تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837580253
معنا و چم فلسفه
واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: معناي فلسفه از ديدگاه آيزيابرلين (مصاحبه برايان مگي با آيزايابرلين)
مگي: ميخواهم به مصاف بعضي سؤالات كاملاً اساسي بروم. چرا اساساً كسي بايد به فلسفه علاقه داشته باشد؟ چرا فلسفه مهم است؟ اصولاً فلسفه چيست؟
فيلسوفي كه از او براي بحث دربارهي اين سؤالها دعوت كردهام، داراي شهرت جهاني است: سر آيزايابرلين، (1) دارندهي نشان لياقت (OM) ، عضو هيئت علمي كالج اُل سولز (2) در دانشگاه آكسفورد، زندگينامه نويس كارل ماركس، و مردي به خصوص برجسته به مناسبت اطلاعاتش در تاريخ انديشهها.
بحث
مگي: اگر كسي تاكنون يا به ميل و ارادهي خودش و يا به علت اينكه نظام آموزش و پرورش او را به اين راه هدايت نكرده، به فلسفه علاقهمند نشده باشد، چه دلايلي ميتوانيد براي او بياوريد كه چنين علاقهاي پيدا كند؟
برلين: عرض كنم، اول اينكه مسائل فلسفي در نفس خودشان جالب توجهاند و غالباً با مفروضاتي سروكار دارند كه بسياري از عقايد عادي بر آنهاي پيريزي شدهاند. مردم نميخواهند چيزهايي كه به نظرشان مسلم است زياد وارسي شود. وقتي وادار به تعمق در اموري ميشوند كه پايهي اعتقاداتشان است، كم كم احساس ناراحتي ميكنند. ولي در واقع بسياري از پيش فرضهاي مربوط به معتقدات عادي و ناشي از شعور متعارف در دايرهي تحليل فلسفي قرار ميگيرند، و وقتي درست سنجيده شدند، گاهي معلوم ميشود نه آنچنان محكم و استوارند كه در نظر اول به نظر ميرسيد و نه معنا و نتايجشان به آن روشني است. فلاسفه با تحقيق در اينگونه امور، شناختي را كه افراد از خودشان دارند افزايش ميدهند.
مگي: همان طور كه ميفرماييد، همهي ما از اينكه كسي در پيشفرضهايمان بيش از حد معيني كندوكاو كند ناراحت ميشويم و از آن نقطه به بعد، حتي مقاومت ميكنيم. چرا اين طوريم؟
برلين: تصور ميكنم بعضاً به دليل اينكه مردم دوست ندارند بيش از حد تحليل شوند و كسي ريشههايشان را بيرون بياورد و از نزديك وارسي كند، و بعضاً به اين جهت كه لزوم عمل از اين كار جلوگيري ميكند. اگر شما بهطور فعال سرگرم نوع خاصي زندگي باشيد، اين كار عامل بازدارنده و حتي عاقبت شايد فلج كنندهاي است كه دائماً از شما بپرسند: «چرا اين كار را ميكنيد؟ آيا مطمئنيد كه هدفهايي كه تعقيب ميكنيد هدفهاي حقيقي است؟ آيا يقين داريد كه آنچه ميكنيد ناقض قواعد اخلاقي يا اصول يا آرمانهايي نيست كه اگر بپرسند، خواهيد گفت به آنها ايمان داريد؟ آيا اطمينان داريد كه بعضي از ارزشهاي شما با هم مانعة الجمع نيستند و از اذعان به اين موضوع نزد خودتان كوتاهي نميكنيد؟ وقتي بر سر نوعي دوراهي قرار ميگيريد، آيا گاهي آن قدر از روبهرو شدن با آن خودتان را نميبازيد كه نگاهتان را به جاي ديگري ميدوزيد و كوشش ميكنيد بار مسئوليت را از گردن خودتان برداريد و به دوش پهنتر و قويتر بيندازيد -از قبيل د-و-ل-ت يا مذهب يا طبقه يا جماعت ديگري كه به آن تعلق داريد- يا شايد به گردن قواعد عمومي اخلاقي مردم حسابي و عادي؟ و آيا تصور نميكنيد كه خودتان بايد زيروروي مسئله را بسنجيد و حلاجي كنيد؟» آگر اينگونه سؤالها از حد بگذرد، مردم مرعوب يا عصباني ميشوند و اعتماد به نفسشان سست ميشود و حتي شروع به مقاومت ميكنند.
افلاطون از زبان سقراط ميگويد كه زندگي بررسي نشده ارزش زيستن ندارد. ولي اگر همهي افراد جامعه روشنفكران شكاكي بودند كه دائماً پيش فرضها و مباني اعتقاداتشان را بررسي ميكردند، ديگر مرد عمل پيدا نميشد. مع هذا، اگر پيشفرضها بررسي نشوند و همان طور راكد بمانند، جامعه ممكن است متحجر شود. اعتقادات تصلب پيدا ميكنند و به صورت جزميات (3) درميآيند و قوه تخيل كژومعوج ميشود و ادراك و تفكر از باروري ميافتد. جامعه اگر در بستر راحت جزميات و عقايد خشك ترديدناپذير به خواب برود، كم كم ميپوسد. اگر بنا باشد مخيله تكان بخورد و قوهي فكر و ادراك به كار بيفتد و زندگي فكري و ذهني تنزل و پسرفت نكند و طلب حقيقت (ياطلب عدالت يا كمال نفس) متوقف نشود، مسلمات و پيش فرضها بايد -دست كم تاحدي كه جامعه از حركت بازنايستد- مورد شك و سؤال قرار بگيرند. انسانها و انديشهها بعضاً از طريق پدركُشي پيشرفت ميكنند، يعني از اين راه كه بچهها حتي اگر پدر را نميكُشند، لااقل اعتقادهاي او را ميكشند و به اعتقادات جديد ميرسند. توسعه و پيشرفت به همين وابسته است. در اين جريان، كساني كه سؤالات ناراحت كننده و مزاحم ميكنند و به شدت دربارهي پاسخها كنجكاوند، نقش مطلقاً محوري و اساسي دارند. معمولاً اينگونه افراد در هر جامعهاي كم پيدا ميشوند، و وقتي بهطور منظم به اين فعاليت ميپردازند و از روشهاي عقليي استفاده ميكنند كه خود اين روشها در معرض وارسي و كندوكاو و نقد و سنجشاند، اسمشان را ميگذاريم فيلسوف.
مگي: آيا ممكن است چند مثال از پيش فرضهايي كه شك و سؤال لازم دارند، ذكر بفرماييد؟
برلين: مكالمات افلاطون قديميترين و بارورترين منبع بحث دربارهي بالاترين ارزشها و كوشش براي ترديد كردن در عقل و شعور متعارف است. در رمانها يا نمايشنامههاي نويسندگان نگران چنين مسائلي هم به شواهد و نمونههاي اين موضوع برميخوريد. قهرمانان نمايشنامههاي ايبسن (4) يا رمان تورگنيف، شب پيش، (5) يا درازترين سفر يي.ام.فارستر (6) را به ياد بياوريد. ولي شايد فلسفهي اخلاق يا فلسفهي سياسي جديد موارد آشناتري به دست دهد. مثلاً صحبت دربارهي آزادي يا برابري را درنظر بگيريد كه امروز دنيا را پر كرده. مقدمهي اعلاميهي استقلال ] آمريكا [ را بگيريد. كلماتش عيناً يادم نيست...
مگي: «ما اين حقايق را بديهي ميدانيم كه جميع آدميان برابر آفريده شدهاند و آفريدگارشان به ايشان برخي حقوق انفكاكناپذير اعطا فرموده است، از جمله حق حيات و آزادي وطلب خوشبختي...»
برلين: متشكرم. بسيار خوب، حقوق. حقوق چيست؟ اگر از يك آدم عادي در كوچه و خيابان بپرسيد حق دقيقاً چيست، گيج ميشود و نخواهد توانست جواب روشني بدهد. ممكن است بداند پايمال كردن حقوق ديگران يعني چه، يا معناي اين كار چيست كه ديگران حق او را نسبت به فلان چيز انكار كنند يا ناديده بگيرند؛ ولي خود اين چيزي كه مورد تجاوز قرار ميگيرد يا انكار ميشود، دقيقاً چيست؟ آيا چيزي است كه شما در لحظهي تولد كسب ميكنيد يا به ارث ميبريد؟ آيا چيزي است كه روي شما مُهر ميخورد؟ آيا يكي از ويژگيهاي ذاتي انسان است؟ آيا چيزي است كه كسي آن را به شما داده؟ اگر اين طور است، چه كسي؟ به چه ترتيبي؟ آيا حقوق را ممكن است اعطا كرد؟ آيا حقوق را ممكن است سلب كرد؟ چه كسي ميتواند سلب كند؟ به چه حقي؟ آيا حقوقي وجود دارد كه موجب اعطا يا سلب بعضي حقوق ديگر شود؟ معناي اين حرف چيست؟ آيا شما ميتوانيد حقي را از دست بدهيد؟ آيا حقوقي وجود دارد كه مثل فكر كردن يا نفس كشيدن يا انتخاب اين يا آن، جزء ذاتي طبيعت شما باشد؟ آيا مقصود از حقوق طبيعي همين است؟ اگر اين است، غرض از «طبيعت» به اين معنا چيست؟ و از كجا ميدانيد كه اينگونه حقوق چيست؟
مردم دربارهي اينكه حقوق چيست، بسيار با هم اختلاف نظر داشتهاند. مثلاً قرن هفدهم را در نظر بگيريد كه صحبتهاي فراوان راجع به حقوق وجود داشت. در انگلستان جنگ داخلي درگرفته بود و يكي از مسائل اساسي مورد نزاع اين بود كه آيا چيزي به اسم حقالاهي پادشان (7) وجود دارد يا نه. ما امروز اعتقادي به اين موضوع نداريم، اما پيداست كه در آن زمان عدهاي معتقد به آن بودند و عقيده داشتند كه ش-ا-ه موجود ويژهاي است كه خداوند او را از موهبت بعضي حقوق ويژه برخوردار كرده است. ديگران معتقد بودند كه چنين حقوقي وجود ندارد و صرفاً ساخته و پرداختهي خيال كشيشها و شاعرهاست. اين دو گروه چطور با هم بحث ميكردند؟ هر كدام چه دلايلي ميآوردند؟ چه دلايلي براي مردم قانع كننده بود؟ يكي از نويسندگان فرانسوي در اواخر قرن هفدهم اين سؤال را مطرح كرد كه اگر پادشاه فرانسه بخواهد بعضي از اتباع و رعاياي خودش را به پادشاه انگليس منتقل كند، اين اتباع در اين باره چه فكر خواهند كرد؟ مفاد پاسخي كه اين نويسنده داد اين بود كه اتباع مورد بحث اصولاً حق فكركردن ندارند؛ فقط بايد اطاعت كنند چون تابع محضاند؛ پادشاه كاملاً حق دارد هرطور كه خواست با اتباعش رفتار كند؛ حتي تصور اينكه اتباع اجازهي فكر و چون و چرا دربارهي تصميمات ش-ا-ه را داشته باشند به معناي كفرگويي است. خوب، ما امروز اين حرفها را رد ميكنيم؛ ولي در آن زمان خيلي از مردم معتقد به سلسله مراتب بودند -يعني تصور ميكردند دنياي معنوي و دنياي مادي ساختماني طبقه طبقه است- و چنين گفتهاي را قبول داشتند. معتقد بودند كه هر آدميزادي داراي محل خاص خودش در كل اين سلسله مراتب است و بايد وظايفي را كه مقام و موقعيتش در هرم بزرگ اجتماعي ايجاب ميكند، انجام دهد. اين چيزي بود كه مردم صدها سال به آن اعتقاد داشتند. بعد متفكراني آمدند كه منكر اين مطلب شدند و گفتند چنين سلسله مراتبي وجود ندارد و انسانها با هم برابرند و در موقع تولد شبيه همديگرند و بعضي نيازها و قوا و خواهشهاي طبيعي دارند و همه از بعضي حقوق طبيعي ناگرفتني بهرهمندند و از جهت اين حقوق تساوي ميانشان برقرار است. منظور من اين است كه نوع دلايلي كه هر طرف ممكن است در چنين مناقشهاي بياورد، موضوع صحيحي براي فلسفه است. در چه رشتهي ديگري امكان دارد راجع به آنها بحث شود؟ اينها مسائلي اصولي است كه افراد عميقاً و به مدت طولاني دربارهي آنها نگران بودهاند؛ مسائلي است كه به نام آنها جنگها و انقلابهاي خونين درگرفته است.
مگي: من مطمئنم كه خيلي از مردم وقتي اين صحبتها را بشنوند، خواهند گفت: «بله، بسيار خوب، آنچه ميگوييد راست است، ولي با وجود اين، چيزي جزء يك مشت بحث دربارهي كلمات نيست. همهاش كليات است. كسي احتياج ندارد براي گذراندن زندگي، خودش را دربارهي اين چيزها به دردسر بيندازد كه اصلاً ربطي به زندگي واقعي و روزانه ندارند. هر چه بيشتر درگير اين طور چيزها بشويد، بيشتر غصه ميخوريد.»
برلين: بله، ممكن است غصه بخوريد، ولي هستند كساني كه واقعاً ميخواهند با فكر و نگراني به كُنه اين امور برسند. ميخواهند بدانند چرا به اين طرز زندگي ميكنند و چرا بايد اين طور زندگي كنند. اين يكي از خواستهاي مطلقاً طبيعي انسان است كه بعضي از انسانهاي برخوردار از بالاترين درجهي تخيّل آفريننده و هوش و استعداد عميقاً آن را در خودشان احساس ميكنند. بدون شك، قضيه بحث دربارهي الفاظ است، ولي الفاظ فقط الفاظ نيستند يا مشتي مُهره در فلان بازي زبانشناسي. لفظ مبيّن فكر است. زبان به تجربه دلالت ميكند؛ تجربه را بيان ميكند و دگرگون ميكند.
مگي: شما با آنچه دربارهي «حقوق» فرموديد، مثالي براي من از چون و چراي فلسفي آورديد. ممكن است خواهش كنم مثال سرراستي از يكي از مسائل فلسفي بزنيد كه مربوط به اخلاق باشد نه سياست؟
برلين: اجازه بدهيد داستاني را كه كسي از تجربههاي خودش در جنگ جهاني دوم براي من گفته، نقل كنم. اين شخص يك افسر اطلاعاتي بريتانيا در فرانسه بود كه در اواخر جنگ ميبايست از فرانسوي خائني كه به چنگ نهضت مقاومت فرانسه افتاده بود، بازجويي كند. فرد خائن براي گشتاپو كار كرده بود و گروه مربوط به نهضت مقاومت ميخواست او را ا-ع-د-ا-م كند. افسر اطلاعات بريتانيايي اجازه خواسته بود اول از او بازجويي كند چون دلايلي در دست داشت كه مرد خائن ممكن است با اطلاعاتي كه به او ميدهد، سبب نجات عدهاي بيگناه از مرگ و شكنجه بشود. افسر اطلاعاتي براي ديدن مأمور گشتاپو رفت كه مرد بسيار جواني بود. جوان به او گفت: «چرا من بايد به سؤالات شما جواب بدهم؟ اگر قول بدهيد كه جان مرا نجات خواهيد داد، جواب ميدهم. ولي ميدانم كه اينها قصد دارند فردا مرا بكشند، و اگر نتوانيد قول بدهيد كه جانم را نجات خواهيد داد، ديگر چرا بايد به سؤالات شما جواب بدهم؟» در چنين شرايطي، افسر بريتانيايي ميبايست چه كار كند؟ وظيفهاش به عنوان افسر اطلاعاتي حكم ميكرد تا ميتواند زير زبان آن جوان را بكشد چون ممكن بود جان افراد بيگناه به اين موضوع بستگي داشته باشد. اما فقط با دورغ گفتن امكان داشت در اين كار موفق شود. فايده نداشت بگويد: «من نهايت كوشش را براي قانع كردنشان خواهم كرد كه از كشتنت صرفنظر كنند» يا چيزي از اين قبيل. ميدانست كه هيچ كاري از دستش براي نجات جوان از ا-ع-د-ا-م برنميآيد، و به هر نحوي كه بخواهد از دادن قول صريح طفره برود، مشتش نزد او باز خواهد شد. اگر افسر قاطعانه ميگفت: «جانت را نجات ميدهم به شرطي كه با من حرف بزني»، جوان وقتي پي ميبرد كه فريب خورده، در دم مرگ نفرين نثار او ميكرد.
اين، به نظر من، نمونه يك مشكل اخلاقي است و از نوع چيزهايي كه به اخلاق مربوط ميشود. كسي كه سودمندي را اصل قرار بدهد ممكن است بگويد: «اگر چيزي احتمال داشته باشد خوشي و خوشبختي انسان را افزايشس دهد و از بدبختي و بينوايي او بكاهد، البته كه بايد دروغ بگويي.» همين نتيجه را كساني خواهند گرفت كه بالاترين ارزش را، به خصوص در زمان جنگ، براي تكاليف نظامي يا ميهني قائلند. ولي ممكن است ملاحظات ديگري در بين باشد: مثلاً احكام مذهبي تخطّيناپذير يا نداي وجدان يا رابطهي يك انسان با انسان ديگر كه اين سؤال را پيش بياورد كه چطور ميتواني به مردي محكوم به ا-ع-د-ا-م اين چنين دروغ وحشتناكي بگويي؟ آيا كردار مرد محكوم به كلي اين حق را از او سلب كرده كه مانند يك انسان با او رفتار كنند؟ آيا در بالاترين حد، چيزي به نام حقوق انساني وجود ندارد؟ يكي از قهرمانان داستايفسكي ميگويد اگر از من بپرسند آيا حاضري خوشبختي ميليونها انسان رابه بهاي شكنجهي فقط يك كودك بيگناه بخري، ميگويم نه. آيا اين جواب آشكارا غلط است؟ پيروان اصالت سودمندي مجبورند پاسخ دهند: «بله، آشكارا غلط است -هم غلط است و هم آميخته به احساسات سطحي.» ولي ما چنين فكري به خاطرمان نميرسد. بعضي از ما معتقديم كه شخص كاملاً حق دارد بگويد: «من يك كودك بيگناه را شكنجه نخواهم كرد. نميدانم بعد چه اتفاقي خواهد افتاد، ولي كارهايي هست كه صرفنظر از اينكه به چه بهايي تمام شود، روا نيست هيچ انساني بكند.»
خوب، پس اينجا دو فلسفهي متعارض داريم. يكي شايد به شريفترين و والاترين معنا به سودمندي نظر دارد (يا ميهنپرستانه است)، ديگري بر قواعد عام مطلق پيريزي شده. كار فيلسوف اخلاق اين نيست كه به كسي دستور بدهد كدام يكي را انتخاب كن؛ كار او اين است كه توضيح بدهد پاي چه مسائل و ارزشهايي در ميان است و دلايل له و عليه نتايج مختلف را بسنجد و ميانشان داوري كند و شكلهاي
ماركسيسم در اساس نظريهاي در جامعه شناسي است، نظريهاي است دربارهي تكامل اجتماعي نوع بشر، داستان پيشرفتي مستلزم جنگها و انقلابها و سنگدليها و بدبختيهاي بيحدّ و حساب است، منتهي داستاني كه آخرش خوش است. تعيين كننده ياموجب حقيقت و كذب و حق و ناحق و زيبايي و زشتي، منافع طبقاتي است.
مختلف و متعارض زندگي و غايات عمر و احياناً قيمت هر كدام را روشن كند. البته در آخر كار هركسي بايد شخصاً مسئوليت بپذيرد و دست به كاري بزند كه به نظرش درست است. راهي كه انتخاب ميشود اگر انتخاب كننده متوجه اصولي باشد كه پايهي آن است، راهي عقلي است، و اگر او ميتوانسته به راه ديگري برود، راهي اختياري است. اينگونه تصميمها ممكن است بسيار عذابآور باشد. اطاعت از دستور بدون فكر كردن، آسانتر است.
مگي: يكي از خوبيهاي مثالهايي كه از مشكلات اخلاقي و سياسي آورديد اين بود كه مطلقاً هيچ بحث لفظي در آنها وجود نداشت. كاش مشكلاتي كه فيلسوفان اخلاق -دست كم تا اين اواخر- در آثار چاپ شدهشان از آنها بحث ميكنند بيشتر اين طور بود. اشخاص غيرفيلسوفي كه ميخواهند فلسفه بخوانند از چيزي كه تعجب ميكنند و ميرمند اين است كه ميبينند بخش بزرگي از بحثهاي فلسفي دربارهي الفاظ و زبان است. آيا ممكن است به طرزي كه مطلب را نزد افراد غيرمتخصص توجيه كند، توضيح بدهيد كه چرا اين طور است؟
برلين: تا آنجا كه بتوانم كوشش خواهم كرد. فلاسفهي امروز، يا دست كم بعضي از آنها، از اين جهت كه موضوع به مردم مربوط ميشود، به خودشان لطمه زدهاند چون مصرانه ميگويند كه عمدتاً با زبان سروكار دارند. مردم هم فكر ميكنند كه لابد اين كاري پيش پا افتاده است و فلاسفه به معناي مراد فرهنگ نويسان يا اهل دستور زبان يا زبان شناسان با زبان سروكار دارند و اگر اين طور باشد، مسلماً فرهنگ نويسان و اهل دستور زبان در اين كار ماهرترند. ولي در واقع فلاسفه حقيقتاً سروكارشان با زبان است چون معتقدند كه ما با استفاده از واژهها فكر ميكنيم و واژه خودش گاهي به معناي عمل و كردار است و، بنابراين، بررسي زبان مساوي با بررسي فكر و حتي سراسر ديدگاهها و طرز زندگي است. وقتي كسي با اين مسائل دشوار فلسفي روبهرو ميشود كه پاسخ آشكاري ندارند، ممكن است براي شروع كار از خودش بپرسد: «اين چگونه سؤالي است؟ ما دنبال چه نوع جوابي ميگرديم؟ آيا اين سؤال از فلان قسم است يا از قسم ديگر؟ آيا به امور واقع و آنچه هست مربوط ميشود؟ يا سؤالي مربوط به منطق و نسبت بين تصورات است؟ يا مخلوطي از اين دو؟ يا هيچ كدام.» سوا كردن تصورات و مقولات به اين ترتيب كار نسبتاً مشكلي است؛ ولي همهي فلاسفه خوب، صرفنظر از اينكه چه اسمي روي آن بگذارند، اين كار را كردهاند و ميكنند. هيچ عيبي ندارد كه نام آن را نظم و سامان دادن به آشفتگيها بگذاريم، البته سواي اينكه كساني كه متوجه نبودهاند يا سوء نيت داشتهاند، گمراه شدهاند. اين قبيل آشفتگيها به آشفته فكري ميانجامد و آشفته فكري هم به وحشيگري در عمل.
مگي: اعتقادات نازيها دربارهي نژاد از بسياري آشفته فكريها سرچشمه ميگرفت از جلمه اين قسم خاص آشفته فكري، اين طور نيست؟
برلين: چرا. اينگونه آشفته فكريها از پارهاي جهات منشأ تجربي داشت و از بعضي جهات نداشت. خود تصور اينكه بعضي موجودات دون انساني وجود دارند -مانند يهوديها يا كوليها يا اسلاوها يا سياهها يا هركس ديگر، و اين موجودات خطر وحشتناك براي جامعه ايجاد ميكنند و، بنابراين، بايد نابود شوند- خود اين اعتقاد هولناك بدون شك بعضاً از عقايد نادرست تجربي دربارهي ماهيت رفتار اينگونه زنان و مردان مايه ميگرفت. منتهي نكته اينجاست كه اين مسائل همه فلسفي است، نه تجربي: يعني تصور چيزي دون انسانيت و اينكه مادون بشر بودن يعني چه و مقصود ما از كلمهي «انسان» چيست و طبيعت انسان به چه معناست و چه چيزي فرد انساني را ميسازد و عاليتر و پستتر بودن چگونه چيزي است، و البته اينكه نتايج اينها كدام است و چه چيزي شكنجه كردن و كشتن «پستترها» را توجيه ميكند. كساني كه شكايت دارند كه اينها مسائلي پيش پا افتاده است و چيزي جزء بررسي زبان و كاربرد زبان نيست، بايد فكر كنند جان مردم در آن زمان به اين چيزها بستگي داشت و هنوز هم دارد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]
-
گوناگون
پربازدیدترینها