واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: حكم خدا
هاينتس ريسه
[*]
در میهمانخانه او را دیده بودند؛ او تعریف میکرد که تاجر است و نیمی از زندگیاش در میان راهها و جادهها میگذرد.
میهمانخانهدار که قاضی برای همین فراخوانده بودش، این موضوع را تأیید کرد و افزود: «مرد غریبه شب هنگام پس از صرف شامی مفصل میهمانخانه را ترک کرد و گفت میخواهد به سفرش ادامه دهد. دو مرد جوان همراه او هنگام خوردن غذا سر میز مسافر نشسته بودند و با او صحبت میکردند و صورت حسابشان را هم مرد غریبه پرداخت کرده بود.»
قاضی پرسید: «آ یا آن دو مرد جوان در «ف» زندگی میکنند.» میهمانخانهدار اطمینان داد که آن دو آنجا زندگی میکنند و اساميشان را گفت: اوربینی[**] و دیگری ویگیلیو.[***]
قاضی هر دو نفر را احضار کرد. هرچند که آنان میگفتند کنار در میهمانخانه از تاجر جدا شدهاند و هرچند در بازرسییی که همان وقت از خانههای آنان انجام شد، چیز مشکوکی به چشم نخورد، اما قاضی دستور داد آن دو نفر را بازداشت کنند. در روزهای بعد نیز چندین بار از آنان بازجویی کرد، اما هر چه قدر هم که پرسشهایش را ماهرانه طرح میکرد، موفق به کشف چیزی نمیشد، مگر نشانههای ضعیفی برای اثبات جرم. سرانجام قاضی شخصاً به این باور رسید که نه ویگیلیو و نه اوربینی هیچ کدام قاتل تاجر نبودهاند. با وجود این نمیتوانست تصمیم بگیرد که برایشان حكم حبس تعلیقی صادر کند. بعد شبی در میان افکار پُر شک و شبههاش این فکر به ذهنش رسید که صدور حكم را به خدا واگذار کند. صبح روز بعد دستور داد نخست اوربینی را بیاورند و از او پرسید آیا در هیچ یک از این شبهایی که در زندان به سر برده، خوابی دیده است؟ اوربینی با شگفتی به قاضی نگاه کرد و پاسخ داد: «بله، حتا میتوان گفت خوابی بسیار استثنایی و عجیب.»
او در این رؤیا دیده بود که روی جادهای بیحرکت دراز کشیده است و قادر به تکان خوردن نیست. هوا تاریک میشد و ترس از اینکه زیر ارابهی يادگاری برود که تصادفاً از جاده رد میشود، بسیار آزارش داده است. به ویژه که از دوردست صدای حرکت ارابهها را نیز میشنیده است، اما هیچ کدام به نزدیکی او نمیرسیدند. هنگامی که از خواب بیدار شد، از ترسی که در خواب دچارش شده بود، خیس عرق شده بود.
قاضی لحظهای فکر کرد، آن گاه دستور داد روز بعد به هنگام طلوع خورشید اوربینی را با دست و پای زنجیر شده جلو شهر و روی جادهای که در این ساعت دهقانان از طریق آن کالاهای خود را از حومه به بازار روز میآوردند، بخوابانند. او میبایست دو ساعت در آن جا دراز بکشد. دهقانان در برابر این مجازات موظف بودند، وسایل نقلیهی خود را طوری حرکت دهند که گویا جاده خالی است. اگر اوربینی از این آزمایش زنده بیرون میآمد، آزادی بار دیگر به او باز میگشت.
روز بعد، قاضی به شخصه در محلی که اوربینی را خوابانده بودند، حضور یافت. او به همراه قضات دیگر آن قدر منتظر ماند تا زمانی که برای تصمیم در نظر گرفته بود، سپری شد؛ با کمال تعجب، آن مدت بدون این که ارابهای به آن جا بیايد، گذشته بود. پس از آنکه قاضی زنجیرهای زندانی را باز کرد، به دو نفر از افرادش دستور داد از جاده به سوی بالا بروند و در دهکدههای پای کوه خبر بگیرند که چرا امروز دهقانان به بازار شهر نیامدهاند. دو قاصد به زودی بازگشتند و حکایت کردند که در فاصلهی نه چندان دور نرسیده به محلی که اوربینی را خوابانده بودند، کوه ریزش کرده بود و سنگ و خاک جاده را بند آورده بود.
قاضی که متوجه شد در جریان اثبات جرم عملاً کسی بار تصمیمگیری را از دوشش برداشته است، بیدرنگ دستور داد ویگیلیو را بیاورند و از او نیز پرسید که آ یا در دوران حبسش خوابی دیده است. زندانی لبخند زد و پاسخ داد: «خواب دیدهام دستم را داخل دهان شیر سنگی کنار در شهرداری فرو بردهام.»
قاضی پیش خود فکر کرد، لابد او هم بیگناه است. ويگیلیو ادامه داد: «شیر دستم را گاز گرفت.»
قاضی با تعجب پرسید: «شیر سنگی؟»
زندانی پاسخ داد: «اما این فقط خواب بود »
قاضی گفت: « بسیار خب، ما به شهرداری خواهیم رفت و تو دستت را در دهان شیر خواهی کرد. اگر دستت را گاز نگرفت، دستور خواهم داد تو را نیز آزاد كنند.»
قاضی با زندانی و دو نگهبان در خیابانها به سوی شهرداری راه افتادند. گروهی از مردم آنان را تعقیب میکردند، زیرا خبر نجات اوربینی به سرعت همه جا پخش شده بود. این معجزه بسیاری را مایل کرده بود که در آزمایش ویگیلیو حضور داشته باشند. اما هنگامی که مردم از توضیح قاضی در مورد چیزی که ویگیلیو میبایست برای اثبات بیگناهیاش انجام دهد، آگاه شدند، صدای خندهها بلند شد. خود زندانی نیز در حالی که پلههای شهرداری را در هنگام نگریستن به چهرههای خندان مردم در میدان بالا میرفت، لبخند میزد. او با اطمینانی آشکار از نجاتش، لبخند بر لب، دست راستش را داخل دهان گشودهی شیر سنگی کرد. اما فوراً با فریادی از درد دوباره آن را بیرون کشید. کسانی که در آن اطراف ایستاده بودند، دیدند که ناگهان عقربی با جهشی سریع روی پلههای شهرداری پرید. بیشک حیوان در سوراخ تاریک دهان شیر لانه داشت و با نیش زدن به دست تجاوزگر به لانهاش، از خود دفاع کرده بود. قاضی دستور داد بیدرنگ زندانی را به زندان بازگردانند. همچنین دستور داد، برای معالجهی جراحت وارده اقدامی نشود. اکنون دیگر از گناهکار بودن ویگیلیو مطمئن بود. ویگیلیو چند ساعت بعد از درد شدید جان سپرد. با وجود این، قضاوت قاضی در مورد عامل قتل تاجر اشتباه بود. در حقیقت، نه اوربینی و نه ویگیلیو تاجر را به قتل رسانده بودند، بلکه مردی که بیست سال بعد در بستر مرگ به عمل افشا نشدهی خود اعتراف کرد، چنین کرده بود. با وجود این، در «ف» هیچکس، حتا قاضي، از این موضوع باخبر نشد. حتا در صورتی که قاضی از این امر آگاه میشد، کسی اجازه نداشت، در درستی حکمی که او صادر کرده بود، شک کند.
-------------------------------
*Heinz Risse: نويسنده آلماني (1989 - 1898)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 221]