تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):من ادب آموخته خدا هستم و على، ادب آموخته من است . پروردگارم مرا به سخاوت و نيكى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833328354




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نارون هاي خشك شده


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: دوشنبه شده. ساعت پنج و چهل دقيقه . پس از سال ها پرده ها شسته شده ، موسيقي ملايمي به فضاي خانه روح داده . موهايم را رنگ كرده ام . پشت در ايستاده ام . زنگ مي زنند سه بار كوتاه ، منظم و بي فاصله . سريع در را باز مي كنم . خشكم مي زند. مردي است بلند قد و ريشو با اوركت سربازي . من من كنان مي گويد: اين بسته مال شماست . بسته را سر مي دهد توي دستانم . سريع مي رود.
كاغذ بسته را جر مي دهم . دفتر خاطراتم است به همراه تمام آلبوم ها و عكس هايم . يكي از آلبوم ها را باز مي كنم مي بندم . دوباره باز مي كنم . علي ، دست چپش را در جيب شلوار كرده و رسمي ايستاده ، پرطراوت و نيرومند ، مثل يك بازيگر يا دلداده ، رديف دندان هاي مرتب و سفيدش از پس لبخند ي دلچسب بيرون زده. نگاهم مي كند با چشم هاي عسلي. موهاي خرمايي لختش باز هم روي ريخته پيشاني اش .
هر وقت ساعت پنج و چهل دقيقه بعد از ظهر زنگ در سه بار كوتاه ، منظم و بي فاصله به صدا در مي آمد با موهاي خيس، ماتيك آلبالويي و تن آغشته به عطر ياس مي دويدم سرتا سر خانه را كه بزرگ هم بود ، دكمه ي در باز كن را فشار مي دادم . در ورودي را باز مي كردم . هر روز كه از راه مي رسيد سه باز زنگ مي زد و من مي ايستادم جلوي در ورودي . مي دويد . مي رسيد . دست هايم را دور گردنش حلقه مي كردم . دست هايش را دور كمر و شانه ام قفل مي كرد. لب بر لب در حالي كه كف پاهايم را روي پاهايش گذاشته بودم با هم داخل مي رفتيم. يكديگر را رها مي كرديم و خنده كنان در يك لحظه مي گفتيم: ما ديوانه ايم .
دوشنبه ، ساعت پنج و چهل دقيقه زنگ در ، سه بار كوتاه ، منظم و بي فاصله به صدا در آمد. در را باز كردم بي عطر و بي ماتيك با موهاي خشك و كثيف. كسي نيامد . روپوش پوشيدم و روسري سر كردم . از كنار باغچه ي خشك شده ي حياط و در ختان نارون رنگ پريده گذشتم . پچ پچ شاخه هاي درخت بي جان شده ي خرمالو ( چرا تا به حال پچ پچ شان را نشنيده بودم ) پيچيد توي گوشم . در را باز كردم. مرد جواني ايستاده بود با دسته گل . سلام كرد و پرسيد: خانم رضوي ؟ بله . دسته گل را به طرفم دراز كرد . اشتباه آمده ايد. كارت را نشانم داد. گل را گرفتم . صفحه اي كاغذ بنفش كه يك ورق كاغذ زرد به قطع كوچك تر گذاشته اند روي آن. گل هاي زنبق را با لاله هاي زرد و برگ هاي شويدي به حالت قيف سر بالا گذاشته اند درون آن . بويي آشنا ، بوي رازقي شايد بنفشه اين بو ...
چه كسي مي دانسته من زنبق دوست دارم؟ از كجا مي دانسته بايد سه بار زنگ بزند كوتاه، منظم و بي فاصله در اين ساعت؟ دسته گل براي چه ؟
ورق مي زنم آلبوم را . پدرم ، همان لبخند هميشگي اش . لرد درد هاي كهنه كه در جانم ته نشين شده اند ورم مي كنند و از جا كنده مي شوند. با چنان نيرويي هچوم مي آورند كه همه چيز ملتهب و پر ضربان مي شود . درد هايي كه براي همه عمر باقي مي مانند ، گاه گاهي اعلام حضور مي كنند . شايد پچ پچ با هم حرف مي زنند ، يا در آب غوطه مي خورند. مثل ويروس هايي هستند كه در تن ميزبان جا خوش كرده اند. هر وقت لازم باشد سر برون مي كشند و آزار مي دهند. بار ها از خود پرسيده ام ممكن است ( غير ممكن نيست ) مرا رها مي كنند؟ چرا دارويي براي نابودي اين ها كشف نمي شود؟ كناره عكس به اندازه يك سكه يك ريالي خيس مي شود. سر آستين ام سكه را بر مي دارد.
بابا ، وقتي توي بغل شمام چه قدده بزرگ مي شم . از بالا بلندي همه چيزو بهتر مي بينم. ولي بابا جون ، سبيلاتون صورتمو مي سوزونه وقتي بوسم مي كنين.
- مي خواي بابا ديگه بوست نكنه؟
- واي نه بابا جون . فقط تيز تيزيه . ببخشيد .
- قربون دختر گلم برم . حالا يه عكس دسته جمعي بگيريم .
- باشه . ولي من تو بغلتون . خب؟
- باشه عزيزيم .
دوشنبه مي شود. باز هم سه بار ، زنگ در كوتاه وبي فاصله ، باز هم دسته گلي ديگر. تكرار مي شود هر دوشنبه . به گل فروشي مي روم . نام فرستنده را مي خواهم . مي گويد:
- نمي شناسيم . پول ريخته اند به حساب و تلفني سفارش مي دهند .
مي گويم :
- نياوريد ، نمي گيرم .
مي گويد:
- دور بيندازيد ، مامشتري را جواب نمي كنيم .
داد مي زنم :
- اگر تلفن كردند ،‌ بگوييد گفته : اگر دلش را داري خودت بيا . قايم نشو .
بيرون مي آيم و در را محكم مي كوبم به تنه بزرگ و ايستاده ي چهار چوب اش .
عكس ها از گذشته هاي دور شايد نزديك تا به اين جا آمده اند . با چهره هاي خندان ، جدي ، پير يا جوان، غمگين و معصوم. هميشه يك لباس به تن دارند . انگار به دنياي ديگري مي نگرند. چند نفرشان قبل از رسيدن به سي سالگي دستخوش تاراج زمان شده اند. واي … چرا صورت مامان با ماژيك سياه شده؟ من ، علي ، بابا و علي ، مامان با صورت ماژيكي و من ، من و علي ، مامان با صورت سياه و علي. چرا فقط مامان؟ يعني چي؟ دفتر خاطراتم …نكند ؟ واي نه . اين هم نه . اين جاهام نه ، اي واي چرا … علي چه قدر كت و شلوار آبي نفتي بهت مياد. از كجا مي دونستي آبي نفتي دوست دارم؟ علي اين بو بهتر از همه به پوستت مي خوره . وسوسه مي كنه آدمو. اسمش چي بود؟ اسكادا ؟ هميشه اسكادا بزن . خط كشيده اند .
باز هم دوشنبه مي شود . آسمان دودي - خاكستري و سفيد شده. گاهي غرش مبهمي سكوت را چند خيابان آن طرف تر پرتاب مي كند. همه جا خيس شده و بويي همه جا را پر كرده . بوي خاك ، بوي چوب ، كه نه خوشايند است نه دلچسب ، نه تازه است نه بيات . دانه هاي ريز باران هوا را مه آلود كرده اند. زنگ مي زنند. تمام حياط را مي دوم زير باران كه به شاگرد گل فروشي پرخاش كنم . در را باز مي كنم . دهانم باز مي ماند .
يك اتاق بزرگ است با كف سنگي . يك ميز قهوه اي و صندلي گردان . چراغ سقفي آويزان عمود بر ميز. ديوار ها شايد دودي مي زنند. خفه ست هواي اتاق. بوي نا دارد. درد از مچ دست هايم مي ريزد به بازوها و تمام تنم. گرمي لزج خون را در مچ دستم حس مي كنم. كتف هايم مي سوزند. انگشت هايم كرخ شده اند. نشانده اند مرا روي صندلي فلزي. دراز و كوتاه ، مو فري شايد صاف، بور و سياه ايستاده اند دو طرف ميز و مي سكند مرا. جير جير لولاي در مي آيد و هواي تازه مي ريزد توي اتاق. مردي با قدم هاي محكم و پر صدا وارد مي شود با اوركت سربازي و چكمه. مي ايستند آن دو كنار من. مرد پوشه اي در بغل دارد. كاغذ ها از لاي پوشه بيرون زده. چراغ سقفي آنقدر كوتاه است كه فقط دست هاي زمختش را مي بينم و ميز را و پوشه را. مي نشيند. پوشه را باز مي كند. پايين است سرش. فرم راه رفتنش با او كه هر روز مي آمد فرق دارد. پوتين هايش ، اندازه پاهايش ، دست هايش ... چرا عوض كردند هر روزي را ؟ سكوت و هر از گاهي ، پچپچه ها و بگوو مگوي كاغذ ها ،‌ ناله ، شايد شوخي و خنده شان سوار سكوت اتاق مي شود. . درد مي كند تنم . همه جا بو مي دهد. بوي گوشت سوخته، بوي خون و استفراغ ، بوي ادرار و گوشت گنديده . بالاخره بالا مي كند سرش را . به آن دو مي گويد:
- دستش را باز كنيد.
دستم را باز مي كنند . صداي باز و بسته شدن در مي آيد . حس مي كنم از بلندي به پايين پرتاب شده ام چيزي در سينه ام پايين مي افتد. تكيه گاه چانه اش كرده دست راستش را . انگشت اشاره اش را گذاشته روي لب بالا. دستش را مي گذارد روي پوشه و مي گويد:
- جرمت سنگين است.
جوابي نمي دهم . مي گويد:
- پرونده ات تكميل است .
چيزي نمي گويم. مي گويد:
- دنبال چي بودي؟
سكوت مي كنم. مي گويد:
- حرف بزن ، همكاري كن.
سنگ هاي كف را مي شمارم . مي گويد:
- باز هم چيزي نمي گويي؟ نمي خواهي حرفي بزني؟
نگاهم ، رد خون را كه روي مچ دستم دلمه بسته و تا انگشت هايم رسيده دنبال مي كند. مي گويد:
- مادرت كه اهل اين برنامه ها نبوده ، از پدر خان زاده ي حزبي و شورشي ات ياد گرفته اي ؟
شوكه مي شوم . يعني تا آنجاها؟
- ابراهيم؟ ابراهيم بيا بازي كنيم . پينگ پنگ بلدي؟
- بله خانم . ولي اجازه ندارم . خانم بزرگ باز هم تنبيهم مي كنه.
- مامان نيست . تا اومد برو.
- چشم خانم.
- چه خوب بلدي. كجا ياد گرفتي؟
- شما كه خونه نيستين با بابام بازي مي كنم . يه وقت به خانم مادرتون نگين؟
- نه بابا . ممنونم كه اومدي.
- واي… صداي مادر قاجار زاده تون مياد. الان بساط كتك رو راه ميندازن.
- از در پشتي برو زير زمين . از اون در برو.
مي پرسد:
- خط از كجا مي گرفتي؟ پدرت؟
چند بار پنجه ي دست راست را مشت مي كند و مي كوبد به كف دست چپش . زير لب مي گويد: يك خان. مكث مي كند و به طرف در بسته مي رود ( پنج گام ) . بر مي گردد. داد مي زند:
- به من نگاه كن . مي بيني كه همه چيزو مي دونيم . بهتره حرف بزني . نمي خوام دوباره بذارمت زير هشت . نمي خوام باز هم سرتو فرو كنند توي كاسه ي پر شده ي فاضلاب . اين دفعه نفس كم مي اري . بهتره مثل دوتا آدم حرف بزنيم . مي پرسم ، تو هم مي گي . فهميدي؟
آدم، آدم، مگه آدم زنده رو توي قبر مي خوابونن؟ يعني تو نمي دوني هر روز منو از اين جا مي برن و هل مي دن توي يك قبر؟ آدم، آدم از كاسه توالت آب مي خوره؟ يعني تو نمي دوني ، بدون بي حسي ، دندون كسي رو چرخ كنن يعني چي؟ فيلم بازي مي كني كثافت؟
به تاريكي نگاه مي كنم به صورتي كه نمي بينم . فرق دارد با بقيه ( چرا ؟ ) تن صدايش ، لحن حرف زدنش . باز هم پايين مي اندازم سرم را . سوار پوتين ها مي رود و بر مي گردد. خيلي آرام مي آيد پشت سرم مي ايستد . مي گويد:
- دستاتو مستقيم بگير رو به جلو.
من مي گيرم . نور چراغ نمايش مي دهد دست هاي خوني ام را . داد مي زند:
- اين دست ها كار نكرده س. زحمت نكشيده س. حرف از عدالت اجتماعي مي زني؟ عدالت اقتصادي؟ تا حالا يه شب بي شام خوابيدي؟ تا حالا آواره بودي ارباب زاده؟
ماما ، خواهش مي كنم . كاري نكرده كه تنبيه بشه . تورو خدا . جون من…
- بي اجازه اومده اندروني .
- ماما ، من گفتم بياد كتاب بهش بدم .
- تو هم تنبيه مي شي تا ياد بگيري با اين بي سر وپاها حرف نزني. برو اتاقت. زود.
راه افتادين و گنده گويي مي كنين. مسخره ست . بنداز اون دستاي كار نكرده تو. سكوت مي كند . چند بار مي رود و بر مي گردد . غژ غژ چكمه هايش ، بوي بد اتاق، نور چراغ روبرو ، بي خوابي هاي مكرر به ستوه آورده مرا . دو انگشت شستش را فرو مي برد توي كمر و بالا مي كشد شلوار سياهش را . به ناخن هاي شكسته ي انگشت هاي پايم نگاه مي كنم كه زنداني شده اند توي دمپايي پلاستيكي دودي رنگ . روز آخر مي گويد:
- من باهات با عدالت رفتار كردم . با انسانيت حرف زدم . همون عدالتي كه تو دادشو مي زني . يادت بمونه…
حرفش را مي خورد. روز دادگاه نشسته كنار من. خوانده مي شود حكم ده سال زندان. باز هم حرفي نمي زنم. مي ايستيم. با همان اوركت و پوتين هاي روز هاي قبل است. پنجه دست ها يش شانه مي شود لاي موهايش و با چشم هايي كه حالا مي بينم سياه است به من نگاه مي كند. آزادم كرده اند بعد از سه سال و حالا…
دسته گل را به طرفم دراز مي كند. تفي به زمين مي اندازم . در خودش را مي كوبد به چارچوب اش . فرياد ش به پرده گوشم سيلي مي زند و بر مي گردد. پاها تحمل مرا ندارند . تكيه مي دهم به در. چشم هايم مي سوزند . چيزي در گلويم گير كرده است.
گل هاي خشك خيس شده ي باغچه ، حياط گل آلود، شيشه هاي شتك خورده مرا همراهي مي كنند تا داخل خانه. سكوت دارند. ولو مي شوم روي مبل يشمي رنگ هال با طرح برجسته ، و پشتي اي كه بر اثر مرور زمان تيره و چرك شده. تنم مور مور مي شود از سردي لباسم . كلاه كج آباژور، كنسول خاك گرفته و پرده هاي دود زده به من دهن كجي مي كنند. روشن مي كنم دستگاه پخش را ولي نواري ندارم . همه ي كتاب هايم را برده اند حتا البوم عكس ها و دفتر هاي خاطراتم را.
هر دوشنبه زنگ مي زند. سر ساعت ، سه بار كوتاه، منظم و بي فاصله ( چرا ول نمي كند؟) مثل صاعقه مي آيد و ناپديد مي شود ( چرا خسته نمي شود؟) زنگ مي زنند. گرد و خاك پاييزي همه جا را تيره و تار كرده است. مي دوم تمام حياط را . دهانش باز مي شود براي گفتن سلام كه فرياد مي زنم :
- اينم جزء وظايف شماست؟ چي مي خواي از جونم؟ بگو و راحتم كن .
مي گويد:
- اومده بودم حالتونو بپرسم .
مي رود سريع . صدايش مي كنم بر نمي گردد. داد مي زنم:
- ازت شكايت مي كنم.
بر مي گردد . تا به حال لبخندش را نديده بودم. با چشم هاي سياهش زل مي زند توي چشم هايم. مي گويد:
- حتمن رسيدگي مي كنند .
مي خندد و دور مي شود . دور . چرا مثل علي بود لباسش؟ چرا بوي او را مي داد؟ انگار با من بزرگ شده .
مدت ها دوشنبه ها بيرون ماندم تا دير وقت. وقتي بر گشتم كارت و گل گذاشته بود و رفته بود . روي تمام كارت ها مي نوشت آمده بودم حالتان را بپرسم .
دومين روز بهار است. عطر ياس شايد شب بو همه جارا پر كرده. آسمان آبي پس از باران است. بالاخره در را باز مي كنم . نگاهش مي كنم . اتفاقي نمي افتد البته كه نمي افتد .كت و شلوار آبي شايد نفتي پوشيده .گل نياورده . غم دارد چشم هايش . صدايش از تكرار فرسوده شده . مي بينم چه قدر شكسته شده. خوب كه نگاهش مي كنم ،‌ موجي خاكستري روي موهايش نشسته . نگاهم مي كند خشك و بي روح ( بي روح ؟ ) مثل نارون هاي خشك شده ي توي باغچه . مثل عكس زنداني قبل از اعدامش . يك جور شور و هيجان ،‌ شايد آسودگي رسيدن به ساحل ، پس از يك شناي طولاني در درياي متلاطم مي دود در سلول سلول تن ام. گرم مي شوم از گردش سريع خون در رگ هايم ، كرخ مي شوم از لذتي ناشناخته ... عطرتازه گل ياس ، يا بنفشه و شقايق ، شايد شب بو ، از همه جا مي آيد. شش ها باز مي شوند براي بلعيدن بوي تازگي ، بوي بهار . خيلي آهسته مي گويد:
- اومده بودم حالتونو بپرسم .
مي رودسريع . صدايش مي كنم . بر نمي گردد. بلند مي پرسم :
- چرا ؟ تو كي هستي ؟
پشت دستش را مي بينم كه تكان مي دهد و دور مي شود. دور و دور تر.
ورق مي زنم آلبوم ها را تك تك. عكس هاي كساني با سرنوشت هاي محتوم ، بي دغدغه فردا و فردا ها ، مثل آرزو هاي دست نيافته در آلبوم جان گرفته اند. به همان حال مانده اند و دستخوش گذر زمان يا روز مرگي ها نشده اند. آخرين صفحه ، پدرم با چهره اي پر صلابت ايستاده كنار پسري سيزده ، شايد چهار ده ساله روستايي . دستش را گذاشته روي شانه پسر. اين ديگر كيست؟ چنين عكسي نداشتم . چه طور آمده توي آلبوم من؟ كجا ديده ام اورا ؟ موهاي لخت ، چشم هاي سياه ، دست هاي زمخت ...





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 373]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن