تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):حقّ فرزند بر پدر ، آن است كه نام خوب بر او بگذارد و او را خوب تربيت كند و قرآن به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837551484




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگی «شهریار» به روایت دخترش


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: پدر درباره‌ی خاطرات ایام کودکی‌اش می‌گوید: «روزی با بچه‌های محل مشغول بازی بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگی که در وسط حیاط خانه بود، خیره شده و شروع به خواندن شعر کردم.



[تصویر: 952165228134186219241932307435142217146.jpg]

روایت شهرزاد بهجت تبریزی _ دختر شهریار _ از زندگی این شاعر معاصر زندگی شهریار از زبان دخترش این‌گونه روایت می‌شود: «پدرم، سیدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار در تبریز متولد شده است. پدرش از وکلای درجه یک تبریز و مردی نسبتا متمول بوده که گرسنگان بی‌شماری از خوان کرم او سیر می‌شده‌اند و فکر می‌کنم، همین بلندی طبع و بخشندگی پدرم صفاتی بود که از پدرش به ارث برده بود. پدرم ایام کودکی را در قراء خشکناب و قیش قورشان گذرانیده و هیچ‌وقت خاطرات خوشی را که در دهکده‌های مزبور داشته، فراموش نکرد. اولین شعرش را در چهارسالگی سروده، آن موقعی بوده که مستخدم‌شان به نام رویه برای ناهارش آبگوشت تهیه کرده بود و بابا که برنج دوست می‌داشته، خطاب به رویه (رقیه) گفته است:
رویه باجی؛ باشیمین تاجی / آتی آت آتیه، منه وئرکته (خواهر رویه (رقیه) تاج سر من هستی / گوشت را بده به سگ، به من کته برنج بده)
پدر درباره‌ی خاطرات ایام کودکی‌اش می‌گوید: «روزی با بچه‌های محل مشغول بازی بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگی که در وسط حیاط خانه بود، خیره شده و شروع به خواندن شعر کردم. سخنان موزونی که نمی‌دانستم چگونه به مغز و زبان من می‌آمدند، که ناگهان! پدرم مرا صدا کرد. به صدای بلند پدرم برگشتم. با حالتی تعجب‌آمیز پرسید: این اشعار را کجا یاد گرفتی؟ گفتم کسی یادم نداده، خودم می‌گویم. اول باور نکرد؛ ولی بعد از این‌که مطمئن شد، در حالی که صدایش از شوق می‌لرزید، به صدای بلند مادرم را صدا کرده و گفت: بیا ببین چه پسری داریم!»
یک‌بار دیگر در هفت‌سالگی شعر گفته است و آن هنگامی بوده که مانند بیش‌تر بچه‌ها از حرف مادر خود سرپیچی کرده و به حرف او گوش نداده بود؛ ولی بعدا پیش خود احساس گناه کرده و گفته است:
من گنه‌کار شدم وای به من / مردم‌آزار شدم وای به من
در کودکی از محضر پدر دانشمند خود استفاده کرد و تحصیلات مقدماتی را با قرائت «گلستان» پیش او فراگرفت و در همان اوان با دیوان خواجه الفتی سخت یافت. بعد از این‌که تحصیلات متوسطه را در مدرسه‌ی فیوضات و متحده به پایان رسانید، در سال ‌1303 وارد مدرسه‌ی طب شد و مدت پنج سال در این دانشکده به تحصیل مشغول بود؛ ولی عشق و روحیه‌ی مخصوصش که اصلا با پزشکی، مخصوصا با جراحی سازگار نبود، او را از تحصیل پزشکی بازمی‌دارد؛ چنان‌که خودش می‌گوید: «بعد از هر عمل جراحی که انجام می‌دادم، احساس ضعف می‌کردم و حالم به‌هم می‌خورد.»
بعد از ترک تحصیل به خراسان رفته و به دیدار کمال‌الملک _ نقاش معروف _ نائل آمد، و شعری نیز با عنوان «زیارت کمال‌الملک» به همین مناسبت دارد. تا سال ‌1314 در خراسان بود و بعد از بازگشت از خراسان به کمک دوستانش وارد خدمت بانک کشاورزی شد. در سال ‌1316 حادثه‌ی بسیار ناگواری در زندگی‌اش روی داده و آن مرگ پدرش بوده که خاطره‌ی مرگ او را هرگز فراموش نکرد. هم‌زمان با مرگ پدر، مادرش به تهران رفت و پرستاری پسرش را به عهده گرفت و بابا در کنار مادرش، خاطره‌ی مرگ پدر را کم‌کم فراموش می‌کرده؛ ولی چون سرنوشت اساسا بازی‌های عجیبی دارد و به قول بابا «علی‌الاصول نوابع همیشه ناکام‌اند»، مدت‌ها بعد برادرش را نیز از دست داده و سرپرستی چهار فرزند او را به عهده گرفته است که کوچک‌ترین آن‌ها چند ماه بیش‌تر نداشته و مانند یک پدر دلسوز از آن‌ها مواظبت کرده است. آن‌ها نیز محبت‌های عمو را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنند و پدرم در اصل فرقی بین ما و آن‌ها قائل نبود.

در همان ایام بچگی کتابچه‌ی شعر بابا را ورق می‌زدم و او بدون این‌که مانع شود، فقط مواظب بود که کتابچه را پاره نکنم و با نگاهی محبت‌آمیز مرا می‌نگریست. در سنین پایین و مواقعی که به مدرسه نمی‌رفتم، «حیدربابا» و شعرهایی ترکی را که برایم قابل فهم بود، به من یاد می‌داد. کمی که بزرگ شدم و سواد خواندن پیدا کردم، خودم کتابچه‌ی شعر او را می‌خواندم و اشعاری را که زیاد دوست داشتم، حفظ می‌کردم.
بعد از بزرگ شدن بچه‌های عمویم و موقعی که به اصطلاح دست هر کدام به‌ کاری بند شده و بعد از این‌که پدرم، مادرش را از دست داده، تنها خیاطی‌ای را که در تهران داشته، با وسایلش به بچه‌های برادرش بخشیده و تنها با یک جامه‌دان لباس‌هایش به تبریز ‌آمده و با مادرم که نوه‌ی عمه‌اش محسوب می‌شده، ازدواج کرده و علت ازدواج نکردنش تا سن ‌48سالگی، مسؤولیتی بود که در مقابل بچه‌های برادرش داشته؛ چنان‌که می‌گوید: «یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم».
بعد از ازدواج با مادرم در تبریز با شراکت خواهرش، خانه‌ای خریده که در این خانه من به‌دنیا آمدم و سپس بعد از گذشت زمانی، خانه‌ای برای خود خریده است. من (شهرزاد بهجت تبریزی ) فرزند ارشد او هستم. تا آن‌جا که یاد داریم، در تمامی گردش‌ها و یا شب شعرهایی که می‌رفت _ حتا رسمی‌ترین آن‌ها _ مرا همراه خویش می‌برد. هنگامی که بدو ورودش به هر مجلسی صدای کف ‌زدن‌ها فضا را می‌شکافت و یا به هر جایی که قدم می‌گذاشت، مردم دورش را احاطه می‌کردند، حس کنجکاوی کودکانه‌ام تحریک می‌شد که او کیست؟ ‌ از همان موقع شخصیت او در چشمانم رنگ گرفت و با همان سن و سال احساس کردم با اشخاص عادی فرق دارد. مادر من آموزگار بود و به همین جهت روزها خانه نبود و برای آقا که کارمند بانک کشاورزی بود، اجازه داده بودند که دیگر کار نکند و با خیال راحت بتواند به سرودن اشعارش ادامه دهد. می‌توانم به صراحت بگویم که بیش‌تر از مادرم با او مأنوس بودم و وقتی با او بودم، هیچ‌وقت سراغ مامان را نمی‌گرفتم.
در همان ایام بچگی کتابچه‌ی شعر بابا را ورق می‌زدم و او بدون این‌که مانع شود، فقط مواظب بود که کتابچه را پاره نکنم و با نگاهی محبت‌آمیز مرا می‌نگریست. در سنین پایین و مواقعی که به مدرسه نمی‌رفتم، «حیدربابا» و شعرهایی ترکی را که برایم قابل فهم بود، به من یاد می‌داد. کمی که بزرگ شدم و سواد خواندن پیدا کردم، خودم کتابچه‌ی شعر او را می‌خواندم و اشعاری را که زیاد دوست داشتم، حفظ می‌کردم. پدرم معمولا تا پاسی از شب گذشته به عبادت و خواندن قرآن می‌پرداخت و بعد از فراغت با خواندن کتاب‌های شعر و بیش‌تر مواقع با سرودن شعر معمولا تا اذان صبح نمی‌خوابید؛ مگر مواقعی که واقعا خسته بود.


[تصویر: 97253187126442321999811350901342227159184.jpg]

چندی بعد از تولد من با اختلاف سن سه سال، خواهرم (مریم) و دو سال بعد، برادرم (هادی) به‌دنیا آمد. مواقعی که دورش جمع می‌شدیم و بچه‌ها از سر و گوشش بالا می‌رفتند، ضمن اظهار محبت به ما، برای هر کدام شعرهایی می‌گفت.
در زندگانی خصوصی، آدمی بسیار بخشنده بود. غیر از کمک‌های مالی، وسایل شخصی‌اش را نیز می‌بخشید. قلبی رئوف و مهربان داشت. بسیار احساساتی و حساس بود و خیلی زود تحت تأثیر قرار می‌گرفت. از مرگ دوستانش خیلی متأثر می‌شد؛ چنان‌چه وقتی مرگ صبا دوست نزدیکش را به وی اطلاع دادند، اشک در چشمانش جمع شد. معمولا بعد از اتمام هر شعر، دوست داشت که اعضای خانواده دورش جمع شوند تا شعرش را بخواند. او هیچ کینه‌توز نبود. مادیات برایش هیچ ارزشی نداشت. معمولا غرق در افکار خود بود و با عالم خارج چندان کاری نداشت. در تهران و در موقعی که تنها بود، دوستی به نام آقای زاهدی داشت که بهترین مونس او بود و همین آقای زاهدی تعریف می‌کند «روزی سرزده وارد اتاق شهریار شدم و او را دیدم که با حالتی پریشان چشمانش را بسته و به حضرت علی (ع) متوسل شده است. تکانش دادم و پرسیدم این چه حال است که داری؟ و او بعد از چند نفس عمیق کشیدن با اظهار قدردانی گفت: تو مرا از غرق شدن نجات دادی. گفتم: انسان که توی اتاق خشک و بی‌آب غرق نمی‌شود. شهریار کاغذی به من داد که دیدم اشعاری سروده که جزو افسانه‌ی شب به نام سمفونی دریاست». بعدا خود بابا توضیح داد آن‌چنان دریا را در خیالم مجسم کرده بودم که احساس می‌کردم غرق می‌شوم. آری او موقع گفتن شعر، این‌چنین تحت تأثیر خیالش واقع می‌شد. به موسیقی آشنایی داشت و زمانی نیز سه‌تار می‌نواخت؛ ولی از وقتی به تبریز آمده بود، این کار را کنار گذاشته بود. دلخوشی‌اش بیش‌تر یاد یاران قدیم و لحظاتی بود که با آن‌ها داشته؛ چنان‌که خودش می‌گوید:
به پیری آن‌چه مرا مانده است، لذت یاد است / دلم به دولت یاد است، اگر دمی شاد است
پدرم بسیار پاکدل و ساده بود و اگر کسی به کمک نیاز داشت، تا آن‌جا که برایش مقدور بود، از کمک به او دریغ نداشت.

منبع: کتاب «از بهار تا شهریار» تألیف حسنعلی محمدی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 600]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن