واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: نگاهي به فيلم فرزند خاك هويت و حريت
جام جم آنلاين: در سالهاي اخير شاهد نگرش جديدي در سينماي جنگ بوديم و كارگردانهاي صاحب نامي همچون كيومرث پوراحمد و خسرو سينايي به تجربه اين رويكرد تازه پرداختند كه محصول آن آثار ارزشمندي مثل اتوبوس شب و مثل يك قصه بود. در كنار اينها ميتوان پاداش سكوت مازيار ميري را قرار داد كه تصوير جذابي از مناسبات آدمهاي جنگ را به نمايش گذاشت.
شاكله اصلي اين تجربه تازه تغيير نگرش مولف به مفاهيم دوست و دشمن و عقايد و سرزمين و دفاع و تصوير واقعي و منطقي از آدمهاي جبهه و جنگ بود كه از قطببندي سياه و سفيد و مطلقانگارانه ايدئولوژيك و احساسي گذشته رها شده و در بستر ساختاري روانشناختي و انسانشناسانهتري قرار گرفت.
اساسا زماني كه آدمي از يك حادثه و پديده فردي يا اجتماعي فاصله تاريخي ميگيرد، آن را در بستري عقلانيتر و به دور از هياهوهاي هيجاني بازنگري و بازتعريف ميكند. آثار ساخته شده در سينماي دفاع مقدس در سالهاي اخير نشا ن داد هنوز پتانسيلها و ظرفيتهاي داستاني و سينمايي زيادي در اين ژانر وجود دارد كه با وجود فاصله زماني با آن ميتواند هم مخاطبان را جذب كند و هم تاويلهاي تازهاي از اين واقعه ارائه كند.
«فرزند خاك» آهنگر در حين اينكه عناصر معنايي مشتركي با آثار فوق دارد، به مساله نديده شده و مغفول مانده تفحص و يافتن اجساد شهداي جنگ پرداخته و مخاطبان آشناي اين سينما را با واقعيتهاي ناآشنا و فراموش شده جنگ، مواجه كرده است.
آهنگر در اين بازنمايي، اما به وادي شعارزدگي و يكسونگري نميافتد و با ارائه تصاويري واقعي و باورپذير، بر مخاطب خود تاثير عميق و ژرفي ميگذارد. اين هنر بزرگي است كه كارگردان، موضوعي را به تصوير بكشد كه حساسيت هاي ايدئولوژيك، سياسي و عقيدتي دارد و طيفهاي مختلفي از مخاطبان را با عقايد و باورهاي متفاوت راضي ميكند.
اگرچه هنوز تعريف روشني از سينماي ملي وجود ندارد، اما شايد بتوان با كمي اغماض فرزند خاك را مصداقي از اين مفهوم دانست كه هويت وجودي و تاريخي، درونمايه آن را تشكيل ميدهد يا براي اولين بار است كه مخاطب ايراني با تصاويري مستند و واقعي از تفحص شهدا در يك ساختار سينمايي روبهرو ميشود و بدون شك سكانسهاي مربوط به تحويل استخوانهاي كشف شده شهدا تاثيرگذارترين لحظات فيلم است كه دقيقا در ميانه داستان و همزمان با ريتم قصه به اوج خود ميرسد و در همين نقطهاي كه خطر شعارزدگي و احساسيگري پيش ميآيد، با روايتي منطقي و در عين حال اثرگذار، صحنههاي تكاندهندهاي خلق ميكند كه فراتر از هر نوع تاويل ايدئولوژيك به دل مينشيند و انسان را متاثر ميكند.
سكانسهاي مربوط به تحويل استخوانهاي شهدا در عين مستندگونه بودن در دل ساختار دراماتيك قصه قرار ميگيرد و چنان با كليت داستان ادغام ميشود كه به زايدهاي تصنعي بدل نميشود و منطبق با ساختارروايي فيلم است. اما آنچه عنصر اصلي و محور معنايي فرزند خاك را ميسازد، موضوع هويت است.
چه هويت فردي كه در هستيشناسي وجودي آدمي تبلور مييابد و چه هويت اجتماعي و تاريخي كه در مفهوم مليت بروز ميكند؛ هويتي كه در ساحتي فراتر از استخوانهاي شكسته و متشابه معنا مييابد و ريشه در باورها و ارزشهاي يك سرزمين و دين دارد.
زماني كه زن كرد عراقي بر سر ايراني بودن جنازهاي كه كشف كرده با حاجمرتضي كلكل ميكند، حاجي ميگويد من بوي هموطنانم را خوب ميشناسم. اين نشانه عميقي از هويت تاريخي آدمي است كه فراتر از ظاهر استخوانهاي آدمي وجود دارد و حس ميشود.
نوع رابطهاي كه حاجمرتضي با جنازه دارد و تقدمي كه به استخوانها ميدهد، لايههاي عميقي از اعتقاد و باورهاي مردي را بازگو ميكند كه نه با صورت اين استخوانها كه با سيرت و روحشان در مكاشفه است و با هر جنازهاي كه پيدا ميشود، بخشي از خود و هويت تاريخي سرزمينش را در آن باز ميشناسد سكانس بينظير تحويل اجساد استخواني، نشانههاي مفهومي چند لايهاي را بازنمايي ميكند كه يك سوي آن معاني عميقي است كه در تضاد صوري معامله اجساد قابل رديابي است.
زنان كرد در وضعيت بغرنج معيشتي خطر تفحص و كشف جسدها را به تن ميخرند تا با آن ستون زندگي و زيستن را برپا كنند. بسياري از فيلمهاي دفاع مقدسي تلاش كردهاند با خلق صحنههاي رمانتيك و احساسي مظلوميت بچههاي جنگ را نشان دهند اما به وادي شعارزدگي افتادهاند و احساس متضادي را نسبت به قهرمان قصه خود در مخاطب ايجاد كردهاند اما در فرزند خاك، مظلوميت شهدا در معاملهاي كه بر سر جنازه آنها صورت ميگيرد بدون اينكه كسي مورد ملامت قرار بگيرد، برجسته ميشود و از دل قصه بيرون ميزند.
ضمن اين كه تلويحا اين معني را هم در خود ميپروراند كه جان عدهاي گرفته شده و استخواني از آنها باقيمانده تا گروهي ديگر به نان و نوايي برسند. يك سوي ديگر اين سكانس با اختلافي كه بر سر ايراني يا عراقي بودن جنازهها پيش ميآيد، تقابل هويت ملي و هويت انساني را روايت ميكند كه مخاطب را به تاملي فلسفي راجع به انسان و سرنوشت تاريخي و هستيشناختياش سوق ميدهد. براستي چه فرق ميكند كه اين استخوانها ايراني باشند يا عراقي؟ درشت و مستحكم باشند يا نازك و قلمي؟ آنچه مهم است، هستي و وجودي است كه در صورتهاي مختلف بر اين قالبها نشسته بودند و هر يك بندهاي از خدا را نمايندگي ميكردند.
همه نشانه و مخلوقي از خداي واحدند كه اينك در غياب صورت و فقدان كالبدشان بيشتر به هم نزديكند و سنخيتي دارند. همه از يك جان نشات گرفتهاند و ديگر بار به آن رجوع كردهاند، اما هنوز در اين عالم خاكي بر سر سرزمين و جغرافيايشان دعواست و هنوز آدميان ميخواهند اين جان واحد را در هويتهاي قومي، كثرت بخشند و بر اين وحدت، خدشه وارد كنند اما با نگرشي زميني و مردمشناختي، وجود آدمي با هويتهاي بر ساخته بشري معني ميشود و استخوانهاي آدمي نيز خارج از اين گفتمان هويتي نيست در نگرش انساني و زير آسمان، همه چيز رنگ و بوي هويت و مليت ميگيرد و از ماهيت وجودي خويش خارج ميشود، حتي هر آنچه آسماني است نيز كسوتي زميني به تن ميكند و صورتي مشخص ميگيرد.
بعكس تضادي كه بر سر هويت و مليت اين استخوانها در ميگيرد، آنان از قفس تن و زندان هويت رها شدهاند و حريت يافتهاند. بخشي از اين حريتطلبي البته در ساحت زميني و در بستر همين قصه رخ ميدهد.
احترامي كه زنان كرد عراقي براي جنازه سيد مصطفي ايراني قائلند، باورها و ارزشهاي فراملي را بازنمايي ميكند كه در تنگناي هويتهاي خود ساخته بشري اسير نميشود و حريت آدميان را در پس هويتهاي متكثر به اثبات ميرساند. فرزند خاك فيلمي در ژانر دفاع مقدس است كه بدون به تصوير كشيدن شهدا و شهادت، تقدس مقام شهيد را با زيباييشناختي عميقي به تصوير ميكشد و در ذهن مخاطب حك ميكند.
فرزند خاك، اگرچه آغازي كند و خستهكننده دارد، اما كارگردان در ادامه آن را روي خط دراماتيكي هدايت ميكند كه هر چه پيشتر ميرود، بيشتر مخاطب را درگير قصه خود ميكند. بازي خوب مهتاب نصيرپور در نقش گوانا با آن لهجه و رفتارشناسي كردي به جذابيت فيلم كمك زيادي كردهاست و كنتراستي كه بازي وي در كنار نقشآفريني شبنم مقدمي ايجاد ميكند، فرآيند شناوري به كليت داستان ميدهد و ضرباهنگ فيلم را تنظيم ميكند. فرزند خاك در پس خط اصلي داستان خود فيلمي زنمحور نيز است.
اگرچه در ميان اين زنان، قصه مينا و جستجوي وي براي يافتن شوهرش محور اصلي فيلم است؛ اما بازي قدرتمند مهتاب نصيرپور در نقش گوانا بر كليت قصه سايه ميافكند و به نقطه عطف فيلم بدل ميشود. در كنار مضمون بكر فرزند خاك، بايد به فرم صوري اثر بويژه فيلمبرداري شاعرانه و زيباشناختي عليرضا زريندست اشاره كرد كه با قاببندي حرفهاي از طبيعت شاد و رنگين، فضاسازي خوبي خلق و تلخي قصه را كمي تلطيف ميكند.
سيدرضا صائمي
شنبه 16 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 412]