واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: تـو بـه صـد نغـمه زبـان بـودي و دلها همه گـوش...
امروز 27 شهريور است، سالروز درگذشت سيد محمدحسين بهجت تبريزي ( - ) متخلص به «شهريار»؛ روزي كه در ايران روز ملي شعر نامگذاري شدهاست.به همين مناسبت مروري ميكنيم بر زندگي او.
شهريار در تبريز متولد شد. دوران كودكي را در روســتاي مادري قيش قورشاق و روستاي پدري خشكناب در بخش قرهچمن آذربايجان ايران سپري نمود. پدرش حاج مير آقا خشكنابي نام داشت كه در تبريز وكيل بود.
پس از پايان سيكل اول متوسطه در تبريز در سال براي ادامه تحصيل به تهران و مدرسه دارالفنون رفت. پس از آن در رشته پزشكي ادامه تحصيل داد. حدود شش ماه پيش از گرفتن مدرك دكتري «به علل عشقي و ناراحتي خيال و پيشآمدهاي ديگر» ترك تحصيل كرد (زاهدي ، ص ).
وي اولين دفتر شعر خود را در سال با مقدمه ملكالشعراي بهار، سعيد نفيسي و پژمان بختياري منتشر كرد. بسياري از اشعار او به فارسي و تركي آذربايجاني، از آثار ماندگار اين زبانهاست.
در سالهاي تا اثر مشهور خود «حيدر بابايه سلام» را به زبان آذري ميسرايد كه به بسياري از زبانهاي جمهوريهاي شوروي سابق ترجمه و منتشر شدهاست.
منظومه «حيدربابايه سلام» از مهمترين آثار ادبي تركي آذربايجاني شناخته ميشود.
پس از سفري چهارساله به خراسان براي كار در اداره ثبت اسناد مشهد و نيشابور، شهريار به تهران بازگشت. در سال و زماني كه شهريار در خراسان بود، پدرش حاج ميرآقا خشكنابي فوت ميكند.
به سال در بانك كشاورزي استخدام و پس از مدتي به تبريز منتقل شد.
بعدها دانشگاه تبريز وي را يكي از «پاسداران شعر و ادب ميهن» خواند و دكتراي افتخاري دانشكده ادبيات تبريز را نيز به وي اعطا نمود.
در تير ماه مادرش درميگذرد. در مرداد ماه به تبريز آمده و با يكي از بستگان خود به نام خانم عزيزه عميد خالقي ازدواج ميكند كه حاصل اين ازدواج سه فرزند، دو دختر به نامهاي شهرزاد و مريم و يك پسر به نام هادي هستند.
شهريار پس از انقلاب اسلامي، شعرهايي با مضامين ملي- ميهني سرود.
شهريار در روزهاي آخر عمر به دليل بيماري در بيمارستان مهر تهران بستري شد و پس از مرگ در ، بنا به وصيت خود در مقبره الشعرا در تبريز دفن شد.
پي نويس:
زاهدي، لطفالله، «بيوگرافي استاد شهريار»، ، مندرج در ديوان شهريار، جلد اول، چاپ دهم، تهران: انتشارات نگاه و تبريز: انتشارات زرين، صص تا .
***
اي صبا با توچه گفتند كه خاموش شدي؟
چه شرابي به تو دادند كه مدهوش شدي؟
تو كه آتشكده عشق و محبت بودي
چه بلا رفت كه خاكستر خاموش شدي؟
به چه دستي زدي آن ساز شبانگاهي را
كه خود از رقت آن بيخود و بيهوش شدي؟
تو به صد نغمه، زبان بودي و دلها همه گوش
چه شنفتي كه زبان بستي و خود گوش شدي؟
خلق را گر چه وفا نيست وليكن گل من
نه گمان دار كه رفتي و فراموش شدي
تا ابد خاطر ما خوني و رنگين از توست
تو هم آميخته با خون سياووش شدي
ناز ميكرد به پيراهن نازك تن تو
نازنينا چه خبر شد كه كفنپوش شدي؟
چنگي معبد گردون شوي اي رشگ ملك
كه به ناهيد فلك همسر و همدوش شدي
شمع شبهاي سيه بودي و لبخند زنان
با نسيم دم اسحار هم آغوش شدي
شب مگر حور بهشتيت، به بالين آمد
كه تو اش شيفته زلف و بناگوش شدي
باز در خواب شب دوش تو را ميديدم
واي بر من كه تو ام خواب شب دوش شدي
اي مزاري كه صبا خفته به زير سنگت
به چه گنجينه اسرار كه سرپوش شدي
اي سرشگ اينهمه لبريز شدن آن تو نيست
آتشي بود در اين سينه كه در جوش شدي
شهريارا به جگر نيش زند تشنگيام
كه چرا دور از آن چشمه پرنوش شدي
***
در دياري كه در او نيست كسي يار كسي
كاش يارب كه نيفتد به كسي كار كسي
هر كس آزار من زار پسنديد ولي
نپسنديد دل زار من آزار كسي
آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد
هر كه چون ماه برافروخت شب تار كسي
سودش اين بس كه به هيچش بفروشند چو من
هر كه با قيمت جان بود خريدار كسي
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نكوشيد پي گرمي بازار كسي
غير آزار نديدم چو گرفتارم ديد
كس مبادا چو من زار گرفتار كسي
تا شدم خوار تو رشگم به عزيزان آيد
بارالها كه عزيزي نشود خوار كسي
آن كه خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزي است هوادار كسي
گر كسي را نفكنديم به سر سايه چو گل
شكر ايزد كه نبوديم به پا خار كسي
شهريارا سر من زير پي كاخ ستم
به كه بر سر فتدم سايه ديوار كسي
***
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي كه ببيني چه ميكشم
با عقل آب عشق به يك جو نميرود
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبح است و سيل اشك به خون شسته بالشم
پروانه را شكايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
خلقم به روي زرد بخندند و باك نيست
شاهد شو اي شرار محبت كه بيغشم
باور مكن كه طعنه طوفان روزگار
جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
سروي شدم به دولت آزادگي كه سر
با كس فرو نياورد اين طبع سركشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب ميگزد چو غنچه خندان كه خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
اي آفتاب دلكش و ماه پريوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمي چو ني
تا بشنوي نواي غزلهاي دلكشم
ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار
اين كار توست من همه جور تو ميكشم
چهارشنبه 27 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]