واضح آرشیو وب فارسی:قدس: آهاي كره زمين ! دوست من مي شي؟
* افروز ارزه گر
آقاي اصغري همسايه ديوار به ديوار ماست. خودش مي گويد از تمام دنيا فقط يك مغازه كوچك دارد و يك ماشين . تمام دلخوشي اش هم اين است كه ظهرها يك سه پايه بگذارد توي سايه و به آدمها نگاه كند. به آدمها و بچه هايشان. به آدمها و خنده هايشان. به آدمها و دعواهايشان و آدمهايي كه زنجير شده اند به ماشينهايشان. ماشينهاي سياه، ماشينهاي زرد، آلبالويي، سبز... ماشين آقاي اصغري زرد است.
زرد مايل به قهوه اي كه چند تا خال تصادفي دارد. يك پنجره اش شيشه ندارد و يك درش هم قفل است هميشه. چند تا تسبيح هم از آينه اش آويزان كرده. ماشين كمرنگ آقاي اصغري دود هاي پررنگي دارد. وقتي سوارش مي شود يك عالمه دود هاي ابري شكل از اگزوزش مي زند بيرون. آن ماشين بوي نفت مي دهد و گازوئيل. هميشه وقتي راه مي افتد كلي غرغر مي كند و با سر و صدا از جايش تكان مي خورد. انگار نمي خواهد خواب ظهرش را به هم بزند.
تنها ماشين آقاي اصغري نيست كه غرغر مي كند و سروصدا راه مي اندازد. تنها ماشين آقاي اصغري نيست كه دود پررنگ دارد و ابرهاي سياه مي ريزد بيرون. ماشينهاي زيادي هستند كه دينگ دانگ مي كنند و مي دوند توي خيابانها. ماشينهايي هم هستند كه پت پت مي كنند و هواي خيابان را پر از بوي سرب و دوده مي كنند. ماشيني چشمهايش را بسته و بوق ممتد مي كشد پشت چراغ قرمز. خدا را شكر كه كوچه ما چراغ قرمز ندارد. اوهو اوهو... اين صداي زمين است كه سرفه مي كند. آخ واخ... اين زمين بود كه گوش هايش درد گرفته اند از صداي بوق و دينگ دانگ.
بابا نشسته پاي اخبار و محو كلمات آقاي اخبار گو شده است. تلويزيون تصاويري از آلودگي هاي سطح كره زمين. آلودگي هاي دودي؛ صوتي، راديو اكتيوي، نوري... . آقاي اخبارگو به عكس يك سفينه اشاره مي كند و خبر آلوده شدن فضا را هم مي دهد. در پايان اخبار هم گزارشي از يكي از مناطق تفريحي كه بي شباهت به زباله دان طبيعي نبود نشان مي دهد. كوه ها تبليغ چيپس مي كنند و آبشار گوجه فرنگي و خيار مي شويد. حتما لازم است برويم وسط اين آشغال ها تا هوايي تازه كنيم؟ نه !هنوز روي ايوانمان يك گلدان شمعداني داريم كه مي شود كنارش نشست و نفسي كشيد و ياد باغچه بزرگ مادربزرگ افتاد. آقاي اخبارگو مي گويد: آلودگي نوري؟ تا حالا نشنيده بوديم !نور مگر آلودگي دارد؟ خب بله !آلودگي به نور هم سرايت كرده. نورهاي مصنوعي پاشيده شده اند به شب و ما نمي توانيم شبها ستاره بشماريم. اينكه بد است !مشكل خودمان است... شهرها روي تن زمين تاول مي زنند و زباله توليد مي كنند. يك گربه كيسه زباله را پاره كرده است. زباله ها پخش مي شوند روي زمين، توي هوا، ميان فضا... سلام زباله دان بزرگ !ما چقدر تو را دوست داريم. برايت اخبار پخش مي كنيم و در حرفهايمان براي تو نگرانيم. اما به ديدنت كه مي آييم گوش مان دروازه شده است و تمام حرفهاي شنيدني را توي زباله داني حرف مي اندازيم. مي نشينيم كنارت و پفك مي خوريم. به تو هم مي دهيم، البته پوستش را. كنارت قدم مي زنيم و براي اينكه سردمان نشود آتش روشن مي كنيم و يادمان مي رود آتشت را خاموش كنيم. تو پر از آبهاي معدني اي هستي كه درون بطريهاي پلاستيكي خالي شده اي.
زباله دان عزيز !ما تو را دوست داريم و از اينكه پر از كارواشهاي رودخانه اي هستي تو را سپاس مي گوييم. سفر هم كه مي رويم لازم نيست يك ماشين لباسشويي همراهمان باشد. تو كه هستي !رودخانه هم كه داري. فقط كمي صابون لازم داريم تا خوب تو را با مواد شوينده بشوييم. و ماهي ها !آنها حمام را دوست ندارند؟ چقدر بد شد... مشكل خودشان است، بروند يك جاي ديگر كه شامپو چشمشان را نسوزاند. بيا و دوستم باش !لايه ازن را هم با خودت بياور و همه جنگلهاي شكسته شده ات . مادربزرگ سوزنهاي بزرگي دارد كه به آن جوالدوز مي گويند. همه چيز را به هم وصل مي كند. من را به تو، تو را به لايه هاي هوايي، تو را به جهان... مادربزرگ تو زمين دوز نداشته؟
وقتي آدمها تب مي كنند و سرفه مي پيچد توي گلويشان. وقتي اسم بيماريها قطار مي شود توي اخبار و صفحات روزنامه، وقتي ترافيك روي اعصابمان راه مي رود و از آسمان به آن بزرگي هيچ چيز جز آسمانخراش نمي ماند، وقتي ديگر چيزي برايمان نمانده... همه اينها بايد باشد تا توي اخبار بگويند: توجه توجه... بياييد زمين را دوست داشته باشيم.
دوشنبه 25 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 175]