تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 29 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوانات...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831103656




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مرگ با ما فاصله چندانی ندارد!!


واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: مرگ با ما فاصله چندانی ندارد!!


http://bigpichost.com/files/54813_zpidyl96.jpg

دغدغه بزرگ خیلی از آدم های این شهر داشتن یک خانه است، کلی این در و آن در می زنند، سال ها کار و پس انداز می کنند تا بتوانند تکه ای زمین توی این شهر بی در و پیکر بخرند. یک سقف که ...


دغدغه بزرگ خیلی از آدم های این شهر داشتن یک خانه است، کلی این در و آن در می زنند، سال ها کار و پس انداز می کنند تا بتوانند تکه ای زمین توی این شهر بی در و پیکر بخرند. یک سقف که شب ها وقتی سرشان را می گذارند روی بالش، با آرامش بخوابند.
اما آدم ها اصولاً موجودات قانعی نیستند، بعد از این که به یک 50-60 متری اش رسیدند، پس انداز می کنند برای خریدن یکی بزرگتر. بعد که آن را به دست می آورند می روند دنبال پس انداز کردن برای خرید یک چیز دیگر و بعد ....
یک روزی ما آدم ها به خودمان می آییم و توی آینه که به خودمان نگاه می کنیم، می بینیم پیر شده ایم و هیچ نداریم. به جز همان خانه، ویلا، شرکت، مغازه و ماشینی که همه عمرمان را برای به دست آوردنشان به هدر داده ایم. حالا دیگر باید به فکر آن دنیایمان باشیم، اما یک مشکلی هست، زندگی این دنیا با آن دنیا یک فرق اساسی دارد، نمی توانی یک شبه صاحب خانه خوبی بشوی، هر چه قدر که پول داشته باشی، هر چه قدر که پارتی های گردن کلفت داشته باشی این طرف و آنطرف، نهایت در یک آرامگاه خانوادگی ساکن می شوی.
الکی که نیست هر کسی از راه برسد و یک جای خوب برای خودش بخرد. آدم هایی هستند که تمام آن روزهایی که تو حرص خرید خانه و ماشین را داشتی، روزهایی که به صغیر و کبیر دروغ می گفتی و سرشان را کلاه می گذاشتی، آن زمانی که فکر می کردی تا همیشه این دنیایی هستی، ابدی هستی، آن ها حساب آن دنیایشان را هم داشتند.

http://bigpichost.com/files/1265066814_0tsd1a9a.jpg

دو خانه در کنار هم، این جا چه کسی قرار است همسایه آن یکی بشود؟! کدام یک از ما زودتر راهی این خانه می شویم؟! به سنگ های روی خانه نگاه کنید، خانه های آن دنیایمان یک فرق هایی دارند با این دنیا.
چراغی نیست مگر این که همراهت برده باشی، دری ندارد، پنجره ای نیست مگر بتوانی با اعمالت به روی خودت بگشایی و هر بلایی که سرت بیاید هر چه قدر که فریاد بزنی کسی صدای تو را نمی شنود، دستت به جایی نمی رسد.

http://bigpichost.com/files/1265096244_d0ldey2u.jpg

به همین زودی ها تمامشان پر می شود. تعداد فوت شده های شهر تهران در سال گذاشته که در همین جا؛ بهشت زهرا، دفن شده اند، در یک سال حدود 49225 نفر بوده و جدا از این افراد 13642 نفر هم در گورستان های دیگر دفن شده اند.

http://bigpichost.com/files/1265124162_of8xy4wi.jpg
زندگی و مرگ به قدر یک مو فاصله دارند، شوق زندگی را می شود در نگاه امیدوار دخترک که به آینده خیره شده دید و درست زیر پایش ردپای مرگ.

http://bigpichost.com/files/1265095896_vykmo6zv.jpg

از میان این همه خانه، یکی پرشده، یکی شان صاحب پیدا کرده، صاحب این خانه لحظه شماری می کند برای دیدن همسایه هایش. چه تنهایی آزار دهنده ای؟!

http://bigpichost.com/files/1265055234_kncq83kj.jpg
جاده ای که محل رفت و آمد اهالی این شهر است؛ شهر بزرگی به نام بهشت زهرا، که روزی وطن همه می شود. باید همین حالا خودمان را جمع و جور کنیم، کسی نمی داند کی باید به این شهر اسباب کشی کرد.

http://bigpichost.com/files/1265130957_16p3z8dc.jpg
این سنگ های سیمانی که انگار از دل خاک روییده اند، تنها نشانی اند که از ما می مانند. غرور آدم ها این جا می میرد، ته می کشد و صاحبش را هم به ته می کشد. غرور آدم ها این جا پایان می گیرد.

http://slopix.com/files/1265082803_54wigsae.jpg

فکر می کنید صدای کسی از داخل این خانه های سنگی بیرون بیاید؟! گلویی برای فریاد داریم اصلاً؟ قدرتی برای تکان خوردن؟ اشکی برای ریختن؟ ناله ای برای بیرون آمدن از دل؟!

http://slopix.com/files/1265119462_rdzcmtoc.jpg
اینجا قطعه 305 است، از جدیدترین محله های شهر بهشت زهرا که هنوز هیچ سکنه ای ندارد. اما پیش بینی آن هایی که دستور ساخت و آماده سازی اش را دادند، درست و قطعی است:"این قطعه همین روزها به کار می آید."

http://slopix.com/files/1265140825_jqnj03ca.jpg

همه یک اندازه و یک شکل اند. خانه های این جا به قدر جثه هایمان ساخته می شوند. بعضی ها سخت جاگیر می شوند در این خانه ها؛ شنیده اید که مادرها قربان قد و بالای بچه هایشان می روند؟! قد و بالای بلند این جاست که مایه دردسر می شود!! اما همه باید در همین خانه ها بخوابیم، کوتاه یا بلند.

http://slopix.com/files/1265116894_v5etohes.jpg


وقتی راهی این خانه می شوی. تا 7 روز دورت شلوغ است، مهمان است که می رود و می آید. پذیرایی هم نمی توانی بکنی. بعد از 7 روز می روند و خانواده ات سعی می کنند که فراموشت کنند، به توصیه دیگران؛
سی و سه روز بعد می آیند سراغت، همه این بار به خودشان فشار می آورند که اشکی بریزند و بعد مراسمی و خرمایی و حلوایی و بعد می روند که می روند و تو می مانی و خانه جدید و زندگی جدید...
***
در ادامه گفت و گو هایی را با دو نفر از کارگرهای دفن بهشت زهرا می خوانید. کارگرهایی که این بزرگی را در حق ما که مرده ایم می کنند که ما را در خانه مان بگذارند.
کاری که گاهی اوقات عزیزترین فرد برای ما حاضر نیست انجام دهد و هیچ کس ارزش کار آن ها را نمی داند. همه شان از ما دلگیرند و به همین خاطر بیشترشان حاضر به گفت و گو نشدند.
*چند ساله هستی؟
27 ساله.
*چند وقته که کارگر دفن هستی؟
یک سال. قبلاً هم راننده خاور بودم.
*چه طور شد که اومدی سراغ این شغل؟
پدرم 27 سال سابقه کار در بهشت زهرا دارد. بعد که پدرم بازنشسته شد، من به جایش آمدم.
*کارگر دفن چه کار می کند؟
زمین را می کَنیم، قبرها رو تمیز می کنیم و مرده دفن می کنیم.
*از کارت راضی هستی؟
ناچارم، درس نخواندم. هر کسی سراغ این کار نمی آید. بیشتر مردم می ترسند، حتی گاهی پیش آمده که جنازه را گذاشته ام توی قبر و به صاحب جنازه گفتم روی صورتش را باز کن و بگذار روی خاک، قبول نکرده اند. بعضی از مردم می ترسند اصلاً جلو نمی آیند، می گویند: "خودت کل کارهایش را انجام بده، من می ترسم."
*تو نمی ترسی؟
نه، ترس ندارد. مرده که ترس ندارد، از زنده ها باید ترسید. مرده احتمال دارد ترکیده باشد، پلاسیده باشد، یا اصلاً سالم باشد و بر اثر سکته فوت کرده باشد، در هر صورت ترس ندارد.
*وقتی می روی خونه فکر و خیال سراغت نمی یاد؟
کارم سخت است و وقتی می روم خانه از خستگی خوابم می برد، وقت فکر کردن به چیزی رو ندارم.
*از حقوقی که می گیری راضی هستی؟
من روزمزد کار می کنم. رسمی های سازمان بیشتر از ما حقوق می گیرند. اما راضی هستم.
*خانواده ات می دانند؟
پدرخانم و مادر خانمم می دانند. همسایه پدر خانمم که فوت کرد، من دفنش کردم. حرف مردم واسم مهم نیست. یک بار برای شام، خانه یکی از بستگان دعوت بودیم. بعد شام وقتی ظرف ها رو جمع کردند، خانم فامیلمان توی آشپزخونه به شوهرش گفت: "ظرف های فلانی رو جدا بذار، باید چند بار بشورمشون."
خیلی ناراحت شدم، گفتم فکر می کند ما کثیف هستیم.
چون با مرده ها ارتباط داریم و دفنشان می کنیم. دیگه نرفتم خانه شان. خیلی ناراحت شدم، خیلی زنگ زدند، اما دیگر نرفتم.
*چند ساعت از روزت رو توی بهشت زهرا می گذرونی؟
9 ساعت
*روزی چند نفر را دفن می کنی؟
معلوم نمی کند. چون ما در قطعه عمومی-یک طبقه ها کار می کنیم. توی یک طبقه ها کمترین تعدادی که دفن می کنیم 20 نفر در روز است.
*کار خاصی جز دفن مرده ها می کنی؟
قبرهای جنازه های 30 ساله که 30 سال از فوتشان می گذرد و فقط استخوان هستند را می کنیم. استخوان ها را چال می کنیم و یکی از نزدیکان طرف را همان جا دفن می کنیم.
حتما باید یکی از خانواده خودش را سر جایش دفن کنیم.
***
ح-29ساله، کارگر دفن بهشت زهرا
*چند وقته که این شغل رو داری؟
یک سال است.
*قبل از این کار چه کار می کردی؟
کار آزاد می کردم، دست فروش بودم. یک روز در آمد داشتم و یک روز نه.
*از سر اجبار آمدی تو این کار؟
بله. مستاجرم، زن و بچه دارم. وقتی دستفروشی یک روز در می آوری و یک روز نه، حقوق نداری اما این جا بیمه هم شدم، سرماه حقوق می گیرم، مزایا هم دارد، کرایه خانه ام را می توانم بدهم.
*فقط به خاطر حقوق این کار رو قبول کردی ؟
بله
*اگر یک کار دیگر با درآمد بهتر پیدا کنی، می روی؟
بله، حتما می رم. درست است که این کار ثواب دارد و کار خوبی است ولی مردم به ما به چشم دیگر نگاه می کنند. فکر می کنند ما که مرده دفن می کنیم یک جورهایی با همه فرق می کنیم.
بارها شده وایستادم توی قبر، خواستم مرده رو بذارم پایین توی قبر، صاحب عزاها از آن بالا پریده اند، روی سرم و بهم مشت زده اند و گفته اند: "برو بالا تو چی کار داری؟! توچه کاره ای؟" فحش می دهند دری وری می گویند. بارها شده هُلم داده اند توی قبر، افتادم توی قبر.

*این جور وقت ها چه می کنی ؟
هیچی می رم کنار، می گم چشم. ما نمی تونیم چیزی بهشان بگوییم. چون عزادار و داغدارند. بالاخره مردم هم عزیزشان را از دست داده اند، ما نمی توانیم با مردم درگیر بشویم. هیچ عکس العملی نشان نمی دهیم. سرمان را می اندازیم پایین و می رویم. چون، حالشان را می فهمیم. اگر با مردم درگیر بشویم برایمان بد می شود.
*چی ناراحتت می کنه تو این کار؟
ما کارگر دفن هستیم، ولی مردم یک جور دیگری به ما نگاه می کنند. ما را گورکن صدا می کنند. کاش یه ذره بیشتر واسه ما ارزش قائل باشند ما هم بالاخره داریم کارمان را می کنیم. وقتی جنازه ای می آید آرام و با احترام می گیریم و می گذاریمشان توی قبر، با مردم خیلی خوب تا می کنیم.
درسته که آن ها هم داغدارند، ولی بالاخره باید به ما هم احترام بگذارند. گاهی وقت ها از دور داد می زنند: گورکن بیا، قبر کن بیا! یا فحش می دهند. نمی توانم بگویم که چه فحش هایی می دهند. البته همه مردم هم این طور نیستند. بعضی ها هم احترام می می گذارند. از ما تشکر می کنند.
*اتفاق خاصی واست پیش نیومده؟
نه، عادت کردیم. تا حالا زیاد مشت خوردم. بارها از پشت هُلم دادند و افتادم توی قبر.

*اگر یک روز یکی از آشناهات فوت کند، دفنش می کنی؟
من مشکلی ندارم، اما شاید اگر فامیل من رو با این لباس ببینند، برداشت بد کنند. به رفیقم می گویم: فلانی! این جنازه ای که دارند، می آورند آشنای من است. به رفیقم می سپارم که دفنش کند، ولی اگر کسی نباشد، خودم دفنش می کنم.
*خانواده ات می دونند که شلغت چیه؟
خواهر و برادرهایم می دانند.
*به جز برخورد بد مردم این شغل چیزی برای آزار تو داره؟
نه، ثواب می کنم، در کنارش یک پولی هم می گیرم. می دانید که دفن کردن مرده ثواب دارد. راضی ام.

*ازدواج کردی ؟
بله. خانمم مشکلی ندارد.

***
بیشتر ما آدم ها، دقیقه نودی هستیم. توی لحظه های آخر، دقایق آخر، روزهای آخر، به فکر می افتیم. قضیه این دنیا و آن دنیا مصداق بارز این اخلاق ما آدم هاست. فکر می کنیم همیشه این جایی هستیم و اما یک روز که مرگ مثل سیلی خورد توی صورتمان، وقتی نزدیک شدنش را احساس کردیم، آن موقع است که نگاه می کنیم به دست های خالی مان، فکر می کنیم به نداشته هایمان و آه هایی که از سر حسرت می کشیم فایده ای ندارند، کاری از پیش نمی برند.
این گزارش تلاشی است برای یادآوری وجود دنیایی دیگر، یادآوری سفری که قرار است همه مان روزی راهی اش بشویم؛ سفر مرگ. سفری که همین لحظه، درست همین حالا شاید راهی اش بشویم.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 180]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن