تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام حسن مجتبی (ع):كسى كه در دلش هوايى جز خشنودى خدا خطور نكند، من ضمانت مى كنم كه خداوند دعايش را ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836941955




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رمان در انتظار شهرزاد


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: فصل اول
عشق درد انسان را درمان می کند.آیا عشق را باید دریافت کرد یا آن را بخشید؟
اه...ادراك افسردگی خاطرم براي اطرافیانم دشوار است.
غمی بزرگ در بطن وجودم باعث شد که دست به قلم ببرم و با دل خون، راز پنهانم را روي صفحات سپید کاغذ
بیاورم.
در دل سیاهی شب فقط یک روزنه امید می بینم.خداوندا،با تمام گناهانی کهمرتکب شده ام باز تمناي بخشش
دارم.یاري ده تا فردا به آرزوي چندین ساله امبرسم.فردا،فرداي من است.روز رسیدن به عشق،عشق شهرزاد.
ثانیه هاي این شب یلدا را که طولانی ترین شب سال است،می شمارم تا سپیدهبزند.تحمل لحظه هاي دشوار این شب
را به جان ودل می خرم،تنها در انتظارشهرزاد.
خدایا.... پس کی صبح می شود؟
در پی آخرین دانه ي سیگار،عجولانه جیبهایم را جستجو می کنم و با دستی لرزان سیگار را بر لبم می نهم.صداي
جرقه ي کبریت،سکوت اتاق را می شکند.زیر نور خفیف که از جرقه کبریت می تابید چشمم به عکس شهرزاد
افتاد.اشک چشمان منتظرم سرازیر می شود.کبریت را خاموش می کنم.خواب با چشمانم غریبی می کرد از روي تخت
بلند شده و پشت میز نشستم.دفترم را باز کردم ،فقط یک صفحه ي دیگر خالی مانده است.
براي اینکه وقت بگذرد،صفحه ي اول را باز و شروع کردم به خواندن،خواندن خاطراتی که دوامش به فردا بستگی
داشت.خداي من یعنی فردا می توانم صفحه ي آخر را بنویسم و آیا چه خواهم نوشت.
شروع کردم به خواندن.
غروب بود.آسمان به رنگ سرمه اي در آمده بود.آن وقت ها سر از پاییز و زمستان در نمی آوردم،فقط می دانم که

هوا سرد بود.
کرسی اتاق را حسابی گرم کرده بود.شیطنت هاي کودکانه من و برادر کوچکترم مهدي لبخند را روي لب هاي ترك
خورده مادر نمایان می کرد.زیر لحاف کرسی غلت می خوردیم و قهقهه سر میدادیم.آن روزها فقط هفت سال داشتم
و خوب به خاطر نمی آورم که چه مدت از مرگ پدرم می گذشت،اما مطمئن بودم که لباس مشکی مادر تازه بودن
مرگ پدرم را که ذغال فروش بود،می رساند.
لحظه اي به یاد مرگ پدرم افتادم و خنده از روي لبم برچیده شد.هنوز صداي شیون مادر در گوشم پخش می شد.
به دستهاي خسته اش نگاه کردم.دستهایی که براي تامین خرج روزانه ما دو یتیم مجبور بودند رختهاي مردم را
بشویند.در دل کوچکم آرزو کردم که هر چه زودتر بزرگ شوم و محبت هایش را جبران کنم.
قاسم،قاسم،...بیا بازي، پس چرا هر چه ادا در می آرم نمی خندي! بخند دیگر!بخند!
مهدي بود که تکانم می داد،هنوز به لبخند خشکیده ي مادر توجه داشتم.
قاسم جان: چاي می خوري؟
مهدي به جاي من جواب داد: نه عزیز،می خواهیم بازي کنیم.
لپهایش از هیجان سرخ شده بود.به چشمهایش که از فرط شادي گشاد شده بود نگاهی کردم و دوباره در رویاي
کودکانه ام غرق شدم.
هوا تاریک شده بود.توده سپید که روي صحن حیاط را پوشانده بود،شادي من و مهدي را را چند برابر می کرد.
آخ جان،فردا میریم برف بازي.مهدي.یه آدم برفی درست می کنیم اندازه ي من،دوست داري داداش؟
-آره داداش ، اما به شرطی که کلاه مرا روي سرش بگذاریم...
مادر سفره شام را روي کرسی پهن کرد.امشب شام چی داریم؟بعد نگاهم افتاد به ظرف سفالی آبگوشت.دیگر به
خوردن آبگوشت.مهدي بهانه می گرفت که آبگوشت نمی خورد.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 873]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن