واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: اشعارمنتسب به ناصرالدین شاه قاجار
قالب:مراثی
عید مولود امیرالمومنین شد
عالم دنیا و عقبی عنبرین شد
از برای مژده میلاد حیدر
جبرئیل از اسمان سوی زمین شد
پنج عنصر حیدر کرار دارد
قدرت حق زانکه با خاکش عجین شد
ذولفقار کج چنین گوید به گیتی
راست از دست خدا شرع مبین شد
ناظم خرگاهش اسرافیل باشد
حاجب درگاه جبریل امین شد
پای تا بنهاد بر دوش پیمبر
خاتم پیغمبران را او نگین شد
قالب:رباعی
جانانه ی ما اگر بیاید به شکار
جان را به رهش کنم به یکباره نثار
هر چند که فصل دی و برف است و یخ است
گر آید یار می شود فصل بهار
گویند پری و حور ناید به نظر
ور آدمیان همیشه جویند نظر
ای نکته مرا نگشت باور کامروز
یک حور بدیدم از پری نیکوتر
چشمان تو مست و نیمه خواب است امروز
با عاشق خویش در عتاب است امروز
تیر مژه و ابروی کمان داری تو
عشاق اگر کشی ثواب است امروز
دیدار تو دیدنم میسر نشود
بختم به تو ماه روی رهبر نشود
هر چند دل از آتش هجرت سوزد
اما داند که چون تو دلبر نشود
از هجر رخت دلم پر از تاب بود
دریا ز سر شک من پر از آب بود
روزی که دهی وعده به هر کس ز چه روی
بخت من از آن میانه در خواب بود
شاها زدم مسیح کس زنده نشد
تا نام تو بر زبان او زنده نشد
خورشید که نور عالمی می بخشد
تابنده نشد پیش تو تابنده نشد
دوری تو کرده ان زار و رنجور مرا
با روی تو دیده در نظر حور مرا
گر یک نظرت بار دیگر دست دهد
از هر دو جهان بس است منظور مرا
روزی که گذر به سوی بالینم کرد
تن پیشکشی ز جان شیرینم کرد
آن روز جهانبان و جهان بینم کرد
دیدی که به من چه یار دیرینم کرد
اشعار منتسب به ناصرالدین شاه قاجار
معروف است که ناصرالدین شاه قاجار هنگام محرم سبیلها را آویزان و کلاه را کج بر سر می گذاشت.
به بودن یا نبودن
ببودن یا نبودن، بحث از اين است
آيا عقل را شايسته تر آنكه :
مدام از منجنيق و تير دوران جفاپيشه ستم بردن
و يا بر روي يك دريا مصائب تيغ آهيختن
و از راه خلاف ايام آنها را سرآوردن
بمردن، خواب رفتن، بس
و بتوانيم اگر گفتن
كه با يك خفتن تنها
همه آلام قلبي و هزاران لطمه و زجر طبيعي را كه جسم ما دچارش هست
پايان ميتوان دادن
چنين انجام را بايد به اخلاص آرزوكردن
بمردن، خواب رفتن
خوابرفتن، يحتمل هم خوابديدن
ها، همين اشكال كار ماست
زيرا اينكه در آن خواب مرگ و
بعد از آن کز چنبر اين گير و دار بيبقا فارغ شويم
آنگه چه رؤياها پديد آيد
همين بايد تأمل را برانگيزد
همين پروا بلايا را طويل العمر ميسازد
و گرنه كيست كو تن در دهد
در طعن و طنز دهر و آزار ستمگر
وهن اهل كبر و رنج خفت از معشوق و
سرگرداندن قانون
تجريهاي ديواني و
خواريها كه دائم مستعدان صبور از هر فرو مايه هميبينند
اينها جمله در حالي كه هر آني
به نوك دشنهاي عريان حساب خويش را صافي توان كردن
كدامين كس بخواهد اينهمه بار گران بردن
عرقريزان و نالان زير ثقل عمر سركردن
جز آنكه ترس از چيزي پس از مرگ
آن زمين كشفناكرده كه هرگز هيچ سالك از كرانش برنميگردد
همانا عزم را حيران و خاطر را مردد كرده
ما را برمي انگيزد كه در هر آفت و شري كه ميبينيم تاب آورده
بيهوده به دامان بلياتي، جز از اينها، كه واقف نيستيم از حال آنها
خويشتن را در نيندازيم
بدين آيين شعور و معرفت ما را جمله نامرد ميسازد
بدين سان پوشش انديشه و سودا
صفاي صبغه اصلي همت را به رو زردي مبدل سازد و
نيات والا و گرانسنگ از همين پروا ز مجرا منحرف گرديده
از نام عمل محروم مي ماند.
قعطه ادبی از شکسپیر که توسط استاد مینوی ترجمه زیبا و آهنگین شده است
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 306]