واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: در محضر صبح
اهل نظر
حافظ
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند
آيا بود كه گوشه چشمي به ما كنند
دردم نهفته به زطبيبان مدعي
باشد كه از خزانه غيبم دوا كنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمي كشد
هر كس حكايتي به تصور چرا كنند
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست
آن به كه كار خود به عنايت رها كنند
بي معرفت مباش كه در من يزيد عشق
اهل نظر معامله با آشنا كنند
حالي درون پرده بسي فتنه مي رود
تا آن زمان كه پرده برافتد چه ها كنند
گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حكايت دل خوش ادا كنند
مي خور كه صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر ز طاعتي كه به روي و ريا كنند
پيراهني كه آيد از او بوي يوسفم
ترسم برادران غيورش قبا كنند
بگذر به كوي ميكده تا زمره حضور
اوقات خود زبهر تو صرف دعا كنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان كه منعمان
خير نهان براي رضاي خدا كنند
حافظ دوام وصل ميسر نمي شود
شاهان كم التفات به حال گدا كنند
آزاده شو
محمد قهرمان
آسودگي ز مردم عالم رميدن است
در كنج بي نشاني دل، آرميدن است
مرگ و سكون به ديده روشندلان يكي است
همچون نگاه، زندگي ام در پريدن است
آزاده شو كه حاصل آزادگي تو را
چون سرو، قد به عالم بالا كشيدن است
از ديدن جهان به خبر صلح كرده ام
ديدن هزار بار بتر از شنيدن است
افتادگي است نقش جبين طالع مرا
چون قطره سرشك كه وقف چكيدن است
مانند موج در دل درياست منزلم
اما ز بيم هجر دلم در تپيدن است
محروم از نگاه تو ماندن بعيد نيست
يك شيوه غزال ز مردم رميدن است
از بس نهاد بي ثمري بار بردلم
چون شاخ ميوه دار قدم در خميدن است
آن خلوتي كه راه نيابد در او خيال
با ياد دوست سر به گريبان كشيدن است
بادم به دست و خاك خورم همچو گردباد
اين است حاصلي كه مرا از دويدن است
بي تاب و تب نه ايم كه فرمود پير ما
« چون نبض، زندگاني ما در تپيدن است»
روز مبادا
قيصر امين پور
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان كه بايدند
نه بايدها...
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخندهاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي كنم
باشد براي روز مبادا
اما
در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هرچه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما كسي چه مي داند؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد
""
وقتي تونيستي
نه هست هاي ما
چونان كه بايدند
نه بايدها...
هر روز بي تو
روز مباداست!
پروانه هاي شب
سپيده كاشاني
پروانه هاي شب
در زير داربست بلند
ستاره ها
حرفي است بر كتيبه اين قصر كاغذين
حرفي ز روزهاي شتابنده
حرفي ز لحظه هاي نتابيده
كز تنگه هاي شب زده مي آيد
كز برج يادها...
پروانه هاي شب
نيمي است از ادامه يك انسان
كه نيم ديگرش
دنياي عابري است كه تنها
بر دست هاي خالي خود خيره مانده است
او در تمام راه
مي گشت تا به شعله شعري
شايسته هزاره شيرين
بر بيستون ياد
آلاله هاي عشق بر افروزد
اما كلام او
چون نقش يك گناه بر آيينه زمان
بي رنگ در
احاطه تحقير مي شكست
پروانه هاي شب
اين حرف
اين صداقت گسترده
اي كاش در بلندي انديشه هاي تو
يك دم مجال پر زدني يابد
انتظار
محمدحسين شهريار
باز امشب اي ستاره تابان نيامدي
باز اي سپيده شب هجران نيامدي
شمعم شكفته بود كه خندد به روي تو
افسوس اي شكوفه خندان نيامدي
زنداني تو بودم و مهتاب من چرا
باز امشب از دريچه زندان نيامدي
با ما سر چه داشتي اي تيره شب كه باز
چون سرگذشت عشق به پايان نيامدي
شعر من از زبان تو خوش صيد دل كند
افسوس اي غزال غزلخوان نيامدي
گفتم بخوان عشق شدم ميزبان ماه
نامهربان من تو كه مهمان نيامدي
خوان شكر به خون جگر دست مي دهد
مهمان من چرا به سر خوان نيامدي
نشناختي فغان دل رهگذر كه دوش
اي ماه قصر بر لب ايوان نيامدي
گيتي متاع چون منش آيد گران به دست
اما تو هم به دست من ارزان نيامدي
صبرم نديده اي كه چه زورق شكسته اي است
اي تخته ام سپرده به توفان نيامدي
در طبع شهريار خزان شد بهار عشق
زيرا تو خرمن گل و ريحان نيامدي
چهارشنبه 27 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]