تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):از حسـد ورزى به یکـدیگـر بپـرهیزیـد، زیـرا ریشه کفـر، حسـد است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837210871




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مروري بر ريشه هاي تاريخي فلسفه تكنولوژي


واضح آرشیو وب فارسی:قدس: مروري بر ريشه هاي تاريخي فلسفه تكنولوژي
ترجمه: حسين كاجي

اشاره:
كتاب «مقدمه اي بر فلسفه تكنولوژي» اثر «دون آيدي» از بهترين آثار در گستره فلسفه فناوري است. در نوشتار حاضر، اثر گذاري فناوري برحيات فرهنگي و اعتقادي جوامع بررسي گرديده است.

فلسفه تكنولوژي از جديدترين زيرشاخه ها در فلسفه است. اين شاخه به يكي از قديمي ترين رشته هاي فلسفه تعلق دارد كه طبيعتاً به يكي از پيچيده ترين پديده ها يعني فناوري توجه نشان مي دهد. مانند هر مقدمه اي كه با تصميمهاي ويژه براي موضوعي همراه است، اين تصميمهاي ويژه در اين جا هم حضور دارند، اما با تأكيد بيشتر به جهت تازگي رشته ]رشته فلسفه تكنولوژي].
«من اين گونه صلاح ديده ام كه از رويكرد داستان «روايي» يا تاريخي در اين رشته جديد، به نحوي پيروي كنم. اين ] رويكرد [به نوعي است كه هم بستري را كه فلسفه تكنولوژي در آن قرار دارد، در بر مي گيرد و هم معنايي ترقي خواهانه از زايش آن ارايه مي كند. من بايد از حكايتي آغاز كنم كه روايتي مسلط و «درس نامه اي» ترسيم مي كند. اين روايت البته براي بسياري آشناست و در ابتدا جايگاه فلسفه تكنولوژي را در تاريخ فلسفه قرار مي دهد. اين روايت معمولاً فلسفه را از سرآغازهايش و در ارتباط بسيار نزديك با خاستگاه هاي علم در نظر مي گيرد. اما علم هميشه به عنوان حوزه اي كه ارتباطي ضروري و حتي نزديك با فناوري دارد، در نظر گرفته نمي شود.
بدين جهت، به عنوان اولين امر تلويحي كه پس از اين واضح تر مي شود، بايد به تاريخ تكنولوژي توجه داشت. آشكار خواهد شد كه نسبت فلسفه و علم نه تنها هميشه چنان تفسير نشده است، كه به تكنولوژي ختم شود بلكه تاريخهاي نسبت فلسفه و علم و تاريخهاي تكنولوژي ها اغلب كاملاً غيرموازي بوده اند. يكي از معماها حول و حوش اين نكته بوده است كه چرا فلسفه تكنولوژي چنين دير در تاريخ فلسفه غرب، بخصوص فلسفه آمريكاي شمالي، ظاهر گشته است. پشت اين معما، تعصبي قرار دارد كه اين تعصب، فلسفه و علم را در لحظه و اولويت نظري پيوند مي دهد. اين بخشي از مجموعه پيش فرضهاست كه هنجارهاي معتبر و مسلط را در مورد فلسفه و علم هدايت مي كند. اما اين همه ماجرا نيست.
من بنابراين در روايت داستان در مضامين اصلي، لحظه هاي مبهم و فراموش شده را نيز آورده ام كه با تاريخي متفاوت؛ با تاريخي از تكنولوژي ارتباط دارد. اين رشته تلويحي روايت است كه از ابتدا ]با روايت [عجين شده است. در ابتدا آشكار نخواهد بود كه چگونه و چرا تاريخ فلسفه و علم به تاريخي از تكنولوژي گره خورده است، زيرا در لحظه هاي مهم، اين دو بايكديگر هميشه تقارن نداشته اند؛ حتي پار ه اي از راويان بر عدم تقارن تأكيد كرده اند.
زماني كه فشرده هاي تاريخي اوليه روايت مي شوند، من بايد به تفسيري مثبت تر از نقش و نسبت فلسفه و تكنولوژي گرايش پيدا كنم و اين گشايش يك فلسفه تكنولوژي معاصر است.

***
فلسفه احتمالاً قديمي ترين رشته پابرجا در مركز غربي مطالعات دانشگاهي (آكادميك) است. خود اين واژه، آكادميك، از واژه «باغ هاي آكادمي»گرفته شده كه محل دانشگاه فلسفي افلاطون بود كه در سال(385 ق.م) افتتاح گشته بود. اما حتي اين آكادمي هم يك قرن و نيم پس از فيلسوفان پيشاسقراطي به وجود آمد كه شيوه اي انتقادي و انديشمندانه را در زمينه پرسش و تفكر گسترش دادند. اين شيوه مسير بيست و پنج سده اخير سنتي شد كه فلسفه غرب را تعريف مي كند.
اين بدان معنا نيست كه فلسفه هميشه در اين سنت طولاني شكلي يكسان داشته است. كاملاً برعكس، حتي آغازگران آن با تغييراتي شگرف در علاقه منداني ها و شيوه مواجهه با تفكر انتقادي آن شناخته مي شوند. تفسير متعارف - كه از تاريخ اوليه ارسطو از فلسفه ناشي مي شود و با تفسيرهاي قرن نوزدهمي محكم مي شود - بدين قرار است كه پيشاسقراطيان فلسفه را با تأملات در مورد طبيعت آغاز كردند.
سرآغاز اين فيلسوفان اوليه تالس (585 ق.م) است كه از پارمنيدس و هراكليتوس (در حدود 500 ق.م) عبور مي كند و به آبشخورهاي اتميسم قديمي در دموكرتيتوس مي رسد (400 ق.م و هم عصر افلاطون). بدين گونه است كه آنچه ما پژوهشهاي سكولار و علمي در مورد طبيعت و جهان مي ناميم، آغاز مي شود. بعدها اين تأملات «مابعدالطبيعه» نام مي گيرد - با ارسطو - كه به معناي پس از فيزيكي است كه اين اصطلاح قديمي براي نيروهاي طبيعت به كار مي رفت. اما اگر از اين تفسير پيروي كنيم، به آساني درمي يابيم آنچه از فلسفه و علم هردو مورد قبول واقع مي شود، جدايي ناپذير است. كسي مي تواند از اين نكته بحث كند، اوليه ترين فلسفه ها تا آن جا «علمي» هستند كه پرسشهايشان معطوف به «طبيعت» جهانند.
طبق نظر ارسطو، پيشاسقراطيان آنچه «ما نظريه پردازان ذهني» مي ناميم بودند كه از اين نكته بحث مي كردند كه فيزيك (طبيعت) شكلي از مبنا و پايه داشت كه از آن ديگر اشكال ناشي مي شوند. نوعي از ماده اوليه آب (براي تالس) يا امري غيرقابل تعين (آناكسيمندر) و يا نوعي هوا (آناكسيمنس) يا عاقبت اتمهاي غيرقابل درك و غيراقبل ديدن (دموكريتوس). فلسفه پيشاسقراطي معمولاً با اين تأملات قديمي در مورد طبيعت تعريف مي شود و در اين جا فلسفه و علم معادل هستند.
اين معادل بودن هميشه در سده هاي بعد رخنه نمي كند، اما اغلب وجود دارد و در تاريخ طولاني ما حضور چشمگيري دارد. اين تاريخ ظهور آنچه را امروزه «علم مدرن» ناميده مي شود، به نظاره نشسته است. با اين همه، علم مدرن علم قرن بيستم يكم و يا حتي علم قرن بيستم نيست. فراتر از اين، آن ]علم[به معناي ريشه هاي تاريخي دوره مدرن است كه براي فلسفه و علم در عوض رنسانس و پس از آن معنا مي دهد.
گاليله (1642- 1564) عموماً اولين چهره نمادين اين تاريخ در نظر گرفته مي شود، هرچند او چهره رنسانس متأخر است. بنابراين، اگر سال 1600 را زمان استقرار علم جديد در نظر بگيريم، آن گاه قرون شانزدهم و هفدهم پس از آن، نقاط اوج هستند. از آن زمان تا سده نوزدهم (كه به ما دور نيست ) علاقه زنده به تأملات در مورد طبيعت كه با يونانيان باستان آغاز شده بود، با فلسفه معادل در نظر گرفته مي شود. هرچند اين علاقه مشخصاً با بخشي از آن يعني فلسفه طبيعي معادل قرار مي گيرد. با اين همه، نزديكي فلسفه به علم، مي تواند به صراحت هم در رنسانس قديمي و هم رنسانس تجديد شده و دوره هاي روشنگري متأخر از تاريخ غرب ديده شود.
با وجود اين، علم صرفاً وابسته نزديك با فلسفه قديم نيست. اين ]علم[پيشاپيش در دوره پيش دانشگاهي يعني دوره پيشاسقراطي نهفته است. سقراط و افلاطون را مي توان فيلسوف انسان گرا ناميد. او به بيهودگي تأملات در مورد طبيعت معترف بود و به جاي آن، انواعي از پرسشگري را مورد توجه قرار داد كه بر خودآگاهي تأكيد داشتند.«خودت را بشناس» فلسفه اول او بود.
اين امر در جايي بدان جهت بود كه علم پيشاسقراطي چنان دور از دسترس شده بود كه امكان پيشروي نداشت. دموكريتوس كه امروزه به عنوان كاشف اتم در نظر گرفته مي شود، حداقل در مفهوم مي توانست بر ذرات احتمالاً لايتجزي تأمل كند كه همه طبيعت از آنها ساخته شده است و اين كار را به انجام مي رساند. اما او نمي توانست صرفاً تأمل كند. علم هنوز مانند معناي مدرنش «تجربي» نشده بود. مدرن شدن در معناي جديد، نيازمند مؤلفه هايي بود؛ از جمله تثبيت موقعيتي كه در آن مؤلفه هاي مشخص بتوانند كنترل شوند تا در آن اندازه گيري اي رخ دهد كه حكمي رياضي و كمي را در مورد چيزي به وجود آورد. اما فراتر از هر چيز و بخصوص براي هدف اين كتاب، تجربه تكنولوژيها يا ابزاريهايي را در پي خواهد داشت كه در مقابل آنها و در ارتباط با آنها اين پديده مقايسه مي شود. اين بدان معنا نيست كه متفكران علمي پيشاسقراطي و يوناني كلاسيك و پيشامدرن كاملاً از فقدان معنايي تجربي در رنج بوده اند. اما بايد گفت، بيشتر تأملات كه اغلب درخشان هم بودند، نه در بستر اندازه گيري، تأييد تجربي و نه ساخت ابزار نبودند. در واقع، اگر كسي از بيشتر پيشرفتهاي متصور علم قديم ياداشت بردارد، تا آنجا كه آنها شبيه دستاوردهاي جديد هستند، تنها تقريباً يك قرن پس از فلسفه يونان كلاسيك است كه در دوره پساارسطويي در زمانه اسكندر، انسان اولين دستاوردهاي علم تكنيكي را مشاهده مي كند. بيش از آنكه عيان است، در اين جا مايلم ميان پيشرفتهاي دوره يوناني و دوره يوناني - رومي علم اوليه تمايز قايل شوم. به سرعت به اين دوره بر خواهم گشت.
سقراط در اوج دوره يونان باستان و بدون داشتن هيچ يك از مزاياي دقيق ابزار تجربي كه در بالا بدان اشاره شد، توانست بي خردي يا بي مايگي آنچه را ما رويكرد «صرفاً نظري» و يا متأملانه به اشيايي غيرتجربه شده به نام اتمها مي ناميم، نشان دهد؛ زيرا هيچ روشي مستقيم يا غيرمستقيم براي دسترسي بدانها موجود نبود. اما اگر اين چرخشي منفي باتوجه به فلسفه(علم) اوليه بود، انسان گرايي سقراط هم چنين جنبه اي مثبت را داراست، و آن توجه به ارزشهاي برين براي انسان و معرفت عقلاني است.
سقراط البته از زبان افلاطون سخن مي گويد (و تعدادي معاصران كمتر شناخته شده كه او را مي شناختند). گفتگوها اين راه را به مضامين قديمي ديگر يعني «خير»، «حقيقت» و «زيبايي» گشودند. اينها با تأمل بر گذشته مي توانستند ويژگيهايي انساني ناميده شوند كه بخشي از دوره كلاسيك تفكر يونان قديم بودند؛ اما مانند تأملات نخستين در مورد طبيعت، انسان گرايي سقراطي (و افلاطوني) اساساً سكولار و انتقادي بود. يكي از انتقاداهاي كه به سقراط در دادگاهش به او وارد شد، اين بود كه او بي تقوا بود و بي احترامي به خدايان را ترويج مي كرد. هرچند اين گفتگوهاي افلاطون «ضدديني» نيستند و در آنها حداقل نوعي مشخص از خدا موجود است، آنها مشخصاً مقيد به احترام به معبد خدايان ديني و ادبي آن زمان نيستند.
اگر هم فلسفه «علمي» و هم فلسفه «علوم انساني» منتقدانه و كاملاً سكولار بودند، فلسفه در هيچ يك از اشكال جامعه يونان باستان باقي نمي ماند. علاوه بر اين، هنگامي كه تأملات در مورد طبيعت با يونانيان پا به عرصه وجود گذاشت، آنها بيشتر تفكرات تاريخي ديگر را به كنار گذاشتند، مانند جريانهاي تفكرات نوافلاطوني كه شكلهاي جديد آن در دوره هاي بعد به سرعت ظاهر گشت.
هنگامي كه تمدن يوناني رو به افول نهاد و به دولت - شهرهايي تقسيم شد يا اين كه به تصرف ديگران درآمد، فلسفه به بسترهاي فرهنگي جديد يعني بسترهاي يوناني و رومي نقل مكان كرد. دوره هاي پس از زمانه كلاسيك قبل از ظهور مسيحيت، از جمله مغفول ترين دوره ها در تاريخهاي رايج فلسفه به شمار مي آيند. با اين همه، در دوره هاي يوناني - رومي، چندين تغيير مهم رخ مي دهد كه تنها در زمانه ما در اين مضوع مهم قلمداد شده اند و ما بايد بدانها به اجمال اشاره كنيم.
دوره يوناني در تاريخ باستان، دوره گسترش تكنولوژيك و تجربي بزرگ بود و بيشترين نزديكي را نسبت به دوره هاي باستان با چيزي مانند علم جديد دارا است. جالب آنكه، هسته اين ]دوره] در خود يونان باستان نيست بلكه در دوره اسكندر است كه در آن زمان بزرگترين موزه و كتابخانه را هم نسبت به گذشته وهم نسبت به آن ما امروزه چندگانگي فرهنگي معاصر مي ناميم، شامل مي شود. اين گروه از پسا ارسطوييان بودند كه تقريباً يك سده پس از ارسطو ظهور كردند. در اين ميان، ارسطو كسي است كه اولين رويكرد تجربي و علمي - تكنيكي نسبت به موضوعات مختلف را اتخاذ كرده بود.
اين زمانه البته زمانه اي است كه ميراث دار «ارشميدس»(287-212 ق.م) است. او كسي است كه مدعي بود قادر است زمين را اگر يك اهرم بزرگ داشت، به حركت در آورد. گفته اند وي يك مهندس نابغه بود كه يك لنگر كشتي ابداع نموده بود. اين لنگر در زير دريا در ساحل سيراكيوز قرار داشت. او همچنين وسايلي ديگر هم ابداع نموده بود. با اين همه، در مورد درستي اينكه همه اين ابداعات توسط وي رخ داده اند شك و ترديد وجود دارد. اين ابداعات نشان مي دهند اين گونه تصور مي شد كه كاربرد تكنولوژيها در ارتباط با فعاليت علمي شكل مي گيرد. اولين رساله در مورد «علم مكانيك» به اشتباه و از جهت زماني به غلط به ارسطو نسبت داده مي شد. در حالي كه به احتمال زياد اين رساله توسط يك تفكر دوره يوناني به نام «استراتو»(فوت در 269 ق. م) نگاشته شده است. اين رساله همچنين اولين رساله در زمينه مهندسي است. مراكز ظاهري دانش بشري هم در اين دوره افتتاح شدند كه معروف ترين آنها دانشگاه معروف اسكندر بود. اين دوره، زماني است كه بسياري از شگفتي هاي جهان قديم چون فانوس دريايي فراس در شبه جزيره اسكندريه ساخته مي شود. البته، مهمتر از اينها براي آينده ابداعات دوره يوناني در زمينه ابزارهاي اندازه گيري بود - بخصوص براي سنجش زمان و مكان - مانند ساعت خورشيدي و ساعت آبي، عقربه ساعت خورشيدي و... در اين زمينه همچنين هيچ كس نبايد غول علمي بعدي يعني «بطلميوس» (168 - 90 ق. م) را ناديده بگيرد. او كسي است كه در مصر زندگي مي كرد و فرزند يك مهاجر يوناني بود. موضوعات مورد توجه وي كيهان شناسي، علم مكانيك و اندازه گيريها بودند و اينها فهم اين جهان شناخته شده را براي قرنها مسلط كردند.
با اين همه، مهم ترين بخش ] اين ابداعات [با استثناهايي در زمينه ابداع سيمان و راه و ساختمان رومي كه مكرراً بدانها اشاره شده است، بيشتر شاهكارهاي مهندسي و ديگر موفقيت هاي اين سده ها مغفول مانده و مورد بي توجهي قرار گرفته اند. با وجود اين، در اواخر دوره يوناني و اوايل دوره هاي رومي، بسياري از مشخصه هاي زندگي مدرن كه فرض مي شود به وجود مي آيند، شامل پنجره هاي شيشه اي، لوله كشي داخل ساختمان و امكانات حمام، سيستم گرمايش و سرمايش مركزي و... هستند. اغلب اين موارد هنگامي كه ساخته مي شدند، از بين مي رفتند؛ اما مدارك و احيا و كنجكاوي آنچه ساخته شده بود، به مغرب زمين برگشت؛ هرچند اين كار بسيار بعد و به صورت غيرمستقيم انجام پذيرفت. حتي ممكن است مردد باشيم كه غفلت مربوط به اين دوره يوناني عالي و تمايل به طرح زمان پريشانه آن با برگشت به دوره معروف يونان باستان، با پايداري تعصب پيشينيان منتخب ما و پايداري ارزشهايشان براي تفسير موقعيت كنوني مان در ارتباط باشد.
با پيروي از سررشته هاي تاريخ رايج متوجه مي شويم پس از فروپاشي يونان و ظهور دوره يوناني و سپس دوره هاي رومي، روم نيز افول مي كند. از اين رو مورخان متعارف اين زمان را « دوران سياه» مي نامند. بدين معنا كه بيشتر دانسته هاي جهانهاي قديم و حتي يوناني و رومي از دست مي روند، خراب مي شوند يا - در بخش ديگري از نقاط كور تاريخي و فرهنگي ما - به بروز جهان اسلامي در حال ظهور منجر مي شود. جاي چون و چرا دارد كه با استدلال ادعا كنيم در حالي كه بربرهاي شمالي هر كاري را براي از بين بردن فرهنگ رومي انجام مي دادند ويرانگران مديترانه اي اين امپراتوري اغلب دانش قديمي آن را حفظ كردند. خود امپراتوري روم تجزيه شد و تنها اجزاي تكه تكه اي از آن در دوره تاريكي باقي ماند. در اينجا، اجزا و رويه هاي متلاشي شده مي توانستند به هر چيز از خانه هاي روستايي تا تالارهاي شهري مبدل شوند و اين چيزي بود كه اتفاق افتاد. بسياري از ساختمانهاي سنگي مسحوركننده و بسيار پيشرفته در روستاهاي ايتاليا شامل سنگها، نماهاي مرمري و موادي بودند كه خود امپراتوري رم اقتباس كرده بود.
دانش، متون و فعاليت جهانهاي يوناني و رومي اغلب از دست رفتند، نابود شدند يا منتقل گشتند، اما اين كار در همه جهات صورت نگرفت. پيشرفت ديگر در تاريخ تكنيك علمي غربي از منبعي غيرقابل پيش بيني مي آمد، اسلام. حضرت محمد (ص) (632 - 570) اين جريان ديني - فرهنگي را در اوج دوره تاريكي اروپا آغاز كرد. آنچه از تفكر يوناني و يونان باستاني باقي مانده بود، پژوهشگران اسلامي حفظ شد. در توسط سده نهم ميلادي، يك جريان پيشرفته در علم اسلامي حادث گرديد كه شامل پيشرفت در علمي مي شد كه از جهت ابزاري تجسد مي يافت. از طريق مسلمانان بود كه «ارشميدس» دوباره معرفي شد و مهمتر آن كه از طريق جغرافياي آنها بود كه بسياري از ابزارها كه اجزاي رصد اجسام بسيار دور را مي دادند، به اروپاييان معرفي شدند.
در واقع، چندين سده بعد بود كه بيشتر از طريق محققان اسلامي بيشتر آنچه ما امروزه تفكر يونان باستان مي ناميم، بخصوص در قالب علمي آن، به آگاهي مغرب زمينيان وارد گشت.
در اين اثنا، فلسفه بعد از گذر از دوره هاي يوناني و رومي، يكي ديگر از تبدلات خود را متحمل مي شد. مي توان گفت فلسفه الهياتي شد. الهيات - و نه خود دين - مي تواند ابداع مشترك دين يهودي - مسيحي و فلسفه قديم قلمداد شود. از اولين نوافلاطونيان تا سنت «آگوستين» و تا اوج دوره قرون وسطا با نامهاي معروفي چون «آنلسم»، «آكويناس» و «آبلارد»(كه نامهايشان با دانشگاه هاي احياشده بين سالهاي 950 تا 1250 در اروپا گره خورده اند) فلسفه بر موضوع ديني - الهياتي تأكيد مي كرد. در سده دوازدهم، اين تبدل هستي الهياتي نام گرفت، درست همانند فلسفه قديم كه از جهاتي مي توانست معادل علم در نظر گرفته شود در دوره هاي اوج مسيحيت فلسفه در واقع با تفكر ديني به شكل الهياتي اش تعريف مي شد. البته، اين معادل گرفتن هميشه كار راحتي نيست. بسياري از مباحث اروپايي مهم از سده چهارم تا سده شانزدهم ميلادي، حول و حوش تفاسيري از «ايمان» و «عقل» مي چرخند كه «دين» را براي اولي و « فلسفه» را براي دومي در نظر مي گيرند. درست آنچه در دوره يوناني در مقايسه با دوره هاي پيشاسقراطي رخ داد، در اواخر دروه قرون وسطا با ظهور پروتستانتيسم و دوره پيشارنسانسي رخ داد و در اين جا هم شاهد شورش انسان گرايانه ديگري هستيم. اين انسان گرايان - «راجر بيكن» (1292- 1214) كه در باره ماشينهاي نوشت كه خيلي بعد «داوينچي» آنها را به كار انداخت و «دسيدريوس اراسموس»(1536 - 1466) در اوان تولد رنسانس و ديگران - موقعيت را چنان در يك جهت تنظيم كردند كه باعث احياي دغدغه هاي سنتي گرديد و با آن در عوض رشد علم جديد مقدور گشت. اين انسان گرايان احيايي در دانش كاملاً سكولار و عقلانيت انتقادي مرتبط با انتقادگرايي نامه ها، ادبي، تاريخي و زباني به وجود آوردند. آنها همچنين در نگارش به زبان محلي ابزارگرا بودند و بنابراين ]متون] ديگر صرفاً در دسترس نخبگاني كه صرفاً به زبان لاتين مرده مي خواندند و مي نوشتند، نبود.
منبع ديگر پيشامدرن براي علم مدرن كه امر مغفول مانده ديگر براي تاريخ اروپايي است، محققان اسلامي هستند. از طريق فيلسوفان اسلامي نظير ابن سينا (1037 - 980) و ابن رشد (1198 - 1126) بود كه حتي زودتر از انسان گرايان غربي و حتي علاقه مندتر از متألهان هستي شناس، توانستيم دانش متون يونان باستان را فهم كنيم، شرح دهيم و حفظ نماييم. در دو سده تكثرگرا در اسپانيا، مسلمانان اسپانيا، يهوديان و مسيحيان در تعاملاتي فكري مشاركت كردند كه بتدريج تأملات علمي قديميان را به تفكر اروپايي ساري و جاري كرد.
اين دانش و اين متون شامل «ارسطو»، «ارشميدس» و «گالن» فيزيكدان بودند؛ اما اين ارسطو بود كه بر تفكر فلسفي اروپايي براي چندين قرن در بين متألهان هستي شناس مسلط شد. ارسطو كه شاگرد افلاطون بود، در بستر جهان قديم به عنوان يك متفكر نظام مند و منضبط همه دانشها قلمداد مي شد. او بر خلاف سقراط و افلاطون، معتقد بود تركيب كردن ميان تأملات در مورد طبيعت و توجهات علوم انساني، كاري آسان است. همچنين درحالي كه افلاطون حداقل در بخشي با تاريخي فكري كه به نوافلاطونيان و متألهان هستي شناس در تفكر مسيحي متعلق است وابسته بود، ارسطو ناگزير بود احيا شود. با احياي پيشارنسانسي ارسطو و همچنين ارتباط وي با ماترياليستهاي يوناني است كه علقه ها به علم احيا مي شوند و حياتي به علم مدرن مي دهند.
در اين جا، ما بعدالطبيعه ارسطو به عنوان «بعد از فيزيك» مشخصاً به ما بعدالطبيعه «فراتر از فيزيك» مي رود. من اما بايد استعاره كمتر جهنده اي ارائه كنم: در كتاب «نقد عقل محض» مابعدالطبيعه كانت از علم نيوتوني، فلسفه بسيار شبيه نقد ادبي نسبت به رمان يا نقد هنري نسبت به كار هنري مي شود، بيش و پيش از آن كه توليده كننده كارهاي ادبي يا كارهاي هنري باشد. به طور مثال «گوتفريد لايب نيتز» (1716 - 1646) نه چندان زماني قبل تر از كانت به طور هم زمان يك كاشف علمي نيز بود و يكي از ابداع كنندگان ماشين حساب بسيار كوچك قلمداد مي شد، همچنان كه وي يك فيلسوف بود. اما با كانت، وظيفه فلسفه در بعد انتقادي اش تفسيرگر، منتقد و تأييدكننده رشته هاي ديگر شد.
 شنبه 23 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قدس]
[مشاهده در: www.qudsdaily.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 310]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن