پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1849588825
نويسنده: مريمسادات غياثيان بازنمايي ”ما“ و ”آنها“: تصوير سفيدپوستان و مسلمانان در نشريات غرب پس از 11 سپتامبر
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: مريمسادات غياثيان بازنمايي ”ما“ و ”آنها“: تصوير سفيدپوستان و مسلمانان در نشريات غرب پس از 11 سپتامبر
خبرگزاري فارس: مطالعة حاضر با بهره گرفتن از الگوي ون دايك كه به منظور ارائة نظرية رابطة ميان گفتمان و ايدئولوژي صورت گرفته، بر آن است تا نشان دهد چگونه مسلمانان و سفيدپوستان به عنوان گروههاي اجتماعي، در گفتمان به تصوير كشيده ميشوند و چگونه گفتمان ايدئولوژيكي بهعنوان وسيلهاي براي تأييدِ تسلطِ گروهي بر گروه ديگر شكل ميگيرد.
چكيده:
مطالعة حاضر با بهره گرفتن از الگوي ون دايك (1998) كه به منظور ارائة نظرية رابطة ميان گفتمان و ايدئولوژي صورت گرفته، بر آن است تا نشان دهد چگونه مسلمانان و سفيدپوستان به عنوان گروههاي اجتماعي، در گفتمان به تصوير كشيده ميشوند و چگونه گفتمان ايدئولوژيكي بهعنوان وسيلهاي براي تأييدِ تسلطِ گروهي بر گروه ديگر شكل ميگيرد. همزمان اين مطالعه، ازتحليل گفتمان انتقادي (تگفا) به عنوان روششناسي استفاده ميكند. هدف تحليل گفتمانِ انتقادي آشكار كردن روابط قدرت پنهان و فرايندهاي ايدئولوژيكي موجود در متون زباني است كه در اين تحقيق، از مقولههاي زبانشناختي نحو و واژگان، براي تحليل متن استفاده شده است. نمونه مورد بررسي از دو روزنامة گاردين و ديليتلگراف از انگليس و دو مجلة تايم و نيوزويك از آمريكا در مدت زمان 12 سپتامبر 2001 تا 11 مارس 2002 انتخاب شده است. نتايج تحقيق نشان ميدهد كه بازنمايي ”گروههاي خودي“ در راستاي مثبتنمايي ”خود“ و بازنمايي ”گروههاي غيرخودي“ در راستاي منفينمايي ”ديگران“ بوده است.
كليد واژه: گفتمان، ايدئولوژي، تحليل گفتمان انتقادي (تگفا)، 11 سپتامبر، سفيدپوستان، مسلمانان، مثبتنمايي خود، منفينمايي ديگران
مقدمه:
وندايك بر اين باور است كه بين ساختارهاي گفتمان و ساختارهاي اجتماعي رابطة مستقيمي وجود ندارد و آنها هميشه بهواسطة شناخت فردي و اجتماعي به يكديگر مرتبط ميشوند و شناخت، حلقة گمشدة بسياري از مطالعات زبانشناسي انتقادي و تحليل گفتمان انتقادي است. از اينرو، او ”مثلث جامعه ـ شناخت ـ گفتمان“ (Van Dijk, 2001: 98) را ارائه ميدهد. در عينحال كه وندايك به شناخت اهميت زيادي ميدهد، معتقد است به دليل اينكه اساساً ماهيت گفتمان، كلامي است؛ تگفا نيازمند پاية صرفاً زبانشناختي نيز هست. در مثلت وندايك گفتمان در مفهوم گسترده، به رويداد ارتباطي اطلاق ميشود كه شامل تعاملات گفتاري، متن نوشتاري، حركات بدن، تصاوير و ساير دلالتهاي نشانهشناختي است. منظور از شناخت در اينجا شناخت فردي و اجتماعي، باورها، اهداف و ارزشيابيها، احساسات و ساير ساختارهاي ذهني يا حافظه، بازنماييها يا فرايندهاي مرتبط با گفتمان و تعامل است؛ و بالأخره جامعه، هم تعاملات رودررو و موقعيتي خرد محلي را در برميگيرد و هم ساختارهاي كلان سياسي، اجتماعي، جهاني كه براساس گروه و روابط گروهي (چون سلطه و نابرابري) تعريف ميشوند مانند جنبشها، نهادها، سازمانها، فرايندهاي اجتماعي، نظامهاي سياسي و ويژگيهاي انتزاعيتر جوامع و فرهنگها را (Ibid).
او در مطالعات بعدي (Van Dijk, 1998 & 2000) با بهرهگيري از همين مثلث چندرشتهاي، نظريهاي چندرشتهاي براي ايدئولوژي ارائه ميكند و معتقد است مفهوم ايدئولوژي با روانشناسي اجتماعي و شناختي، جامعهشناسي و تحليل گفتمان سروكار دارد. تعريف شناختي ايدئولوژي برحسب شناختهاي اجتماعي تعيين ميشود كه ميان اعضاي يك گروه مشترك است. بُعد جامعهشناسي به بيان انواع گروهها، روابط ميان آنها و نهادهايي ميپردازد كه در گسترش و بازتوليد ايدئولوژي سهيماند و بُعد گفتمان تبيين ميكند كه چگونه ايدئولوژيها، متون و گفتار روزانة ما را تحتتأثير قرار ميدهد، چگونه گفتمان را درك ميكنيم و چگونه گفتمان در بازتوليد ايدئولوژيها در جامعه ايفاي نقش ميكند.
مثبتنمايي ”خود“ و منفينمايي ”ديگران“:
به عقيدة وندايك «ايدئولوژيها، باورهاي بنيادين هر گروه و اعضاي آن هستند» (Van Dijk, 2000 :7) و همين صورتهاي بنيادين شناخت اجتماعي است كه تعيينكنندة هويت گروه است. بر همين اساس او طرحوارهاي ايدئولوژيكي (Ibid: 17).براي هر گروه در نظر ميگيرد كه شامل بخشهاي زير است:
• معيار عضويت: چه كسي متعلق به گروه است و چه كسي نيست؟
• فعاليتهاي شاخص: ما به عنوان اعضاي گروه چه كارهايي انجام ميدهيم؟
• اهداف كلي: هدف ما از كارهايي كه ميكنيم چيست؟ چرا اينكارها را ميكنيم؟
• هنجارها و ارزشها: چه چيزي خوب و چه چيزي بد است؟
• جايگاه: گروه ما چه نوع ارتباطي با ديگران دارد؟
• منابع: چه كسي به منابع گروه ما دسترسي دارد؟
اعضاي گروههاي اجتماعي نيز در راستاي همين طرحوارة ايدئولوژيكي به قطببندي ميان خودشان به عنوان ”گروه خودي“ و ديگران به عنوان ”گروه غيرخودي“ ميپردازند و به هنگام صحبت، از ضماير ”ما“و ”آنها“استفاده ميكنند. در همين رابطه وندايك مربعي ايدئولوژيكي پيشنهاد ميكند (Ibid: 44) كه اضلاع آن عبارتاند از:
1. تأكيد بر نكات مثبت ما
2. تأكيد بر نكات منفي آنها
3. رفع تأكيد از نكات منفي ما
4. رفع تأكيد از نكات مثبت آنها
يكي از كردارهاي اجتماعي مهمي كه تحتتأثير ايدئولوژي قرار ميگيرد، كاربرد زبان و گفتمان است كه به نوبة خود بر نحوه فراگيري، يادگيري، توليد، تغيير و از همه مهمتر بازتوليد ايدئولوژي مؤثر است و بنابر عقيدة نورمن فركلاف و روث ووداك (1997) رابطة ميان گفتمان و ايدئولوژي، رابطهاي ديالكتيكي و دوسويه است؛ از يك سو كاربرد زبان سازندة هويتهاي اجتماعي، روابط اجتماعي و نظامهاي دانش و باورهاست و از ديگر سو توسط آنها ساخته ميشود. از ديد فركلاف «ايدئولوژي پيوستگي نزديكي با زبان دارد، زيرا استفاده از زبان، معمولترين شكل رفتار اجتماعي است و همينجاست كه روي مفروضات عقل سليم تكيه ميكنيم. اعمال قدرت در جوامع نوين، بهطور روزافزوني از طريق ايدئولوژي و به ويژه از طريق كاركردهاي ايدئولوژيك زبان صورت ميگيرد (Fairclough, 1989: 2) .
يكي از مهمترين و پركاربردترين كاركردهاي ايدئولوژيكي زبان استفاده ازراهكار مثبتنمايي ”خود“ و منفينمايي ”ديگران“ است و اساس آن بر پاية همان مربع ايدئولوژيكي بنا نهاده شده است كه پيشتر بدان اشاره شد. اين راهكار، سطوح مختلف گفتمان همچون واژگان و نحو و ساختارهاي كلان معنايي را مانند انتخاب موضوع در برميگيرد. مقالة حاضر براي نشان دادن رابطة بين گفتمان و ايدئولوژي با ارجاع به گفتمان رسانههاي غربي، درصدد بررسي اين مسئله است كه چگونه سفيدپوستان (ما) و مسلمانان (آنها) به ترتيب به عنوان گروههاي اجتماعي اكثريت و اقليت به تصوير كشيده ميشوند و چگونه راهكار مثبتنمايي «خود» و منفينمايي «ديگران» وسيلهاي براي بازتوليد و اشاعة ايدئولوژي حاكم بر نشريات غرب ميگردد.
روششناسي تحليل و پايگاه دادهها:
اين پژوهش در چارچوب تحليل گفتمان انتقادي (تگفا) انجام شده است. براي پي بردن به لزوم اين نوع تحليل، ابتدا بايد به بيان نحوة كاركرد ايدئولوژي در گفتمان نظري بيندازيم. در تعريفي بيطرفانه و خنثي كه وندايك (2002) از ايدئولوژي ارائه ميدهد، ايدئولوژي ميتواند مثبت يا منفي باشد.
در واقع وندايك (2002) تعريفي بيطرفانه و خنثي از ايدئولوژي ارائه ميكند كه ميتواند مثبت يا منفي باشد: ايدئولوژي در حالت منفي سازوكار مشروعيتبخشي به سلطه محسوب ميشود و در حالت مثبت براي مشروعيتبخشي به مقاومت در برابر سلطه و نابرابريهاي اجتماعي به كار ميرود كه ايدئولوژيهاي فمينيستي و ضدنژادپرستي از اين جملهاند (Van Dijk, 2002: 113) .
در حالت منفي، سلطه از طريق ايدئولوژي در گفتمان بازتوليد ميشود. فرايند بازتوليد در دو مرحله صورت ميگيرد: فرايند توليد گفتمان كه هژموني وارد زبان ميشود، روي ساختارهاي زباني تأثير ميگذارد و فرايند درك گفتمان كه هژموني اذهان مخاطبان را تحتتأثير قرار ميدهد (Ibib: 110). بازتوليد سلطه در گفتمان بهطور روزمره و نامحسوس صورت ميگيرد بهگونهاي كه كاملاً طبيعي و قابل قبول به نظر ميرسد، در ناخودآگاه مردم جاي ميگيرد و بديهي فرض ميشود. بدينترتيب اين نوع طبيعيشدگيِ روابط قدرت و سلطة قدرتمندان بر ضعيفان موجب فريب مردم خواهد شد و اينجاست كه لزوم تحليل گفتمان انتقادي احساس ميشود؛ هدف تگفا از يك سو بررسي و تحليل گفتمان و آشكار كردن روابط قدرت پنهان، رازگشايي فرايندهاي ايدئولوژيكي موجود در گفتمان و شفافسازي معاني زيرساختي آنها و طبيعيزدايي آن و از ديگر سو افزايش آگاهي مردم نسبت به رابطة زبان و قدرت و به ويژه نسبت به اين است كه زبان چگونه در ايجاد سلطة برخي بر برخي ديگر سهيم است؛ زيرا همانطور كه فركلاف معتقد است: «آگاهي اولين قدم به سوي رهايي است» (Fairclough, 1989: 1). بدينسان تگفا موجب بيداري ناخودآگاه افرادي ميشود كه ناآگاهانه موجب تثبيت روابط قدرت نابرابر و مشروعيتبخشي بدانها ميگردند.
پايگاه دادههاي مورد بررسي در اين پژوهش را مجلات تايم و نيوزويك از آمريكا و روزنامههاي گاردين و ديليتلگراف از انگليس تشكيل ميدهد و جامعة آماري مدنظر شامل ده مقاله از هر نشريه در طي مدت زماني 12 سپتامبر 2001 تا 11 مارس 2002 است. بنابراين، بهطور كلي 40 مقاله به شكل تصادفي برگزيده شدهاند و موضوع مقالات به اسلام، مسلمانان و كشورهاي اسلامي اختصاص دارد؛ روش گردآوري اطلاعات نيز به صورت اسنادي بوده است.
تحليل دادهها:
رسانهها دائماً تلاش ميكنند تا ساختار ايدئولوژيكي جامعهاي را كه در آن فعاليت ميكنند شكل بدهند و تحتتأثير قرار دهند؛ بنابراين رسانهها به جاي آنكه به صورت منفعل به توصيف اخبار و حوادث روي داده بپردازند، فعالانه و براساس گرايشهاي ايدئولوژيكي خود و منافع صاحبان قدرت دست به بازسازي مجدد آنها ميزنند (Kress, 1983: 44). از اينرو زبان رسانه خنثي نيست و سوگيري دارد و اين سوگيري با به كارگيري راهكار مثبتنمايي خود و منفينمايي ديگران در سطوح مختلف زبان و ساختار كلان معنايي يعني انتخاب موضوع متجلي ميشود. در اين مقاله به ارائه شواهدي از تجلي اين راهكار در سطوح مختلف زبان ميپردازيم:
سطح واژگان، نحو و معنيشناسي:
پس از حملات يازدهم سپتامبر، دو دسته خبر در مطبوعات به چاپ رسيده است: دستة اول اخباري كه مسلمانان را به شركت در حملات تروريستي متهم ميكند و دستة دوم اخباري كه مربوط به حملاتي تروريستي است كه سفيدپوستان كنشگر اصلي آنها هستند اما نحوة بيان اين دو نوع حمله و بازنمايي كنشگرهاي شركتكننده در آنها كاملاً با يكديگر متفاوت است؛ مسلمانان بهطور آشكار و با اشاره به اسامي و مشخصات كامل سن، تحصيلات، پيشينة خانوادگي، قوميت و مذهبشان معرفي شدهاند كه ون ليوون (1996) اين نوع طبقهبندي را مشخصسازي مينامد (براي اطلاعات بيشتر نك: غياثيان، 1386). نكتة قابل توجه، استفاده از برچسبهاي منفي مانند ”تروريسم اسلامي“ ، ”تروريستهاي مسلمان“، اشارة مكرر به برچسبهايي نظير" extremist" ، " radical "، " fanatic "، " zealot"است كه در فارسي معادل ”افراطي“ براي همة آنها به كار ميرود و در فرهنگ لانگمن (2004) به فردي اشاره دارند كه عقايد اسلامي يا مذهبي افراطي و اغلب خطرناك دارد و براي رسيدن به اين اهداف به كارهاي غيرمعمول و غيرقانوني متوسل ميشود و در اصطلاحنامة انكارتا (2004) نيز همگي از يكسو مترادف يكديگر محسوب ميشوند و ازسوي ديگر با "rebel" (شورشي) و "terrorist" (تروريست) هم معنياند. علاوه بر موارد فوق، دو اصطلاح ديگر نيز هست كه بسيار در متون مشاهده شده است: "militant" (جنگ طلب) يعني فردي كه براي ايجاد تغييرات سياسي يا اجتماعي دست به اعمال خشونتبار ميزند (لانگمن: همان). و"guerrilla" (چريك) كه به عضو يك گروه نظامي غيررسمي كه معمولاً براي براندازي دولت مبارزه ميكند (لانگمن و انكارتا: همان) اشاره دارد و چريك در اصطلاحنامة انكارتا مترادف تروريست در نظر گرفته شده است. كلية برچسبهايي كه برشمرديم در متون مورد بررسي براي اشاره به مسلمانان به كار گرفته شده است و همانطور كه از تعاريف آنها نيز مشخص است همگي به لحاظ معنايي دلالت بر خشونت و خوي جنگطلبي و اعمال تروريستي دارد. تمامي اعمال تروريستي كه به گروههاي مسلمان نسبت داده شده است در يك چيز با هم مشتركاند و آن حضور يك مغز متفكر و كسي است كه رهبري عمليات تروريستي را برعهده گرفته است و به دستور او و تحتنظارت او، گروهها وارد عمل شدهاند. اين بدان معني است كه كلية اعمال صورت گرفته، سازماندهي شده و نظاممند بوده و همگي ملهم از تفكري بنيادگرا و افراطي است كه يكي از خوانشهاي دين اسلام است، اما از آنجايي كه سخني از خوانشهاي ديگربه ميان نيامده است، خواننده اين تفكر را به كل جامعة مسلمانان تعميم ميدهد. به همين دليل است كه بوش بعد از حملات يازدهم سپتامبر، عبارت ”جنگ عليه تروريسم“ را مطرح ميكند و به بهانة براندازي اين گروههاي سازمان يافته و تروريستي و حاميان آنها به افغانستان و عراق حمله ميكند. حال به چگونگي بازنمايي سفيدپوستان ميپردازيم. سفيدپوستان به سه صورت در نشريات معرفي شدهاند: الف. تنها در سه مورد به صورت مشخص و با اشاره به نام آنها؛ ب. به صورت نامشخص و بدون نام و با استفاده از اسامي نكرهاي چون “a white man” (مردي سفيدپوست)، “a white American” (آمريكايي سفيدپوست)، “a man” (يك مرد) و someone” “ (يك نفر، كسي)؛ ج. حذف كامل آنها از جمله با استفاده از وجه مجهول يا فرايند اسمسازي و اسم فعل.
ابتدا به بيان مورد الف ميپردازيم. يكي از مواردي كه سفيدپوستان با استفاده از راهكار مشخصسازي و با اشاره به نام و نامخانوادگي بازنمايي شدهاند در مقالة 5 مارس 2002 از روزنامة گاردين است كه در آن به معرفي ”جان واكر لينده“ به عنوان “American Talib” (آمريكايي عضو گروه طالبان) ميپردازد كه در دادگاه فدرال در ويرجينيا در حال محاكمه است. قضيه از اين قرار است كه خبرنگاري در خصوص اينكه آيا همه زندانيان گوانتانامو بايد محاكمة نظامي شوند از بوش سؤالي را ميپرسد و بوش پاسخ ميدهد: «من تمام آمريكاييان را مستثني ميكنم» و به صراحت بيان ميكند كه او بين جان واكر و محبوسين زندان گوانتانامو تفاوت قائل است. نكتة قابل توجه اين است كه جان واكر، آمريكايي سفيدپوستي است كه به اسلام گرويده، عضو گروه طالبان شده و نام جديد او ”حمزه“ است (نك: ويكي پديا) اما بوش هيچگونه اشارهاي به مسلمان شدنش نميكند و تنها به نام سابق او اكتفا مينمايد و از هيچگونه برچسب منفي نظير آنچه براي مسلمانان برشمرديم براي او استفاده نميكند. زيرا او يك آمريكايي سفيدپوست است. مورد دوم مقالة اول اكتبر 2001 از مجلة تايم است و به فردي به نام فرانك سيلويا راك اشاره ميكند كه با سه گلوله يك نفر سيك را به دليل شباهت به مسلمانان كشته است و بعد در ادامه ميخوانيم:
1. When the police caught roque, they claim he explained his actions by
saying, “I"m an american”
1. وقتي پليس راك را دستگير كرد، آنها مدعي بودند او با گفتن اينكه «من يك آمريكايي هستم» اعمالش را توجيه كرد.
استفاده از اسم خنثاي” actions “ (اعمال) بدون هيچگونه توصيفكنندهاي كه نشاندهندة خشونت و تروريستي بودن آن اعمال باشد، نشان از برخورد متفاوت رسانهها با سفيدپوستان و مسلمانان دارد. مورد آخر نيز مقالة 12 سپتامبر 2001 از روزنامة گاردين به تيموتي مك وي، بمبگذار حادثة عظيم اوكلاهما در سال 1995 اشاره دارد اما به رغم شدت و اهميت حادثه، تنها از او با عنوان “white supremacist” (سفيد برتري طلب) نام ميبرد و نه تروريست.
نوع (ب) كه در آن از اسامي نكره و نامشخص براي اشاره به سفيدپوستان استفاده شده است و ون ليوون آن را راهكار نامشخصسازي مينامد، زماني است كه سفيدپوستان به مسلمانان ”غيرنظامي“ حمله كردهاند و اعمال وحشيانهاي را نسبت به آنها صورت دادهاند و هدف از اين راهكار شانه خالي كردن از زيربار مسئوليت صورت گرفته و بازنمايي مثبت خود بوده است؛ يك نمونة جالب آن در زير ميآيد:
2. He believed that threats had been issued by a small handful of idiots who may or may not be members of racist organizations (Daily Telegraph, 20 sep. 2001).
2. او معتقد است اين تهديدها توسط يك مشت اراذل و اوباش صورت گرفته است كه ممكن است عضو سازمانهاي نژادپرست باشند يا نباشند.
استفاده از عبارت ”يك مشت اراذل و اوباش“ كوچك بودن مجموعه را نشان ميدهد و اينكه در نهايت ممكن است اين افراد عضو سازماني نژادپرست باشند. اين سفيدپوستان كساني هستند كه پس از 11 سپتامبر به مساجد و مردم حمله كردهاند و رفتارهاي وحشيانه يا ناپسندي از خود بروز دادهاند اما روزنامه جهت تخفيف و بياهميت جلوه دادن مسئله، گروه آنها را خيلي كوچك جلوه ميدهد و بدترين برچسبي كه به آنها ميزند اين است كه ”ممكن است“ عضو سازماني نژادپرست باشند. نمونة ديگر از نامشخصسازي سفيدپوستان، در مقالة اول اكتبر 2001 از مجلة تايم مشاهده ميشود كه در آن براي اشاره به سفيدپوستاني كه به مسلمانان حمله كردهاند از عبارات faceless enemies” “ (دشمنان گمنام) و “ countrymen” (همشهريان) استفاده كرده است. در كلية دادههاي مورد بررسي، تنها يك بار از برچسب تروريست براي اشاره به سفيدپوستان استفاده شده است (5 مارس 2002 از روزنامة گاردين).
“terrorists with white skins” (تروريستهاي سفيدپوست)، آن هم صحبت از يك موقعيت بالقوه است و به شخص يا گروه شناختهشدهاي اشاره ندارد، بدينشكل كه نويسندة مقاله معتقد است وقتي با غيرسفيدپوستان به عنوان متهمان به اعمال تروريستي رفتار كنيم، فرصت را در اختيار تروريستهاي سفيدپوستي ميگذاريم كه در اين صورت از ديدهها نهان ميشوند. در نوع (ج) كه بيشترين بخش بازنمايي سفيدپوستان را به خود اختصاص داده است، سفيدپوستان كه كنشگر اصلي اعمال بودهاند به طرق مختلف از جمله حذف شدهاند؛ يكي از رايجترين اين راهها، خذف فاعل در جملة مجهول است كه موجب ميشود مسئوليت كنش صورت گرفته برعهدة هيچ كنشگري نباشد.
مثالهاي زير نمونههايي از اين راهكار را نشان ميدهد:
3. 45 People assaulted & 60 mosques attacked. Thousands were intimidated into not going to work, their mosques, their schools (Time, 1 Oct 2001).
3. به 45 نفر و 60 مسجد حمله شد و هزاران نفر از رفتن به محل كار، مساجد و مدارس ترسانده شدند.
4. A Pakistani Muslim store owner was shot and killed (Time, 1 Oct. 2001)
4. صاحب پاكستاني و مسلمان يك مغازه هدف قرار گرفته و كشته شد.
5. Muslims are somehow considered fifth columnists or traitors (Guardian, 8 Dec. 2001)
5. مسلمانان به دليلي ستون پنجم يا خائن در نظر گرفته ميشوند.
6. Women wearing veils have been target of violence & abuse (Guardian, 8 Dec. 2001)
6. زنان با حجاب مورد خشونت و بدررفتاري قرار گرفتهاند.
7. A Muslim women was hospitalized after being beaten with a metal bat (Guardian, 8 Dec. 2001)
7. يك زن مسلمان پس از اينكه با يك چماق فلزي مورد اصابت قرار گرفت، بستري شد.
8. Muslims & Islamic centers are receiving threats by the hour (Guardian, 14 Sep. 2001)
8. مسلمانان و مراكز اسلامي هر ساعت تهديد دريافت ميكنند.
9. A mosque was Firebombed (Telegraph, 20 Sep, 2001)
9. يك مسجد با بمب آتشزا منفجر شد.
10. Some people were frightened, especially some Muslim women (Telegraph, 20 Sep, 2001)
10. برخي مردم به ويژه برخي زنان مسلمان ترسانده شدند.
در تمامي موارد ذكر شده مواردي از تهديد به بمبگذاري و قتل و يا اقدام به اين اعمال تروريستي به وضوح مشاهده ميشود، اما از آنجايي كه ساخت جملات مجهول است و از ذكر كنشگر اصلي عمل در پايان جمله نيز خودداري شد هيچكس مشخصاً مسئول اعمال انجام نشده نيست و گزارشها بهگونهاي ترتيب داده شده است كه گويي كه هر كس بهطور جداگانهاي مورد تهديد يا ضرب و شتم قرار گرفته است و احساسات سفيدپوستان حملهكننده تحتتأثير حملات يازدهم سپتامبر تحريك شده و نهايتاً تفكرات نژادپرستي نيز به اين مسئله دامن زده است؛ در اينجا ديگر خبري از اعمال سازمان يافته و تروريستي آنگونه كه در گزارشهاي مربوط به مسلمانان ديده ميشود نيست. از اين نوع ساخت جهت بازنمايي مثبت نيروهاي پليس فدرال آمريكا و سلب مسئوليت آنها از كارهاي ناپسندي كه نسبت به مهاجرين و مسلمانان روا داشتهاند نيز استفاده شده است؛ مثال زير بر گرفته از مقالة 5 مارس 2002 از روزنامه گاردين است و به حادثهاي اشاره دارد كه پليس فدرال آمريكا 30 نفر زن و مرد آمريكايي سوماليايي تبار را كه از كودكي به آمريكا مهاجرت كرده بودند دستگير كرد و پس از ضرب و شتم و تهديد به تزريق و جلوگيري از تماس تلفني و دسترسي به وكيل، به سومالي فرستاد. البته همانطور كه اشاره شد ساختها همه مجهول است و در همة آنها اثري از كنشگرهاي اصلي ديده نميشود، اما براساس متن مقاله و بافت زباني قبل و بعد از اين قسمت به راحتي ميتوان كنشگر اصلي را تشخيص داد:
11. They were beaten, threatened with injections & refused phone calls & access to lawyers.
11. آنها كتك زده شدند، با تزريق تهديد و از تماسهاي تلفني و دسترسي به وكلا منع شدند.
راه ديگر حذف كنشگر اصلي از جمله اسمسازي و اسم فعل است. در زبان انگليسي، در فرايند اسمسازي فاعل جمله حذف و گروه فعلي به گروه اسمي تبديل ميشود و در جايگاه مبتداي جمله قرار ميگيرد. همين فرايند در خصوص اسم فعل نيز رخ ميدهد اما تنها تمايز ميان اسمسازي با اسم فعل در اين است كه در اولي فعل جمله تغيير شكل ميدهد و به لحاظ ساخت واژه، عنصري اشتقاقي (مانند ion وing ) بدان افزوده ميشود اما در اسم فعل شكل صوري فعل هيچ تغييري نميكند. تبديل فعل به اسم، علاوه بر اينكه موجب حذف زمان از فعل ميشود، كنشگر اصلي كه در فعاليتي حضور داشته است را نيز حذف ميكند و بنابراين اين مسئوليت عمل انجام شده برعهدة كسي نخواهد بود. به تعبير ديگر عدم وجود كنشگر اصلي و زمان انجام كنش به جاي بازنمايي كنش به صورت رخداد قابل مشاهده و ملموس توسط كنشگر اجتماعي مشخص ميشود و كنش را به صورت پديدهاي كلي و انتزاعي نشان ميدهد. در مثال زير استفاده از اسم فعل "support" و اسمهاي "stopping" و"immigration" (به ترتيب: حمايت، توقف و مهاجرت) به جاي افعال "support" ، "stop" و"immigrate" (به ترتيب: حمايت كردن، متوقف كردن و مهاجرت كردن) موجب حذف كنشگرها ميشود.
12. The level of support for stopping immigration was high.
12. ميزان حمايت از توقف مهاجرت بالا بود.
حال به دو نمونه از فرايندهاي اسم فعل در متون مورد بررسي توجه كنيد:
13. A bomb threat at a mostly Arab school in Dearborn, Mich. Sent frightened teens running into street (Newsweek, 24 Sep 2001)
13. يك تهديد به بمبگذاري در دبيرستاني كه اكثر دانشآموزانش عرب بودند در شهر ديربورن در ايالت ميشيگان، نوجوانان هراسان را به خيابانها سرازير كرد.
14. When caught off guard by insult last week, Rashed Husein reminded his accuser that Islam is about peace (24 sep 2001)
14. وقتي كه مورد ناسزا قرار گرفت، در دفاع از خود، راشد حسين به تهمت زننده گفت كه اسلام دربارة صلح است.
در مثالهاي بالا نيز استفاده از اسم فعلهايي مانند ”تهديد“ (threat) و ”ناسزا “ (insult) موجب پنهان ساختن كنشگر اجتماعي شده است.
لازم به ذكر است صورت صفتي فعل نيز همچون صورت اسمي آن يكي ديگر از راههاي حذف كنشگر اصلي عمل و سلب مسئوليت از او است. در مثال شماره 11 استفاده از صفت "frightened" (هراسان) موجب ميشود مشخص نباشد چه كسي نوجوانان را ترسانده است.
نتيجهگيري:
بررسي دادهها نشان ميدهد زماني كه مسلمانان مورد حمله يا رفتار ناشايست قرار گرفته يا از سوي پليس بازداشت شدهاند، در اكثر موارد از مؤلفة نامشخصسازي براي بازنمايي آنها استفاده شده است و بيشتر در بندهاي مجهول در جايگاه فاعل قرار گرفتهاند، در مقابل زماني كه مسلمانان مظنون به شركت در حملات تروريستي يا اعمال خرابكارانهاي بودهاند، بازنمايي آنها به صورت ذكر كلية مشخصات آنها اعم از نام، نامخانوادگي، تحصيلات سن، قوميت و مذهب بوده است. نتيجة ديگر اينكه در تمامي مواردي كه مسلمانان متهم به اعمال تروريستي شدهاند، سناريو بهگونهاي طرحريزي شده است كه الزاماً اين افراد تحت تعاليم يك مغز متفكر و يك رهبر مذهبي مسلمان بودهاند و همه چيز سازمان يافته و از پيش برنامهريزي شده بوده است، در واقع آنها سعي دارند نشان دهند مسلمانان به صورت شبكهاي مشغول انجام فعاليتهاي تروريستي هستند و بنابراين براي ساير كشورها تهديد به شمار ميروند.
اين در حالي است كه بازنمايي سفيدپوستاني كه همگي در اعمال خشونتبار و تروريستي همچون حمله به مسلمانان، كشتار آنان، انفجار اماكن مذهبي و تهديد زنان و كودكان شركت داشتهاند كاملاً متفاوت از مسلمانان بوده است. به جزء سه مورد كه تنها به نام افراد و بدون ذكر قوميت يا مذهب آنها اشاره شده است، در هيچ مورد ديگري سفيدپوستان بازنمايي مشخصي نداشته و عمدتاً يا به صورت نامشخص و با استفاده از اسامي نكره معرفي شدهاند و يا بهطور كل و با استفاده از راهكارهاي اسمسازي، اسم فعل و صورت صفتي فعل از صحنه حذف شدهاند و مستقيماً مسؤول هيچيك از اعمال ذكر شده نبودهاند. بازنمايي اين دو گروه در راستاي همان مربع ايدئولوژيكي وندايك است كه پيش از اين بدان پرداختيم و همانگونه كه مثالها نيز مؤيد اين ادعا است، تأكيد بر نكات منفي مسلمانان و رفع تأكيد از نكات مثبت آنها به عنوان گروه غيرخودي و در مقابل رفع تأكيد از نكات منفي ما به عنوان گروه خودي به خوبي و از طريق به كارگيري واژگان و ساختهاي زباني خاص صورت گرفته است و در نهايت اين مسلمانان هستند كه در قالب ايدئولوژي حاكم در غرب طوري به تصوير كشيده شدهاند كه براي ساير كشورها تهديد به شمار ميآيند و به سبب اعمال خطرناكي كه در 11 سپتامبر صورت دادهاند موجب تحريك احساساتِ ”بشردوستانه و هموطنانة“ سفيدپوستان در آمريكا و انگليس شدهاند.
* دكتراي زبانشناسي و استاديار دانشگاه پيام نور
منابع:
غياثيان، مريمسادات. بازنمايي اسلام در نشريات آمريكا و انگليس قبل و بعد از يازدهم سپتامبر در چارچوب تحليل گفتمان انتقادي،پاياننامة دورة دكترا، دانشگاه تربيت مدرس، 1386.
Fairclough, N. Language & Power, London: Longman, 1989.
Fairclough, N. & R. Wodak. "Critical Discourse Analysis", in Discourse as Social Interaction, Discourse Studies: A Multidisciplinary Introduction, Vol. 2. (ed.) T. Van Dijk. London: Sage,1997.
Kress, G. Linguistic Practices & the Mediation of "Reality": the Politics of Newspaper Language". In International Journal of Sociology of Language, 1983.
Longman dictionary of contemporary English, 41th edition, 2005.
Microsoft Encarta Permium, 2007.
VanDijk, T. Ideology.london: Sage. 1998
Van Dijk, T. Ideology & Discourse: A Multidisciplinary Introduction", retrieved on 05/01/07 From http://www.hum.uva.nl/teun,2000.
VanDijk, T. "Multidisciplinary CDA: A Plea for Diversity", In Methods of Critical Discourse Analysis (eds.) R. wodak & M. Mayer, London: Sage, 2001.
Van Dijk T. "Principles of Critical Discourse Analysis" in Critical Discoursc Analysis, (ed.) M. Toolan, London: Routledge, 2002.
Van Leeuwen, T. "the Representation of Social Actors" in Text and Practice. (eds.) C.R. Caldas-Colthard & M. Colthard, London: Routledge, 1996.
...............................................................................
منبع: فصلنامه رسانه، شماره 72
پنجشنبه 21 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-