تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عالمان فرمانرواى بر شهرياران هستند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813188338




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

معرفي كتاب؛‌ عقلانيت و آينده توسعه يافتگي ايران*


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: معرفي كتاب؛‌ عقلانيت و آينده توسعه يافتگي ايران*
خبرگزاري فارس: اين مقاله به معرفي كتاب «عقلانيت و آينده توسعه يافتگي ايران» پرداخته و ويژگي‌هاي دو فصل اول اين كتاب را بررسي مي‌كند.


(دو بخش اول)
قبل از خواندن، به هنگام مطالعه اجمالي و به اصطلاح تورق كتاب، آنچه رخ مي نمايد تقديم اين مجموعه به دانشجويان است و آن هم دانشجوياني كه موصوف به صفاتي هستند از قبيل اينكه (( عقلشان بر احساسشان غلبه مي كند))؛(( براي تحمل آراي ديگران، تمرين مي كنند))؛ ((به واسطه زحمتي كه مي كشند، هميشه خسته اند))؛ (( براي چهل سال آينده خود،برنامه دارند))؛((دانشجوياني كه فرق بين هشت و هشت و يك دقيقه را مي دانند))؛ ((دانشجوياني كه با محاسبه حروف اضافه، سخن مي گويند)) و از همه زيباتر ((دانشجوياني كه دغدغه وفاي به عهد، آنها را شب از خواب بيدار مي كند)). عبارات بالا كه در صفحات اوليه كتاب حاضر، درج شده خود گوياي مضمون اين مجموعه هست و انسان را به تأمل وا مي دارد. فردي كه براي اولين بار كتاب مذكور را در دست بگيرد و بي مقدمه فقط به جملات بالا نگاهي بيندازد؛ خواهد فهميد كه محتواي اين كتاب از جنس ديگري است و دغدغه اش از اينجا آغاز مي گردد كه ((عمده مشكل توسعه نيافتگي ايران در افكار ما نيست، بلكه در شخصيت پرورش نيافته ماست)).

معرفي

اين كتاب از چهار بخش و مجموعا بيست و چهار فصل تشكيل شده است كه ما به دو بخش و مجموعا هفت فصل از آن مي پردازيم زيرا تنها 2 بخش ابتدايي آن مباحث نظري و به چهارچوب تئوريك مي‌پردازد.

بخش اول

بخش اول با عنوان مقدمه نظري يك فصل دارد : مكتب تحول شخصيت ايراني.
نويسنده در فصل اول موضوع توسعه نيافتگي را بر پايه دو بخش كلان اصول ثابت و الگوهاي مختلف به تناسب شرايط گوناگون كشورها قرار مي دهد. همچنين وي مي افزايد كه اگر يك كشور جهان سومي تصميم بگيرد كه پيشرفت كند، دو رهيافت جامعه محور و رهيافت نخبگان محور براي آن كشور قابل تصور و اجراست. ايشان با ذكر دلايلي استراتژي نخبه گرايانه را براي كشورهاي در حال توسعه پيشنهاد مي كند و البته شروط لازم موفقيت اين استراتژي ( مانند نظام اقتصادي غير رانتيه، فهم مشترك نخبگان ابزاري و فكري از شرايط داخلي و جهاني) را نيز بيان مي كند و پيام مهم اين رهيافت را به عنوان اولين قدم در پيشرفت، خانه تكاني نهاد دولت، معرفي مي كند.
به علاوه اين فصل به مشكل ((تشخيص موقعيت و وضعيت)) ايرانيان چه در سطح مديريتي و چه در سطح روشنفكري مي پردازد و تأكيد مي كند كه هر چه سريع تر ما بايد ارتباط منطقي ميان سه منبع هويتي ديني، ايراني و جهاني خود را روشن كنيم. بحث اين كتاب اين است كه تا ساختارهاي منتهي به شخصيت را تغيير ندهيم، ساختارهاي سياسي و اقتصادي متحول نخواهد شد. پافشاري اين فصل بر اين نكته است كه مهم ترين وزن در استراتژي ملي مورد اشتراك همه گروه هاي سياسي را تحول فرهنگي و بسط عقلانيت در فرهنگ فردي، عمومي و دولتي به عهده دارد. دكترين بسط عقلانيت فردي، عمومي و دولتي در ايران يك چارچوب اجرايي است كه به مكتب تحول شخصيت ايراني عينيت مي بخشد.
زيربناهاي فكري مكتب تحول شخصيت ايراني را نويسنده محترم چنين بر شمرده و به توضيح هر يك مي پردازد:
1- بحران شخصيتي ما و اينكه افكارمان مدرن است ولي شخصيت و خلقيات ما ريشه در تاريخ استبداد دارد.
2- تا زماني كه ساختارهاي منتهي به شخصيت را تغيير ندهيم، ساختارهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي متحول نخواهند شد.
3- با توجه به فقدان وجود نظام رقابتي حزبي و جامعه ضعيف،دولت مسئوليت اصلي تحول را در ايران به عهده دارد.
4- افزايش آگاهي عمومي در كيفي تر كردن انتخابات بر عهده دانشگاهيان است و مردم بايد از انتخاب نخبگان ابزاري تصادفي به شدت پرهيز كنند.
5- ما نمي توانيم بدون ارتباطات جهاني رشد و توسعه يابيم.
6- بدون استراتژي ملي و اجماع گروه ها نمي توانيم اقدامات فوق را تحقق بخشيم.
7- انرژي توسعه ايران كجاست؟ مشكل ايران اين است: فقدان تجمع و اجماع جمعي از گروه هاي نافذ نوساز.
8- مورد آخر بحث تحول فرهنگي است كه نويسنده آن را بررسي مي كند.

بخش دوم
بخش دوم شامل شش فصل است: نظريه انسجام دروني، اصول ثابت توسعه، نخبگان و توسعه يافتگي، جايگاه برداشت هاي مشترك نخبگان و توسعه يافتگي، اصول ثابت توسعه سياسي، فرهنگ علمي و فرهنگ عمومي.

در فصل دوم كتاب( نظريه انسجام دروني) نظريه انسجام دروني به عنوان چارچوبي براي فهم مسايل كشورهاي در حال توسعه مطرح مي شود. در اين فصل دو مفهوم تشكل اجتماعي و مفهوم تحول و آموزش فرهنگي در قوام بخشيدن به اين نظريه مطرح مي شود. فرضيه مورد آزمون در اين فصل اين است: ((توسعه يافتگي عمدتا يك تحول داخلي و تابع حل بحران مشروعيت است و حل بحران مشروعيت، در يك كشور - ملت و يا جامعه، تحول و آموزش فرهنگي جدي مي طلبد.))
ايشان توسعه يافتگي را در قالب لوزي انسجام دروني نشان مي دهند كه در چهار راس آن به ترتيب مشروعيت، عقلانيت ابزاري، نظام آموزشي عقلايي ، و روش ها و كاربردها قرار دارند.
همچنين ايشان فرمول زير را براي توسعه ارئه مي دهند:
علاقه فطري به تكامل و پيشرفت + علم و خرد = رشد و توسعه + تشكل اجتماعي.
به عقيده نويسنده اولويت عوامل داخلي اساس توسعه يافتگي به لحاظ محيطي است و بايد بيشتر به داخل توجه كرد و آن را سامان داد. توسعه يافتگي به تفاهم سه قشر صاحبان ثروت،قدرت و صاحبان فكر بستگي دارد.
عنوان ديگري كه نويسنده به شرح آن مي پردازد،(( تشكل اجتماعي)) است. وي مي گويد: (( ما براي تشكل اجتماعي به مجري يا تركيبي از مجريان در قالب سنت هاي انباشته شده يك جامعه نيازمنديم. حل بحران مشروعيت در واقع تمايل به ائتلاف و تفاهم و نگرش تركيبي در مملكت داري را فراهم مي كند و جامعه را به سوي هدفمند شدن و به سوي اهداف مشترك ميان نيروهاي علاقمند به پيشرفت و تكامل جامعه سوق مي دهد و متعاقبا تشكل اجتماعي به عنوان يك ضرورت در فرآيند توسعه يافتگي ظهور مي كند.))
عنوان ديگر مورد بحث دكتر سريع القلم تحول فرهنگي است و منظور از آن در واقع توجه به آفاتي است كه جهان سوم، جهت سير منطقي به منظور توسعه يافتگي مي بايد آنها را اصلاح كند. اين آفات و زمينه هاي اصلاح فرهنگي عبارتند از :

1)تخيل گرايي( برداشت هاي غير علمي مبتني بر تصورات)؛
2) غير ابزاري بودن؛
3) حاكميت انديشه هاي دولتي؛
4) توجه به فرآيندها؛
5) اصل مواجهه؛
6) تفكر شخصي و سليقه اي؛
7) توجه به ابهام و نسبيت (در اين مورد پديده شناسي بر رابطه شناسي اولويت مي يابد.)
8) مديريت پديده ها و نه كنترل پديده ها.

اين 8 مورد موانع جدي حل بحران مشروعيت و به تبع آن توسعه كيفي است. در كل، اين بحث بر اين نكته تكيه دارد كه كفه ترازوي توسعه يافتگي در داخل كشور سنگيني مي كند و توجه و همت و انديشه و اصلاح بايد در داخل شكل گيرد.

فصل سوم (اصول ثابت توسعه) سعي بر آن دارد كه توجه مجريان و انديشمندان اقتصادي و سياسي را به عوامل و ميدان هاي مرتبط به توسعه و بازسازي اقتصادي معطوف دارد.
فرض اول اين فصل اين است كه بحث توسعه اقتصادي ارتباط مهمي با بافت سياسي و فرهنگ اجتماعي يك جامعه دارد. فرض دوم نويسنده اين است كه فرهنگ اجتماعي، كيفيت فعاليت هاي اقتصادي يك جامعه را تعيين مي كند. تعريف نويسنده محترم از توسعه، (( بهينه سازي استفاده از نيروهاي بالقوه مادي و انساني يك جامعه)) مي باشد. اين فصل ضمن تشريح ارتباط ميان توسعه اقتصادي و متغيرهاي فرهنگي- سياسي، هفت اصل ثابت را به عنوان زمينه هاي ضروري توسعه در داخل يك كشور معرفي و تجزيه و تحليل مي نمايد. اين 7 اصل عبارتند از : توانايي هاي فكري- سازماندهي هيئت حاكمه، توجه به علم، نظم، آرامش اجتماعي، نظام قانوني، نظام آموزشي، و فرهنگ اقتصادي.

عنوان فصل چهارم نخبگان و توسعه يافتگي است. نويسنده در اين فصل نخبگان را به دو گروه كلي نخبگان فكري و ابزاري تقسيم مي كند. نخبگان ابزاري صاحب قدرت سياسي و اقتصادي هستند و نخبگان فكري افرادي هستند كه انديشه، فكر، روش هاي بهينه، تئوري، آينده نگري و دورانديشي توليد مي كنند. وي تئوري نخبگان و حوزه نخبگي را مركز ثقل توسعه يافتگي قلمداد مي كند.
اين فصل بيان مي دارد كه مملكت داري موفق تئوري مي خواهد و تئوري هم يعني اينكه تسلسل نسبي عملكردها و انديشه ها در يك فرآيند ميان مدت روشن باشد و نخبگان نيز بايد به داشتن تئوري توجه كنند. نخبگان در هر جامعه اي نياز به تشكل هايي دارند كه اين تئوري ها را شكل و صيقل دهند.
آنچه اهميت دارد معاشرت منطقي ميان نخبگان ابزاري و فكري است. دلايلي كه مانع همكاري جدي ميان اين دو طيف است به زعم نويسنده محترم عبارتند از : تلقي مجريان از مقوله مملكت داري، سياست زدگي در حوزه عمل، تعريفي كه برخي مجريان از كار دارند و ارادت را مهم تر از مهارت مي دانند، ارتباط محدود فكري با دنيا، عدم تفكيك حوزه فكر و عمل، مقطعي بودن عمل اجرايي، و دليل آخر اين است كه مشورت كردن و كار كردن در فرهنگ جامعه براي مجريان مشكل باشد و گمان شود كسي كه ضعيف است مشورت مي كند.
در اين فصل بحث آرامش سياسي نيز مطرح مي شود و اينكه كشور در شرايطي به طرف مازاد ملي و نظم اجتماعي حركت مي كند كه از يك آرامش نسبي سياسي برخوردار باشد.
نگارنده محترم عواملي را كه مي توانند مجموعه گروه هاي سياسي داخلي را به فهم و سرنوشت مشترك هدايت كنند، بر مي شمارد و به توضيح يكايك آنها مي پردازد: مجهز بودن گروه هاي سياسي به حافظه تاريخي، فهم مشترك آنها از جايگاه كشور در وضعيت جهاني، روحيات و خلقيات نخبگان، و مورد چهارم اينكه تا چه اندازه در يك جامعه، فهم از بحران جدي است.
در فصل چهارم مورد ديگري كه بدان توجه مي شود اين است كه تا چه اندازه نخبگان سياسي و يا ابزاري در يك كشور توان طراحي استراتژي ملي و حتي اجراي آن را براي جدا كردن و ايجاد فاصله از سياست روز دارا مي باشند. در واقع اين امر باعث مي شود كه كل كشور از ثبات و پايداري فكري و رفتاري برخوردار باشد.

نويسنده در فصل پنجم ( جايگاه برداشت هاي مشترك نخبگان و توسعه يافتگي) مي خواهد بُعدي تعيين كننده از رابطه ميان توسعه يافتگي به معناي پيشرفته و كامل آن با حوزه انديشه در يك جامعه مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. وي دو مفهوم ذاتي ((زمان)) و ((كارآيي)) را در مورد اصطلاح توسعه يافتگي بررسي مي كند.
نويسنده به دنبال آن است كه با كدام روش ها مي توان يك جامعه را به سوي پيشرفت سوق داد. فرضيه اين فصل اين است كه ((توسعه يافتگي نتيجه صراحت فرهنگي و صراحت فرهنگي به نوبه خود نتيجه اجماع نظر پيرامون استنباط هاي كلان و مشترك از مفاهيم كليدي است)). منظور نويسنده از فرآيندي كه به استنباط هاي مشترك مي انجامد، مشتقي است كه در آن ابتدا نخبگان و سپس كل جامعه به تعاريف مشتركي پيرامون مفاهيم كليدي زير دست يابند: انسان، جامعه، دين، زندگي، كار، طبيعت، ثروت، قدرت، دولت و زمان.
وي در ادامه مي گويد بحث و جدل ميان دو گروه نخبه به صورت تسلسلي زير صورت مي گيرد: استنباط هاي مشترك از مفاهيم كليدي، اجماع نظر كلان فكري، صراحت فرهنگي(مكانيسم تفكر جمعي)، چارچوب فرهنگي، و تشكل اجتماعي.

هدف فصل ششم ( اصول ثابت توسعه سياسي) طرح زمينه هايي براي حركت در مسير توسعه سياسي است. وي اين زمينه ها را در دوازده اصل مورد بررسي قرار مي دهد كه عبارتند از :
1)فردگرايي مثبت بايد تشويق گردد؛
2) تفكر از زمينه هاي استقرايي قوي برخوردار باشد؛
3)تفكر متاع عمومي و تخصص متاع خاص باشد؛
4) آموزش مهم ترين ركن برنامه ريزي جامعه بشود؛
5) عموم مردم منطق و شيوه هاي كار جمعي را بياموزند؛
6) هويت عمومي جامعه قوي باشد؛
7) علاقه به جامعه و به دنبال آن قانون پذيري در ميان مردم بنيادي باشد؛
8)منافع هيأت حاكمه با مصالح و منافع عمومي مردم همسو باشد؛
9) دولت تنها منبع فرهنگ اجتماعي نباشد و نهادهاي غير دولتي در نظام اجتماعي موثر و فعال باشند؛
10) وجود آرامش اقتصادي؛
11) تصميم گيري مبتني بر اصلاح نگري و اصلاح پذيري؛
12) انتخاب افراد بر پايه رقابت، توانايي و لياقت.
اين فصل اذعان مي دارد كه تقدم و تأخر اين اصول دوازده گانه تابع بافت و وضعيت فرهنگي يك جامعه است و از آنجا كه توسعه سياسي محل تقارن منافع يك گروه يا گروه هايي از يك سو و منافع عمومي از سوي ديگر است، مشكل ترين شكل حركت به طرف عقلايي شدن رفتارها و برخوردهاي يك جامعه مي باشد. به همين دليل در ميان اصول فوق، صحبت از آموزش عمومي، هويت عمومي، منافع جمعي، شخصيت فردي و تكيه بر توانايي ها و لياقت به ميان آمده است.

فصل آخر از بخش دوم ( فرهنگ علمي و فرهنگ عمومي) در صدد فهم معناي فرهنگ علمي و تنوع ارتباط آن با فرهنگ ملي است. نويسنده ابتدا ويژگي هاي يك جامعه علمي را توصيف مي كند و تأكيد مي كند كه در رابطه با فرهنگ علمي، بايد بحث را بر اين نكته متمركز كنيم كه ويژگي هاي علمي انسان هاي علمي چيست؟
تعريفي كه نويسنده گرامي از علم ارائه مي دهد، عبارت است از: شناخت هست ها. وي ويژگي هاي يك عالم و يك انسان علمي و خصايص فرهنگ علمي را به اين ترتيب بر شمرده و به طور جداگانه به بررسي هر يك مي پردازد: تفكر علمي، توليد علمي، استنباط علمي، شخصيت علمي و داشتن اعتماد به نفس، اخلاق علمي و برخوردار بودن از تواضع.
افزون بر موارد بالا وي سه مسئله ديگر را قابل بحث مي داند:
1)در فرهنگي علمي افراد بايد قائل باشند كه براي عالم شدن بايد مراحلي را طي كرد.
2)فرهنگ علمي ايجاب مي كند فرد علاقمند به علم، استاد ببيند.
3) حوزه علم براي همگان نيست، براي افرادي است كه از ظرفيت هاي لازم اخلاقي و فكري و ذهني برخوردارند.
نويسنده پس از آنكه ويژگي هاي فرهنگ علمي را تبيين مي كند، به ويژگي هاي فرهنگ عمومي مي پردازد و پس از آن همسويي اين دو را مورد آزمون قرار مي دهد.
عناصري كه فرهنگ عمومي را ايجاد مي كنند، از ديد نويسنده به قرار زير است: فرهنگ عقلي، فرهنگ ابزاري يا كاربردي، فرهنگ بهينه سازي.
در مورد همسويي فرهنگ علمي و فرهنگ عمومي به نظر نويسنده، اگر در كشورهاي جهان سوم، با دقت و اعمال كنترل و نظارت با مسائل برخورد شود، فرهنگ علمي و فرهنگ رشد مي تواند خيلي ظريف و تسلسلي حركت كند و در دراز مدت، تثبيت مشروعيت يك سيستم و علمي شدن جامعه در واقع يكديگر را تقويت و به موازات هم حركت مي كنند. علمي شدن در گردونه فعلي بين المللي، يك نوع مشروعيت يابي است.
كتاب «عقلانيت و آينده توسعه يافتگي ايران، محمود سريع القلم، 1382، چاپ سوم، تهران: مركز پژوهش هاي علمي و مطالعات استراتژيك خاورميانه»
نويسنده: محمد صادق پورابراهيم اهوازي، كارشناس علوم سياسي
انتهاي پيام/
 شنبه 23 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 452]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن