تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن در سرشتش دروغ و خيانت نيست و دو صفت است كه در منافق جمع نگردد: سيرت نيكو و د...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803622231




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقد كتاب: مسلماني در جستجوي ناكجا آباد (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نقد كتاب: مسلماني در جستجوي ناكجا آباد (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: شريعتي را بايد از جمله شخصيت‌هايي به شمار آورد كه عمق و وسعت چالش‌هاي موجود پيرامون وي، سخن گفتن درباره او را بسيار مشكل مي‌سازد. شريعتي شايد جزو معدود افرادي باشد كه طيف وسيعي از قضاوت‌ها- از «عامل ساواك» تا «معلم انقلاب»- او را دربرگرفته است.
نقد و نظر دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران

دكتر علي شريعتي را بايد از جمله شخصيت‌هايي به شمار آورد كه عمق و وسعت چالش‌هاي موجود پيرامون وي، سخن گفتن درباره او را بسيار مشكل مي‌سازد. شريعتي شايد جزو معدود افرادي باشد كه طيف وسيعي از قضاوت‌ها- از «عامل ساواك» تا «معلم انقلاب»- او را دربرگرفته و طبعاً مرور زمان و تكرار ادعاها از سوي طيف‌هاي گوناگون، شريعتي را خواسته يا ناخواسته به يك مسئله سياسي مبدل ساخته است. مشكلي كه در اين ميانه برمي‌خيزد، جبهه‌گيري طرفين بحث در قبال ديد‌گاه‌هاي يكديگر است و گاه اين جبهه‌گيري‌ها به حدي متصلب مي‌گردد كه گويي هيچ‌كس به حرف ديگري گوش نمي‌دهد و تنها درصدد بيان سخن خويش، آن هم با صدايي هرچه بلندتر است.
در طول سال‌هاي پس از فوت دكتر شريعتي - كه اينك بالغ بر سه دهه شده است - اين شخصيت از دو جنبه مورد بحث و ارزيابي قرار گرفته است. ارزيابي انديشه‌ها، افكار و نوع نگاه دكتر شريعتي به اسلام، تشيع، جامعه، سياست، تاريخ، دين، حكومت و بسياري موضوعات ديگر و صدها ساعت سخنراني كه بالغ بر هزاران صفحه مكتوب مي‌شود وجه بارز اين بررسي‌هاست. اما در كنار آن، شخصيت و ماهيت سياسي دكتر شريعتي نيز به شدت جلب توجه نموده و افكار زيادي را به خود مشغول داشته است. طبيعي است كه در عالم واقع، اين دو بعد وجودي، مستحيل در هم بوده و در تعامل با يكديگر رشد كرده و جهت ‌يافته‌اند. اين همه، فارغ از نوع قضاوت‌ها، خود في‌نفسه حكايت از بزرگ بودن و تأثيرگذاري اين شخصيت دارد؛ به گونه‌اي كه نمي‌توان به سادگي از وي گذشت. چاپ ده‌ها كتاب، ايراد صدها ساعت سخنراني، برگزاري مراسم‌هاي يادبود و درج تعداد كثيري مقاله و يادداشت با رويكردهاي متفاوت درباره شريعتي، دليل كافي بر اين ادعاست كه شريعتي اگرچه بيش از 44 سال نزيست، اما در همين مدت نه چندان طولاني، به گونه‌اي زيست كه نام خود را به يكي از مداخل موضوعات تاريخي اين سرزمين مبدل ساخت و شايد كمتر كتاب تاريخي راجع به دوران معاصر ايران و تحولات انقلابي آن را بتوان يافت كه نامي يا تحليلي از شريعتي در آن به چشم نخورد. در اين ميان كتاب‌هاي بسياري را نيز مي‌توان يافت كه جملگي حول شخصيت و انديشه‌ها و آثار وجودي دكتر شريعتي به رشته تحرير درآمده‌اند. «مسلماني در جستجوي ناكجاآباد؛ زندگي‌نامه سياسي علي شريعتي» به قلم آقاي دكتر علي رهنما، از جمله اين كتاب‌هاست.
آنچه در وهله نخست و پيش از گشودن كتاب، توجه خواننده را به خود جلب مي‌كند، به كارگيري واژه «ناكجاآباد » در عنواني است كه براي ترجمه فارسي اين كتاب انتخاب شده است. در واقع از آنجا كه «اين كتاب ترجمه‌اي است از «An Islamic Utopian: A Political Biography of Ali Shariati» لذا بايد گفت در عنوان انتخابي براي چاپ فارسي كتاب، واژه «اتوپيا» به «ناكجاآباد» ترجمه شده و ترديدي نيست كه اين عنوان با تأييد نويسنده محترم همراه بوده است؛ لذا مسئوليت عنوان كتاب را مي‌توان يكسره متوجه ايشان دانست. اگرچه ممكن است «ناكجاآباد» نيز ترجمه‌ واژه «اتوپيا» (Utopia) قلمداد گردد، اما معناي صادره از آن به ذهن يك خواننده فارسي زبان، هرگز مطابق با برداشت يك انگليسي زبان از واژه اتوپيا نيست. هنگامي كه «سِرتوماس مور» كتاب خويش به نام «اتوپيا» را نگاشت و در آن شهر آرماني‌اش را كه در آن همه چيز كامل و بي‌نقص بود به تصوير كشيد، اتوپيا براي مخاطبان وي به صورت آرمانشهر يا شهر خيالي و رؤيايي و امثالهم جلوه‌گر شد؛ شهري كه اگرچه آرزوي رسيدن به آن را داريم، اما هيچ‌گاه به آن دست نخواهيم يافت. به اين ترتيب مي‌توان معادل فارسي اتوپيا را همان آرمانشهر يا مدينه فاضله دانست و چنانچه آقاي رهنما نيز «علي شريعتي» را مسلماني در جستجوي آرمانشهر يا مدينه فاضله مي‌خواند، مسلماً در نگاه نخست‌، تصويري مثبت را به مخاطب منتقل مي‌ساخت. در واقع گرچه آرمانشهر و مدينه فاضله نيز وجود عيني و خارجي ندارند و از اين حيث با ناكجاآباد كه آن هم فاقد عينيت است، معادلند، اما يك تفاوت اساسي ميان آنها وجود دارد و آن، مثبت بودن وجود ذهني آرمانشهر و مدينه فاضله، و منفي بودن وجود ذهني ناكجا آباد است. بر اين مبنا، جستجوگر آرمانشهر، هرچند هيچ‌گاه به آن نخواهد رسيد، اما براساس يك ذهنيت درست و موجه، در مسير قابل قبول و مورد تأييدي گام مي‌نهد و به پيش مي‌رود، اما آن كه ناكجاآباد را مي‌جويد، هرچند او نيز هرگز بدان‌جا نخواهد رسيد، با ذهنيتي غلط و مخدوش در مسيري نادرست و غيرقابل قبول قدم مي‌نهد. به اين ترتيب از نگاه مخاطب فارسي زبان، پويندگان «آرمانشهر» و «ناكجاآباد» هرگز يكسان تلقي نمي‌شوند؛ يكي راه حق را مي‌پويد و ديگري در خوشبينانه‌ترين حالت در مسيري مبهم و مهمل به پيش مي‌رود. اينك سؤال آن است كه چرا آقاي رهنما به جاي آن كه علي شريعتي را جستجوگر آرمانشهر بخواند، وي را در پي يافتن ناكجاآباد معرفي كرده است؟ اگر اين نكته را در نظر داشته باشيم كه انتخاب يك عنوان جهت‌دار براي چنين كتابي در كشورهاي اروپايي مي‌تواند احساسات منفي خوانندگان را عليه نويسنده برانگيزد، آيا مي‌‌توان چنين پنداشت كه نويسنده محترم قصد داشته است همان ابتدا و پيش از گشودن كتاب، انگاره خاصي را برخواننده فارسي زبان حاكم سازد تا كليه مطالب آن - و به عبارت بهتر سير زندگاني شريعتي- در چارچوب همين ديدگاه، مورد ارزيابي قرار گيرد؟ چنانچه پاسخ به اين سؤال مثبت باشد، آن‌گاه بايد بر زيركي آقاي رهنما آفرين گفت؛ چراكه علاوه بر پرهيز از مواجه شدن با واكنش خوانندگان انگليسي زبان، بدون منفي‌گويي پيرامون جزئيات افكار و اعمال دكتر شريعتي، در همان ابتدا كليت آن را براي خوانندگان فارسي زبان زير يك علامت سؤال بزرگ قرار داده است. از اين منظر، تمامي تلاش‌ها، مجاهدت‌ها و مرارت‌هاي شريعتي كه شرح نسبتاً كاملي از آنها در اين كتاب به دست داده شده است، از آنجا كه رو به ناكجاآباد بود- و نه آرمانشهر- رنگ مي‌بازند و گويي اين هشدار در بطن عنوان انتخابي براي كتاب جاسازي شده است كه هر كس ديگري هم كه در اين مسير گام نهد، رو به همان ناكجاآبادي دارد كه شريعتي عمر خود را به پاي آن هدر داد. بديهي است با اندكي تأمل مي‌توان دريافت ثقل نظر آقاي رهنما از عنوان انتخابي براي كتاب، بيش از آن كه متوجه راه‌رو باشد، نفس «راه» را مد نظر دارد. بدين لحاظ مي‌توان تصور كرد كه اگر شريعتي مسير ديگري را در پيش گرفته بود، مثلاً همان مسيري را كه بخش قابل توجهي از روشنفكران معاصر وي درنورديدند، شايد امروز كتاب سرگذشت وي به قلم آقاي رهنما، عنوان «علي شريعتي؛ روشنفكري در جستجوي آرمانشهر» را برپيشاني خود داشت.
اما از اين موضع‌گيري كلي نويسنده محترم كه بگذريم، كتاب آقاي رهنما به لحاظ وقايع‌نگاري زندگي دكتر شريعتي، بي‌ترديد تحسين‌برانگيز است. تحقيق و تتبع گسترده در منابع، از جمله ويژگي‌هايي است كه در مجموعه وقايع‌نگاري‌هاي اين نويسنده به چشم مي‌خورد. به عنوان نمونه، در كتاب «حركت‌ نيروهاي مذهبي بر بستر نهضت ملي» نيز مي‌توان غور و تفحص آقاي رهنما در منابع تاريخي گوناگون را به منظور ثبت رويدادها و اتفاقات دوران نهضت ملي به عينه مشاهده كرد؛ بنابراين جاي شكي نيست كه براي احاطه يافتن بر يك رويداد تاريخي يا زندگي يك شخصيت، مطالعه كتاب‌هاي آقاي رهنما در آن زمينه، مي‌تواند تا حد زيادي پاسخ‌گوي نياز پژوهندگان در اين باره باشد. در كتاب حاضر، نويسنده محترم پيش از شرح زندگاني دكتر شريعتي، به تشريح اوضاع سياسي و اجتماعي كشور از سال‌هاي نخست روي كار آمدن رضاخان مي‌پردازد و بدين ترتيب خواننده را با دوراني آشنا مي‌سازد كه علي شريعتي در ميانه آن، متولد مي‌گردد و هنوز بيش از هشت سال ندارد كه در پي تبعيد ديكتاتور، شرايط كاملاً متفاوتي بر كشور حاكم مي‌شود. اين توضيحات را بايد جزو نقاط قوت كتاب به شمار آورد؛ چراكه مخاطب را با دوراني كه شخصيت قهرمان اصلي در آن شكل مي‌گيرد، آشنا مي‌سازد و امكان ارزيابي و قضاوت سنجيده‌تري را براي وي فراهم مي‌آورد.
در عين حال بايد اين نكته را خاطرنشان ساخت كه توضيحات نويسنده محترم درباره وضعيت و جريان‌هاي فكري آن دوران و نيز دهه‌هاي بعد، داراي يك نقص جدي است. آقاي رهنما اگرچه به اقداماتي كه در دوران رضاشاه و درچارچوب مقررات و دستورالعمل‌هاي دولتي براي مقابله با روحانيت از يكسو و حاكميت تفكرات و روش‌هاي غربي بر كشور از سوي ديگر، صورت گرفت اشاره دارد و نيز دو جريان فكري «كسروي» و «حزب توده» را مورد بحث قرار مي‌دهد، اما از ورود به بحث درباره جريان فكري روشنفكري غرب‌گرا و بعضاً فراماسون كه نقش قابل توجهي در اسلام‌زدايي از كشور ايفا مي‌كردند، پرهيز مي‌كند. حتي به هنگام بحث درباره مسائل دهه‌هاي 40 و 50 نيز، ثقل مطالب مندرج در كتاب بر روي روحانيت و طيف چپ قرار دارد و همسان با آن‌ها جريان فكري غربگرا و وابسته، مورد بررسي قرار نمي‌گيرد. به اين ترتيب انديشه دكتر شريعتي به طور كلي در رقابت - يا به تعبير عده‌اي، در تقابل- با روحانيت سنتي و نيز ماركسيسم قلمداد مي‌گردد و خوانندگان نسبت به تقابل جدي و عميق افكار و عملكردهاي دكتر شريعتي با جريان فكري سياسي روشنفكري غربگرا و فراماسون، تفطن لازم را نمي‌يابند. در واقع با توجه به تلاش جدي رژيم وابسته پهلوي براي اجراي سياست اسلام‌زدايي مورد تأكيد غرب در جامعه ايران، بايد گفت هرگونه حركتي كه به تقويت بنيان‌هاي فكري اسلام در جامعه منجر مي‌گرديد و در مسير استقرار غرب‌باوري در كشور مانع يا دستكم دست‌اندازي به وجود مي‌آورد، در تقابل با اين سياست و عوامل اجرايي آن يعني روشنفكران غربزده قرار داشت. بنابراين بديهي است كه تعارض دكتر شريعتي با اين طيف به هيچ وجه كمتر از ديگر جريان‌هاي فكري‌اي كه در كتاب حاضر به وضوح مورد اشاره قرار گرفته‌اند، نبود. منتها آنچه باعث مي‌شود اين تعارض كمتر به چشم آيد يا اصلاً ديده نشود، غيبت جريان روشنفكري غربگرا و فراماسون در اين كتاب است. به اين ترتيب افكار و عملكردهاي شريعتي خود به خود در جهات ديگر جلوه داده مي‌شود كه در اين باره به جاي خود بيشتر سخن خواهيم گفت.
به طور كلي سال‌هاي 20 الي 32 را بايد يكي از مقاطع پرتلاطم تاريخي كشورمان در دوران معاصر به شمار آورد. در اين سال‌ها به دنبال سقوط ديكتاتوري رضاشاه، انبوهي از احزاب و گروه‌‌هاي سياسي با تفكرات، علائق و منش‌هاي گوناگون سر برمي‌آورند و تعداد كثيري از نشريات، فضاي سياسي و فكري جامعه را تحت تأثير خود قرار مي‌دهند. در همين زمان رقابت‌ها بر سر كسب قدرت سياسي نيز به اوج خود مي‌رسد و انتخابات مجلس كه در دوره ديكتاتوري، كمترين رونق و جلوه‌اي نداشت، ناگهان به يك جنبش سياسي گسترده تبديل مي‌گردد؛ بنابراين فرهنگ و فضاي سياسي و فرهنگي كاملاً متفاوت از قبل و همراه با تنوع و تكثر چشمگير بر كشور حاكم مي‌شود. اينكه فوايد و مضرات چنين فضا و شرايطي چه بوده است، اينك مورد بحث در اين مَقال نيست و غرض آن است كه زمينه شكل‌گيري شخصيت فكري و سياسي علي شريعتي را از 8 الي 20 سالگي در نظر داشته باشيم. نكته‌اي كه در اينجا بايد بدان توجه داشت، تعلق شريعتي به يك خانواده اصيل مذهبي است كه نياكان وي در طول دستكم سه نسل گذشته، جملگي اهل علم و اجتهاد بوده‌اند و پدر او نيز اگرچه به مقتضاي شرايط دوره رضاخاني لباس روحانيت را از تن بيرون آورده بود، اما در باطن همچنان روحاني مي‌زيست و مي‌انديشيد و سپس با تأسيس كانون نشر حقايق ديني در سال 1326، تدريس و ترويج علوم و معارف ديني را به ويژه در ميان قشر جوان، پيشه كرد. حتي اگر نكاتي كه آقاي رهنما در مورد اين كانون بيان مي‌دارد مانند تكيه صرف بر قرآن و نهج‌البلاغه و پرهيز از روايت (ص39) يا بهره‌گيري از افراد غيرروحاني براي تدريس و سخنراني(ص40) را در نظر داشته باشيم باز هم مسائل مزبور مخل اين واقعيت نيستند كه شخصيت فكري و عقيدتي شريعتي در يك محيط فرهنگي اسلامي بالنده نضج گرفت و اين خميرمايه و جوهره شخصيتي، تا پايان عمر همراه وي باقي ماند. در چنين محيطي، شريعتي كه از جوشش و پويش دروني قابل توجهي نيز برخوردار بود، به سرعت باليد و در عنفوان جواني به يكي از سخنرانان كانون تبديل شد. نخستين جلوگاه اين جوهره ديني دروني شريعتي، هنگامي است كه وي از نهضت خداپرستان سوسياليست به هنگام اتحاد آن گروه با حزب ايران (كه چهره‌اي غيرمذهبي داشت) كناره گيري مي‌كند. شريعتي تنها هنگامي به اين گروه پيوست كه اتحاد آنها در بهمن ماه 1331 با حزب ايران به هم خورد و فعاليت مستقل خود را با نام جمعيت آزادي مردم ايران پي گرفتند. (ص85) اين مسئله بدان معنا نيست كه در آن مقطع و پس از آن، هيچ‌گونه اشكالي را بر ساختار عقيدتي وي وارد ندانيم. اساساً تلفيق اسلام با ديگر مكاتب شرقي يا غربي و ساختن تركيباتي از قبيل دمكراسي اسلامي يا سوسياليسم اسلامي و غيره، بيانگر نوعي نگاه غيرجامع به اسلام است، به گونه‌اي كه گويي براي رفع برخي كاستي‌ها ناچار از وام گرفتن انديشه‌ها و روش‌ها از ديگر مكاتب است. طبيعتاً اين‌گونه تركيبات در ادامه نيز مي‌تواند آثار و تبعات منفي داشته باشد؛ چراكه به تدريج كساني را بيش از پيش به سمت غيرديني آن سوق مي‌دهد. وقوع «انقلاب ايدئولوژيك» در سازمان مجاهدين خلق در سال 54 بارزترين نمونه‌اي است كه در اين زمينه مي‌توان يادآور شد. اگرچه بنيانگذاران اين سازمان را افرادي مسلمان و معتقد تشكيل مي‌دادند، اما رويكرد آن‌ها به انديشه‌هاي سوسياليستي، دريچه‌اي را گشود كه در سير تاريخي خود نهايتاً به دروازه‌اي براي ورود بخش اعظم نيروهاي سازمان به حوزه ماركسيسم مبدل شد.
به هر حال، اگرچه مي‌توان به نقد جزئيات انديشه‌هاي شريعتي نشست، اما ترديدي نيست كه چارچوب كلي افكار و عقايد او را اسلام تشكيل مي‌داده و بر همين مبنا در زندگي عمل مي‌كرده است. طبعاً نقد محتوايي انديشه‌ها و افكار شريعتي، مجال ديگري را مي‌طلبد و در اينجا تنها به ميزاني كه ما را در بررسي زندگي سياسي وي ياري دهد و به روشن شدن مسائل مختلف در اين حوزه بينجامد، به آن اشاراتي خواهيم داشت.
آقاي رهنما در كتاب خويش مفصلاً‌ به تشريح وقايع زندگي دكتر شريعتي پرداخته است و نيازي به تكرار آنها نيست. براي بررسي زندگي سياسي وي از جنبه رويارويي با رژيم پهلوي، بازداشت او به همراه پدر و چند تن ديگر از فعالان نهضت مقاومت ملي در مشهد در شهريور ماه 1336 را بايد مورد لحاظ قرار داد. از اين نقطه، شريعتي داراي پرونده‌اي در ساواك مي‌گردد كه تا حدود دو دهه بعد بر اوراق آن افزوده مي‌شود. اين بازداشت، زماني صورت مي‌گيرد كه نهضت ملي پس از آن همه تلاش و مجاهدت و شور و شوق اجتماعي، با يك كودتاي آمريكايي- انگليسي سركوب گرديده، دكتر مصدق در حبس و تبعيد به سر مي‌برد و آيت‌الله كاشاني منزوي و خانه‌نشين شده است. دكتر حسين فاطمي وزير امور خارجه پرحرارت دولت مصدق از يك سو و نواب صفوي و تني چند از اعضاي بلندپايه فدائيان اسلام از سوي ديگر به جوخه اعدام سپرده شده‌اند. با تشكيل ساواك هرگونه حركت مخالفان به شدت تحت نظر است و جو اختناق و سركوب به حد نهايت خود رسيده، به گونه‌اي كه به اعتراف دكتر سنجابي، حداكثر فعاليت اعضاي جبهه ملي به جمع شدن هر از گاه براي صرف ناهار خلاصه شده است. (ر.ك. به: خاطرات سياسي دكتر كريم سنجابي، به كوشش طرح تاريخ شفاهي هاروارد، تهران، انتشارات صداي معاصر، 1381، ص 181) حزب توده مضمحل شده و اكثريت اعضاي آن به خارج گريخته‌اند. سازمان نظامي اين حزب هم كه زماني از قدرت بالايي برخوردار بود، كشف شده و اعضاي آن دستگير و جمع زيادي از آنها اعدام گرديده‌اند يا در آستانه اعدام قرار دارند. احزاب و گروه‌‌هاي سياسي مختلف دم فرو بسته‌اند. آمريكا و انگليس از طريق عقد قراردادهاي مختلف نظامي و اقتصادي مجدداً نيروهاي خود را به ايران گسيل داشته‌اند و شاه در مسير وابستگي هرچه بيشتر به آنها- كه قدرت و سلطنت خويش را مرهون آنان مي‌داند- با سرعت به پيش مي‌رود.
در چنين شرايطي كه اختناق و استبداد بر كشور حاكم شده و هر روز نيز بر شدت آن افزوده مي‌گردد، شريعتي در نخستين بازداشت و بازپرسي خود، رويه‌اي را برمي‌گزيند كه تا هنگام خروج از كشور در سال 56، بر همان باقي مي‌ماند. او به هيچ‌وجه در مقابل ساواك به عنوان يك متهم تحت بازپرسي، اهل «قهرمان‌بازي» و گردن‌فرازي نيست. خود را كاملاً همراه و بلكه مطيع رژيم جلوه مي‌دهد و به گونه‌اي پاسخ مي‌گويد كه گويي دستگيري وي صرفاً ناشي از يك سوءتفاهم بوده است. همچنين از اين كه از اعليحضرت همايوني و اقدامات اصلاح‌گرانه او در زمينه‌هاي اقتصادي و اجتماعي تعريف و تقدير كند، ابايي ندارد و بي‌محابا به آن مبادرت مي‌ورزد. كشور را در مسير توسعه مي‌خواند. آنجا كه حس مي‌كند مأموران ساواك اطلاعات دقيق و مستندي از فعاليت‌هاي سياسي او دارند و هيچ راهي براي انكارشان وجود ندارد، به توجيه آنها با شرح و تفصيلات خسته‌كننده براي بازجو مي‌پردازد و آنجا كه راهي براي انكار در پيش روي خود باز مي‌بيند، در فريب دادن بازجو، ترديدي به خود راه نمي‌دهد و در اين راه از سوگند خوردن و وجدان خود را به شهادت طلبيدن نيز پرهيز ندارد. انتقاد از روحانيت و بلكه بعضاً بدگويي از آنها را چاشني بازپرسي‌هاي خود قرار مي‌دهد و در مقابل، چه بسا از مساعي دولت شاهنشاهي در راه خدمت به اسلام و مسلمين تقدير و تشكر به عمل مي‌آورد. حزب توده و كمونيسم و ماركسيسم را به شدت محكوم مي‌كند و مبارزه با اين مرام و مسلك را از جمله وظايف و رسالت‌هاي اصلي خويش عنوان مي‌دارد. خلاصه آن كه شريعتي در مقام يك متهم در حال بازپس دادن بازجويي، تمام سعي‌اش را به كار مي‌برد تا چهره‌اي همراه و موافق از خود به دستگاه پليسي و سركوب رژيم پهلوي ارائه دهد.
در نخستين سندي كه از وي در ساواك يافت شده و مربوط به بازداشت 25 مهر 1336 به اتهام «فعاليت‌هايي به نفع جمعيت نهضت مقاومت ملي» است، بازجوي وي «سروان توپخانه عيسي پژمان»، اظهارات متهم را چنين منعكس كرده است: «عضويت خود را در احزاب سياسي بخصوص حزب منحله توده منكر بوده كتب مضره و مدارك كمونيستي را براي مطالعه و در رد دلائل و منطق كمونيستي نگهداري مي‌كرده است خود را وابسته به هيچ حزب و جمعيتي ندانسته جداً يكي از مخالفين نهضت كمونيسم و موافق سلطنت مشروطه سلطنتي معرفي مي‌نمايد. اكثر اشخاصي را كه در جمعيت نهضت مقاومت ملي فعاليت داشته‌اند شناخته و نشرياتي كه از جمعيت مزبور بوسيله پست به او رسيده مطالعه مي‌كرده است. جداً منكر شركت خود در جلسات و كميته‌هاي احزاب بخصوص جمعيت نهضت مقاومت ملي مي‌باشد. متكي به فعاليت و مبارزات فكري خود در كانون نشر حقايق اسلامي با كمونيسم و افراد كمونيست بوده و هرگونه اظهارات و اطلاعاتي را در مورد خود تكذيب مي‌كند.» (شريعتي به روايت اسناد ساواك، تدوين مركز اسناد انقلاب اسلامي، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1378، جلد اول، ص17)
اين مطلب، به لحاظ محتوايي و روشي، با اندكي كم و زياد، تقريباً شالوده مجموعه مطالبي است كه شريعتي در بازجويي‌هاي خود طي دو دهه- البته با شرح و تفصيل‌هاي طولاني و بعضاً خسته‌كننده- نگاشته است.
واقعيت آن است كه شريعتي با توجه به اوضاع و احوال زمانه به خوبي مي‌دانست كه اگر جز اين، راه و شيوه‌ ديگري را در برخورد با ساواك در پيش گيرد، يا به زودي جان بر سر اين راه خواهد گذارد يا دستكم سال‌هاي مديدي از عمر خويش را بايد در زندان سپري كند و او چنين چيزي را هرگز نمي‌پسنديد. در اينجا البته اين سؤال مهم و اساسي مطرح مي‌شود كه اتخاذ اين شيوه و فرار از اعدام يا حبس، با كدام دليل و انگيزه بوده است؟ آيا اين همه، برخاسته از ترس و هراس وي بوده است يا نشئت گرفته از فراست و زيركي او يا ملغمه‌اي از اين دو؟ واقعيت آن است كه شريعتي پس از آن كه در ابتداي دوران جواني در مقام يكي از سخنرانان كانون ظاهر شد و ارتباط با مخاطب را تجربه كرد، همواره از هر فرصتي براي بهره‌گيري از اين ارتباط به منظور انتقال يافته‌هاي خود در زمينه‌هاي سياسي، فرهنگي و عقيدتي به ديگران استفاده كرد و حفظ اين ارتباط براي او در اولويت قرار گرفت؛ بنابراين در زندگي شريعتي به تدريج سه مقوله از اهميت خاص برخوردار ‌گرديد و چه بسا كه بتوان گفت زندگي وي در اين سه مقوله محدود مي‌شود: يافتن، انتقال دادن و تلاش براي جلوگيري از قطع ارتباط با مخاطبان.
در حوزه «يافتن»، سعي و كوشش شريعتي از زمان نوجواني براي فراگيري علوم و معارف اسلامي و سپس تحصيلات عاليه در داخل و خارج كشور همراه با مطالعات وسيع جانبي را مي‌توان مورد توجه قرار داد كه البته در كتاب حاضر نيز به طور مشروح بدان پرداخته شده است. فارغ از اين كه چه نظري راجع به اساتيد شريعتي در داخل و خارج داشته باشيم يا مدرك تحصيلي او را ادبيات بدانيم يا تاريخ و جامعه‌شناسي، نكته مهم، شور و اشتياق و جديت شريعتي در مطالعه و تحقيق است كه بيش از همه جلب توجه كرده و تحسين‌برانگيز است. طبيعتاً اين جديت را نمي‌توان فارغ از دغدغه‌هاي دروني‌اي دانست كه وي را تحريك و تهييج به فراگيري هرچه بيشتر علوم و معارف ديني، اجتماعي، تاريخي و سياسي مي‌كرد.
در حوزه «انتقال»، سخنراني‌ها و مكتوبات شريعتي در زمينه‌هاي مختلف، كارنامه بلندبالايي از وي برجاي نهاده كه جد و جهد او را در اين زمينه بخوبي نشان مي‌دهد. ظاهر شدن شريعتي به عنوان يكي از سخنرانان كانون و سپس حضور وي در گروه‌‌هاي سياسي و انجمن‌هاي ادبي تا پيش از خروج از كشور براي ادامه تحصيل، جلوه‌اي از نخستين تلاش‌هاي او براي انتقال دانسته‌هايش به ديگران است. شريعتي پس از عزيمت به پاريس براي ادامه تحصيل، «يافتن» و «انتقال» را به صورت توأمان در پيش گرفت. حضور او در كنفدراسيون و سپس جدا شدن از آن و بنيان گذاشتن اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان، نگارش اعلاميه‌ها و ايراد سخنراني‌ها، به همراه سردبيري نشريات و نگارش مطالب گوناگون، جملگي زمينه‌هايي بودند كه امكان انتقال دادن يافته‌هاي شريعتي به ديگران را فراهم مي‌آوردند. پس از بازگشت به كشور نيز آنچه براي شريعتي اهميت داشت حضور در محيط دانشگاهي و انتقال يافته‌هاي خود به دانشجويان بود كه در ادامه آن ايراد سخنراني در دانشگاه‌ها‌ي مختلف و سرانجام سخنراني‌هاي وي در حسينيه ارشاد را مي‌توان مورد توجه قرار داد. در همين حال، چاپ مقالات و كتاب‌هاي شريعتي را نيز بايد در نظر داشت كه كانال ارتباطي مناسبي براي انتقال يافته‌هاي او به جامعه بودند. طبيعتاً محتواي آنچه را كه از سوي شريعتي به جامعه انتقال يافته است مي‌توان مورد نقادي قرار داد و صحيح از سقيم را در آن باز شناخت، اما بايد گفت فارغ از اين مسئله، شريعتي با برخورداري از قابليت‌هاي ذاتي و اكتسابي فراوان، از قدرت انتقال بسيار بالايي برخوردار بود. معلومات گسترده، تسلط بر صناعات ادبي، برخورداري از تُن صدا و لهجه مناسب، در اختيار داشتن فرهنگ واژگاني گسترده و امثالهم از جمله عواملي بودند كه سخنان او را تا عمق جان مخاطبان رسوخ مي‌دادند. شريعتي خود به خوبي از اين واقعيت آگاهي داشت و لذا از آنجا كه تأثير و كاركرد ارتباط با مخاطب را به خوبي مي‌دانست، اهميت فوق‌العاده‌اي براي استمرار آن قائل بود.
همين اهميت ويژه ارتباط با مخاطب، به سومين حوزه زندگي شريعتي شكل داد و آن تلاش براي جلوگيري از قطع اين ارتباط در زمان و شرايطي بود كه روز به روز بر قدرت و تسلط ساواك افزوده مي‌شد و شخصيت‌ها و گروه‌‌هاي سياسي مبارز يكي پس از ديگري دستگير، زنداني و بعضاً اعدام مي‌شدند. بايد اذعان كرد كه او راهي بسيار سخت و دشوار را به خاطر حفظ ارتباط با مخاطب در پيش داشت. براستي در حالي كه استبداد و خفقان به حد نهايت خود رسيده بود و هيچ چشم‌انداز اميدبخشي نيز در اين زمينه وجود نداشت، شريعتي چگونه مي‌توانست ارتباطش را با خيل دانشجويان و جواناني كه مجذوب سخنراني‌هاي شورآفرين او شده بودند، حفظ كند؟ مسلماً نمي‌توان گفت آنچه در ارتباط ميان شريعتي و ساواك بر زبان او جاري گشت يا بر كاغذ نگاشته شد، يكسره به منظور فريب اين دستگاه جهنمي بوده و باطناً هيچ اعتقادي به هيچ موردي از آنها نداشته است، اما بر اساس مستندات و واقعيات تاريخي مي‌توان ادعا كرد شريعتي با در پيش گرفتن شيوه خاص خود، سال‌ها ساواك را بر سر دوراهي تصميم‌گيري قاطع درباره خود نگه داشت و از اين فرصت، براي حفظ ارتباط با مخاطبانش بهره جست. اين را بايد هنر بزرگ شريعتي به شمار آورد كه البته كم و زيادهايي نيز در آن وجود داشت و انتقادهايي نيز بر بخش‌هايي از آن وارد است. اما قضاوت عادلانه درباره اين حوزه از زندگي شريعتي هنگامي ميسر خواهد بود كه معايب و محاسن آن را بي‌كم و كاست در دو كفه ترازوي انصاف قرار دهيم و آن‌گاه ملاحظه كنيم كه كدام كفه سنگين‌تر است.
ناگفته نماند كه تلاش شريعتي براي حفظ ارتباط با مخاطب، وجه ديگري نيز دارد و آن هنگامي است كه بر سر نحوه حضور او در حسينيه ارشاد، مناقشاتي در هيئت مديره اين مؤسسه مي‌گيرد و با تثبيت حضور وي، استاد مطهري به قطع رابطه با حسينيه ارشاد كه خود نقش محوري در راه‌اندازي آن داشت، اقدام مي‌كند.
به هر حال بايد گفت آنچه بيش از همه زندگي سياسي دكتر شريعتي را شكل داده، اين حوزه از زندگي اوست كه طبعاً نياز به بحث و بررسي همه‌جانبه‌اي دارد و سعي ما در اين مقال نيز بر اين مقوله متمركز خواهد بود، هرچند به تناسب بحث به موضوعات ديگر نيز پرداخته خواهد شد.
گذشته از نخستين دور بازداشت شريعتي در سال 1336 كه به دليل فعاليت در نهضت مقاومت ملي و چاپ جزوه 24 صفحه‌اي موسوم به نفت صورت گرفت (ص123) و موجب افتتاح پرونده‌اي براي وي در ساواك گرديد، اقدام بعدي ساواك براي دستگيري شريعتي پنج سال بعد، يعني در سال 1341 صورت مي‌گيرد و آن هنگامي است كه وي به دليل فوت مادرش از فرانسه عازم تهران است. سند به جا مانده از ساواك به تاريخ 30/3/41 به روشني دليل اين اقدام سازمان را مشخص مي‌سازد: «علي شريعتي مزيناني اهل مشهد كه معاون اتحاديه دانشجويان ايراني مقيم فرانسه بوده و يكي از فعالترين افراد جبهه ملي است بعلت فوت مادرش به اتفاق خانمش به تهران خواهد آمد. وي ممكن است وسيله‌ ترن به ايران وارد شود ضمناً مقداري اعلاميه نيز با خود همراه دارد. منزل وي در پاريس محل فعاليت و پخش اعلاميه‌ و روزنامه‌ و آمد و رفت محصلين مي‌باشد.» (شريعتي به روايت اسناد ساواك، جلد اول، ص27)
توضيحات مشروح آقاي رهنما در فصول هفتم و هشتم كتابش، به خوبي صحت گزارش ساواك درباره شريعتي را نشان مي‌دهد. اگرچه ساواك در اين مرحله اقدام به دستگيري شريعتي نمي‌كند، اما يك نكته براي مسئولان آن روشن مي‌گردد و آن تفاوت فاحش ميان حرف‌ها و قول‌هاي گذشته وي در ساواك با عمل او در خارج كشور است. شريعتي پس از بازگشت به فرانسه، مجدداً فعاليت‌هاي سياسي‌اش را پي مي‌گيرد و به چهره‌اي شاخص در ميان فعالان جنبش دانشجويي خارج از كشور مبدل مي‌گردد. بديهي است اين همه، از چشم مأموران ساواك مخفي نمي‌ماند و لذا پرونده شريعتي در ساواك اوراق بيشتري را در خود جاي مي‌دهد. اگرچه شريعتي به هنگام بازگشت به كشور در تاريخ 12/3/1343 بر اساس حكمي كه دو سال قبل مبني بر ممنوع‌الخروج بودن وي صادر گرديده بود و سابقه آن در پاسگاه مرزباني بازرگان موجود بود، دستگير مي‌گردد (ص193) اما حتي اگر چنين حكمي نيز صادر نشده بود، شريعتي به لحاظ فعاليت‌هاي سياسي خود در خارج كشور، به محض ورود و اطلاع ساواك از آن بازداشت مي‌گرديد.
اما در اينجا اين سؤال مطرح مي‌شود كه چرا شريعتي به كشور بازگشت؟ آيا وي غافل از اين بود كه مأموران ساواك، فعاليت‌هاي دانشجويي را تحت نظر دارند؟ يا بدان حد خوش خيال بود كه مي‌پنداشت فضاي سياسي در ايران به سمت آزادي‌هاي بيشتر سوق يافته است و لذا هيچ‌گونه دردسري از جانب دستگاه در داخل كشور متوجه وي نخواهد بود؟ به احتمال قريب به يقين مي‌توان گفت پاسخ هر دو سؤال منفي است؛ بنابراين چرا شريعتي ماندن در خارج كشور را به عنوان يك راه ظاهراً منطقي و معقول برنگزيد و مسير پرمخاطره بازگشت به كشور را در پيش گرفت؟ هرچند شريعتي در آن هنگام با مشكلات مالي مواجه بود و به ويژه پس از به دنيا آمدن سارا، سومين فرزندش، در بهمن 1342 و پايان يافتن مدت بورس تحصيلي، بر اين مشكلات نيز افزوده مي‌شد، اما آيا در آن هنگام اين امكان براي او مانند بسياري ديگر فراهم نبود كه با دست و پا كردن شغلي در مراكز آموزشي و دانشگاهي، به نحوي به زندگي در فرانسه ادامه دهد؟ اگر واقع‌بينانه به مجموعه مسائل موجود نگاه كنيم، بايد پذيرفت كه شريعتي در نهايت بيش از آن كه به اجبار راه ايران را در پيش گيرد، بازگشت به كشور و حضور در ميان هموطنان خود را «انتخاب» كرد و براي اين انتخاب دليل قانع كننده‌اي داشت. روايت همسر شريعتي از اين مسئله گوياي اين دليل است: «عليرغم علاقه شديدي كه علي به استفاده از كلاسهاي مختلف دانشگاهي داشت، موضوع بازگشت به ايران بيشتر برايمان مطرح شد، البته من خود اشتياق زيادي براي بازگشت به وطن داشتم. ضمن اين كه به بن‌بست رسيدن شيوه مبارزاتي پيشين، يعني محدود شدن در فعاليتهاي سياسي قهرآميز و مسلحانه؛ آن هم مبارزه‌اي كه سردمدار آن روشنفكران فاقد جهان‌بيني و مباني ايدئولوژيكي بودند و بدون لمس مشكلات توده‌ها و بدون شناخت كافي از متن جامعه ايران عمل مي‌كردند، علي به تدريج متوجه ضرورت كندن از اروپا و بازگشت به ايران مي‌شد. آقاي محمود عمراني از شاگردان علي در حسينيه ارشاد در اين زمينه خاطره‌اي نقل مي‌كند: «دكتر مي‌گفت پس از اتمام تحصيل در اروپا سه راه در پيش رو داشتم. اول اين كه در اروپا بمانم و مبارزات سياسي عليه رژيم را با استفاده از امكانات موجود، پيش ببرم. راه دوم آن بود كه به يكي از كشورهاي همجوار ايران، مثل عراق بروم و به وسيله يك ايستگاه راديويي و تعليم نيروهاي چريكي، مبارزات مسلحانه را در داخل سامان دهم. راه سوم بازگشت به ايران و مبارزه فرهنگي- سياسي در داخل كشور بود. پس از يك سال تعمق و تأمل سرانجام راه سوم را انتخاب كردم.» اين بازگشت براي او، عمدتاً جهت كسب شناخت عيني از متن جامعه ايراني و توده‌هاي مردم بود، همچنين استخراج و تصفيه منابع فرهنگي، جهت تجديد ساختمان مذهب، ولي در عين حال هميشه در فكر بود و واقعاً نگران آينده.» (پوران شريعت رضوي، طرحي از يك زندگي، تهران، انتشارات چاپخش، چاپ يازدهم، 1386، ص83) در واقع شريعتي به جاي ماندن در فرانسه و محدود شدن در ميان افراد و نحله‌هايي كه امكان بسط افكار و انديشه‌هايش را از وي سلب مي‌كردند، بازگشت به متن جامعه خود را برگزيد و بدين ترتيب در بدو ورود بازداشت گرديد. شريعتي در اين دوره، گذشته از بازجويي‌هاي مقدماتي، دو بازجويي مفصل را در مركز پشت سر مي‌گذارد كه پاسخ‌هاي وي در اين بازجويي‌ها حول محور تكذيب‌ فعاليت‌هاي ضدرژيم، مثبت قلمداد كردن اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد، انتقاد به جبهه ملي به دليل عدم درك شرايط جديد، قصد خدمتگزاري به كشور و مردم، محكوم كردن حزب توده و از اين قبيل است؛ اين در حالي است كه سؤالات مطروحه از سوي بازجوي ساواك بيانگر مطلع بودن آنان از فعاليت‌هاي شريعتي- هرچند نه به طور كاملاً دقيق و مشخص- است. به هرحال، شريعتي در اين بازجويي‌ها، توان خود را براي سردرگم نمودن ساواك محك مي‌زند و از اين آزمايش موفق بيرون مي‌آيد. شايد رمز موفقيت وي را اين بايد دانست كه وي يكسره به تكذيب ادعاهاي بازجو و دروغ‌گويي نمي‌پردازد، بلكه در بسياري موارد ضمن پذيرش مسائل و ارائه پاره‌اي اطلاعات به توجيه آنها مي‌پردازد؛ به گونه‌اي كه ساواك را متقاعد مي‌سازد علي‌رغم مطلع بودن از ظواهر قضايا، برداشت و تفسير نادرستي از آنها داشته است. البته شريعتي در مواردي نيز حتي با سوگند خوردن، از خود چهره‌اي متفاوت به بازجويان ساواك ارائه مي‌دهد: «... و خدا را شاهد مي‌گيرم كه در كليه اين مسائل نه تنها شركت نداشتم و قبل از آن حتي يك بار هم در يك جلسه و يا اتحاديه شركت نكردم بلكه بكلي از جريانات به دور بودم و اصولاً به دلايل متعدد كه همه جا گفته‌ام و براي كساني كه مرا مي‌شناسند روشن است با اين فعاليتهاي بي‌ثمر و وقت‌كش هميشه مخالف بودم و هميشه مي‌كوشيدم كه به جاي اين فعاليتها كه دنباله دارد و بر اصول محكم و روشني هم متكي نيست و پس از مدتي هم جز يأس نصيبي ندارد و جز خستگي و افسردگي بر فكر و عقيده چيزي نمي‌افزايد دانشجويان به تفكر و مطالعه و كيفيت پيشرفت ملتهاي مترقي كه در آن هستيم و آشنايي با علل ترقي و انحطاط با آنها مشغول شوند. چنان‌كه خود نمونه اين فكر بودم و تمام جواني خود را در همين راه گذرانيده‌ام و اميدوارم در آينده بيشتر از پيش در اين راه بتوانم خدمتي بكنم.» (شريعتي به روايت اسناد ساواك، جلد اول، ص71-70) وي در اين مسير تا جايي پيش مي‌رود كه «رژيم مشروطه سلطنتي» را از نظر جامعه‌شناسي متناسب‌ترين شكل حكومتي براي انجام اصلاحات در شئون مختلف معرفي مي‌كند و خود را پيرو اين تفكر نشان مي‌دهد. (همان، ص74) شريعتي كه آقاي رهنما شرح مبسوطي از فعاليت‌هاي سياسي و مطبوعاتي‌اش در خارج كشور عليه رژيم پهلوي به دست داده است، در پاسخ به اين سؤال بازجو كه «شما متهم هستيد عليه امنيت داخلي كشور فعاليتهاي زيان‌بخش نموده و نشريات مضره پخش نموده‌ايد»، قيافه‌اي حق به جانب به خود مي‌گيرد و ضمن ابراز تنفر از اين اتهامي كه به وي وارد آمده، گلايه‌مندانه مي‌نويسد: «من اگر مي‌خواستم فعاليت سياسي كنم در خارج از كشور در ميان دانشجويان آن شخصيت را داشتم كه بزرگترين مسئوليت‌ها را داشته باشم نه اين كه بنده وسيله‌ پخش اوراق آنها باشم اين مطلب در روحيه من تأثير بسيار غيرقابل تحملي گذاشت و شخصيت مرا بسيار شكست اميدوارم اين گله‌مندي مرا ببخشيد.» (همان، ص85)
اين نحوه پاسخ‌گويي شريعتي و حتي ابراز تمايل براي همكاري با رژيم پهلوي در امور تحقيقاتي به منظور پيشرفت كشور، برخي از محققان تاريخ معاصر و به طور مشخص آقاي سيدحميد روحاني (زيارتي) را بر آن داشته تا اقدام شريعتي را به «نشان دادن چراغ سبز» به رژيم توصيف نمايند. (سيدحميد روحاني، نهضت امام خميني، دفتر سوم، تهران، مؤسسه چاپ و نشر عروج، چاپ پنجم، 1382،ص187)
بي‌ترديد اين برداشت كاملاً صحيح است و شريعتي در پاسخ‌هاي خود چيزي جز رفع اتهامات وارده و سپس چراغ سبز نشان دادن به رژيم را دنبال نمي‌كرد و اتفاقاً‌ بايد گفت؛ كاملاً در اين اقدام خود موفق بود چراكه علي‌رغم فعاليت سياسي گسترده‌ در خارج كشور، توانست خود را ظرف حدود يك ماه و نيم، در 27 تيرماه 1343 از چنگ ساواك برهاند. اما آيا مي‌توان اين اقدام شريعتي را سرسپردگي نسبت به رژيم پهلوي ترجمه و تفسير كرد؟ ارائه پاسخ مثبت به اين سؤال، مستلزم آن است كه فعاليت‌هاي شريعتي در دوران پس از آزادي از زندان تا هنگام مرگ، در جهت خدمتگزاري به اين رژيم يا دستكم ايجاد مانع و رادع در برابر حركت‌هاي ضدرژيم ارزيابي شوند و آنان كه چنين ادعايي را مطرح مي‌سازند قادر به اثباتش بر مبناي اسناد و استدلالات منطقي باشند، حال آن كه مجموعه مسائل- هرچند با برخي اجزاء و زواياي نادرست و قابل انتقاد- بيانگر چنين واقعيتي نيستند. حتي اگر آن‌گونه كه آقاي رهنما در كتاب خود آورده است، به اعتقاد شريعتي «مملكت بسيار خوشبخت بود كه گلوله شمس‌آبادي به هدف نخورد» (ص198) باز هم نمي‌توان چنين موضعي را حاكي از اظهار تمايل وي به رژيم پهلوي به حساب آورد بلكه وي راه نجات كشور را در ارتقاي سطح آگاهي جامعه مي‌دانست و لذا با ترور شاه مهره ديگري از سوي سلطه‌گران بين‌المللي جايگزينش مي‌گرديد و در بر همان پاشنه مي‌چرخيد. به هرحال، استخلاص شريعتي از بند ساواك بر مبناي روش نشان دادن چراغ سبز، موجب شد تا شريعتي امكان برقراري ارتباط با مخاطب داخل كشور را در پيش‌روي خود بيابد و سرانجام با پذيرفته شدن به عنوان استاديار در دانشكده ادبيات دانشگاه فردوسي مشهد، فعاليت براي تأثيرگذاري بر دانشجويان و جمع‌هاي دانشگاهي را آغاز كند (كه البته در نهايت ممنوع‌التدريس مي‌شود).
شريعتي مي‌توانست راه ديگري را برگزيند و پس از دستگيري در بدو ورود به كشور، بر كليه فعاليت‌هاي سياسي خود در خارج كشور تأكيد ورزد و به علاوه مطالب ديگري نيز در ضديت با رژيم پهلوي و لزوم مبارزه با آن تا سرنگوني و برپايي حكومتي مستقل و مترقي در كشور بر آنها بيفزايد. اتفاقي كه در اين صورت به وقوع مي‌پيوست به سادگي قابل حدس است؛ شريعتي به حبسي طويل‌المدت محكوم مي‌گرديد و سالهاي مديدي از عمر خود را پشت ميله‌هاي زندان مي‌گذرانيد. به اين ترتيب اگرچه امروز ديگر شاهد نقد و نظرهاي شاذي مبني بر سازشكاري وي يا حتي عامل و همكار ساواك بودنش نبوديم، اما در اين حال، آثار وجودي وي در بيرون از زندان بر شكل‌گيري انديشه اسلام انقلابي- به ويژه در ميان جوانان و دانشجويان- را نيز مي‌بايست از مجموعه عوامل فرهنگي و سياسي در سالهاي 43 الي 57 نيز حذف مي‌كرديم. اين سخن بدان معنا نيست كه اتخاذ شيوه‌هاي مبارزاتي و انقلابي توسط برخي شخصيت‌ها و گروه‌ها كه منجر به دستگيري، شكنجه، حبس يا اعدام آنها گرديد، اشتباه بوده است. هرگز!‌ اشتباه اين است كه صرفاً يك شيوه و روش را مطلوب و مناسب ارزيابي كنيم و همگان را علي‌رغم ويژگي‌هاي گوناگون شخصيتي، فكري و اجتماعي، در آن قالب خواسته باشيم. بدين ترتيب دچار اشكالات و بلكه تناقضات متعددي نيز خواهيم شد. به عنوان نمونه، مگر تمامي روحانيوني كه در خط امام قرار داشتند و در هدف و مقصد با ايشان همراه بودند، تنها يك روش را در پيش گرفتند؟ مي‌دانيم كه برخي از آنها شكنجه‌هاي وحشتناكي را پشت سرگذاردند و اغلب اوقات خويش را در حبس به سر بردند و از طرف ديگر، برخي نيز دوره‌هاي بسيار كوتاهي را در زندان گذراندند و بعضاً‌ در سازمان‌هاي رسمي رژيم مثل آموزش و پرورش يا آموزش عالي مشغول فعاليت شدند. آنچه مهم است به رسميت شناخته شدن اين تنوع و نگاه مجموعه‌اي و نظام واره‌اي به آنهاست كه هر جزئي از اين مجموعه، جزء ديگر را تكميل مي‌كند و اين اجزاء در كنار يكديگر، زمينه‌اي را شكل مي‌دهند كه امام خميني به عنوان رهبري هوشمند، جامع‌نگر و انقلابي، حركت جامعه را به سمت استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي، رهنمون سازد.
فرصت‌يابي شريعتي براي انتقال يافته‌ها و تفكرات خود به جامعه دانشجويي بر مبناي چراغ سبز نشان دادن به ساواك و رژيم پهلوي، در واقع موفقيتي است كه براي او بيش از سه سال فراغت از مزاحمت‌هاي دستگاه پليسي شاه را فراهم مي‌آورد. البته شريعتي در اين مدت اشتغالات گوناگوني داشته است كه آقاي رهنما به تفصيل به آنها پرداخته است، اما در وراي تمامي آنها، مي‌توان تلاش براي ارتباط با مخاطب را مشاهده كرد. اين در حالي است كه ساواك هرگز از شريعتي غفلت نمي‌نمايد و به انحاي مختلف او را تحت نظر دارد، اما «فعاليت مضره‌اي» كه مستلزم احضار و دستگيري وي باشد، مشاهده نمي‌نمايد. (ر.ك به: شريعتي به روايت اسناد ساواك، جلد اول، 90 الي 125) استمرار تحت نظر بودن شريعتي حاكي از آن است كه ساواك نه در طول اين مدت و نه پس از آن، هيچ‌گاه نتوانست از وي اطمينان خاطر يابد و همواره بر سر دو راهي شك و ترديد قرار داشت. مرگ مشكوك غلامرضا تختي در دي ماه 1346 و تحركاتي كه پس از آن در جمع هاي دانشجويي به وجود مي‌آيد، سرانجام موجب به ميان كشيده شدن پاي شريعتي در تحقيقات ساواك مي‌شود و اين ماجرا به نگارش متني 40 صفحه‌اي توسط وي مي‌انجامد كه يكي از بحث‌ برانگيزترين اسناد به جا مانده از او به شمار مي‌آيد.
اگرچه سيد حميدروحاني در جايي از اين متن تحت عنوان نخستين «نامه» شريعتي به ساواك ياد كرده (سيدحميد روحاني، نهضت امام خميني، دفتر سوم، ص191) اما براساس آنچه در سند ساواك (شريعتي به روايت اسناد ساواك، جلد اول، ص126) و نيز سطور اوليه اين متن به چشم مي‌خورد، به ضرس قاطع مي‌توان گفت متن مزبور حاصل احضار شريعتي به ساواك و بازجويي از وي بوده است، با اين توضيح كه بازجويي مزبور به صورت سؤال و جواب هاي كوتاه صورت نگرفته، بلكه از شريعتي خواسته شده است تا ديدگاه خود را راجع به رژيم پهلوي و اوضاع و شرايط روز همراه با شمه‌اي از پيشينه، تفكرات و عقايد خود بيان دارد. در سند ساواك به صراحت آمده است: «نامبرده به ساواك احضار و در مصاحبه‌اي كه با وي گرديد با صراحت گفتار مشروحاً فعاليتهاي گذشته خود و سياست‌هاي وقت را تشريح و عوامل و علل اين طرز تفكر را توضيح داد.» (همان) و شريعتي خود نيز در ابتداي مكتوبش ضمن پوزش از مطول بودن توضيحات، علت آن را چنين بيان مي‌دارد: «اولاً: پاسخ روشن و نسبتاً كامل به اين سؤالات كلي و دامنه‌دار نمي‌تواند مجمل و مختصر باشد. دوم اين كه در اينجا من درباره يك حادثه زودگذر خاصي مورد سؤال واقع نشده‌ام بلكه به عنوان نماينده نسلي سخن مي‌گويم كه در حال حاضر كارگردانان اصلي سياست مملكتش مي‌كوشند تا به او گوش دهند.» (همان، ص127)
مكتوب 40 صفحه‌اي شريعتي مسلماً در حوزه تلاش وي براي جلوگيري از قطع ارتباط با مخاطب قرار دارد و لذا در آن همانند دو بازجويي پيشين در سال 1343، در مجموع خود را علي‌رغم همكاري و ارتباط با برخي حركت‌هاي مخالف رژيم در خارج كشور، دلسوز رژيم جلوه داده و البته از پاره‌اي اقدامات اصلاح‌گرايانه و نيز تغيير سياست‌ها و ديدگاه‌هاي حاكميت به سمت جبران گذشته و بهبود شرايط اقتصادي و سياسي تعريف و تمجيد كرده است. در اين چارچوب كلي، بخش قابل توجهي از مكتوب شريعتي به مبارزه وي و پدرش با توده‌اي‌ها و مرام كمونيستي اختصاص دارد كه طبعاً مي‌توانست مورد توجه رژيم واقع شود و البته گوشه و كنايه‌ها و انتقاداتي نيز به روحانيت سنتي را نيز در آن مي‌توان مشاهده كرد كه آن نيز باب طبع دستگاه بود.
اما نكته مهم در اينجا آن است كه چگونه بايد به تحليل و تفسير اين نوشته پرداخت. آيا مي‌توان صرفاً به ظاهر آن استناد جست و شريعتي را فردي در مسير همكاري با ساواك قلمداد كرد؟ به نظر مي‌رسد نخستين مسئله‌اي كه بايد در اين زمينه مدنظر داشت، ماهيت اين نوشته و امثال آن است. به عبارت ديگر، قبل از هر چيز نبايد فراموش كنيم متني كه امروز در پيش روي ما قرار دارد، متن يك بازجويي در اداره ساواك در شرايط سال 1347 است، نه متن يك كتاب شريعتي كه انتشار عام يافته يا متن سخنراني او كه در يك جمع ايراد گرديده است. بر اين اساس، بايد ملاحظه كرد اگر روح كلي حاكم بر اين نوشته، اظهار همكاري و تعامل با رژيم پهلوي است، آيا اين مسئله را در متن كتاب‌ها يا سخنراني‌هاي شريعتي نيز مي‌توان يافت يا خير؟ چنانچه پاسخ اين سؤال منفي باشد، طبعاً بايد پذيرفت كه شريعتي با اتخاذ اين تاكتيك در جهت فراهم آوردن فضاي تنفسي براي خود و حفظ ارتباط با مخاطب بوده است. البته مواردي نيز در اين مكتوب و ديگر بازجويي‌هاي وي به چشم مي‌خورد كه در ديگر آثار به جا مانده از وي نيز وجود دارند. به عنوان نمونه، تقابل با مرام ماركسيستي از جمله مواردي است كه بايد گفت شريعتي عقايد و ديدگاههاي واقعي خود را در اين باره در مكتوب 40 صفحه‌اي نيز بيان مي‌دارد و دقيقاً به همين دليل مشاهده مي‌شود كه بخش عمده‌اي از اين مكتوب به شرح و تفصيل اقدامات او و پدرش در اين باره اختصاص دارد. همچنين انتقاداتي را نيز كه از روحانيت در اين متن و متن ديگر بازجويي‌هاي وي وجود دارد تا حد زيادي مي‌توان برخاسته از اعتقادات واقعي وي- كه البته قابل نقد و انتقادند- به حساب آورد، ه�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1289]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن