واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: جان هواي رفتن دارد نقد رمان انجمن مخفي نوشته احمد شاكري (قسمت اول )
فرخنده حق شنو
مقدمه: احمد شاكري متولد 1353 تهران است. او عليرغم سن كم خود تجارب ارزشمندي در نويسندگي دارد. مهم ترين آثار او عبارتند از سرزمين پدري (مجموعه داستان)، باران نيمروز (مجموعه داستان)، عريان در برابر باد (رمان)، بازتاب (نقد)، نفس (مجموعه داستان)، مردار خوار (مجموعه داستان) و... او همچنين فعاليت هاي ديگري چون داوري در جشنواره شهيد غني پور، نقد، تدريس كلاس هاي داستان نويسي و عضويت در انجمن قلم و... را در كارنامه ادبي خود دارد.
چكيده: رمان انجمن مخفي، حاصل تلاش چهار ساله احمد شاكري است كه جايزه قلم زرين را به خود اختصاص داده است. اين كتاب با 455 صفحه و چهارده بخش از سوي مركز اسناد انقلاب اسلامي در سال 1386 به چاپ رسيده است. نويسنده در اين رمان علاوه بر داستان پردازي، به وجوه ديگري چون تاريخ، سياست، مذهب و... نيز توجه داشته است. همچنين حوادث مهمي چون جريان مشروطه و تحريم تنباكو و عوامل مرتبط با آن ها- شهادت شيخ فضل الله نوري و انجمن هاي مخفي-، و... را نيز مورد نظر داشته است. حوادث رمان بيشتر در حوزه علميه اي در شهر تهران، و كمتر در لواسانات- منزل شخصيت هاي اصلي- رخ مي دهد. نويسنده در اين رمان چند داستان را به موازات هم، با استفاده از شيوه بازگشت به گذشته (فلش بك)- تداعي-، نظيره سازي واقعه عاشورا، با وقايع ديگري چون جريان سفر يحيي مكي به كربلا و حادثه حوزه علميه، همراه كرده است، كه غير از واقعه عاشورا، بقيه داستان از تخيل خود نويسنده سرچشمه مي گيرند. داستان بيشتر حول محور تاريخ مي گردد، اما محورهاي ديگر هم مهم هستند. رمان در قطع وزيري در شمارگان هزار نسخه، منتشر شده است.
تلخيص: رمان سه داستان دارد كه هر كدام ماجراي خود را دارند. داستان يحيي به اين صورت است كه او بعد از ساختن مدرسه علميه به حج مي رود. او پس از حج در حال رفتن به كربلا، نامه اي از شيخ لواساني دريافت مي كند كه در آن نوشته است بهتر است چيزي براي راهنمايي شاگردان مدرسه بنويسي چرا كه آن ها با هم، همدل نيستند و اختلاف دارند. و علت نوشتن وقف نامه يحيي به همين دليل است. او در راه مي بيند كه شترش به اختيار او نيست و راهي را انتخاب كرده و به آن سو مي رود و جايي در كنار مرد يمني كه برده فروش است زانو مي زند. بعد مي فهمد كه شتر به خاطر آواز خدايي كه شنيده بود، به آن سمت رفته است. مرد يمني برده اي بيمار را كه نامش مستوره است، در ازاي سكه اي زر به يحيي مي فروشد. و برده وقتي به خدمت يحيي در مي آيد، حالش خوب مي شود و شتر و يحيي را در اختيار خود مي گيرد و يحيي را به سوي وادي طف (كربلا) راهنمايي مي كند. اما داستان بهاء: داستان اصلي است: پزشك جواني به نام بهاء، كه از فرنگ برگشته است، در راه رفتن به مدرسه علميه- براي مداواي بيماران-، در محله عود لاجان، مورد تهاجم قرار مي گيرد. در جريان اين تهاجم، او را در سرما و يخبندان، لخت مي كنند و لباس ها و حتي كفش ها- اروسي-هاي او را هم مي برند، مرد مهاجمي كه زبانش مي گيرد و خود را موسي شمر معرفي مي كند، بيش از بقيه او را مورد آزار قرار مي دهد. ضمن آن كه دختري هم حضور دارد كه از قبل او را تعقيب مي كرده و پا به پا، با او مي آمده است. دختر اروسي هايش را به او مي دهد و جوان كه در برف پاهايش برهنه مانده بود، با آن ها خود را به مدرسه مي رساند. او در مدرسه با پير مردي به نام بهلول آشنا مي شود. بهلول وقتي مي فهمد او از مريدان ميرزا محسن است، به او مي گويد بهتر است شاگردان اين موضوع را نفهمند چون عده اي از آن ها با او مخالفند. و او را نزد سيد احمد مي برد و سيداحمد او را مورد لطف قرار مي دهد. سيداحمد با ميرزا محسن در نجف در محضر ميرزاي شيرازي، تلمذ كرده است و اوميرزا محسن رامردي آزاده مي داند كه حال يحيي مكي را درك كرده است. او همچنين متذكر مي شود كه مدرسه وقف يحيي مكي است و هر كس كه در آن اقامت مي كند بايد از اصول آن پيروي كند. بخصوص از ظاهري ها دوري كند و با ذوقين سخن نگويد. بهاء مي فهمد كه يحيي اهل قفقاز است و چون از آن جا رانده مي شود، از طريق پرده خواني زندگي مي كند. بعد پالان دوزي مي كند و آوازه شهرت او همه جا مي پيچد. او وقفنامه را نوشته است تا گشايشي باشد براي اختلاف محصلان و ديگران كه بر سر آن اختلاف دارند. بهلول مي گويد كه خود او هم همسفر ميرزا محسن به كربلا بوده و در اين سفر وقتي به مزار يحيي مكي وارد مي شوند، از او حالاتي مي بيند كه بسيار شگفت زده مي شود. او بهاء را به خواندن وقف نامه دعوت مي كند و مي گويد كه اين كتاب كليد اسرار بزرگي است. ضمن آن كه متذكر مي شود اين كتاب را بر بالاي شتر در سفر نوشته است.
و در همان سفر به دليل نامعلومي مرده است. يحيي هزينه مدرسه را از پالان زري كه به او داده اند، ساخته است. بها، كه متوجه اهميت اين كتاب مي شود، خواندن آن را شروع مي كند و در آن شباهت هايي بين زندگي خود و يحيي پيدا مي كند. چنانكه مستوره او را با قدسي، دختري كه به او علاقه مند است - دختر ميرزا - و همچنين دختري كه او را ياري كرد و اروسي هايش را به او داده است، مي بيند . بهاء هنوز به دنبال صاحب اروسي ها و انگشتري خود است. كسي كه انگشتر فيروزه او در انگشتش باشد. او كه از قبل هم در گمگشتگي به سر مي برد با اين جريان ها بيشتر دچار حيرت و ترديد مي شود. نمي داند عشقي كه همه وجود او را احاطه كرده است مربوط به قدسي است يا آن دختر عودلاجاني كه هر دو را مستوره خود مي داند و يا علاقه به داشتن مستوره اي چون مستوره يحيي. بهاء در پي يافتن جواب مسئله متوجه راز مهم ديگري نيز مي شود كه ذهن او را مشغول كرده است. يعني ارتباط بين پدرش و اين جريان ها. چنانچه پدر او كه در حال حاضر دستگير و زنداني است، قبلاً مريد ميرزا بوده است، ولي بعداً با او اختلاف نظر پيدا مي كند و او را به اطاعت از اجانب و بيگانه ها توصيه مي كند. پدرش - همايون كمال- يك دكان صحافي دارد كه از موقوفات يحيي مكي است.او به جاي پرداخت كرايه، تعهد كرده است كتاب هاي مدرسه را صحافي كند. بعد از اين كه تغيير عقيده مي دهد به ميرزا پيشنهاد مي كند كه به روس پناهنده شود. اما ميرزا نمي پذيرد و از نصب پرچم روس و عثماني كه به در خانه اش آورده اند، جلوگيري مي كند. و بعد از اين جريان ميرزا از همايون كمال كناره گيري مي كند در حالي كه پسرش را دوست د ارد و او را نوازش مي كند. همايون كمال بر عليه ميرزا مقاله اي مي نويسد و در روزنامه چاپ مي كند. بهاء به وجود انجمن مخفي پي مي برد و مي فهمد كه اين انجمن بود كه به رفتن او به اروپا براي تحصيل رأي داده بود. ميرزا با انجمن و كمال مخالفت مي كند. جوهرچي و غلامعلي- دوستان پدر- را در محل انجمن در حضور خود او دستگير مي كنند و مي برند و آژاني به نام رزاق او را به طور غيرمستقيم تهديد مي كند كه اگر خواهان آزادي پدر است، بايد با او و حكومت همكاري كند. آژان هر بار بهاء را دعوت به همكاري مي كند. حتي در آخرين ديدار به او سلاحي مي دهد كه در جريان شبيه خواني مدرسه، ميرزا را بكشد. از طرفي قدسي هم كه به ديدار او آمده است، او را به همكاري و تبعيت از كتاب وقفنامه دعوت مي كند. چنانكه از طرف بهلول و سيداحمد و مستوره - د ختر عودلاجاني- نيز به همين امر دعوت مي شود. او از قبل هم از طرف ميرزا براي اين كار دعوت شده بود. در اصل آمدن او به اين مدرسه نيز به دليل توصيه ميرزا به همين قصد بوده است. بهاء برادر كوري دارد به نام ضيا كه پدر، خود را عامل كوري او مي داند، و مادري به نام عزيز، كه قدسي را براي او به عنوان همسر آينده انتخاب كرده است و به ميرزا ارادت دارد. وقف نامه را كه در دو داستان اين كتاب نقش كليدي دارد به ظاهر، مستوره با روايتي از زبان يحيي و قلم خود مي نويسد. گرچه در داستان وجود كنيز، به دلائلي ثابت نمي شود، اما روايت اين گونه است كه او كنيزي است كه سواد نوشتن هم دارد و كتاب را خود او به رشته تحرير درمي آورد. او در طول راه سفرشان به كربلا با كرامات و علمي كه دارد شتر را به فرمان خود مي گيرد و يحيي را به وادي طف هدايت مي كند، به گونه اي كه با امام حسين(ع) و يارانش همراه و محشور شود. بهاء درپي ترديدهايي كه دارد، در خلوت هاي خود تعمق فراواني در احوال خود و وقفنامه مي كند، تا متوجه رسالت خود در اين باره مي شود. و همچنين موضوع: «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا». چنانچه در مدرسه، كه هر سال سه روز عزاداري مي كنند و بزرگان و مشاهير تهران در آن جمع مي شوند، در شبيه خواني عاشورا، بهاء به كسوت يحيي مكي درمي آيد و نقش او را بازي مي كند. مستوره مي گويد اسم همايون كمال بين اسامي كميته مجازات است كه براساس آن مخالفان مشروطه را معدوم مي كنند. در اين ارتباط موسي شمر دستور دارد آن ها را بكشد. دستور قتل شيخ فضل الله نوري هم به اين شكل صادر شده بود. قدسي به بهاء مي گويد كه براي آن ها در بچه گي صيغه محرميت خوانده اند و در انتها جريان شبيه خواني در مدرسه، با واقعه عاشورا نظيره سازي مي شود. جوهر چي در بين بازيگران تعزيه با قدسي گفتگو مي كند و وقف نامه را خيال و خرافه مي خواند و چادر و پوشيه را ابزار براي در بند شدن زن ها. قدسي همچنان بر عقيده خود پا برجاست و پاسخ هاي خود را مي دهد. جوهرچي دستور مي دهد سرهاي بريده را كه بر نيزه ها گذاشته شده اند بياورند. سرهاي بريده، همان حكايت عاشوراي واقعي را دارند. (طشت طلا، ني، پيشاني سنگ خورده، چشم تير خورده و...) بهاء مادرش را مي بيند كه گريان كنار او مي آيد و مي گويد كه پدرش را كشته اند. بهاء ميرزا را كشته مي بيند. او زني داغديده را كه خاك و كاه بر سر مي ريزد، مي بيند و در همان حال صدايي را مي شنود كه مي گويد شيخ هم وقت مرگ امر كرد مهره ها و انگشترش را بشكنند، تا نامش در پاي هيچ ننگي باقي نماند و... داستان عاشورا نيز مشخص است. از زمان رسيدن فرستاده حسين(ع) به خانه مسلم فرزند اوسجه، تا عهدشكني كوفيان كه خواستار آمدن حسين(ع) بودند كه عده آن ها را از دوازده تا چهل هزار نفر به حساب آورده اند، و جريان هاني و طفلان مسلم و محمد پسر اشعث، حارث، قيس، عبيدالله زياد و يارانش و شمر و حر در يك طرف و امام و يارانش در طرفي ديگر و... تا روز عاشورا و قيام خونين آن. و همراه شدن اين جريان با داستان يحيي و مرگ او.
چهارشنبه 27 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 278]