تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837137892
مرورى بر پرونده روشنفكرى ايرانى از آغاز تا به امروز لباس هاى عاريه اى رهاورد روشنفكرى براى ما
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: مرورى بر پرونده روشنفكرى ايرانى از آغاز تا به امروز لباس هاى عاريه اى رهاورد روشنفكرى براى ما
نويسنده: احسان محمودپور بازخوانى سير تحولات تاريخ معاصر ايران، فارغ از بررسى سير جريان هاى فكرى فرهنگى، فهم اين تحولات را سخت و گاه غيرممكن مى سازد. از جمله جريان هاى تاثيرگذار در تاريخ معاصر ايران، جريان روشنفكرى است كه همگام با آشنايى اوليه ايرانيان و به خصوص اهالى دربار با غرب و در اثر فريفتگى آنان نسبت به صورت تمدنى غرب مدرن به وجود آمد. بنا به شهادت اسناد و مدارك متواتر، جريان روشنفكرى اصلى ترين عامل در تغيير مسير نهضت هاى اصلاحى تاريخ معاصر ايران بوده است. آنچه كه البته بيش از هر عامل ديگرى در شناخت اين جريان موثر است، آگاهى از زمينه ها و بسترهاى شكل گيرى مفهوم روشنفكرى در ايران است. اين موضوع، دغدغه اصلى اين نوشتار را تشكيل مى دهد. سرآغاز من بارها گفته ام كه روشنفكرى در ايران، بيمار متولد شد. مقوله روشنفكرى با خصوصياتى كه در عالم واقعى وجود دارد. نگارنده در اين نوشتار، با نگاه به كاركرد روشنفكرى، به بررسى اين جريان، در چهار موج مى پردازد. معروف است كه روشنفكرى در ايران، عقيم به دنيا آمد. اين تعبير كاملا رسايى براى توصيف جريان روشنفكرى در ايران است. قصه غم انگيز روشنفكرى ايرانى، شروعش ابتذال فكرى و وطن فروشى است و پايان وحشتناكش، سرگردانى و تشتت فكرى و بحران هويت. و اين همه، به دليل تقليدى بودن روشنفكرى در ايران است. تقليدى به شدت سطحى و عوامانه از نسخه غربى. روشنفكران ايرانى براى روشنفكران غربى مثل شاگردانى هستند كه بدون توجه به خاستگاه مفاهيم درسى، صرفا درس را حفظ كرده اند. آغاز روشنفكرى در ايران، به زمان آشنايى ايرانيان با غرب دردوره آق قيونلوها باز مى گردد. اهالى دربار، در اين دوره دردوره قاجاريه با غرب تماس برقرار كردند. اولين پرسشى كه در آغاز اين آشنايى در ذهن ايرانيان شكل گرفت، اين بود كه چرا ما عقب مانديم. اين پرسش از مقايسه صورت تمدن غرب با وضعيت ايران به وجودآمد. پس يافتن پاسخ براى آن نيازمند دو شرط اساسى بود: يكى شناخت مبانى فكرى غرب فارغ از صورت تمدنى آن و ديگرى شناخت عوامل واقعى عقب ماندگى ايران. بنابراين پاسخ به پرسش چرا عقب مانديم لازمه يافتن پاسخ براى دوپرسش اساسى ديگر است: ۱- مبانى تمدن غرب چيست؟ ۳- دليل انحطاط اجتماعى-سياسى ايران چه بوده است؟ دو طيف عمده براى پرسش چرا عقب مانديم پاسخ داشتند. يكى علماى اسلام و يكى هم درباريانى كه مسحور جاذبه هاى صورت تمدن غرب شده بودند. دانشمندان اسلامى دركنار عوامل متنوع فرهنگى اجتماعى، يكى از دلايل عمده عقب ماندگى ايران را حكومت پادشاهان فاسد و نالايق و كنارگذاشتن اسلام از صحنه مناسبات اجتماعى-سياسى مى دانستند. اما درباريان غرب ديده، كه مناسبات ظاهرى و الگوى زندگى غرب، چشم و دلشان را پركرده بود، دين را عامل اصلى عقب ماندگى مى دانستند. و اينجا آغاز داستان روشنفكرى در ايران است. اگر قرار مى بود، هر گروه، پاسخ خود به پرسش مزبور را عملى كند و در جهت رفع موانع گام بردارد، كاملا مشخص است كه كدام گروه، از حمايت و پشتيبانى اربابان قدرت و ثروت بهره مند مى شود. و اين نكته اى است كه در سراسر تاريخ روشنفكرى در ايران چنان كه خواهيم ديد مشهود است. موج اول روشنفكرى در تكاپوى غرب پرستى متعبدانه به جرات مى توان گفت كه نطفه روشنفكرى در ايران در لژهاى فراماسونرى و در بستر تعاليم ماسونى بسته شده است. روشنفكران اول تاريخ ايران، يا خود صاحب لژ فراماسونرى بودند (همچون ميرزا ملكم) و يا ديگران را به تاسيس يا پيوستن به لژهاى فراماسونرى تشويق مى كرده اند (مثل آخوندزاده).ميرزا ملكم را پدر روشنفكرى ايرانى ناميده اند. او اولين ايرانى است كه به تاسيس لژ فراماسونرى پرداخت (او محفل خود را فراموشخانه ناميد) و اولين پيام هاى روشنفكران غربى (در قرن ۱۸ و ۱۹ ميلادى) را وارد ايران كرد. آثار و نوشته هاى او تا مدت ها به عنوان مانيفست روشنفكرى، خط مشى اكثر منورالفكران ايرانى را ترسيم مى كرد و حتى امروز هم مى توان روح حاكم بر افكار او را، در آثار روشنفكرى تشخيص داد. وى فرزند مردى ارمنى به نام ميرزا يعقوب بود. ميرزا يعقوب در سفارت روس سمت مترجمى داشت و در تمام عمر براى انگليسى ها جاسوسى مى كرد. در اسناد و مدارك موجود، دوفقره جاسوسى از او به طور واضح در دست مى باشد.ميرزا ملكم در ده سالگى به فرانسه مى رود و پس از بازگشت، به عنوان مترجم شاه در دربار به كار گمارده مى شود او درباره خود اين طور مى نويسد: جوان بودم كه به فساد مملكتم پى بردم و انحطاط مادى آن را شناختم. پس شعله اصلاح طلبى در من فروزان گشت. اروپا كه بودم، سيستم هاى اجتماعى و سياسى و مذهبى مغرب زمين را مطالعه كردم. با اصول مذاهب گوناگون دنياى نصرانى و نيز با تشكيلات جمعيت هاى سرى و فراماسونرى آشنا گرديدم. طرحى ريختم كه عقل سياست مغرب را با خرد ديانت شرق به هم آميزم. چنين دانستم كه تغيير ايران به صورت اروپا كوشش بى فايده اى است. از اين رو فكر ترقى مادى را در لفافه دين عرضه داشتم.اسماعيل رائين درباره التقاطى كه در تفكرات ملكم بوده است، مى نويسد: ملكم در ترويج افكارش در فراموشخانه و بعد جامع آدميت، از آئين اگوست كنت (فيلسوف و جامعه شناس فرانسوى) الهام گرفته. . . و آنچه كه از اصول آزادى در نوشته ها و رسالات ملكم مشاهده مى شود، اقتباس از عقايد جان استوارت ميل (فيلسوف انگليسى) است. ملكم به جز فعاليت هاى روشنفكرى، تلاش بسيارى در تحكيم استعمار انگليس داشت. او دلال معاهده ننگين رويتر بود كه به همراه سپهسالار، در ازاى گرفتن دويست هزار ليره، حق انحصارى بهره بردارى از معادن نفت و زغال سنگ و آهن و مس و سرب و نيز معافيت كامل ماموران انگليسى از پرداخت گمرك و ماليات و همچنين امتياز انحصارى احداث هرگونه كمپانى را به بارون جوليوس رويتر فروختند. يكى از روشنفكران معاصر (كه با ستايش بسيار از انديشه هاى متجددانه ملكم ياد مى كند) درباره پول پرستى او مى نويسد: در زمينه پول پرستى ملكم، دو لكه سياه بسيار بزرگ در زندگى او وجود دارد: امتياز رويتر و امتياز لاتارى و در اين مسئله دوست و دشمن هم رايند. . . ملكم جدا از پول پرستى، بسيار شهرت طلب و خودخواه و مقام پرست نيز بوده است. اگرچه ملكم موسس جريان نفاق روشنفكرانه در ايران بود، اما نفاق او در سال هاى پايانى عمرش، تبديل به الحاد و تاسيس دين بشرى (به تقليد از كنت) گرديد. او در سال ۱۹۰۸ ميلادى در حالى كه ۱۰ سال بود سفارت ايران در ايتاليا را نمايندگى مى كرد، درگذشت. از ديگر روشنفكران موج اول بايد از فتحعلى آخوندزاده نام برد كه رسما با بيانات الحادى گونه، مروج جدايى دين از سياست بود. او كه پرچمدار پروتستانتيسم اسلامى است، گرايش هاى شديد شووينيستى داشت. ميرزاصالح شيرازى، حاج سياح محلاتى، زين العابدين مراغه اى و عبدالرحيم طالبوف تبريزى از ديگر روشنفكران موج اول هستند كه همگى البته التقاط راست (گرايش هاى ليبراليستى) دارند. روشنفكرى موج اول، اصلى ترين عامل انحراف نهضت مشروطيت بود كه با سوارشدن بر جنبش عدالت خواه مردمى، آن را درجهت منافع استعمار هدايت كرد. نكته ديگرى كه بايست بدان اشاره شود، همزادبودن ژورناليسم شبه مدرن با روشنفكرى ايرانى است. روزنامه هاى طليعه و كاغذ اخبار اولين نشريات ايرانى هستند كه توسط روشنفكران موج اول منتشر شد. ميرزاملكم نيز روزنامه قانون را به راه انداخت و دليلش اختلافى بود كه با دولت وقت پيداكرد.بسترسازى براى ترويج مدرنيسم، تاسيس ژورناليسم شبه مدرن، محدودكردن نفوذ اسلام و روحانيت اصيل و حمايت كامل از استعمار غرب از اصلى ترين كاركردهاى موج اول روشنفكرى است، كه گويى همچون صفات ژنتيكى، براى هميشه، همراه كودك عقب افتاده روشنفكرى ايرانى ماند. موج دوم روشنفكرى جاده صاف كن استبداد پهلوى جريانى را كه امثال ملكم و آخوندزاده و حاج سياح محلاتى به وجود آوردند، امثال تقى زاده و كسروى و فروغى ادامه دادند. موج اول روشنفكرى از طريق بسط لژهاى فراماسونرى توانست تا حدودى يك جريان اومانيستى روشنفكرى را به راه بيندازد. در اين مدت، روشنفكران ايرانى تبديل به نمايندگان و كارگزاران رسمى استعمار پير شده بودند. نتيجه مستقيم همكارى اينان با استعمار، روى كارآمدن رضاخان ميرپنج بود. در امتداد موج اول روشنفكرى، روشنفكران موج دوم برمى خيزند. اين روشنفكران، با تمام دسته بندى هايى كه (به لحاظ سياسى و گرايش هاى فكرى) داشتند، كاركرد واحدى يافتند و آن عبارت بود از همكارى براى به قدرت رساندن رضاخان. روشنفكران ماموريت داشتند تادوره پنجم مجلس شوراى ملى را به مجلس پذيرش حاكميت رضاخان تبديل كنند. اين كار از طريق حزب سوسياليست (كه بقاياى اعتداليون و عاميون مجلس چهارم بود) صورت گرفت. روشنفكران موج دوم نيز البته همچون اسلاف خود، بزرگترين مانع خويش را روحانيت اصيل و در راس آنها سيدحسن مدرس مى ديدند. به همين دليل به ترور شخصيت او پرداختند. سرانجام رضاخان به قدرت رسيد. در اين مقطع، روشنفكران ايرانى ماموريت جديدى براى خود درنظرگرفتند: تدوين مبانى تئوريك و ايدئولوژيك استبداد پهلوى و تلاش براى ريشه دواندن مدرنيسم در فرهنگ ايرانى. رضاخان كه حالا مريد آتاتورك هم شده بود، طرح ناسيوناليسم را به جريان انداخت. او قصد داشت تا از طريق احياى آئين هاى ايران باستان، زمينه را براى حذف اسلام از فرهنگ مردم فراهم كند. اينجاست كه احساس مسئوليت روشنفكران (در مورد تحقق غربزدگى) با دستور رضاخانى ملازم مى شود. سردارسپه، لشكرى از روشنفكران را بسيج مى كند تا فرهنگ و تاريخ و ادب ايران را با رويكرد به حاشيه راندن اسلام و پررنگ كردن آئين هاى باستانى، بازنويسى كنند. از جمله روشنفكران موج دوم (كه تا پايان حكومت پهلوى امتداد دارد) مى توان به حسن پيرنيا، على دشتى، محمدعلى فروغى، سيدحسن تقى زاده و احمد كسروى اشاره كرد. هريك از اينان، گوشه اى از كار را به عهده گرفته و به پيش بردند. پيرنيا تاريخ ايران باستان را مى نويسد، كسروى دين جديدى با عنوان پاك دينى تاسيس مى نمايد، دشتى به مداحى رضاخان و اقدامات او مشغول است، فروغى تمام پشت پرده حكومت پهلوى را به دوش مى كشد و تقى زاده سخن از تغيير همه چيز و تقليد از غرب در همه ابعاد مى گويد. در مجموع اگر قرار باشد سازمان روشنفكرى موج دوم را به دقت بررسى كنيم، بايد به بررسى لژهاى فراماسونرى دردوره پهلوى اول و دوم بپردازيم. اصولا فراماسونرى ايرانى، در دوران پهلوى بود كه سازمان منسجمى پيداكرد. تمامى مقامات حكومت پهلوى از لژهاى فراماسونرى سربرآورده بودند و اساسا مسير رسيدن به مقامات بالاى حكومتى از اين لژها مى گذشت. روشنفكرى موج دوم نيز در بستر محافل ماسونى تداوم مى يابد و اصولا خط مشى روشنفكرى موج دوم در لژهاى فراماسونرى تعيين مى شد. روشنفكرى دردوره پهلوى، از دايره رجال گسترش يافته و به صورت تشكل ها و احزاب سياسى نيز متبلور مى شود. روشنفكران موج دوم، همچون پدران موج اولى شان، افتخارات بزرگى در زمينه وطن پرستى دارند! قرارداد ننگين نفت را در سال ۱۹۳۳ ميلادى، تقى زاده امضا نمود. واقعه مسجد گوهرشاد در كابينه دوم فروغى به وقوع پيوست. و فهرست كامل افتخاراتى اين چنين، خود كتابى قطور خواهد شد. مبارزه با اسلام و روحانيت اصيل به صورتى منسجم تر و شديدتر از طريق بسيج امكانات دولتى، توسط روشنفكران موج دوم پيگيرى شد. شرح موج دوم روشنفكرى، داستان غم انگيز پيوند بين جريان التقاط مبتذل فكرى فلسفى و چكمه هاى استبداد سياه پهلوى است كه نتيجه اش بسط فرهنگ غرب زدگى و استقرار نظامات اجتماعى سكولار در ايران مى باشد. موج دوم روشنفكرى كه تا پايان سلطنت پهلوى تداوم مى يابد، ماموريت داشت تا وابستگى كامل ايران به غرب را محقق نمايد. ! موج سوم روشنفكرى در جستجوى جزيره گنج گروهى از روشنفكران ايرانى دردوره پهلوى دوم و خصوصا بعد از كودتاى ،۱۳۳۲ فعاليت هايى را به صورت پنهان و در حاشيه انجام مى دادند. از سال ۱۳۴۲ و با اوج گرفتن نهضت حضرت امام، موج سوم روشنفكرى به صورت يك جنبش سياسى و بر روى موج دوم، ظاهر مى شود. اين روشنفكران اگرچه رابطه تشكيلاتى با حكومت پهلوى نداشتند، اما در كاركرد، تفاوت ماهوى با موج دوم روشنفكرى ندارند. فعاليت اين ها نيز در جهت تحكيم غرب زدگى و حذف دين از جامعه ايرانى است. اين موج از روشنفكرى نيز با استعمار پيوند دارد و در راستاى سلطه او گام برمى دارد. به طور كلى مى توان دو گرايش فكرى را براى اين موج از جريان روشنفكرى در نظر گرفت. يكى گرايش چپ (كه التقاط سوسياليستى داشته و در پيوند با شوروى بود) و يكى هم گرايش راست (كه التقاط ليبراليستى داشته و در پيوند با آمريكا بود). وجه تشابه هردو، پهلوى ستيزى است اما تفاوت شان در اين رويكرد از دو جهت بود: روشنفكران چپ گرا با حكومت پهلوى مقابله مى كردند، چون پهلوى، حافظ منافع نظام بورژواى غرب ليبرال بود. اما روشنفكران راست گرا تنها ازاين جهت با حكومت پهلوى مخالفت مى كردند كه خود را كارگزاران لايق ترى براى آمريكا مى دانستند. لذا شعارشان اين بود كه شاه بايد سلطنت كند، نه حكومت. در راس چپ گرايان، روشنفكران حزب توده قرار داشتند. ارانى، پيشه ورى، ملكى و كيانورى از اين دسته بودند. و در راس راست گرايان، روشنفكران جبهه ملى قرار داشتند كه از اين ميان مى توان به دكتر مصدق، خليلى، عميدى نورى، احمد ملكى، فروهر و بختيار اشاره كرد. كاركرد اصلى روشنفكرى موج سوم، ايفاى نقش رابط اطلاعاتى و منبع جاسوسى براى استعمار (شرق و غرب) بود. نگاهى به خاطرات و دست نوشته هاى اينان، پرده از ماهيت فعاليت هاى روشنفكرى شان برمى دارد. بررسى موج سوم روشنفكرى از دو جهت مهم است: يكى اينكه منجر به شكل گيرى موج چهارم روشنفكرى (روشنفكرى به ظاهر دينى) گرديد و ديگر اينكه در ميان روشنفكران موج سوم، افراد معدودى از مرام خويش بازگشته و به بررسى چندين دهه روشنفكرى پرداختند. حركت اينان باعث شكل گيرى پرسش هايى اساسى در ذهن جامعه فكرى ايران گرديد. پرسش هايى كه خيلى زودتر از اين و در آغاز آشنايى با غرب مى بايست مطرح مى شد. درباره جلال آل احمد و حماسه اى كه اينان رقم زدند بايستى به طور جداگانه صحبت كرد و اين مختصر را گنجايش شرح بيشتر نيست. در سال ،۱۳۴۲ جنبش بيدارى مردم فراگير شده و نهضت امام خمينى، اوج گرفت. امام، بنا را بر بيدارساختن مردم گذاشته و درصدد برآمده بود تا ظرفيت بى بديل دين را در ساماندهى و اداره زندگى فردى و اجتماعى بشر به همگان ثابت كند. بدترين كارى كه ممكن بود يك مجموعه روشنفكرى در ايران بكند، كارهايى بود كه روشنفكران ما دردوره پانزده ساله نهضت اسلامى انجام دادند به كل كنار رفتند! نتيجه هم معلوم شد. مردم مطلقا از آنها بريدند. البته تا حدودى، تعداد خيلى معدودى وسط ميدان بودند. از جمله خود مرحوم جلال آل احمد بود. حتى شاگردان و دوستان و علاقمندان او وارد ميدان نشدند خيلى دورادور حركت مى كردند. موج سوم روشنفكرى همچون پدران موج اولى شان، البته تمام تلاش خود را به كار برد تا سوار بر اين جنبش، نهضت امام را به نفع خويش مصادره كند. اما جايگاه رهبرى دينى و دل دادگى مردم به ولى فقيه شان، مانع از اين كار مى شد. ضمن اينكه مردم، پاسخ واقعى چرا عقب مانديم را يافته بودند. مردم، سلطه استعمار از طريق حاكمان فاسد و سرسپرده و سيطره فكرى فرهنگى ياران و كارگزاران آنها را عامل اصلى بدبختى خود مى دانستند. مردم به حاشيه رفتن دين در عرصه نظامات اجتماعى را عامل تيره روزى خويش تشخيص داده و درصدد جبران برآمده بودند. روشنفكران ايرانى اما تنها درسى كه از نهضت حضرت امام آموختند، اين بود كه براى يافتن پايگاه مردمى در ايران، فقط و فقط يك راه وجود دارد و آن تمسك به دين است. به همين دليل، تحقق آرزوى خويش (مدرنيزاسيون ايران) را در بهره بردارى از ظرفيت هاى مذهبى مى ديدند. اينجاست كه از ميان جريان هاى روشنفكرى موج سوم، جرياناتى پديد مى آيد كه درصدد پيوند ظواهر دين با روح اومانيستى تعاليم غربى است.اين جريانات كه بستر شكل گيرى موج چهارم روشنفكرى هستند، به شدت اسير التقاط بودند. شهيد مطهرى در نامه ى تاريخى خود به امام، وضعيت را اين گونه شرح مى دهد كه ما الان با يك عده روشنفكر روبه رو هستيم كه آيات را تفسير به راى مى كنند و تفسير سوسياليستى و ماركسيستى و اگزيستانسياليستى از قرآن ارائه مى دهند. در ميان اين جريانات، همچنان دو گرايش چپ و راست (سوسياليستى و ليبراليستى) وجود داشت. با اين تفاوت كه جاى روشنفكران سنتى حزب توده را جوانانى گرفته بودند كه با روحيه چريكى (به تقليد از چه گوارا)، جايگاه تاريخى خويش را در رستاخيز پرولتارياى ايرانى جستجو مى كردند. ماركسيسم، دل مبارزين جوان را برده بود. سازمان مجاهدين و چريك هاى فدايى خلق، از جمله نمايندگان اين جريان هستند. براى اين ها مبارزه هدف بود نه وسيله. به همين دليل است كه با به ثمرنشستن مبارزات مردم ايران و پس از پيروزى انقلاب اسلامى، اينان كه بقاى خود را در مبارزه مى ديدند، به مبارزه با حكومت الهى برخاسته از راى مردم مى پردازند. ليبرا ل هاى سنتى جبهه ملى نيز جاى خود را به روشنفكران نهضت آزادى داده بودند. روشنفكران راست گرا البته همچنان روحيه محافظه كارى خويش را حفظ كردند و اين ريشه در روح ليبراليستى افكار آنها داشت. نكته جالب توجه اينجاست كه روشنفكران جوان سازمان مجاهدين، به لحاظ معرفتى ، فرزند روش شناسى مهندس بازرگان هستند. واين گونه است كه چپ از دل راست بيرون مى آيد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى و با وقوع انقلاب دوم (تسخير لانه جاسوسى) و فاش شدن وابستگى سران دولت موقت و همچنين پس از عزل بنى صدر (كه خود را از روشنفكران جبهه ملى مى دانست و فرار او، روشنفكرى ايرانى به يك خواب زمستانى فرو رفت. در اين ميان، قديمى ترهاى موج سوم روشنفكرى، در قامت اپوزيسيون هاى غيرقانونى در خارج از كشور، به تبليغ عليه جمهورى اسلامى مى پرداختند.همچنين با شروع جنگ تحميلى، روشنفكران داخلى به گوشه اى خزيده و منتظر ماندند تا جنگ پايان پذيرد. در اين بين، با افشاشدن ماهيت خشن و ضدمردمى گروهك هايى همچون چريك هاى فدايى خلق و سازمان منافقين و بعدها با تحقق وعده حضرت امام در خصوص اينكه ماركسيسم به موزه هاى تاريخ مى پيوندد و با فروپاشى شوروى، تب چپ گرايى نيز در بين روشنفكران ايرانى فروكش كرد. و اين اولين ضربه مهلكى بود كه بر پيكر روشنفكرى ايرانى وارد آمد. چراكه روشنفكران چپ گرا، سر در جوى آبى داشتند كه سرچشمه اش خشك شده بود. موج چهارم روشنفكرى موج مرده استحاله و نفاق با پايان يافتن جنگ تحميلى و برخاستن نداى توسعه، موج چهارم روشنفكرى حركت خود را به نمايش مى گذارد. در اين زمان، با افول كمونيسم و ماركسيسم، اين ليبراليسم بود كه به عنوان يگانه ايدئولوژى مدافع غرب زدگى، روشنفكران ايرانى را در زير چتر فلسفى اجتماعى خويش جمع كرد. در اين مقطع حتى روشنفكران راديكال چپ نيز گردش به راست كردند. همان كسانى كه روزى ليبرال سرمايه دارى را تقبيح كرده و از رسالت تاريخى طبقه فرودست براى تشكيل جامعه مدرن ماركس سخن مى گفتند، در اين مقطع با گردش به راست ليبرالى، از لزوم توسعه نوشتند و اينكه مهم نيست در زير چرخ هاى توسعه چه برسر فرودستان مى آيد. براى روشنفكر ايرانى، هميشه تكرار حرف استاد غربى مهم بوده است و اين تمام ماجراست. به هرحال از ميان بقاياى موج سوم روشنفكرى، موج چهارم برمى خيزد. اين موج كه عنوان پارادوكسيكال روشنفكرى دينى را براى خويش جعل نموده بود، آرزوى ديرينه پدر معنوى اش (ملكم) را برآورده كرد. يعنى اصول و مبادى مدرنيته را در لفافه دين پيچيده، به ذهن جامعه فكرى ايران وارد ساخت. روشنفكران موج چهارم، با تكيه بر عقل اومانيستى، تمام توان خويش را متوجه بازتعريف و نوسازى دين با صرف نظر از باطن الهى و قدسى آن نمودند. در آغاز دهه ۷۰ و با سيطره تفكرات نئوليبرالى كارل پوپر بر محيط روشنفكرى، روشنفكران به ظاهردينى، با بازگشت به دغدغه هاى موج اول روشنفكرى، دفاع بى چون و چرا از غرب مدرن و ضرورت حركت در مسير محتوم مدرنيسم را در دستور كار خويش قرار دادند. از اينجا فلسفه التقاط، جريان جديدى پيدا مى كند. روشنفكران موج چهارم، به تقليد از روشنفكران غربى، با چاقوى تجربه گرايى حسى به جان اسلام مى افتند و مى كوشند تا لباس هايى را كه روشنفكران غربى مخصوص مسيحيت دوختند، به زور بر تن اسلام نمايند. غرب نيز كه حالا با كنارزدن كمونيسم از سر راه سلطه گرى خويش، اسلام را تنها مانع تحقق روياهاى فلسفى اجتماعى اش مى داند، تمام امكانات خويش را معطوف به مبارزه با اسلام كرد. به همين جهت، با تشكيل ناتويى متشكل از شواليه هاى فرهنگى، از درون به مبارزه با اسلام برخاست. اينجاست كه كارگزارى براى استعمار از سبد روشنفكرى ايرانى حذف شده و جاى خود را به شواليه گرى در ناتوى فرهنگى غرب مى دهد. موج چهارم روشنفكرى، تحت عنوان نظريه هايى همچون عصرى كردن دين ، قبض و بسط تئوريك شريعت، صراط هاى مستقيم، پلوراليسم دينى، بسط تجربه نبوى و سيال بودن حقيقت دين به ترويج التقاط ميان ظاهر دين با روح نسبى انگار و ليبرال مآب و سكولاريستى غرب پرداخت. اين جريان در سال هاى اخير با صراحت، به دفاع از سكولاريسم مى پردازد. در مركز اين جريان، حلقه كيان قرار دارد. حلقه كيان (و شاگردان جديدش) در واقع قوه ژورناليستى اين موج از روشنفكرى مى باشد. دكتر سروش، محسن كديور، مجتهد شبسترى، يوسفى اشكورى و. . . از روشنفكران موج مرده اند و محافلى همچون سازمان مجاهدين انقلاب و حزب مشاركت از جمله تشكل هاى اين طيف مى باشد. در كنار موج چهارم، بقاياى موج سوم روشنفكرى نيز در جستجوى جايگاهى دوباره، امروز به ناتوى فرهنگى پيوسته اند. داستان غم انگيز روشنفكرى ايرانى همچنان ادامه دارد و شاگردان جديد اين مكتب، قدم در راهى بن بست مى گذارند. طفل عقيم روشنفكرى ايرانى اساسا توانايى زايش فكرى ندارد. به شدت اسير التقاط است و از بحران ذاتى خويش رنج مى برد. روشنفكران ايرانى از آغاز تا به امروز، سر در آبشخور افكار اساتيد غربى خود داشته اند و نمى خواهند دريابند كه آنچه به عنوان روشنفكرى در غرب و در مقابل مسيحيت شكل گرفت، اساسا در مواجهه با اسلام، قابل تصور نيست. روشنفكرى ايرانى، در مقابل پاى خود فقط يك راه را مى بيند و خود را ناگزير از حركت مى داند. حركت در مسير محتوم مدرنيسم. اينان در غرب سير مى كنند و لباس هاى عاريه ، سوغات هميشه شان از عالم غرب است. موج مرده روشنفكرى، امروز به آلترناتيو اصلى نظام سلطه در مقابل انقلاب اسلامى ايران تبديل شده و از بيشترين تجهيز تئوريك و حمايت هاى تبليغاتى و سياسى فراماسونرى جهانى برخوردار گرديده است. نتيجه اين نبرد بزرگ، نه فقط براى كشور ما، كه براى تاريخ جهان، سرنوشت ساز و تعيين كننده است. پى نوشت ها: در دفترروزنامه موجود مى باشد.
چهارشنبه 20 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 234]
-
گوناگون
پربازدیدترینها