گرفت که بازیگری را فراموش کرد ، به رشته ی نقاشی روی اورد .
***
راننده اهسته می راند . نگاهم بر روی سر در سینما مرکزی گیر می کند . عکس امید ستوده را روی ان می بینم که با هیجان دسته گلی را در اغوش گرفته و به عابرین لبخند می زند .
هفت سال از ان روزها می گذرد . لیلی دو سال است با مهرشاد ازدواج کرده و دست تقدیر او را به صحنه ی تئاتر اورده !
این که چطور شد لیلی دوباره امد سراغ بازیگری داستانش مفصل است بهتر است پر حرفی نکنم .
او اکنون بازیگر تئاتر و سینماست .
***
راننده روبروی تئاتر شهر توقف می کند . کرایه را بدست او می دهم نفس راحتی می کشم و ته دلم از اینکه جان سالمی به در بردم و سعی(تو کتاب اینجوری نوشته) و سالم به مقصد رسیدم خوش حالم . در طول راه که او مدام با تلفن همراهش حرف می زد . ترس از تصادف انی ، گاهی تمام تنم را می لرزاند .
***
تماشاچی ها بی صبرانه منتظرند نمایش اغاز شود . پرده کنار می رود و نمایش اغاز می شود . لیلی ، نقش همسر شاهزاده ای را ایفا می کند که عاشق مرد فقیر بوده و او را به اجبار به عقد شاهزاده در اورده اند .
چشمان درشت و ابی ، صورت گرد و عروسکی لیلی نگاه مشتاق تماشاچی ها را به سمت صحنه می کشاند .
بهتر است وارد جزئیات نشوم . نمایش به اتمام می رسد و همچنان که پرده جلو می رود صدای کف زدن های ، تماشاچی ها در سالن طنین انداز می شود .
طولی نمی کشد ، سالن از تماشاچی ها خالی می شود ، من هنوز روی صندلی نشسته ام . لیلی با همان لباس محلی و تاجی که بر سر دارد به سمت من ، می اید . مقابلش می ایستم . هم دیگر را در اغوش می گیریم . دسته ی گل رز را به کمر او فشار می دهم و در گوشش نجوا می کنم :
عالی بود لیلی ! عالی بود !
در همان حال از روی شانه اش نگاهم به سمت امید ستوده سر می خورد که روی صحنه ایستاده و نگاه معنا دارش را به اسمان چشمانم سپرده .
***
در طول راه که به منزل می ایم . افکار مختلف ذهنم را بازی می دهد . توده های ابر در اسمان هوا را قبل از غروب تاریک کرده .
چراغ تمام مغازه ها روشن است . اتوبوس به سمت خیابان تجریش میراند .
باران بی وقفه می بارد . از پنجره ی اتوبوس کودک منگلی را می بینم که کنار خیابان به همراه مادرش ایستاده و برای مسافرین اتوبوس شکلک در می اورد . پیرمردی را می بینم که به عصایش تکیه داده و منتظر اتومبیلی است که او را به مقصد برساند . راننده ی اتوبوس بی اعتنا به او به سمت جلو می راند . ای کاش ! من راننده ای که می توانست او را به مقصد برساند .
نمی دانم چرا تصویر امید ستوده بازیگر جوان و خوش سیمای سینما گاهی به ذهنم سرک می کشد .
افکار دیگری به ذهنم هجوم اورده . به پدر فکر می کنم که چرا مدت هاست تجارت را رها کرده و خانه نشین شده . به مستانه فکر می کنم که چرا با پدر ازدواج کرده و هیچ وقت صاحب فرزندی نشد . نمی دانم چرا هر چه به ذهنم فشار می اورم نمی توانم جزئیات چهره ی مادر را به خاطر بیاورم !
من حتی نمی دانم او چرا از پدر جدا شد و دیگر هرگز به سراغ من نیامد.
چرا لیلی عاشق پسرعمویش مهرشاد است ؟
حالا که صحبت از عشق است یک مسئله برایم خیلی معماست و ان این که چرا من تا به حال هیچ وقت برای ازدواج عاشق هیچ مردی نشدم . در عوض دوستم بیتا تا به حال سه بار عاشق شده ولی متاسفانه در هر سه مورد عشق او نافرجام بوده . مریم هم کلاسی دوره ی دبیرستان به خاطر پسری که عاشقش بود حاضر بود دست به هر کاری بزند تا انجا که وقتی با مخالفت پدر مواجه شد اقدام به خودکشی کرد ولی خوش بختانه موفق نشد . بهاره عاشق بابک پسر همسایه اش بود که بعد از اتمام تحصیلات با او ازدواج کرد .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 509]