واضح آرشیو وب فارسی:ايلنا: يادداشت گابريه له ماركوتي راجع به مديران فوتبال و درگيري مربيان با آنها شما فرگوسن نيستي، آقا
ترجمه؛ محمدوالا يزداني
مديركل يا مديراجرايي؟ اصلاً مهم نيست كه اسمش چيست. اين همان آدمي است كه بازيكنان را مي خرد يا مازاد بر نياز اعلام مي كند؛هماني كه مذاكرات بر سر قرارداد را هدايت مي كند؛ هماني كه با دپارتمان بازيكن يابي باشگاه تماس مي گيرد و دستاوردها و پتانسيل هاي موجود در آنجا را ارزيابي مي كند؛هماني كه به نيازهاي مربي يا سرمربي (اين يك جور بازي با كلمات است) توجه و سعي مي كند آنها را برآورده كند؛هماني كه با مالكان و مسوولان مالي سر و كله مي زند و با بودجه باشگاه سر و كار دارد؛هماني كه توسعه جوانان در باشگاه را برنامه ريزي مي كند و هماني كه سعي مي كند استراتژي هاي ميان مدت را براي باشگاه درنظر بگيرد. اما در انگليس كه به شكل سنتي سرمربيان مركز قدرت و دانايي هستند، به اين جور آدمي به ديده شك نگاه مي شود. شاهد مثال چنين داستاني اتفاقاتي است كه اخيراً در نيوكاسل و وستهام افتاده است؛باشگاه هايي كه تصميم به استفاده از يك مدير فوتبالي گرفته اند و از زمان گرفته شدن چنين تصميمي درگيري هايي بين سرمربيانشان يعني كوين كيگان و آلن كربيشلي و مالكان به وجود آمده است. اما آيا مديران فوتبال واقعاً چنين موجودات شيطاني هستند يا آيا اين پيشرفت هاي اخير در نيوكاسل و وستهام محصول روابط عمومي ضعيف، برنامه ريزي ضعيف يا شايد نگارش دوباره تاريخ به شيوه خود مديران فوتبال بوده است؟ واقعاً براي اينكه بفهميم خلق چنين شخصيتي منافعي با خود مي آورد، احتياجي به دانشمند موشكي نيست. اگر يك سرمربي بخواهد كارش را خوب انجام دهد، اولويت اصلي اش بايد كار كردن با بازيكنان در تمرينات، توسعه كارهاي تاكتيكي براي بازي اصلي، انگيزه دادن به بازيكنان، راضي كردن تعهدهاي رسانه يي و در روز مسابقه گرفتن تصميمات حياتي باشد. يك سرمربي جدي- نه آني كه از هر فرصتي استفاده مي كند تا سري به زمين گلف بزند يا اينكه شب هاي تعطيلش را در پيست هاي اتومبيلراني مي گذراند - لزوماً چيزي حدود 60 ساعت در هفته را به تيمش اختصاص مي دهد، اتفاقي كه اگر بخواهيم رك بگوييم، داشتن اطلاعات لازم درباره بازيكناني خارج از تيمش را غيرممكن مي كند. از همه مهم تر اينكه او زماني بازيكنان تيم هاي حريف را مي بيند كه مقابلشان به زمين مي روند. زماني كه اين اتفاق مي افتد، او نمي تواند از زاويه خوبي شاهد وقوع اين اتفاق باشد؛ كنار زمين. تحت هر شرايطي، تمركز او روي تيم خودش به مراتب بيشتر از حريفش است. ويدئو را هم فراموش كنيد، هيچ كس از نوارهاي ويدئويي چيزي ياد نمي گيرد. در چنين شرايطي يك سرمربي چطور مي تواند راجع به ديگر بازيكنان اطلاعات كسب كند؟ در قديم، به بازيكن ياب هاي باشگاه اعتماد مي كرد و شخصاً سراغ تماشاي بازي يك يا دو نفر از آنها مي رفت. گرچه اين روزها امضاي قرارداد با يك مدافع راست از قاره يي ديگر به راحتي امضاي قرارداد با چنين بازيكني از شهري ديگر است. در واقع نسل بازيكن ياب ها در روزهايي گسترش پيدا كردند كه بازيكنان خارج از مرزها ناشناخته بودند و نمي توانستند خطر حضور در كشوري كيلومترها دور از مرزهاي ملي شان را بپذيرند. به همين دليل است كه حضور يك مدير فوتبال يا همطراز او اهميت پيدا مي كند؛ كسي كه بتواند معاملات را جوش دهد، سرتاسر جهان آشنا داشته باشد و از همه حياتي تر به باشگاهش وفادار باشد نه به شغلش. سرمربيان مي آيند و مي روند و تمركزشان روي نتايج بعدي است. مديران فوتبال مي توانند مدت زمان زيادي در باشگاه بمانند و ديد وسيع تري نسبت به اتفاقاتي كه اطرافشان مي افتد، داشته باشند. علاوه بر تمام اين نكات آنها حس بهتري نسبت به بودجه و كمبودهاي مالي باشگاه دارند. به نقل از گزارش هايي كه در يك روزنامه منتشر شده، در ليست باشگاه نيوكاسل نام بازيكناني چون فرانك لمپارد، رونالدينيو و جاناتان وودگيت به چشم مي خورد؛ نام هايي كه با در نظر گرفتن وضعيت مالي باشگاه چندان واقع گرايانه به نظر نمي رسد.مسلماً مديران فوتبال نالايق هم پيدا مي شوند. قراردادهاي بزرگي هستند كه دخالت هاي مديران فوتبال را در امور باشگاه نشان مي دهند و اينكه چطور اين دخالت ها روي كار مربيان تاثير مي گذارد. واضح است كه هيچ كس دنبال چنين داستاني نيست. اين دقيقاً دليلي است براي اينكه چرا يك مربي از روز اول قوانين سختي پيش رو دارد. از ديد يك سرمربي بايد به وضوح مشخص شود كه چرا مدير فوتبال با پول خودش كار نمي كند. در حالت ايده آل سرمربي درخواست يك بازيكن با مشخصاتي از پيش تعيين شده مي كند. مثلاً بازيكني در اوايل 20 سالگي، چپ پا، دريبل زن خوب و سريع كه به بازيكنان حريف يورش ببرد. آن وقت است كه باشگاه سعي مي كند با آنها قراردادي براساس بودجه يي كه دارد ببندد. آن وقت اگر براي گرفتن بازيكني در صدر ليست مجبور به فروش بازيكني شود، مدير فوتبال و سرمربي عقل هايشان را روي هم مي گذارند تا راه حلي پيدا كنند.حتي زماني كه اين مطلب را مي نويسم به نظر مي رسد همين حالا آنهايي كه موافق چنين شرايطي هستند، كمتر از مخالفينش است. از همين حالا مي توانم واكنش هايي كه در جواب مي گيرم را حدس بزنم؛«اما آرسن ونگر، سرالكس فرگوسن و ژوزه مورينيو بدون مدير فوتبال از پس همه كارهايشان برمي آمدند. پس آشكارا مي توانيم بگوييم آنها احتياجي به چنين پديده يي ندارند.» براي همين مي خواهم جواب اين آدم ها را بدهم. ونگر هميشه يك مدير فوتبال خيالي كنار خود داشته است. ديويد دين ممكن بود نايب رئيس باشگاه به حساب آيد اما او كسي بود كه تمام قراردادها را مي بست. او و ونگر به يكديگر اعتماد داشتند. گرچه اين واقعيت دارد كه خود ونگر بيش از همه دنبال بازيكن مي گشت اما در عين حال اين واقعيت وجود دارد كه هر موقع آرسنال پيشنهاد خيلي خوب دريافت مي كرد (نيكولا آنلكا، امانوئل پتي و مارك اورمارس)، دين راه خودش را مي رفت.داستان مورينيو در چلسي كمي متفاوت است. باشگاه تكيه زيادي به مشاوران داخلي و خارجي نزديك به مالك باشگاه و پيتر كنيون مدير اجرايي داشت. اما مورينيو هيچ وقت براي خريد هيچ بازيكني شخصاً وارد بازي نشد. او هيچ وقت در چلسي راه خودش را نرفت. گرچه چلسي مدير فوتبال هم داشت يعني فرانك آرنتسن كه البته تمركزش اول روي جوانان است.به هر حال براي آن مربياني كه بابت داشتن مدير فوتبال كنار دستشان داد و فغان مي كنند و به سرالكس نگاه مي كنند و مي گويند او شاهد مثالي براي عدم نياز به چنين پستي هستند. بايد جمله لويد بينتسون را برايشان نقل كنم؛ «آقا، من سرالكس فرگوسن را مي شناسم و شما آقا، شما سرالكس فرگوسن نيستي،»
يکشنبه 24 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايلنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 78]