واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: ادب ايران - سيماب سيمين و قدر جلال
ادب ايران - سيماب سيمين و قدر جلال
ميهن بهرامي:چهار مجلد نامههاي جلال و سيمين دانشور از مهمترين رويدادهاي ادبي اين زمان است. آنها، جلال آلاحمد و دكتر سيمين دانشور، در زمره مهمترين نامهاي عصر حاضر قرار دارند و در هيچ اثري از خود مانند نامهها، حضور و معنايي روشن نيافتهاند. اين خود واقعيتي صريح است كه آنها طي سالها از خود نوشتهاند. آغاز كودكي را با عشق نوجواني و به تدريج حركت به سوي ديگرانديشي را در جواني و تجربههاي قابل شناخت را در سنين ميانه ابراز داشتهاند و بعد مرگ كه در توقف و سكوت «جلال» نقش اساسي داشته است. «سيمين دانشور» اما نويسنده/ بانويي يگانه است. به قول خودش پايداري و تداوم كار در ادبيات به مدتي نزديك به 60سال در هر بارهاي، خود نوعي بخت در سرنوشت انساني است. بديهي است كه سيمين دانشور و به شهامت نامهها، بهجز مهر و همسري، تاثيري بزرگ بر «جلال» داشته است. اما اين تاثير از زماني آغاز ميشود كه رشد پايه در جلال كامل شده است و ديواري بلند از تربيت نخستين در جلال، راه نفوذ ديگران را بسته و اين شخصيت قوي و ضعيف، سرگشته و سرگردان، پژوهشگر و وابسته اعتقادات، روشنفكرپندار و عامي و امي را در تلاشي عظيم در جستجوي خويش به راههاي فرعي و مسدود مسائل پيرامون كشانده است.
در زماني كه از پيوند سيمين و جلال بيش از 10 سال نميگذرد آنها فرا راه جامعهاي قرار ميگيرند كه دريچههاي كوچك شناختي از مسائل روز، سياسي، اجتماعي، ادبي را با ترجمههاي محدود و زبانهاي ناقص و بيانهاي پيچيده در لفاف ملاحظه و سانسور، ميگشايد.
«جلال» ميان اين همفكران، هشياري تند و بياني گستاخ دارد و ابتدا به گمان تزريق آهسته آگاهي در اذهان به سوي داستان ميرود. اين راه پيش پاي او از دوستي «خبرهزاده» و «داريوش» ميآيد و آنچه همه آنها – همه افكار برانگيخته 60 سال پيش- از ادبيات فهميدهاند، «سوسيال رآليسم» باب روز است و همه تاكيد و تكيه بر انديشههاي «كمونيسم» كه نويد يك هستي برابر را به جهان آورده است. در اين انديشه نوعي برافروختن و خشم جاري است. خشمي كه بهتدريج كاراكتر متفكر را در بر ميگيرد و به اثر او هويتي كاذب ميبخشد. مثل تمام موارد، روشنانديش ايراني روي تمايلات و داوريهاي خويش با اين حس دوگانه، با «دوآليسم» خيرخواهي و تنفر فراگيرنده ضدانديشههاي خويش تمركز مييابد و در اين حال دنياي بيرون از او و در سرعتي فزاينده به جانب اصالت عملي (پراگماتيسم) مادي و سلطهآفرين ميتازد.
«جلال آلاحمد» نام مهمي در فهرست داستاننويسان نميتواند باشد. او از شناخت واقعي و عميق جامعه بهره چنداني ندارد. در آن عهد و پس از آن بسياري از نويسندگان صاحبنام مبارزه سياسي و اجتماعي را با داستاننويسي به يك قصد و معنا انگاشتهاند و آثارشان با اطلاع و اشارات گنگ و محدود، خودشان را قانع ميكند كه به مبارزه سياسي، يا اصلاح جامعه دست زدهاند. در اين زمان، غرب روياروي فاكنر، بورخس و راسل و سارتر قرار گرفته كه در فاصلهاي نامحدود، ادبيات كلاسيك، داستايفسكي و همينگوي را پايه كردهاند و روي دوش احساسات و تحليلهاي كهنه ايستادهاند.
جلال، «مدير مدرسه» و «زن زيادي» را مينويسد و پاي پياده به جستجو و ديدار چهرههاي غريب بومي در تك نگاريهاي جامعهشناختي ميرود و با احساسي رقيق، خارك در يتيم خليج را مينويسد و در رده شاگردان موفق «ساعدي» دانشمند است كه ديدگاه وسيع و روشن روانشناختياش نمونهاي است در ادبيات داستاني و صحنه.
اما جاي پرسش اينجاست كه جلال آلاحمد در نوسانهاي شخصيتي هوشمند و غريب، در نياسودنهاي حيرت و يقين در داشتن و نداشتن، چگونه ميتواند چنين اثرگذار باشد؟
تحليل و شناخت جامعهاي كه موجب نمود و درخشش اوست احتمالا كار پژوهش بزرگي است كه در گنجايش يك مطلب نيست. جلال را جامعه ساخته است. جامعهاي كه چون او برانگيخته، احساساتي، محدود و مسدود است و چنين شرايطي برجستگي و انسداد ميآفريند. جلال نميتواند جز در مواردي معدود به ترسيم و تركيب دست يابد؛ هم در شخصيتپردازي و هم در شناخت اجتماعي. اثر برجسته جامعهشناسي سياسي او «خسي در ميقات» است. در اين اثر جلال است كه خواص بسيار نهفته. تربيت پايه خويش را با نثري شيرين، قوي و با طنزي گزنده كه در همه آثار اوست، بروز ميدهد. اما آنجا كه دست به سختتفكري رها و سياستشناسانه ميزند، «غرب زدگي» حامل كاستيهاي فراواني است كه عصاره عامي بودن و احساساتيگري و خودبرترانگاشتن در جامعهاي محدود است.
«غرب زدگي» ظرف 50 سال نمونهاي است از يك مدعاي فردي، از بينش محدودي كه به خود مجال پژوهش و خبرگيري از اوضاع بيرون از دايره خصوصي را نميدهد. و بهجز بدو انتشار و سالهاي پس از «غروب جلال» اينك به اثري شتابزده و نظريهاي خصوصي تبديل شده است. چگونه جلال با هشياري بالايي كه داشت نميتوانست مقابله شوقآميز جهاني را كه در هر سطح و وضع، شيفته نوآوري و ترفندهاي علمي است ببيند، حركت جبري جوامع را در سرعتي ديوانهكننده دريابد، به اروپا و آمريكا برود و اين شتاب فزاينده را كه تمايزي انكارناپذير ميان ما و ديگرانست دريابد و گمان بر آن نبرد كه تمايل بشر به پيشرفت و تنوع جهان اگر نبود، به قول آلفرد آدلر دانشمند آلماني، انسان هنوز در جنگلها سرگردان بود. جامعه يك رويه و يكسويه و ريشه ندارد. شاهكار عالم روانشناختي و زيست خاكي تنوع و تغير است.
او چگونه نميتوانست حركت عصر ما را از «ماشين» و فناوري سلطهزاي غرب و شيفتگي آدم را از اين رهگذر به سوي تحولي سياسي و زيستي دريابد و ايران را تنها سرزميني نداند كه تمايل به غرب دارد و در عين آنكه ببيند چگونه فلسفهها و روشها و بنيانهاي شرقي بر انديشه نوجوي غرب اثر ميگذارد. پيش روي اين سيل عظيم، سرزمين ما ميتواند خود را دريابد نه به آنگونه كه احساسي عمل كند، نه به آن طرز كه خود را وانهد. اصالت پايه در انديشه شرقي، مددكار او در سلطه غرب است و تعجببرانگيز اين بروز و ظهور است كه انديشمندي جوشان، خود بر اين حقايق چشم ببندد و خشم و عدم رضايت خويش را سكوي پرش قرار دهد. جايي كه جامعه به اصطلاح روشنفكر نيم قرن اخير بدون هيچ تامل خردمندانه از آن، به گودال «سهل انديشي» پريده است.
شنبه 23 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 143]