واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: كاميارصداقت ثمرحسينى جهانى شدن و زبان فكرى ما
خبرگزاري فارس: اين نوشتار، يك بررسى نظرى پيرامون نقش و جايگاه زبان فكرى ملتها در دوران موسوم به جهانى شدن است. مبناى نظرى اين نوشتار، مجموعه مؤلفههايى برگرفته از سنتهاى فكرى موجود در جهان اسلام است.

مقدمه:
اين نوشتار، يك بررسى نظرى پيرامون نقش و جايگاه زبان فكرى ملتها در دوران موسوم به جهانى شدن است. مبناى نظرى اين نوشتار، مجموعه مؤلفههايى برگرفته از سنتهاى فكرى موجود در جهان اسلام است. محتواى هر نظريه برگرفته از منابع فكرى مختلفى است كه به رغم بيان مؤلفههاى آن در گذشته، به صورتى منطقى در تركيبى نوين معنا مىيابند. ازاينرو، هر نظريه واحد خصلتى پيوندى در قبالِ مؤلفههاى تشكيلدهنده آن دارد كه به جهت صحت محتوايى خود، نيازمند وجود شرايط زير است؛
1. وجود هماهنگى منطقى در محتواى زنجيره علت ـ معلولى موجود در آن.
2. ضرورت توجه به تعاريف تحليلى (صحتِ تعريف و شيوه مفهومپردازى).
3. قرار گرفتن در بستر روششناسى مناسب.
با عنايت به اين مسئله، ابتدا به مؤلفههاى نظرى موردتوجه خود اشاره مىكنيم و در ادامه به طرح مسئله مىپردازيم.
ذكر اين توضيح نيز لازم است كه ما در پى حصر ديدگاهها در نمونههاى بيان شده نبودهايم. به طور قطع در قبال بسيارى از آنها مىتوان دهها مستند ديگر از سنتهاى فكرى خويش ارائه كرد.
مؤلفههاى نظرى تحقيق:
مهمترين مؤلفههاى مورد توجه ما در اين نوشتار عبارتاند از:
1. تمايز ميان زبان قومى و زبان فكرى (فارابى).
2. مشروطشدن تعاون اجتماعى به كاربرد زبان به جهت شناخت (امام فخر رازى).
3. رابطه ميان عمران و رونق علمى با ملكه زبانى (ابنخلدون).
4. نقش خودباورى و تحقيق در ساخت زبان فكرى يك ملت (ابنخلدون).
5. مسئله مرزهاى اعتبارى و حقيقى (علامه طباطبايى).
1. در تحليلى برجسته و ابتكارى حكيم ابونصر محمدبن محمد فارابى (متولد حدود 259 و متوفاى 339 قمرى) در زمينه تفاوت ميان زبان قومى با زبان فكرى، مىنويسد كه يك زبانشناس تنها بر حالات خاص زبان مورد مطالعه خود متمركز مىشود و «اگر در حالتهايى كه ميان آن زبان به ديگر زبانها مشترك است به مطالعه مىپردازد، اين مطالعه از جهت اشتراك آنها نيست، بلكه از آن جهت است كه آن حالت در زبان آن مردم به خصوص موجود است». اما زبان فكرى، تابع اين مسئله نيست. الفاظ علم منطق، الفاظ مشترك ميان تمام ملتها است. «يعنى منطق، آن قوانين را به واسطه مشترك بودن بر مىگزيند ــ بدون آنكه به حالاتى كه به الفاظ يك ملت اختصاص دارد توجه كند ــ بلكه توصيه مىكند كه اگر به اين حالات اختصاصى نيازى پيدا شد، بايد آنرا از دانشمندانى كه با آن زبان آگاهى دارند فراگرفت.»
مؤلفههاى اساسى اين تحليل عبارتاند از:
ــ از طريق زبان برهانى، مىتوان به زبان جهانى نايل شد (توجه به امكان وجود چنين قابليتى)
ــ خروج از دايره قومى، تنها از طريق ارتقاى انديشه خود در معيار فهم جهانى ممكن است.
ــ انتشار فرهنگ خويش و انجام تعامل فرهنگى در سطوح فراملى در گرو گسترش زبان فكرى (جهانى) است.
2. امام محمد فخر رازى (543 ـ 606 قمرى) با ارائه تحليلى اجتماعى از زبان، بيان مىدارد كه نيازمندى انسانها، عامل مهمى در شكلگيرى تعاون در ميانشان است. تعاون، لازمه حيات اجتماعى است؛ اما بدون ايجاد شناختى متقابل نسبت به يكديگر، امكانپذير نخواهد بود و يكى از ابزارهاى نيل به اين شناخت، «زبان» به جهت افاده دلالتهاى معنايى است.
اين تحليل، حاوى چند نكته اساسى در بحث ما است:
ــ تعاون اجتماعى، منوط به شناخت متقابل انسانها از يكديگر شده است.
ــ شناخت متقابل، از راه زبان امكانپذير است. لذا تعاون اجتماعى بدون استفاده از زبان، ناممكن است.
ــ زبان، حامل شناخت انسانى است. لذا مىتوان با بازانديشى در اين ديدگاه بيان داشت كه زبان صرفا ابزار بيان نيست؛ بلكه فراتر از آن، حامل تجربيات اجتماعى انسانها و ميراث فكرى بشر است.
3. ابن خلدون (732 ـ 808 قمرى) مسئله زبان را با عمران جامعه به ويژه در بعد فرهنگى آن در ارتباط مىداند. ضعف عمران و از ميان رفتن رونق مراكز علمى و دروس اساتيد آن، منجر به فساد ملكه زبان و در نتيجه زوال آن زبان خواهد شد. ضمن آنكه عكس مسئله را نيز صادق مىداند. رونق عمران به رونق علوم يارى رسانده و منجر به قوت ملكه زبانى مىشود.
مؤلفههاى اساسى موجود در اين ديدگاه عبارت است از:
ــ ميان آبادانى (عمران) و رونق مراكز علمى، رابطهاى على (متقابلى) موجود است.
ــ تزلزل زبان فكرى (و حتى قومى) يك ملت، نشاندهنده تزلزل علمى آن است.
4. تقريبا بسيارى از دانشمندان حال و گذشته ما نسبت به عواقب بسيار منفى عدم تفكر انسانهاى يك جامعه و مهمتر از آن تقليد در شرايط عدم تفكر هشدار دادهاند. ابنخلدون با اشاره به وجود رابطهاى ميان آگاهى دينى و انسجام اجتماعى مىنويسد: «... آيين دينى باعث از ميان رفتن رقابت و كشمكش و حسادت موجود در ميان اهل عصبيت مىشود و توجه را تنها به سوى حق معطوف مىسازد. پس اگر براى اهل عصبيت استبصار (آگاهى) در كار خويش حاصل شود، هيچچيز جلودارشان نخواهد بود...» از سويى ديگر او متوجه اين نكته شده است كه در كنار از ميان رفتن «سند علم» در اندلس اسلامى، مسلمانان به تقليد از ظواهر زندگى مسيحيان شمال اسپانيا روى آوردهاند. امرى كه از اسباب انحطاط ايشان به شمار مىرود.
همچنين بسيارى از دانشمندان كنونى به نقد نحوه برخورد روشنفكران و تحصيلكردگان مسلمانى پرداختند كه در غياب عدم تفكر صحيح بر فرهنگ خويش، با مشاهده غرب، مقهورِ خود پديده غربى «ماشين» شدند و از شناخت روابط حاكم بر توليد آن برنيامدند...
دو نكته قابل توجه در اين تحليل عبارتاند از:
ــ هرچه آگاهىهاى مورد نياز واقعى جامعه افزايش يابد، بر انسجام اجتماعى آن افزوده مىشود.
ــ مجاورت با بيگانگان به خودى خود منجر به انحطاط نمىشود. بلكه عدم اعتماد به نفس، در كنار تقليد از بيگانگان خود زمينهساز زوال است. در غياب مرجعيت فكرى خودى، خواه ناخواه مرجعيت فكرى ديگرى برجامعه حاكم مىشود.
5. علامه سيدمحمد حسين طباطبايى (1281 ـ 1360 شمسى) در تفسير شريفالميزان، بحث مهمى را با اين عنوان مطرح كرده است كه «حد و مرز كشور اسلامى، مرز جغرافيايى و طبيعى و يا اصطلاحى نيست، بلكه اعتقاد است.» بحث ايشان متوجه اعتبار عوامل تقسيمبندى جوامع از ديدگاه اسلام است. براين اساس، اجتماع بر پايه عقيده به توحيد بنا نهاده مىشود، و نه جنسيت، قوميت، وطن و نظاير آن. اين مسئله حتى در زمان سيطره دشمن بر جوامع اسلامى نيز صادق است. چه آنكه «... بر يك فرد مسلمان نيز واجب كرده كه... اگر سختگيرى دشمن اجازه تظاهر به ديندارى نمىدهد، در باطن دلش به عقايد حقه دين معتقد باشد...» لذا جامعه اسلامى به گونهاى تأسيس شده است كه در تمامى احوال چه آنگاه كه خودش حاكم باشد و يا محكوم، چه غالب باشد و يا مغلوب، چه پيشرفته باشد و يا ساده و ابتدايى، چه در حال قوت باشد و يا در حال ضعف و... مىتواند زنده بماند. بحث علامه نه به معناى رها كردن و يا بىتوجهى به قلمرو اسلامى، كه تأملى در فلسفه وجودى حضور ما در آن است.
مؤلفههاى مورد توجه ما در اين ديدگاه عبارتاند از:
ــ مرز واقعى ميان كشورها، مرزهاى عقيدتى و فرهنگى است.
ــ ملت و يا دينى كه قادر به نگهداشت عقيدهاش نباشد، محكوم به فنا است.
ــ استقلال يك ملت پيش از آنكه به موقعيت طبيعىاش بازگردد، به توان فرهنگىاش منوط مىشود.
جهانىشدن و زبان فكرى ـ يك طرح نظرى:
در جهان اسلام، سنت فكرى عميقى در خصوص اهميت نقش تعاون در زندگى انسان و برآورده ساختن نيازمندىهاى او موجود است. بحث در زمينه تعاون در پايه، مبتنى بر فكر دينى است. گسترش جماعات بشرى و همكارىهاى متقابل بيشتر در ميانشان، برآمده از همين طبيعت است و در اين اجتماع رو به گسترش برخورد و گفتگوى ميان فرهنگها امرى طبيعى است. در اين ميان، انديشههايى منتشر و مسلط خواهند شد كه بتوانند در قالب زبانى جهانى قابل فهم و پذيرش براى ديگران باشند و البته چه بسا انديشهاى كه به سبب كمكارى ديگران و نه ارزشمندى ذاتى خود، چند صباحى در زرق و برق جهانى جلوه كند.
1. تعاون به جهت رفع نيازمندى صورت مىپذيرد؛
نياز îتعاون
2. در پى گسترش جوامع، بر نيازمندى اعضاى جامعه افزوده شده و به همان ميزان بر تعاونشان افزوده مىشود. در اين حالت، اختلال در تعاون منجر به اختلال در سطوح مختلف زندگى اجتماعى مىشود؛
پيشرفت جوامع îگسترش نياز îتعاون بيشتر
ديدگاه علامه طباطبايى (ره) در زمينه مفهوم مرز اعتبارى و حقيقى، توجه بيشترى را مىطلبد. شواهد بسيارى بيانگر اين مسئله است كه حركت جهانى شدن ــ به ويژه توسط فنآورىهاى نوين ارتباطات ــ به سمتِ كاهش نقش مرزهاى طبيعى است. در چنين وضعيتى، بر اهميت نقش مرزهاى فكرى و فرهنگى ميان جوامع مختلف افزوده مىشود و به تدريج اين تحول در مفهوم استقلال و حاكميت ملى كشورها به شكلى برجسته نمايان مىشود. بر اين اساس اين رابطه على قابل طرح است كه؛
كاهش نقش مرز طبيعى î اهميت و اعتبار مرزهاى فكرى و فرهنگى
به عبارت ديگر: هرچه از نقش مرزهاى طبيعى كاسته شود، بر اعتبار و نقشآفرينى مرزهاى فكرى و فرهنگى افزوده مىشود. پيامد اين امر، افزايش اهميت كاربرد زبان فكرى جوامع است كه بىدرنگ از لحاظ راهبردى، ذهن را متوجه نظام آموزشى جامعه مىكند. كودكان جامعه، نيازمند يادگيرى ماهيگيرىاند و نه تنها آموختن خوردن آن. در اينجا، نظريه فارابى پيرامون تمايز ميان دو نوع زبان، واجد ارزش تحليل در قبال تحولات عصر جهانى شدن است. دوران جهانى شدن دوران حاكميت ملتهايى است كه داراى زبانى فكرى و جهانىاند. بنابراين مىتوان به دستهبندى جديدى در عصر جهانى شدن اشاره كرد كه ملتها را براساس زبان فكرى و فرهنگىشان به دو دسته متمايز تقسيم مىكند؛
الف ـ ملتهاى داراىِ زبان فكرى پيشرو و مرجع،
ب ـ ملتهاى داراىِ زبان فكرى پيرو و مقلد.
بر اين اساس مىتوان گفت كه؛
نقشآفرينى مرزهاى فكرى و فرهنگى îگسترش حوزه كاربرد زبان فكرى
به عبارت ديگر، اهميت يافتن مرزهاى فكرى و فرهنگى منجر به گسترش كاربرد زبان فكرى در ميان جوامع مختلف مىشود.
در بسيارى از تعاريف مربوط به هويت ملى، شاهد توجه به زبان به مثابه عنصرى از عناصر تشكيلدهنده آن هستيم. در اينجا، زبان به عنوان تصويرى از شخصيت يك ملت در نظر گرفته مىشود كه حامل مجموعه بزرگى از ميراث ادبى و فرهنگى او است. پس زبان نه تنها ابزار، كه خود فكر، عاطفه، علم و فن يك ملت است. اما بايد توجه شود كه يك ملت ممكن است مالك ميراث فرهنگى بسيار غنىاى باشد اما به اين ميراث غنى فراتر از يك شىء توجه نكند و آنرا به صورت بالفعل درنياورد. در اين صورت اگرچه زبان آن ملت به صورت بالقوه حامل ميراث غنىاى از فرهنگ و تجربيات تمدنىاش است، در عمل قادر به گفتگو حتى در ميان ملت خود هم نيست. به تعبير دكتر كريم مجتهدى: «بايد در فرهنگ كنونى ما افكار ابنسينا، غزالى و ديگران واقعا فعليت پيدا كند و سبب پيدايش تأمل و تفكر بالفعل در نزد ما شود. صرف نگهدارى اشياء نه فقط فرهنگ نيست، شايد ضد فرهنگ هم باشد و سبب سوء تعبير شود و تحرك واقعى فرهنگ را مختل سازد.»
جهانى شدن اين زبان، از طريق ترجمه آن به زبانهاى اروپايى صورت نمىپذيرد. تجربه نهضت ترجمه غرب نشاندهنده اين معنا است كه غرب در محتواى ترجمه تصرف كرده و سازنده ابنسينا و ابنرشد لاتينى و نظاير آن مىشود كه چه بسا شرق را نيز به تبعيت از برداشت خود تشويق كند. با توجه به مباحث ياد شده، بررسى شيوه تحول زبان فكرى دانشگاهى كشور كه به جاى اكتفا به نقل قول به تفكر و تأمل در سنتهاى فكرى گذشتگان خود بپردازد، از مسايل مهم ما در حوزه جهانى شدن است.
مسئله ما در جهانىشدن، استفاده از چند نقلقول از سنت فكرى پيشينيانمان در مواجهه با جهان نوين نيست، بلكه كسب قدرت تفكر درباره اين سنت ارجمند است. به گونهاى كه مرجع گفتارى ما، به شكل طبيعى برآمده از امكانات مؤثر تمدنى خويش باشد. در چنين شرايطى است كه مىتوان به جاى تقليد و يا رد تفكر غربى، «امكان مقايسه سازنده» با ديگر سنتهاى فكرى را فراهم كرد. چنانكه دكتر كريم مجتهدى معتقد است كه: «براى زنده كردن سنت فلسفى، بايد آنرا با افكار نوع ديگر و غيرخودى روبهرو كرد. با توجه به غير خود، هم خود را بهتر مىتوان شناخت و هم به امكانات پنهانى، ولى مؤثر سنت فكرى خود بيشتر پى برد.»
بر اين اساس مىتوان اين رابطه على را مطرح كرد؛
تفكر در سنت + مقايسه سازنده با غير îحيات بالفعل سنت در زبان فكرى.
به عبارت ديگر، هر چه تأمل و تفكر پيرامون سنتهاى فكرى خودى افزايش يابد و در كنار آن مقايسه سازنده با ديگر سنتهاى مقابل صورت پذيرد، امكان تبلور اين سنت در زبان فكرى آن جامعه بيشتر خواهد شد.
توجه شود كه جهانى شدن غربى (آمريكايى) تعاون ميان ملتهاى مختلف را در رابطهاى نابرابر و به سود غرب، تعريف كرده و از اين رو به دنبال تغيير ساختار نيازهاى ديگر جوامع است. ساختار نيازهاى ذهنى مسئلهاى فرهنگى و مرتبط با ساختار آموزش و تربيت جوامع است. لذا ضرورت همكارى متقابل اقتصاد و نظام آموزشى كشور، به شكلى كه هر يك كليد حل مشكلات ديگرى (و نه سربار آن) شود؛ مشهود مىباشد. يك نظام دانشگاهى با ساختارى ضعيف قادر به توليد فكر و فرهنگ نخواهد بود و اين همان بحثى است كه در ارتباط با عمران جامعه از سوى ابنخلدون مورد توجه بوده است.
نتيجهگيرى:
گسترش جوامع و در نتيجه نيازمندىهاى افراد جامعه منجر به گسترش همكارىها مىشود كه در دوران جهانى شدن و به مدد فناورىهاى نوين، به كاهش نقش مرزهاى طبيعى انجاميده است. در اين وضعيت، مرزهاى فكرى و فرهنگى جايگزين مرزهاى طبيعى مىشوند.
در اين عرصه نوين، ملتى مستقل و توانمند باقى خواهد ماند كه زبان فكرىاش از قابليت انتشار جهانى برخوردار باشد. اين زبان، شىء نيست؛ بلكه فعل است و فعليت آن به تحقيق (در برابر تقليد) و تفكر (در برابر اكتفا به نقلگرايى) در داشتههاى خود در كنار انجام مقايسه سازنده با ديگر سنتهاى فكرى بازمىگردد. امرى كه انجام مطالعات راهبردى در زمينه تحقق اين امر در نظام آموزش كشور و ديگر نهادهاى وابسته به آن را مىطلبد.
...........................................................................................
منبع: فصلنامه پژوهشگران، شماره 8 و 9
سه شنبه 26 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]