واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: صفحه آخر - حقيقت و مرد دانا
صفحه آخر - حقيقت و مرد دانا
يادداشت مژده شمسايي به مناسبت بزرگداشت بهرام بيضايي در خانه سينما
مژده شمسايي: بهرام بيضايي را ميتوان در تكتك آثارش ديد. از پسرك فيلم «سفر» كه اميدوارانه در پي اصل و ريشه خود ميگردد تا خانم بزرگ «مسافران» كه سرسختانه و با ايمان در برابر جمعي ميايستد، پيروز و سربلند. در گلرخ كمالي «سگكشي» روشنفكري كه يكتنه در برابر جمعي سوداگر و دلال پشت خم نميكند و تنها پاسخش ايستادگي است و زايش فرهنگي. در «افرا» كه جامعه تهمتش ميزند، قضاوتش ميكند بيآنكه فرصت گفتوگويي ساده و طبيعي فراهم كند و افرا به شيوه بيضايي با سكوت حقانيتش را ثابت ميكند. بخشي از كابوسها و دلنگرانيهايش را در «مجلس شبيه در ذكر مصائب استاد نويد ماكان و همسرش مهندس رخشيد فرزين» به تصوير ميكشد. از زبان «بندار بيدخش» به ما ميگويد: «من از اين دانشها بهر خود چيزي نخواستم. من اين دانشها همه از بهر مردمان كردم و امروز سود آن همهجا همگان ميبينند پس چرا جز بند مرا بر دست و پاي نيست؟ آيا اين دانش است كه با من به دشمني برخاسته؟ نه اين از دانش به من نرسيد از شما رسيد از آنكه در دانش من وارون نگريست!» بيضايي را ميتوان در «آرش» ديد. تير و كمانش قلم و كاغذي است در دستش. او مينويسد و مينويسد و مينويسد با نيروي دل! تجربههاي تلخ و شيرينش را در جاي جاي آثارش با ما قسمت ميكند. در« غريبه و مه»، «چريكه تارا» و «باشو غريبه كوچك». در نمايش «كارنامه بندار بيدخش» كه تقريبا همه اجراهايش را ديدم هر بار كه بندار گفت: «كي بودي كه انديشيدمي پرستندهاي از آن من گستاخ در من بنگرد و مرا گويد: استاد خوشا ترا دست هشتن از اين كارنامه و هر كار كه تو مرگ رايي و آنچ راز تراست در كار اين جام مرا بسپار تا بدان خويش را زندگي زنده كنم! كي از سرم گذشتي كه بيشرمي، درشتگويي، خيره نگاهي كه جام از جم و جان از من بخواستي دزديد- مرا به پرخاش گويد اين دانش كه ارزان به دور افگندي مرا واگذار تا گران بفروشم.» پشتم لرزيد و تجسم كردم روزهاي آشوبي را كه دانشجوياني تلاششان راندن استادان بود به انزوا تا جايشان را گرفتند بدون داشتن لياقتي. و با تكرار آنچه از آنان شنيده بودند نام استاد را به دوش كشيدند سالها و دانشي را كه ارزان به دست آورده بودند گران فروختند ساليان. دغدغه گذشته و تاريخ ايران هميشه با بيضايي بوده است و روايتهايش از تاريخ خاصِ خود اوست. او تاريخ را با نگاهي موشكافانه و امروزي تحليل ميكند و به اين ترتيب فاصله زماني ميان بيننده يا خواننده را با واقعه از ميان ميبرد. نمونههايش «مرگ يزدگرد»، «تاريخ سري سلطان در آبسكون»، «عيار تنها» و «داستان باورنكردني». شناخت بيضايي از اساطير و فرهنگ مشرق زمين بعدي جديد به آثارش ميدهد و اغلب اين تجربهها ارزشي فراتر از يك نمايشنامه يا فيلمنامه پيدا ميكنند و سندي ميشوند پژوهشي، نمونه بارز آن نمايشنامه «شب هزار و يكم». امسال درست نيمقرن از نخستين اثر نوشتاري چاپ شده او «اژدهاك» ميگذرد. اثري كه گذشت زمان نتوانسته غباري بر آن بنشاند و همچنان امروز چون نگيني بيمانند در مجموعه آثار او ميدرخشد و بيضايي همچنان مينويسد، ميسازد و هنوز حرفهاي نگفته بسياري دارد. او امسال در آستانه 70 سالگي همچون پسرك «حقيقت و مرد دانا» روز و شب به دنبال حقيقت است، كتابها را زير و رو ميكند به اميد يافتن بخش گمشدهاي از فرهنگ ايران، «هزار افسان»؛ حقيقتي كه بيگانگان به ياري خودمان سعي به فراموش سپردنش دارند. ميدانم و باور دارم كه آن را و هر آنچه را بخواهد، خواهد يافت كه او با نيروي دل كار ميكند نه به بازوي خود!
شنبه 23 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 92]