ازدواج دوم زندگيمان را سياه كرد

واضح آرشیو وب فارسی:قدس: ازدواج دوم زندگيمان را سياه كرد
زندان وكيل آباد- مركز مشاوره

روز سه شنبه 19 شهريور براي گفتگو با يك متهم به قتل وارد مركز مشاوره مي شوم. «دنيا» 20 ساله زن جواني است كه به اتهام قتل فرزندش از سه سال پيش در اين مركز نگهداري مي شود.
از او مي پرسم،براستي تو فرزندت را كشته اي؟ آهي مي كشد و مي گويد: شما باور مي كنين؟ آخر يك مادر چگونه مي تواند جگر گوشه اش را از بين ببرد، من سهل انگاري كرده ام ولي قتل هرگز... و سپس زيرلب نجوا مي كند: او پسربچه شيرين و در عين حال بازيگوشي بود 3/5 سال بيشتر نداشت، او را خيلي دوست داشتم. اصلاً چرا بايد فرزند دلبندم را مي كشتم؟....
از او مي خواهم شرح زندگي و جريان قتل پسرش را از ابتدا برايم تعريف كند. چند لحظه به فكر فرو مي رود و بعد در حالي كه اشك در چشمش حلقه بسته سرگذشت غم انگيزش را اين گونه تعريف مي كند.هفت سال بيشتر نداشتم كه پدرم با داشتن چند فرزند هوس زن گرفتن به سرش زد و سر مادرم هوو آورد، به همين خاطر از هم جدا شدند.
شايد اگر من و خواهر و برادرهايم را پدرم با خود مي برد، وضعيت بهتري پيدا مي كرديم، زيرا مادرم ما را حتي به مدرسه هم نگذاشت برويم و مرا كه بزرگتر بودم در سن 12 سالگي شوهر داد. زندگي بدي نداشتم، چون شوهرم آدم خوبي بود ولي دو سال بعد تازه پسرم دنيا آمده بود كه مادرم به جرم حمل و نگهداري مواد مخدر دستگير شد و خواهر و برادرهايم بدون سرپرست ماندند.
شوهرم كه وضع را چنين ديد، جرم مادرم را گردن گرفت كه اي كاش اين فداكاري را نمي كرد، چون مادرم پس از آزادي از زندان معتاد و متواري شد و در حال حاضر هيچكس نمي داند كجاست و اما شوهرم را ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محكوم كردند و من كه نمي توانستم اين همه مدت با مادرشوهر و برادرهاي شوهرم زندگي كنم، تقاضاي طلاق كردم و از شوهرم جدا شدم و چون سرپرستي نداشتم در سن 17 سالگي دوباره ازدواج كردم.شوهرم از همان ابتدا با پسرم ميانه خوبي نداشت و مرتباً مي گفت اين بچه را چرا قبول كردي؟ او هم مثل پدرش خلافكار خواهد شد. او را بده عموها و مادربزرگش نگهداري كنند. ولي من نمي توانستم از جگر گوشه ام جدا شوم. تا اينكه يك روز در آشپزخانه مشغول آشپزي بودم كه صداي جيغ پسرم را شنيدم. سراسيمه از آشپزخانه بيرون آمدم و ديدم بچه از پله ها پايين افتاده و صدايش در نمي آيد.با عجله او را به بيمارستان رساندم، ولي هر چه تلاش كردند به هوش نيامد حدود 15 روز در كما بود و پس از آن از دنيا رفت، من و شوهرم نيز به دليل شكايت مادربزرگش دستگير و زنداني شديم.
* وقتي بچه از پله ها افتاد شوهرت منزل بود؟
** بله منزل بود همسايه ها هم شهادت داده اند ولي خودش انكار كرده است و در جلسات محاكمه هر دفعه چيزي مي گويد، به هر حال من از او طلاق گرفتم.
شوهر اولم در زندان به ملاقاتم آمد و ما دوباره عقد كرديم. مادر شوهرم نيز رضايت داد و قراراست مرا آزاد كنند، ولي هنوز حكم نداده اند.
* براي آينده ات چه برنامه اي داري؟
** به نظر من زندان يك آموزشگاه است. من در اين مدت خياطي، سفره آرايي و آرايشگري را ياد گرفته ام و از اينها مهم تر وقتي زنداني شدم بي سواد، اما در حال حاضر تا كلاس پنجم ابتدايي درس خوانده ام.
حالا ديگر نگاهم نسبت به زندگي عوض شده من ديگر آن «دنياي» بي تجربه و چشم گوش بسته نيستم كه با ندانم كاري، خودم را به روز سياه بنشانم. از زندان كه آزاد شدم زندگي واقعي من آغاز مي شود. براي آينده برنامه هاي زيادي دارم. شوهرم كه حبس ابد بود چون متوجه شدند بي گناه است و جرم فرد ديگري را به گردن گرفته مجازاتش را از حبس ابد به 15 سال تخفيف دادند كه چند سال آن را هم كشيده ممكن است باز هم به او عفو بخورد، به هر حال ما عقد كرديم و تصميم دارم وقتي آزاد شديم، با او زندگي خوبي را آغاز كنم، زيرا او نيز در زندان حرفه هاي زيادي را آموزش ديده و به فردي پخته و كارآمد تبديل شده است.
* خجسته ناطق
دوشنبه 25 شهريور 1387

این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قدس]

[مشاهده در: www.qudsdaily.com]

[تعداد بازديد از اين مطلب: 77]