پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848153341
ادب جهان - رماننويس نميتواند راجع به همه چيز اظهارنظر كند
واضح آرشیو وب فارسی:قدس: ادب جهان - رماننويس نميتواند راجع به همه چيز اظهارنظر كند
ادب جهان - رماننويس نميتواند راجع به همه چيز اظهارنظر كند
ترجمه:نسترن رستمي گوران:ايساك روسا در سال 1974 در سويل به دنيا آمد. او پس از سالها زندگي در اكستره مادورا اكنون در مادريد به سر ميبرد. روسا مدتي به تحصيل روزنامهنگاري پرداخت، اما در حال حاضر فعاليت ادبي او به نتايج خوبي رسيده است. او نويسنده نمايشنامه «خداحافظ دختران جوان» است كه در سال 1997 برنده جايزه كاخا اسپانيا شد. «هياهوي دنيا» اولين داستان كوتاه او بود كه در مجموعهاي گروهي با نام «لبههاي گرداب» در 1998 به چاپ رسيد. نخستين رمان او با نام «خاطره بد» يك سال بعد منتشر شد كه داستان آن در مورد سرنوشت مردمان منطقهاي است كه در طي جنگ فالانژها قتلعام شدند.
جديدترين اثر او با نام « ديروز بيحاصل» در سال 2004 چاپ شد كه اكنون به چاپ چهارم خود رسيده و به زبان فرانسه نيز ترجمه شده است. اين كتاب جايزه بسيار مهم رومولو گايهگوس را كه پيش از او به بزرگاني چون گارسيا ماركز، كارلوس فوئنتس، وارگاس يوسا رسيده بود، نصيب او كرد.
كتاب «يك كتاب لعنتي ديگر درباره جنگ داخلي!» يا بازنويسي «خاطره بد» اثر ايساك روسا با عنوان تعجب برانگيزش، نگاه نقادانه درخشان شخصي و در عين حال جمعي بسياري ازنويسندگان و در كل شايد ادبيات معاصر اسپانيا در مورد جنگهاي داخلي اين كشور را ارائه ميدهد، زيرا عقيده روسا بر اين نيست كه بيش از اندازه به اين موضوع پرداخته شده، بلكه به نظر او هيچگاه اين كار به درستي انجام نگرفته است. روسا ميگويد: «هرچند ممكن است عنوان كتاب اعتراضي براي نپرداختن بيشتر به موضوع جنگ داخلي به نظر برسد، اما در حقيقت ميخواهد بگويد كه بايد به نوشتن در اينباره ادامه بدهيم اما بهطور جدي و عميق و از برخوردهاي سطحي و سبك با آن اجتناب كنيم.
مصاحبه ايرنه زوئه آلامِدا نويسنده كتاب «روياهاي دوره گرد» با ايساك روسا برنده جايزه رومولو گايه گوس سال 2005 را در زير ميخوانيد.
آلامدا: به نظر ميرسد كه انتشار كتاب جديد شما«يك كتاب لعنتي ديگر درباره جنگ داخلي!» توسط انتشارات سهايس باررال توجه عمومي بيشتري را در مقايسه با كتاب «ديروز بيحاصل » تضمين ميكند. هر چند كتاب قبلي هم با استقبال بسيار خوبي مواجه شد، اما مطمئنا اگر با انتشارات مطرحي چون سه ايس باررال به بازار عرضه ميشد، اقبال بيشتري مييافت. آيا تصميم داري در آينده با انتشارات ديگري هم كار كني؟
ايساك روسا: در واقع در آن زمان هيچ پيشنهادي به من داده نشده بود. اما از حالا قول انتشار كتاب سومم را به انتشارات سه ايس دادهام و البته مرا متقاعد كردند كه كتاب اولم را هم بازنويسي كنم.
چطور پروژه نوشتن نسخه جديدي از كتاب اولتان كه در آغاز نامش «خاطره بد» بود تحت عنوان جديد «يك كتاب لعنتي ديگر درباره جنگ داخلي!» به ذهن شما رسيد؟
من براي انتشاراتم توضيح دادم كه در طي سال آينده قصد نوشتن كتاب جديدي ندارم، چون سالهاي 2005 و 2006 براي من سالهاي پرتنشي بودند. احتياج داشتم كه بيشتر تمركز كنم و وقت بيشتري براي نوشتن داشته باشم زيرا ميدانم با رمان بعديام به نوعي قمار ميپردازم و بايد بسيار با احتياط عمل كنم. و با كتاب سومم كه در حال نوشتن آن هستم با من به شيوهاي ديگر برخورد خواهد شد و در شرايط خاصي ممكن است هرگز از طرف خوانندگان بخشيده نشوم.
بله، اين حقيقت دارد اما برعكس من با آزادي تمام حس ميكنم هر كار بخواهم ميتوانم انجام دهم، زيرا مانند شما توقع و انتظار مردم را بر نينگيختهام.
بله، من به آهستگي پيش ميروم و به ناشرم هم گفتهام كه هيچ عجلهاي در كار نيست. فقط سه سال از انتشار اولين رمانم ميگذرد و مسئلهاي نيست اگر سه يا چهار سال نوشتن رمان بعديام طول بكشد. به چه دليلي بايد اينقدر عجله به خرج دهيم؟ آيا بايد هر سال يك كتاب جديد نوشت؟ از سال 2004 تا حالا همه مردم از من ميپرسند: «خوب، رمان بعدي تو كي چاپ ميشود؟»، «الان اصلا رماني در دست داري؟ » و اين در حالي است كه فقط سه سال از انتشار «ديروز بيحاصل» ميگذرد ولي ما به نويسندگاني عادت كردهايم كه هر سال يك كتاب جديد چاپ كنند يا حتي چندكتاب، حالا ميخواهد رمان باشد يا يك سري مقالات يا هر چيز ديگر. من به ناشرم اخطار دادم كه تا مدتي هيچ خبري از كتاب جديد نخواهد بود و منظور من در اين مورد انتشار كتاب نبود، بلكه ارائه يك كتاب جديد بود و به اين خاطر بود كه ناشرم گفت خوب حالا در اين فاصله و براي اينكه زمان زيادي بين كتابها فاصله نيفتد ميتوانيم كتاب اول تو را دوباره منتشر كنيم و البته شما كه ميدانيد منظور آنها از زمان زياد فقط همان دو يا سه سال بود.
اين واقعا خطرناك است. من فكر ميكنم كه بايد اين فشارها را ناديده بگيريم. البته ترس ناشران از اينكه مردم نويسندهاي را به فراموشي بسپارند قابل درك است، زيرا بعدا بايد زحمت بيشتري براي باز شناساندن نويسنده متحمل شوند. با اين همه واقعيت اين است كه هر روز يك نويسنده با كتاب جديد خود وارد همين عرصه ميشود و در همين جايگاه خاص قرار ميگيرد.
مسئله اين است كه بسياري از نويسندگان علاقهمند به دوباره كاري هستند و عملا هر سال همان كتاب قبلي را به فرم جديد بازنويسي ميكنند. اين همان كاري است كه پل استر ميكند، هرچند كه جايزه پرينسيپه دِ آستورياس به او داده شده است. او نويسندهاي است كه بيش از حد كتاب چاپ ميكند و در حقيقت فرمولي دارد كه ميداند طرفدار دارد و خوب فروش ميرود؛ اما دست از چاپ چندباره همان يك كتاب بر نميدارد. ولي اگر هر از چندي يك كتاب بيرون ميداد، خيلي بهتر بود. براي نويسندگاني هم كه از طرف ناشران، مردم، منتقدين و فلان جنبش ادبي تحت فشار هستند، همين اتفاق ميافتد و بايد هر سال يك كتاب چاپ كنند.
من اين فشار را روي نويسندههاي زيادي ميبينم و در مورد شما انگار اين چشم انتظاري رو به افزايش است. اما من شرايط متفاوتي دارم و از اين بابت احساس خوشبختي ميكنم، چون همين براي من كافي است: اندكي توجه مردم را جلب كردهام، اما تاكنون با من بدرفتاري نشده است... مرا فقط در فضاهاي ادبي ميشناسند و نه بيشتر از آن. چيزي كه به خوبي ميدانم اين است كه شهرت به ما نويسندگان جوان آسيب ميرساند، براي اينكه ما را به ديدن اسممان براي مدت طولاني در رسانهها عادت ميدهد.
و ناگهان در خلا قرار ميگيريم. و كمكم از خود ميپرسيم: «ديگر از من حرفي زده نميشود و به من كاري ندارند. » به همان شكلي كه در مورد زيادهكاري گفتم مسئله بيش از حد خود را به معرض نمايش گذاشتن هم اتفاق ميافتد. نويسندهها با هر هفته رفتن به يك مركز فرهنگي، دفتر يك مجله يا روزنامه خود را به همه نشان ميدهند، اما درست همان موقعي كه به مركز توجه عمومي بودن عادت ميكني، ناگهان اين وحشت فراگير از راه ميرسد كه: «نكند مرا فراموش كردهاند! حالا ديگر هيچ كس مرا به ياد نميآورد!» به نظر من اندكي بيتفاوتي هم لازم است و اينكه مدتي در مورد تو چيزي گفته نشود.
من رقابت و بياعتمادي زيادي هم بين نويسندگاني كه تازه شروع به كار ميكنند ميبينم. در حاليكه اگر بهتر به موضوع نگاه كنيم، به خوبي ميبينيم كه براي خيليها جا هست، چون رسانههاي ارتباطجمعي به شكل مداوم به اطلاعات تازه نياز دارند. در كاري مثل نويسندگي كه به زمان و تنهايي زيادي احتياج دارد، بايد خيلي خوشحال باشيم اگر رسانهها به كسان ديگري توجه نشان ميدهند، زيرا از اين طريق به تو ميگويند كه با خيال راحت سرگرم كار خودت باش. رسانهها به نام احتياج دارند و هر نويسنده جديدي براي آنها حكم يك مارك جديد را دارد.
در اين جلسات معارفهاي كه مجبور به شركت در آنها بودم، با افراد زيادي آشنا شدهام، از نويسندههايي كه تازه شروع به كار كردهاند گرفته تا آنهايي كه ديگر در اين عرصه جاي خود را پيدا كردهاند و نيز كساني كه خيلي هم نوشتن براي آنها به عنوان نويسنده مهم نيست. براي خيليها اما نويسندگي داشتن يك سري ارتباطات و مراتب خاص است... و از همه چيز كم اهميتتر براي آنها اين است كه آيا مينويسند يا نه. براي من هنوز كمي خجالتآور است كه خود را نويسنده بدانم و اينكه نقشي در امنيت جامعه بر عهده داشته باشم... اما وقتي كه لازم ميشود پرسشنامهاي را پركنم احساس افتخار ميكنم كه بنويسم شغل من نويسندگي است. گاهي اوقات هم ممكن است بنويسم روزنامهنگار كه از نظر اجتماعي قابل قبولتر است و به نظرم كمتر مغرورانه ميرسد. ولي خيليها هستند كه دوست دارند كارت ويزيتي داشته باشند كه روي آن قيد شده باشد، نويسنده.
جامعه و رسانهها براي نويسنده قالبي درست ميكنند كه جاي خود را در صنعت فرهنگ اشغال كند. به نظر ميرسد كه نويسنده به درد همه كار ميخورد. شما هم حتما اين تجربه را داريد كه آدم را به همه جور سخنراني دعوت ميكنند و هر جور سوالي كه هيچ ربطي هم به اثري كه نوشتهاي ندارد، از تو ميپرسند. فكر ميكنند كه يك نويسنده حتما عقيدهاي دارد و از اين به بعد ميتوانند او را به اين جايگاه خاص دعوت كنند. مثلا مرا در چارچوب نويسنده خاطرات تاريخي قرار دادهاند كه اين واقعا مرا عذاب ميدهد و از طرف ديگر مرا در قالب نويسندهاي جوان گذاشته و از اين راه مرا وارد باند ادبيات جوان معاصر ميكنند. اينجا درست جايي است كه بايد از اين موضوع استفاده كنند و تا به گوششان برسد كه فلاني چپي است، فورا از او يك مقاله ميخواهند، حالا مربوط به سياست اروپا باشد يا آمريكا فرقي نميكند. و در نهايت وقتي مثل همه از ما هم عقيدهمان را ميپرسند، شروع ميكنيم به چرنديات گفتن. اينكه يك رمان بنويسي دليل نميشود كه بتواني در مورد همه چيز اظهار نظر كني. ولي در واقع من فقط يك رمان نوشتهام كه هر چقدر هم كه خوب باشد فقط يك رمان است.
با اين وجود، بسياري فكر ميكنند كه يك نويسنده بايد ديدگاه خود را به جامعه عرضه كند.
در واقع هر نويسندهاي وقتي كتابي مينويسد و آن را منتشر ميكند نظرگاه خود را هم، به همان اندازهاي كه در موضوع مورد نظر بگنجد، ارائه داده است.
در مورد داستان اين نظرات در قالب دلالتهايي گفته ميشود كه حتي ممكن است مبهم به نظر برسند.
براي نويسندهها داستان بار كمتري دارد تا براي خوانندهها. خوانندهها كتابهاي ما را فقط به عنوان چيزهايي كه از خودمان اختراع كردهايم نگاه نميكنند. رمانها روي آنها تاثيرات ايدئولوژيكي بسيار بيشتري دارند تا مقالات يا شعر. در درجه اول چون رمان بيشتر از ديگر انواع ادبي خوانده ميشود و در درجه دوم اينكه گويي رمان براي آنها در واقعيت اتفاق افتاده است. مرا براي سخنراني درباره فرانكيسم دعوت ميكنند، اما من متخصص اين كار نيستم، بلكه فقط يك كتاب در اين مورد نوشتهام ولي با اين حال مرا به دانشگاهها و سمينارهاي مختلفي با حضور مورخان مجرب دعوت ميكنند. من هرگز هيچ پژوهشي در مورد فرانكيسم انجام ندادهام، فقط از يك سري منابع براي رمانم استفاده كردم. همين مورخاني كه در كنار من مينشينند از اينكه تاريخ معاصر اسپانيا را رماننويسها بيش از متخصصين اين كار بازگو ميكنند، شكايت دارند. مردم اطلاعات و مفاهيم را از طريق رمانها بيشتر كسب ميكنند و نهايتا اينكه رمانها باري سنگينتر از آنچه كه خود نويسندهها تصور ميكنند بر دوش دارند. رمان من را نيز در حيطه ادبيات نميخوانند، بلكه بيشتر آن را به موضوع فرانكيسم متصل ميكنند و اين امر اجتنابناپذير است هر چند كه تا اندازهاي قصد من همين بوده. من در حقيقت ميخواستم ايدهاي از اين دوره به دست دهم، اما بيش از همه كتاب «ديروز بيحاصل» بهعنوان تفسيري از فرانكيسم مد نظر قرار ميگيرد.
آنچه كه بيش از همه براي من جالب است، ديالوگي است كه بين اسپانياي امروز و اسپانياي گذشته اتفاق ميافتد و چيزي كه از رمان تو بر جا خواهد ماند، شايد همين دو نگاه كنوني مختلف به گذشته باشد، دو روش براي فهميدن گذشته از دو دورنماي ايدئولوژيكي مختلف.
اين رماني در اكنون است كه به گذشته نگاه ميكند. من فرانكيسم را به عنوان چيزي كه بر اكنون ما سنگيني ميكند، ميبينم و اينكه ريشههاي زندگي كنوني ما كجاست. نويسندگان ديگري هستند كه وقتي از فرانكيسم ميگويند، انگار از چيزي مثل فراماسونرها و يا امپراتوري روم حرف ميزنند و از آن استفادهاي تزييني ميكنند. من آن چيزي را كه از گذشته در ارتباط با اكنون بر جا مانده و الان هم وزناش را احساس ميكنم، مورد توجه قرار ميدهم.
«ديروز بيحاصل» از ديگر موارد مشابهي كه به اين موضوع پرداختهاند، برجستهتر است. اگر يك آمريكاي لاتيني آن را بخواند اين وضعيت را به شرايط گذشته يا شايد كنوني كشور خود شبيه مييابد.
اين را در آمريكاي لاتين كاملا فهميدم. اين كتاب با جايزه رومولو گايه گوس در اين كشورها هم منتشر شد و متوجه شدم كه آن را فقط به عنوان يك رمان اسپانيايي نميخوانند بلكه در بسياري از موارد مردم ردپاي حكومتهاي ديكتاتوري گذشته را هم در آن مييابند. خوانندههاي آرژانتين، شيلي، آمريكاي مركزي... آن را ميخوانند و ميبينند كه به كشور آنها هم مربوط ميشود. براي حرف زدن از واقعيت اولين كاري كه بايد انجام شود، پيدا كردن يك زبان است. گاهي زباني كه براي پرداختن به واقعيت استفاده ميشود، بسيار از پيش تعيين شده است و پر است از معناهاي مختلف.
پر از دلالتهاي ضمني.
انتخاب كلمات بسيار دشوار است، زيرا زبان بسيار قابل پيشبيني است، از معصوميت دورافتاده و پر است از معناهاي قبلي كه تو اين كلمات را از ميان آنها انتخاب ميكني. براي همين بهتر است اين فاصله را با استعاره حفظ كنيم. همچنين ميتوان از كنايه استفاده كرد. اما بدون اين منابع ادبي نميشود به واقعيت نزديك شد.
وقتي من از خودم سوال ميكنم يا ديگران از من پرسشي دارند، هيچوقت جواب فوري و آمادهاي ندارم. اما وقتي اين سوال را وارد قلمرو استعاره ميكنم، ميتوانم خودم را در وضع بهتري احساس كنم. شايد به خاطر اينكه زبان استعاري پاكيزهتر و آزادتر است. به نظر شما چه گروههايي در جامعه در اشباع كلمهها از دلالتهاي ضمني كه اغلب هم گمراه كنندهاند بيشتر مقصر هستند؟
هرچند دستهبندي كردن به اين شكل آسان نيست، اما شايد روزنامهنگاران بيشترين سهم را داشته باشند. البته بهتر است از كارخانههاي خبرسازي صحبت كنيم، كه به توليد خبر ميپردازند و در استفاده از كلمهها و دلالتهاي آنها هيچ دقتي به كار نميبرند. اصطلاحهاي زيادي وجود دارند كه ما از آنها استفاده ميكنيم، در حالي كه بار ايدئولوژيكي سنگيني در خود دارند و توصيف واقعگرايانه را محدود ميكنند. به نظر ميرسد كه روزنامهنگارها براي توصيف واقعيتهاي مختلف از گروههايي ازكلمات استفاده ميكنند كه اين كلمات ممكن است قابليت جابهجايي و قرار گرفتن در جاهاي ديگر را نداشته باشند. زباني كه از اين دلالتها آزادتر باشد، اين واقعيتها را هم به شكل شفافتري بيان خواهد كرد.
شايد بايد اصطلاحات را از زبان ربود.
يا بايد كلمات را از زمينه آنها جدا كنيم وگرنه زمينه و سابقه آن به حدي بسته است كه همه چيز را مشروط ميكند. به هر نحو نه تنها روزنامهنگارها مسووليت زيادي بر عهده دارند، بلكه نويسندهها هم بايد بسيار بادقت به انتخاب واژه بپردازند. يك نويسنده نبايد از زباني كه جامعه در اختيار او ميگذارد، استفاده كند زيرا در اين صورت بدون اينكه متوجه شود به خواننده گروهي از معاني را كه ديگران در آنجا قرار دادهاند ارائه كرده است. بايد به همه مسووليت استفاده دقيق از زبان را مذكر شويم.
در رابطه با همين موضوع آيا به نظر شما بعد از موفقيت كتاب «ديروز بيحاصل» با چاپ دوباره كتابي كه در 22 سالگي نوشتهايد، قدمي به عقب بر نميداريد؟
انتشارات «سه ايس باررال» از من خواست كه اين اثر را بازنويسي كنم. با وجود اينكه كتاب «خاطره بد» به نظر من كتابي خوب و جالب است، اما با آنچه كه من اكنون علاقه به انجام آن دارم، بسيار تفاوت دارد. در اين كتاب چيزهاي بسياري ميبينم كه اگر اكنون ميخواستم آن را بنويسم، طور ديگري به آن ميپرداختم. فكر ميكنم براي خوانندههايي كه به كتاب «ديروز بيحاصل» علاقهمند شدهاند، ممكن است اولين كتابم، حتي اگر آن را متعلق به دوران نوجوانيام بدانند، باز هم مايوسكننده به نظر برسد. در طرق مختلف شايد اين كتاب سنتي باشد و البته بسياري از مواردي را هم كه من به عنوان نويسنده هنوز به همان شكل مورد توجه قرار ميدهم، در خود دارد. بعضي جملات وجود دارد كه بعد از 10 سال هنوز توجه مرا به خود جلب ميكنند؛ اما در برابر بعضي جملات ديگر از خود ميپرسم، چطور ممكن بود من اين جمله بيخود را بنويسم؟
گاهي همين جملات هستند كه باعث ميشوند، بتوان چيزهاي بهتري نوشت.
بله، اما بهجاي اينكه به ديگري بخنديم، بهتر است براي پيشرفت بيشتر از خود انتقاد كنيم.
چهارشنبه 20 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-