تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز شب، موجب رضايت پروردگار، دوستى فرشتگان، سنت پيامبران، نور معرفت، ريشه ايم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837574638




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

با بنيانگذار موسسه حمايت از كودكان سرطاني‌ بيماري‌ دخترم مرا بيدار كرد


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: با بنيانگذار موسسه حمايت از كودكان سرطاني‌ بيماري‌ دخترم مرا بيدار كرد
جام جم آنلاين: اگر داستان ، تخيلي براي تغيير واقعيت‌هاي جهان باشد ، آنگونه كه نويسنده هر زمان بخواهد باران ببارد و نخواهد ابرها را به چشم بر هم زدني از آسمان داستان جمع كند ، سعيده قدس به گستره خيال قناعت نكرده و كوشيده است مختصات عالم واقع را نيز به سمت شادماني آدمي سوق دهد.


بنيانگذار محك (موسسه حمايت از كودكان سرطاني)‌ ارائه خدمات حمايتي درماني به 12 هزار كودك سرطاني را در كارنامه‌اش دارد. سعيده قدس، امسال منتخب بانك توسعه اسلامي براي مشاركت زنان در توسعه بود. پيش از اين هم رماني از او به نام كيمياخاتون خوانده‌ايم.

براي شروع گفتگو اجازه بدهيد از يك تشبيه شروع كنيم. محك در ذهن شما به چه شكلي يا چيزي شبيه است؟

اگر بخواهم اين كار را به چيزي تشبيه كنم، تشبيهي كه حواشي زيادي هم نداشته باشد، در يك كلمه مي‌گويم باغباني. اين كه در جايي روياي ايجاد و احداث باغي را در سر مي‌پرورانيد؛ باغ يا مزرعه‌اي كه قرار است با بذرها و نهال‌هاي بسيار بسيار كوچك متولد شود. شما به عنوان باغبان هرگز نمي‌دانيد آخر كار چه خواهد شد.

جريان بسياري از پيشامدها هم دست شما نيست؛ اما با اين همه، وظيفه باغبان انتخاب جايي مناسب براي كاشت و مراقبت دقيق و مجدانه از بذر و نهال و بارور كردن آن است. اينجا در محك هم همين اتفاق افتاد و آرزومندي‌اي براي ايجاد، توليد و آفرينش به وجود آمد.

طبيعتا اين دغدغه زماني بايد در شما شكل گرفته باشد كه دو دهه پيش براي درمان سرطان فرزندتان به بيمارستان مراجعه مي‌كرديد؟

بله. سال 68 اين حس آرام‌آرام در من بيدار مي‌شد.

از آنچه در بيمارستان از كودكان سرطاني و خانواده‌هايشان ديده‌ايد، بگوييد.

صحنه‌هاي تكان‌دهنده‌اي بود. مادري فرزند بيمارش را در آغوش گرفته بود. زبان فارسي را درست نمي‌توانست حرف بزند (عرب بود يا ترك، كرد يا لر)‌ تمام توان مالي‌اش را صرف كرده بود. بيمارستان غلغله بود و كادر پزشكي محدود.

به چشم‌هاي اين مادر كه نگاه مي‌كردي دو چاه خشك شده را مي‌ديدي. گودالي مملو از ناتواني و استيصال. فكر مي‌كنم اگر سنگدل‌ترين موجود هم در چشم‌هاي اين مادر خيره مي‌شد، بلافاصله حسي در او بيدار مي‌شد كه بايد كاري كرد.

بايد بگويم سرطان، بيماري‌ هزينه‌برداري است. آن زمان 75 درصد قرباني مي‌داد. مي‌دانيد در فرهنگ ما اين‌گونه نيست كه به پدر و مادري بگويند بچه‌تان مي‌ميرد و شما نمي‌توانيد برايش كاري بكنيد. حداقل مادران تا واپسين نفس‌هاي بچه اميدوارند و اميدشان را به معجزه از دست نمي‌دهند.

آن روزها مدام با خود مي‌گفتم بايد اتفاقي بيفتد، اما ايده‌اي نداشتم كه از كجا و چگونه مي‌توان شروع كرد. اواخر سال 68 براي چكاپ دخترم رفته بودم آلمان. پزشكان آلماني ضمن تبريك به خاطر تشخيص و درمان بسيار عالي دخترم در ايران، گروهي را به من معرفي كردند كه براي والدين كودكان مبتلا به سرطان گفتگو‌درماني مي‌كرد.

در واقع نوعي پشتيباني ذهني و رواني و مشاوره‌اي از والدين. آن زمان اين نياز در ايران بسيار محسوس بود. پس از مراجعه، اين ايده را با پزشك معالج دخترم آقاي دكتر «مرداويج آل بويه» در ميان گذاشتم. با تشويق ايشان و تلاش‌هايي كه انجام دادم سرانجام 20‌نفر از متخصصان، اقوام و دوستانم براي حضور فعالانه و موثر اعلام آمادگي كردند. از همان ابتدا نظرم اين بود كه فعاليت ما به صورت سازماني و ثبت شده باشد.

براي من مشخص بود كه اينجا فعاليت خانوادگي و هياتي جواب نمي‌دهد؛ البته مي‌دانستم ثبت يك موسسه كار آساني نيست، از طرفي عمدتا باور اوليه مسوولان اين بود كه چرا براي كودك سرطاني در آستانه مرگ هزينه مي‌كنيد، برويد اين سرمايه را صرف كودكان نابغه كنيد كه مفيد به حال مملكت باشد.

پاسخ شما به اين استدلال چه بود؟

من مي‌گفتم شما تنها آن كودك را نبينيد. خانواده شش، ده،‌ دوازده‌ نفري را ببينيد كه به خاطر هزينه‌ها و مسووليت‌هاي درمان در آستانه فروپاشي است. سرطان تمام خانواده را درگير مي‌كند؛ افت تحصيلي بچه‌ها، طلاق، افت روابط عاطفي زناشويي و... در واقع ما دنبال ايجاد فرصتي براي ترميم خانواده‌هايي بوديم كه از روستايي دورافتاده زندگي‌شان را رها كرده و آمده بودند تهران.

از طرفي كسي چه مي‌دانست از دل همين بچه‌ها، نوابغ و گنجينه‌‌هاي مملكت بيرون نمي‌آيند. آن زمان فرآيند اخذ مجوز براي شروع فعاليت‌هاي مردمي نسبتا طولاني بود؛ اما چيزي نبود كه اميد مرا قطع كند.

چه سالي مجوز گرفتيد؟

سال 70 مجوز موسسه داده شد؛ اما اواخر سال 68 به‌دنبال درخواست ما اعلام شد برخي فعاليت‌ها را با عنوان موسسه در حال ثبت مي‌توانيم انجام دهيم. ما آن زمان صرفا متكي به توان مالي جمع محدودمان بوديم؛ اما بتدريج از منسوبين همان جمع 20 نفري، كمك‌هايي به ما رسيد و توانستيم زيرزميني را در چيذر اجاره كنيم. پس از آن كه موسسه به ثبت رسيد، با افزايش فعاليت‌هايمان شعاع كوچك دايره ما مثل سنگي كه در بركه‌اي انداخته باشي، بزرگ و بزرگ‌تر شد و به همان نسبت امكانات ما براي پوشش كامل‌تر براي تعداد بيشتري از بچه‌ها.

بچه‌ها را چطور شناسايي مي‌كرديد؟

هر يك از ما بتدريج در 10 بيمارستان دولتي كه بيماران مراجعه مي‌كردند، مستقر شديم. آن روزها براي ما كاملا روشن بود كودك سرطاني هر كجاي ايران باشد، در روند معالجه و تشخيص به تهران خواهد آمد، البته وضعيت معيشتي بعضي خانواد‌ه‌ها به حدي بغرنج بود كه توان آمدن به تهران را نداشتند.

بعدها ما براي اين موارد هم راه‌حل پيدا كرديم. با استان‌ها وارد تعامل شديم كه مواردي از اين دست را به اطلاعمان برسانند. راه‌آهن و هواپيمايي كل كشور هم بليت‌هاي رايگاني در اختيار ما قرار دادند كه به اين منظور استفاده شد. در حال حاضر ما اين امكان را داريم كه هر جاي كشور كه كودك سرطاني باشد او را به تهران بياوريم.

من جايي خواندم بيمارستان محك به دست يك‌بانوي ايراني مقيم پاريس ساخته مي‌شود، درست است؟

بله. زمين بيمارستان پيشتر به منظور احداث نقاهتگاه براي اسكان والدين كودكان شهرستاني خريداري شده بود.
ما نمي‌خواستيم كودك پس از شيمي‌درماني بلافاصله در مسافرخانه‌هاي كثيف و محيط‌هاي آلوده در معرض عفونت قرار گيرد. در اين ميان شهرداري در غرب تهران مكاني را در اختيار ما قرار داد كه تا پايان پروژه ساخت نقاهتگاه استفاده شود.

همزمان با اين قضايا آقاي جواد كرباسي‌زاده، همسر خانم افسانه دبيري، بانوي نيكوكار ايراني از فرانسه به تهران آمده بود و مي‌خواست به آرزوي همسرش براي احداث بيمارستان جامه عمل بپوشاند. همسر ايشان مبتلا به سرطان بود و پيش از فوت در خوابي به ايشان الهام شده بود كه بيمارستاني براي مبتلايان به سرطان بسازد.

دكتر كرباسي‌زاده از طريق بعضي نهادهاي دولتي و غيردولتي با ما آشنا شد و از ما خواست پروژه‌مان را براي بررسي و امكان اجرا برايش بفرستيم. هزينه‌هاي احداث بيمارستان تا زماني كه طرح به نيمه رسيد، از سوي اين نيكوكار پرداخت شد.

وقتي به اينجا رسيديم، ديگر نگراني نداشتيم، براي اين كه مردم و مسئولان از واقعيت و حساسيت طرح اطمينان حاصل كرده بودند بنابراين دست به دست هم دادند و طرح را به سرانجام رساندند؛ مركز فوق تخصصي سرطان كودكان كه خدمت جاودانه‌اي براي شهر تهران است.

ساخت اين بيمارستان در چه سال‌هايي اتفاق افتاد؟

سال‌هاي 75 تا 80 . اجازه بدهيد اين را هم بگويم كه در اين طرح مساله صرفا ساخت يك بيمارستان نبود. ما بيشتر بر يك مركز حمايت‌‌كننده فراگير متمركز بوديم، ضمن اين كه كار خير از ديد ما به اين معنا نبود كه پولي را از كسي بگيريم و با ترحم و غرور به كس ديگري بدهيم، از خدا هم بخواهيم ثواب اين كار را متوجه ما كند.

ما از اول دنبال اين بوديم كه مشكل را به صورت نهادينه حل كنيم و ارتباط بين گيرنده و دهنده كمك به وسيله‌اي براي ابراز ترحم، بزرگواري و منيت‌ها تبديل شود. كمك به‌صورت مطلق براي كمك باشد و كمك‌گيرنده هم به اين باور برسد كه خداوند افتخار انجام اين وظيفه را به ما داده است.

اينجا كمك كردن «بايد» است، نه نمايش بزرگواري. اين يك واقعيت بود. كساني كه اينجا مي‌آمدند، نمي‌‌توانستند بدون آن كه ردپايي از خود برجاي بگذارند، از اينجا بروند.

از زماني كه محك شروع به كار كرد، چند كودك سرطاني تحت درمان قرار گرفته‌اند؟

ما در اين مدت حدود 12 هزار كودك را پوشش داده‌ايم. از 12 هزار پرونده موجود، 5 هزار پرونده فعال است. البته ما هنوز هم به بخش خون و انكولوژي 10‌‌بيمارستان دانشگاهي كه محل مراجعه افراد مستمند است، خدمات مي‌‌دهيم و حمايت مي‌كنيم.

مركز شما چند اتاق تجهيز شده دارد؟

120 اتاق كه با توجه به استاندارد پزشك و پرستار بتدريج استفاده مي‌شود. اينجا تنها مركز در ايران است كه كودك تمام سرويس‌ها را به صورت متمركز دريافت مي‌كند، از شيمي‌درماني، آزمايشگاه، داروخانه تا راديولوژي، فيزيوتراپي و راديوتراپي.

از 12 هزار نفري كه خدمات گرفته‌اند، چند نفر در قيد حياتند؟

آماري در اين خصوص موجود نيست. البته اين را بگويم، زماني كه ما كارمان را شروع كرديم، آمارهاي پراكنده و اظهارنظر پزشكان معالج، ميزان مرگ كودكان سرطاني را 75‌درصد نشان مي‌داد. خوشبختانه امروز ورق كاملا برگشته است. اين كودكان 75 درصد شانس نجات دارند.

در حال حاضر، چند كودك بستري در اينجا و بيمارستان‌ها داريد؟

متفاوت است. حدودا 40 كودك، اما بيماران سرپايي چندين برابر است.

درمان يك كودك سرطاني چقدر هزينه دارد؟

بستگي به نوع درمان و نوع داروها دارد. بعضي داروها در فهرست حمايتي دولت قرار دارند و بعضي‌هايشان هم بايد به صورت آزاد تامين شوند. در كل هزينه‌هاي درمان و داروي يك كودك سرطاني براي ما 31 ميليون تومان است.

هزينه اقامت در بيمارستان چطور؟

خوشبختانه مسئولان در اين زمينه حسن‌تفاهم را نشان دادند. كودك و خانواده‌اش به محض مراجعه در تخت بيمارستان بيمه مي‌شوند. ما هزينه بيمه و فرانشيز اقامت را مي‌پردازيم. البته بعضي داروها و پيوند مغز استخوان بسيار هزينه‌بردار هستند. پيوند مغز استخوان در ايران بين 50-20 ميليون تومان و در خارج از كشور 400-300 هزار دلار هزينه دارد.

هزينه‌هاي جاري و نيروي انساني چطور؟

مشكلات ما در بخش حمايتي كمتر است. مطابق با استاندارد جهاني موسسات غيرانتفاعي مي‌توانند تا سقف 25 درصد، درآمدشان را صرف امور اداري و پشتيباني كنند، 75 درصد درآمد نيز بايد صرف هدف سازمان شود. با اين وجود ما بسيار خوشحاليم كه به دليل داوطلبانه بودن خدمات ما در بخش حمايتي توانسته‌ايم هزينه‌هايمان را به 12 تا 15 درصد درآمدهايمان برسانيم كه بسيار مطلوب‌تر از استاندارد جهاني است. البته هزينه نگهداري و اداره بيمارستان در استانداردي كه مد نظر ماست بسيار بالاست و با روند تورم گاه موجب نگراني مي‌شود.

چند نفر نيروي استخدامي و افتخاري داريد؟

350 نفر كادر استخدامي ما (80 درصد از اين تعداد در بيمارستان‌ها سرويس مي‌دهند)‌ هستند و حدود 500 نفر نيز به صورت افتخاري در بخش حمايتي و درماني با ما همكاري مي‌كنند.

منابع درآمدي‌تان را از كجا تامين مي‌كنيد؟

مردم! محك يك سازماني مردم‌نهاد است. حق عضويت، برگزاري بازارها، كنسرت‌ها، نمايشگاه‌ها و تبليغات شفاهي مردم غالب درآمدي ما هستند. گاهي كمك‌هايي كه از اعتماد مردم به محك نشات مي‌گيرد، بسيار بيشتر از درآمدهاي كوششي ماست. البته براي حفظ اين اعتماد بايد كار كرد. ما همواره آماده‌ايم آنقدر شفاف برخورد كنيم كه همه حتي آنهايي كه كمك كوچكي به محك كرده‌اند رد پاي اين كمك را بوضوح ببينند. شما مي‌توانيد يك بار با عطف توجه مردم به يك معضل از آنها كمك بگيريد، اما بار دوم فقط اعتماد جواب مي‌دهد.

چقدر نگران محك هستيد؟

براي شما مثالي زدم. حفظ استاندارد همين بيمارستان‌ها كه در منطقه حرف اول را مي‌زند و 2 برابر يك بيمارستان معمولي هزينه دارد، كار ساده‌اي نيست. با اين همه، ما در اين باره نگراني بزرگي نداريم. وقتي توانسته‌ايم مركزي با آخرين تجهيزات پزشكي براي درمان سرطان اطفال، آن هم فقط و فقط به پشتوانه كمك مردمي راه‌اندازي كنيم يعني آن معجزه اتفاق افتاده است، پس ما از ترس هزينه‌ها اين آرمان الهي و انساني را متوقف نخواهيم كرد.

محك چقدر از زندگي شماست؟

سوال سختي است. همين‌قدر بگويم كه شما نمي‌توانيد اينجا باشيد و به آن فكر نكنيد.

اين سال‌ها احساس استيصال سراغتان نيامد؟ به‌هرحال گاهي آدم احساس ناتواني مي‌كند. بعيد مي‌دانم هرم حضور يك فرد بزرگ را كنارتان حس نكرده باشيد.

اين عكس پشت سر من، چكيده زندگي‌ام است. با وجود اين همه ابرتهديد‌كننده، مي‌داني هدفي داري و به سوي آن هدف مي‌روي. من خيلي احتراز مي‌كنم خودم را به عوالم غيرملموس و شهودي الصاق كنم. به هر حال درك آن نيروي برتر به اين آساني نيست.

خيلي ممارست مي‌خواهد و خيلي بايد رنج برد كه نشانه‌ها را در زندگي صيد كرد. فقط به ادعا نيست. من در ابتداي راهم و حس غريزي مادرانه مرا به اين‌سو سوق داد و وادارم كرد جلو بروم.

اما از اين مرحله به بعد حس كردم هيچ كاره‌ام. اتفاقي افتاده بود و مي‌افتاد و من جزيي از آن بودم. من اين شانس را داشتم كه بخش كوچكي از اين حادثه باشم.

از مدت‌ها پيش بوضوح مي‌ديدم اين حادثه با من يا بدون من اجزايي را كامل مي‌كند. مي‌ديدم اتفاقي فراتر از ظرفيت ذهني من و همكارانم مي‌‌افتد. در اين سال‌ها تنها خواسته من از اين نيروي ناشناخته معنوي اين بوده كه مرا از اين حادثه حذف نكند. هيچگاه فكر نكردم دستي پشت سر من است.

نه ، اصلا، هميشه فكر مي‌كنم توفيق به من داده شد كه جزيي از اين جريان باشم؛ با اين همه، هميشه نگران بوده‌ام كه نكند من از اين حادثه حذف شوم، نكند لياقت من آنقدر اندك باشد كه آن نيروي ازلي عذر مرا بخواهد.

اگر زندگي شما را در دو پاره «پيش از محك» و «پس از محك» ببينيم، اين دو پاره چه تفاوت‌هايي با هم دارند؟

من متولد همين شميران هستم. زماني كه دخترم بيمار شد، 36 سال داشتم. از بچگي تا آن زمان هزاران بار از روبه‌روي بيمارستان شهدا رد شده بودم؛ اما هيچ تصويري از پس اين ديوارها نداشتم. بيماري دخترم مرا با تحكم به پشت آن ديوارها برد، درست مثل صدايي كه براي بيدار كردن من مقرر شده بود.

من پيش از اين حادثه از تحصيل و جواني و بچه‌داري، آرزوي خفته‌اي نداشتم. زني بودم از خانواده‌اي خوشبخت در طبقه‌اي متوسط، مشغول به كتاب و سفر و مهماني؛ از همان نوع دلمشغولي‌هايي كه همه به نوعي دارند، اما بعد از آن اتفاقات به ناگهان بار هستي و وزن مسووليت سنگين انسان بودن را روي دوشم احساس كردم.

شايد فرق و فاصله زندگي من و همكارانم با ديگران همين‌جاست. من حالا مي‌توانم رد پاي زندگي‌ام را بوضوح در آفرينش و كائنات ببينم. مادراني هم كه فرزنداني سالم و موفق تربيت كرده‌اند، به نوعي صاحب اين رد پا هستند.

همين‌طور مزرعه‌دار و باغبان و كسان ديگر كه منشأ توليد هستند، توليدي كه به ما انرژي حياتي مي‌بخشد. با اين همه هيچ توليدي در جهان قابل قياس با توليد شادماني نيست. به گمان من ماناترين رد پا در كائنات، توليد امكان براي شاد كردن دلهاست.

شما نگاه كنيد نصف بيشتر اشيايي كه در لوكس‌فروشي‌ها، فروشگاه‌ها، اسباب‌فروشي‌ها و... مي‌بينيد، براي توليد شادماني است. اما اين ابزارهاي توليد شادي پس از چند بار استفاده، جذابيتشان را از دست مي‌دهند. تنها نوع شادماني كه هيچ‌وقت نخ‌نما نمي‌شود، توليد شادماني براي «ديگري» است.

اين شادماني شما را براي تحمل رنج‌ها آماده مي‌كند. من و همكارانم روزها و شب‌هاي زيادي زير بار اين مسئوليت و نگراني از نداشتن توان و زبان مشترك به مرز استيصال مي‌رفتيم، اما فرداي همان‌روز با لبخند كودكي كه با عروسكش در راهروي بخش راه مي‌رفت همه آن نگراني‌هايمان دود مي‌شد و اميد در رگ‌هايمان مي‌ريخت.

چه چيزي بالاتر از اين مي‌توانست براي يك انسان اتفاق بيفتد؟ كودكي بيمار از كهگيلويه، از عراق و افغانستان با يك دنيا اميد مي‌آيد اينجا، ما به دردهايشان گوش مي‌كنيم، كمك مي‌كنيم، مرهم مي‌گذاريم، آن هم در اينجا كه شبيه هتل پنج‌ستاره است.

اينها همان هموطنان و عزيزان ما هستند كه در ناصرخسرو روي نيمكت‌هاي كثيف مي‌خوابيدند. گاهي دارايي‌هايشان به تاراج مي‌رفت و به عزت و منزلت انسان و گاه به ناموس آنها تجاوز مي‌شد.

خيلي وقت‌ها مي‌بينيم موسسات خيريه از ايجاد ترحم به عنوان ابزاري براي جلب كمك‌هاي مردمي سود مي‌برند. شما كه در اين دام نيفتاده‌ايد؟

ادبيات ما در اين 18 سال به هيچ وجه جلب ترحم و آكواريومي كردن محيط براي بازديد نبوده است. گاهي البته حامي‌هاي ما مايلند بازديد‌هايي انجام دهند، اما ما همين بازديدها را هم به حداقل مي‌رسانيم. ما در اين همه‌‌سال حتي يك بار عكس‌ كودكي با زخم وحشتناك را چاپ نكرديم، يا عكس خانواده‌اي فقير و درمانده كه با استيصال گوشه‌‌اي نشسته باشد، در صورتي كه از اين مادر و كودك‌ها اينجا بودند، اما ما نمي‌خواستيم بر مدار ترحم بگرديم. مهمترين مساله در نيكوكاري به نظر ما حفظ حرمت انساني است.

شما 8 سال مديرعامل محك بوديد، اما بعد از آن از كار اجرايي كنار كشيديد و بيشتر نقش سياستگذار را پذيرفتيد. چرا اين كار را كرديد؟

پويايي و باروري نقطه اوجي دارد و بعد سراشيبي منحني گريزناپذير است. خوشحالم خداوند بصيرت اين تصميم را به من داده بود.

واقعيت آن است كه تا زماني استعداد و تجارب مديريتي، كاركردش را نشان مي‌دهد. اين همان نقطه دشوار تصميم براي هر بنيانگذاري است. تو بايد اينجا تصميم بگيري اداره و سرنوشت جايي را كه به تمام وجودت بسته است به دست متخصص توانمند و تازه‌نفس بسپاري، تصميم آساني نيست، اما نتايج پرباري دارد.

امسال برنده جايزه بين‌المللي بانك توسعه اسلامي (مشاركت زنان در توسعه)‌ شديد؛ اتفاقي كه متاسفانه در رسانه‌ها بازتاب چنداني نداشت.

بله، من به عنوان نخستين زن مسلمان شيعه در منطقه اين افتخار را داشتم كه جايزه اول بانك توسعه اسلامي را دريافت كنم. پس از اين زاويه، واژه «متاسفانه» براي من معني ندارد، اما از حيث بازتاب اين اتفاق به هر حال ناگوار است كه ما در رسانه‌هايمان الگوهاي منفي را بسيار سريع توزيع مي‌كنيم. اگر عكس اين اتفاق براي يك بانوي ايراني مي‌افتاد، كانون توجه رسانه‌هاي داخلي و خارجي مي‌شد. اين يك واقعيت است كه ما در الگوسازي ضعيف رفتار مي‌كنيم.

فعاليت‌هاي اجتماعي شما به نوعي مواجهه با جهان بيروني است، اما شما در قالب نوشتن با جهان درون‌تان هم مواجه مي‌شويد. وقتي «كيمياخاتون» را خواندم تصويري كه از مولانا و شمس در ذهن من بود، شكسته شد. البته خيلي خوشحال شدم وقتي ديدم اين رمان در دام نگاه فمنيستي و شعاري نيفتاده است. فكر مي‌كنم اين نوع نگاه در جهان خارج از متن و كلمه هم به شما كمك مي‌كند؟

يك حادثه مرا به نوشتن اين رمان كشاند. من در مولتان (جنوب هند)‌ دنبال رد پايي از شمس بودم، بعضي اعتقاد دارند مقبره شمس آنجاست. همان جا براساس اسناد و مدارك تاريخي با ابعاد ديگري از زندگي شمس كه يكي از مرادهاي من است، آشنا شدم. تا آن روز نمي‌دانستم شمس در 60 سالگي با دختر جواني ازدواج كرده است. آن روزها مدام از خود مي‌پرسيدم چرا اين حقيقت از چشمانم پنهان مانده است.

من وقتي اين موضوع را فهميدم، نه‌تنها نااميد نشدم، بلكه فهميدم مختصات زندگي اين بزرگان هم شبيه ما بوده، پس ما هم اين شانس را داريم كه در زندگي‌مان به مراتب عالي‌تري برسيم. زندگي بسيار دقيق‌تر از آن چيزي است كه ما گمان مي‌كنيم.

اين‌طور نيست كه يك عده خوب خوب باشند و عده‌اي هيچ شانسي براي خوب شدن نداشته باشند. پس اميد به صعود و رهايي براي همه وجود دارد. در عين حال شما نمي‌توانيد بگوييد مولانا بزرگ‌ترين انديشمند اخلاق انساني نبود، چون زنش را 6 ماه ترك كرده بود، هر دو را كنار هم بايد ديد.

من اگر با اين كتاب موفق شده باشم بر باورهاي كمال‌گرايانه يا بهتر بگويم كمال‌پرستانه‌مان درخصوص بزرگاني كه خود انسان بوده‌اند و به حكم خداوند جايز‌الخطا، تلنگري زده باشم، به رضايت و خرسندي رسيده‌ام.

شكوفه شيباني‌
 پنجشنبه 14 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1674]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن