تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):آيا به چيزى با فضيلت تر از نماز و روزه و صدقه (زكات) آگاهتان نكنم؟ و آن اصلاح م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819132808




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اگه دخترا برن سربازی!!!(طنز)


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: فرمانده:پس کوشن این سربازها؟
آشخور:هنوز خوابن دیشب داشتن سریال می دیدن!
حالا سرباز ها بعد از 12 ساعت بیدار شدن!!!!!
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی



صبحانه
:
وااا... اقای فرمانده، عسل ندارید؟


ایش چرا کره بو میده؟
بچه ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفغ میکنه
آقای فرمانده، پنیر
کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم


...

بعد از
صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه
)

فرمانده: همه سینه خیز، دور
پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید

وا نه، لباسامون خاکی میشه ...
آره،
تازه پاره هم میشه
...
وای وای خاک میره تو دهنمون ...
من پسر خواهرم
انگلیسه میگه اونجا...



ناهار



این چیه؟ شوره


تازه،
ادویه هم کم داره

فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمی خورم، دل درد
میگیرم

من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی
کنید
!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی کنم، حالا واسه تو..

چون کسی
گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد


...


بعد از ناهار


فرمانده: کجان اینا؟
معاون: رفتن حمام

فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد ، اما صدای داد او در
میان جیغ سربازه ها گم میشود
...
هوووو....بی شعور
مگه خودت خواهر مادر
نداری
...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
کثافت حمال...
(
کل

خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده

ایستاده است

!!)

...


بعد از ظهر


فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی
عزیزم؟

آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم...

شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و
عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟

فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب
حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو

نشون میده، همه با هم ببینیم

فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا
تو

راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو

فرمانده: بلندشید برید
بخوابید
!

همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده:
ببینم چیکار میکنید؟


واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.


آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
فرمانده: به من
میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی
.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 122]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن