تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدنها روزه است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831485132




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سلا‌م سيروس گرامي!خبر آن سال‌ها - سيدعلي صالحي


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: سلا‌م سيروس گرامي!خبر آن سال‌ها - سيدعلي صالحي


آن سال‌ها... ما 5 نفر، هميشه با هم بوديم. ما 5 نفر بوديم. هر كدام كلمه به دوش و كتاب در آغوش، گوشه‌اي از دوزخ دل‌نشيني به نام مسجد سليمان، خيال مي‌كرديم زندگي مي‌كنيم. ما يكي‌يكي يكديگر را يافته بوديم، اما حلقه كامل شده بود. نيمه نخست دهه 50 بود. گاهي منزل هرمز، گاهي خانه مادري حميد و بيشترينه با هم بودن‌ها، همان قدم‌زدن بود به يكي راه باريكه كج و پيچ كه به آن مي‌گفتند. يك شهر، يك خيابان و خنكاي اواخر پاييزش و بارش آتش هفت آسمان سوخته‌اش به ماه تموز و بهار بي‌طاقتش به 30 روز حتي اندك‌تر و همه زمستان‌هاي وحشي‌اش، با آن همه تندر تاريكي شكاف كه لا‌ي يكي پيراهن خيس در قفايش مي‌گذاشتيم.

به ترتيب سن سخن مي‌گفتيم، احترام و آيين پسنديده ايل ماست. حيرت‌آور است، حسود نبوديم. حيرت‌آور است، بيش از حد يكديگر را دوست مي‌داشتيم. حيرت‌آور است، همان بوديم كه پيش‌روي و پشت‌سر: صاف، روشن، راضي. به ترتيب سن آمديم اما امروز جوان‌ترين آن حلقه از حضور در جهان خداحافظي كرد و رفت: سلا‌م سيروس گرامي!

هرمز علي‌پور بود اول، بعد يارمحمد اسدپور، بعد من و حميد كريم‌پور كه هم‌سال بوديم و همكلا‌س از اول دبستان سعدي پشت برج. و بعد سيروس رادمنش و گاهي جوان‌تر از او رستم‌الله مرادي مي‌آمد. و البته علول هم مي‌آمد. و عزت قاسمي كه داشت دكتر مي‌شد. سلا‌م سيروس گرامي!

من و حميد و سيروس، ديدارهاي مشترك و نشست‌هاي مطالعاتي پيگيري داشتيم. به اين دليل، يا به اين دو دليل:

نزديكي سن و سال، و بعد هم مجرد بوديم و آزاد. ردوبدل كتاب، تقسيم پول حتي و سينما و بحث و موسيقي و شنيدن و خواندن و سرودن. از آن ميان، سيروس نيازي به كار نداشت. حميد داشت، اما تن به كار و نان نمي‌سپرد و من معلم خصوصي بودم. از اين خانه به آن خانه. همكلا‌سي‌هاي خود را درس مي‌دادم. رشته آساني بود، جبر، مثلثات، هندسه، فيزيك؛ فقط از شيمي بدم مي‌آمد! بلد هم نبودم! يكي از دوستان سيروس در كتابخانه شهر كار مي‌كرد. او دست ما را باز گذاشت تا بسيار بخوانيم. و سيروس، سلا‌م سيروس گرامي!

حقيقت اين است كه اگر باور كنم سيروس مرده است، در واقع انگار دست در خود گشوده، خود نيز مرده‌ام. نبايد گريه كنم، حق ندارم كوتاه بيايم، نبايد باور كنم. همين امروز و فرداست كه زنگ مي‌زند با همان صداي سوخته ‌آرام، شمرده مي‌گويد: مثل همين مدتي پيش‌تر كه تلفني گفت: !

پراكنده شديم به جبر حادثه، به زور زندگي، به دست روزگار. سلا‌م سيروس گرامي!

آن سال‌ها... ما 5 نفر بوديم: كه شاعري مثل آتشي عزيز، از راه دور، از تهران، دست ما را مي‌گرفت و از معرفي اين شادمان بود به ساليان مديد:

آن سال‌ها... گاهي به وقت قدم زدن‌ها و بحث‌هاي بي‌پايان، گشت‌هاي شخصي و ماموران خفيه، مزاحم حضورمان مي‌شدند. يك شب كه از محله عبور مي‌كرديم، ما را نگه داشتند، اخطار دادند، پراكنده كردند. آن شب هر كدام از ما به شوخي، آن بازجوي جيپ‌نشين را غرق پرتاب‌هاي ذهني خود كرديم. از جمله اينكه من گفتم اسمم فريدالدين عطار است. پرسيد كجا كار مي‌كني، گفتم:

اما سيروس گفت: ! بار ديگر نرسيده به محله ، يارمحمد دشنام درشتي به كله حكومت داد. چاره‌اي جز فرار نداشتيم.

فرداي آن روز با احتياط سراغ يارمحمد را گرفتم. ديدم در مغازه پدر نشسته، مي‌خندد. گفت: به گمانم ايام جشن‌هاي دو هزار و پانصد ساله بود. ‌

يا سيروس... كجايي عزيزم، زنگي بزن، دلم براي تو، هرمز، يارمحمد و حميد تنگ است.

چرا وقتي مي‌ميريم، تازه عده‌اي به ياد مي‌آورند كه ما آدم‌هاي بدي نبوده‌ايم. اين مرگ‌پرستي است نه مرگ‌آگاهي!

چرا بعضي‌ها فقط روي مردگان شرط مي‌بندند؟ همين روزها راه مي‌افتم، پنهان و بي‌خبر مي‌آيم، مزارت را پيدا مي‌كنم و مثل همه آن سال‌ها، تازه‌ترين شعرت را از زبان خودت مي‌شنوم. بعد با يارمحمد مي‌رويم منزل هرمز، و از آنجا به حميد زنگ مي‌زنيم كه برگردد. اصلا‌ خودت زنگ بزن، بگو وطن واژه‌هاي ما اينجاست بي‌انصاف، برگرد!

انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------

------------
 دوشنبه 25 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 98]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن