واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: سفر به قبله
... صبح دومين روز اقامتمون در مدينه رسيد. ساعت ٥/٣ بامداد با بچه هاي كاروان به طرف مسجدالنبي رفتيم. اولين بار توي عمرم بود كه نماز شب مي خوندم، اون هم كجا؟ مسجدالنبي! اولش برام سخت بود كه روي سنگ نماز بخونم! بعد از اين كه نماز تموم شد، قرآنم رو باز كردم و شروع كردم به دوره كردن قرآن ... وقتي داشتم توي اون مكان پر از معنويت و غربت قرآن مي خوندم، ناخود آگاه گريه ام گرفت و به ياد تمام اونايي كه دلشون مي خواست يه روزي، اين جا باشن اما اجل به اونا مهلت نداد، افتادم ... صداي اذان صبح منو به خودم آورد و سريع به صف نماز پيوستم ... بعد از نماز صبح، پشت درهاي روضه رضوان نشستم به اين اميد كه شايد اين بار بتوونم از نزديك قبر پاك حضرت رسول (ص) رو زيارت كنم. اين بار تونستم به راحتي وارد روضه رضوان بشم و پشت ستون توبه نماز خوندم ... و از خدا و پيغمبرش سپاسگزاري كردم، به خاطر اين كه من رو در جووني طلبيدند تا به اين سفر زيبا و معنوي بيام.
يه دنيا حرف ناگفته براي حضرت رسول (ص) داشتم اما اشك هايم امون نمي داد تا حرف دلم رو بزنم ... (قبل از اومدن به اين سفر، عمويم كه سال گذشته به حج مشرف شده بود، بهم گفته بود كه هر وقت به روضه رضوان رفتي حتما برام دعا كن و به ياد من باش!) ناخود آگاه احساس كردم كه عمويم داره منو صدا مي كنه، سرم رو برگردوندم و هر چي به اطرافم نيگا كردم، هيچي عايدم نشد و يادم اومد كه عموم از من خواسته بود كه هر وقت به روضه رضوان رفتم براش دعا كنم!! نيم ساعت مونده بود تا درهاي روضه رضوان رو ببندند با بچه هاي كاروان به طرف هتل راه افتاديم، وقتي به هتل رسيديم سوار آسانسور شديم، متن جالبي داخل آسانسور نوشته شده بود. «به ياد گريه هايي كه بدرقه راهت بودند باش» به فكر فرو رفتم و همون لحظه از خدا خواستم كه منو شرمنده اونايي كه بهم التماس دعا گفتن نكنه!
وقتي به اتاقم رسيدم خستگي فراوان منو به خواب برد ... بعد از ٣ ساعت با صداي زنگ تلفن اتاق از خواب بيدار شدم، مدير كاروانمون بود كه مي گفت ساعت ٥ بعدازظهر جلسه توجيهي دارين، يادتون نره!
چقدر دلم براي خونواده ام تنگ شده بود، دلم مي خواست كه اونا هم اين جا باشن، البته مامان و بابام قبلا به حج مشرف شده بودن، اما سفر و زيارت هاي دسته جمعي و خونوادگي يه حال و هواي ديگه اي داره!
نزديك ظهر براي رفتن به مسجدالنبي آماده شديم، وقتي به جلوي در ورودي (باب علي) رسيديم، مأموراي مسجد النبي هر كسي كه تلفن همراه داشت اونو ازش مي گرفتن (بين خودمون بمونه وقتي تلفن همراهت رو مي گرفتن پدرشو در مي آوردن و يه جورايي نابودش مي كردن!)
روز قبل با هزار و يك ترفند موفق شده بوديم كه تلفن همراهمون رو داخل ببريم اما امروز گير سه پيچ داده بودن و بي خيال نمي شدن، با هزار سلام و صلوات تونستيم بدون اين كه متوجه بشن، تلفن همراهمون رو با خودمون به داخل مسجد النبي ببريم ... چقدر دوست داشتم كه با مهر كربلا در اين مكان مقدس نماز بخونم، اما نمي شد ... بعد از خوندن نماز ظهر به سمت هتل رفتيم ... مامانم و يكي از دوستام يه بسته شكلات داده بودن تا پشت درهاي بقيع اونا رو پخش كنم، اون بسته هاي شكلات رو برداشتم و به سمت بقيع راه افتادم ... بعد از پخش كردن شكلات هاي نذري تا ساعت ٤ بعد از ظهر كه درهاي بقيع رو باز مي كردن منتظر نشستم ... بالاخره درهاي بقيع رو باز كردن (البته منظورم درهايي كه منتهي به در اصلي ورودي به قبرستان بقيع مي شد، است!) دست هامو به پنجره هاي قبرستان بقيع گره زدم و فقط به قبرهاي غريبانه ٤ امام عزيزمون نگاه مي كردم، احساس كردم تموم غربت دنيا توي دلم نشست!با تموم وجودم زيارت نامه ائمه بقيع رو مي خوندم: «السلام عليكم ائمة المومنين، و سادة المتقين و ...»، دل كندن از بقيع واقعا سخت بود، با خودم مي گفتم: خدايا قبر حضرت زهرا (س) هم اين جاست؟ ... ساعت نزديك ٥ بعد از ظهر شد بايد به هتل بر مي گشتم، چون جلسه توجيهي داشتم ... طبق برنامه اي كه مدير كاروان برامون تدارك ديده بود بايد شب براي دعاي كميل به هتل ديگه اي مي رفتيم تا در جمع زائراي ايراني ديگه اي با همديگه دعاي كميل رو بخونيم ... اولين شب جمعه اي كه در مدينه بوديم، با يه حس دل تنگي عجيبي برام شروع شد. ساعت ٤٥:٨ شب سوار اتوبوس شديم و راهي هتل ديگه اي شديم ... چقدر زيباست گفتن: «اللهم اغفرلي الذنوب التي تهتك العصم، اللهم اغفرلي الذنوب التي تنزل النقم، اللهم اغفرلي الذنوب التي تغير النعم و ...» و چقدر عارفانه است زمزمه كردن دعايي كه مولا علي (ع) به كميل يكي از يارانش آن را تعليم داد و چقدر خوب است درك كردن و خواندن اين دعاي پر از نكته و نياز در شهر پيامبر (ص) و ... حس زيبا و غريبي است و ... بعد از خواندن دعا با بچه هاي كاروان جمع شديم و عكس يادگاري گرفتيم ... صبح روز بعد ... (ادامه دارد)
سه شنبه 26 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 121]