تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804650604




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روایتی تکان دهنده از شهیدی که نماز نمی خواند!


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: تا اخر بخونین
Acs


Acs

روایتی تکان دهنده از شهیدی که نماز نمی خواند!
از نماز نخواندنش، آن هم در اول وقت كه همه بچه‌ها به امامت روحانى گروهان مشغول اداى آن بودند بايد حدس مى‌زدم كه...



فارس:در هشت سال دفاع مقدس از هر قشر و گروهی، هر كسی با هر عقیده‌ای كه داشت برای دفاع از آرمان‌هایش پا به میدان رزم گذاشت و از هستی خود گذشت. بهانه‌ها برای حضور در جهاد راه خدا در دل هر كس متفاوت بود. یكی به خاطر اسلام، یكی به خاطر ایران و عده‌ای هم به خاطر همه این آرمان‌ها از جان خویش گذشتند.

از جمله شهدایی كه برای استقلال این مردم خون دادند اقلیت‌های مذهبی مانند مسیحی، كلیمی و زرتشتی بودند. خاطره‌ای كه خواهید خواند مربوط می‌شود به رزمنده‌ای است كه دینش زرتشتی بود و این سعادت را پیدا كرد كه در جبهه حضور پیدا كرده و به خیل شهدا بپیوندد:

از نماز نخواندنش، آن هم در اول وقت كه همه بچه‌ها به امامت روحانى گروهان مشغول اداى آن بودند باید حدس مى‌زدم كه مسلمان نیست، ولى هیچ وقت چنین برداشتى به ذهنم خطور نكرد. مخصوصا این كه سه روز پیش هنگام خواندن زیارت عاشورا دیده بودم كه او نیز پشت خاكریز و كمى دورتر از بچه‌ها، زنگار دل به آب دیده شستشو مى‌كرد.

بعد از نماز به طرف او رفتم و سلام دادم. احوالپرسى گرمی كردیم و با هم روى چمن‌هاى بهارى كه از شدت گرما خیلى زود پاییزى شده بودند نشستیم .

حس كنجكاوى وادارم مى‌كرد تا بپرسم چرا نماز نمی‌خوانى؟! اما نجابتى كه در سیمایش مى‌دیدم‌، این اجازه را به من نمی‌داد. پرسیدم:

چند وقت است كه در جبهه‌اى‌؟

- دو ماه مى‌شود.

از كجا اعزام شدى‌؟

- یزد.

مى‌توانم بپرسم افتخار همكلامى با چه كسى را دارم‌؟

-كوچیك شما اسفندیار.

اسم قشنگى است، به چه معنى است؟

-اسفندیار یك اسم اصیل ایرانى است. از دو قسمت «اسفند» و «داد» تشكیل شده است . در ایران باستان «اسپنت تات» بود كه بر اساس قاعده ابدال حرف «پ» به «ف» و «ت» به «د» تبدیل به اسفندیار شده، یعنی داده مقدس.

وقتى دیدم این گونه سلیس و روان حرف مى‌زند، من نیز از سدى كه حیا برایم ساخته بود، گذشتم و خیلى رك و پوست كنده پرسیدم: چرا نماز نمى‌خوانى؟

- نماز؟ نماز چیز خوبى است. گفت و گوى خدا با انسان است. كى گفته كه من نماز نمى‌خوانم؟

خودم دیدم كه نخواندى.

خنده ملیحى كرد و گفت: یكبار كه دلیل نمى‌شود.

ولى بچه‌ها مى‌گفتند همیشه موقع نماز خواندن به بهانه‌هاى مختلف از آنها دور مى‌شوى.

-راست می‌گویند. ولى دلم همیشه با بچه‌هاست .

چگونه؟

- از طریق عشق به وطن. در احادیث اسلامى خواندم كه «حب الوطن من الایمان» من به وطنم عشق می‌ورزم و مطمئنم همین ایمان، نقطه اتصال محكم من و بچه‌هاست.

صحبت‌هاى ما گل انداخته بود كه مهرداد، امدادگر گروهان صدایم كرد كه براى گرفتن دارو به بهدارى برویم. از اسفندیار خداحافظى كردم و او نیز در حالى كه دستانم را محكم می‌فشرد گفت: «بدرود».

در طول مسیر آنقدر به حرفهایش فكر می‌كردم كه دو بار نزدیك بود فرمان آمبولانس از دستم خارج شود و با «چیكار می‌كنی» مهرداد به خود مى‌آمدم.

در برگشت به مقر از سكوت آنجا فهمیدم كه نیروها رفته‌اند.پرس و جو كردم و گفتند گروهان آنها براى تحویل خط قلاویزان به سوى مهران رفته است. از مسئول تعاون پرسیدم:

این گروهان از كجا آمده بود؟

- تهران

ولى او به من می‌گفت از یزد آمده‌ام.

-كى؟

یكی از بسیجى‌ها.

- نه، اینها همه از تهران آمده‌اند. نشانى‌اش چى بود؟

-مى‌گفت اسمم اسفندیار است.

مسئول تعاون فورا لیست اسامى گروهان را گشود و دنبال اسم اسفندیار گفت:

- راست گفته، ساكن یزد است. اما چون دانشجوى دانشگاه تهران بوده، از تهران اعزام شده ...

دانشجو؟

-بله‌.

چه رشته‌اى؟

-چه مى‌دانم.

حالا مسأله براى من پیچیده تر شده بود. به كسى نمى‌گفتم، اما با خودم كلنجار مى‌رفتم كه چرا دانشجوى بسیجى نماز نمى‌خواند؟! این فكر همیشه با من بود و هر وقت محلى را كه من و او نشسته بودیم مى‌دیدم، به یادش مى‌افتادم.

مدت‌ها گذشت تا این كه یك روز صبح ساعت 5 با بى‌سیم اعلام كردند كه فورا آمبولانس بفرستید.

با مهرداد به سوى خط رفتیم، تا جایى كه مى‌توانستیم با آمبولانس رفتیم و وقتى دیدیم دیگر نمى‌توانیم، گوشه‌اى پارك كردیم.

من برانكارد را و مهرداد جعبه كمك‌هاى اولیه را گرفتیم و به راه افتادیم. به بالاى قله رسیدیم و فرمانده گروهان با دیدن ما در حالى كه نفس نفس مى‌زد، گفت: عجله كنید.

چى شده‌؟

-خمپاره دقیقا خورد روى سنگر و سه نفر شدیدا مجروح شدند.

به سوى سنگر رفتیم و دیدیم بچه‌ها آخرین نفر را از زیر آوار بیرون مى‌كشند. كمى نزدیكتر شدیم، دو بسیجى را دیدیم كه تمام صورتشان غرق خون بود.

مهرداد بالاى سرشان دو زانو نشست كه نبضشان را بگیرد و هر بار با «انا لله و انا الیه راجعون» گفتنش مى‌فهمیدم كه شهید شده‌اند.

سومى نیز شهید شده بود. مسئول تعاون گروهان آمد تا نام و نشانى آنها را از روى پلاكى كه بر گردن داشتند شناسایى و بنویسد.

با دیدن نام اسفندیار خشكم زد.

جلوتر رفتم و خواندم: «اسفندیار كى‌نژاد، دانشجوى سال سوم پزشكى، ساكن یزد، دین زرتشتی...»

چفیه را كه مهرداد روى او انداخته بود از صورتش كنار زدم و احساس كردم با همان خنده ملیح كه به من گفته بود: «یكبار كه دلیل نمى‌شود» جان داد.

وقتى او را در كنار دو بسیجى دیگر دیدم به یاد آن حرفش افتادم كه مى‌گفت: «به وطنم عشق مى‌ورزم و مطمئنم همین ایمان‌، نقطه‌ى اتصال من و بچه‌هاست».

آرى این چنین بود. كنار سرش نشستم و به رسم مسلمانان برایش فاتحه خواندم و در حالی كه چفیه را روی صورتش می‌كشیدم، گفتم: «داده مقدس! در راه مقدسی هم رفتی، بدرود».


Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag

Bag






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن