تبلیغات
تبلیغات متنی
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
طراحی سایت فروشگاهی فروشگاه آنلاین راهاندازی کسبوکار آنلاین طراحی فروشگاه اینترنتی وبسایت
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
سفر به بالی؛ جزیرهای که هرگز فراموش نخواهید کرد!
از بلیط تا تماشا؛ همه چیز درباره جشنواره فجر 1403
دلایل ممنوعیت استفاده از ظروف گیاهی در برخی کشورها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1860659666
![archive](https://vazeh.com/images/2archive.jpg)
![نمایش مجدد: مدرنيته، بررسي مفهوم مدرنيته refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
مدرنيته، بررسي مفهوم مدرنيته
واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: تعریف مدرنیته و
مدرنیته در ایران
واژهی مدرن از قرن پانزدهم مورد استفاده قرار گرفتو «در قرن هفدهم وارد عرصهی منازعات روشنفکری اروپای غربی شد. وجه بارز و آشکار معنای آنْ چیزی معادل «رایج»، «جاری»، مرسوم، متداول یا «چیزی دارای خاستگاه و منشأ اخیر و معاصر» بود.
لیکن بستر و زمینهی ظهور و شهرت و اعتبار روزافزون آن بیانگر معنایی به مراتب وسیعتر، گسترده و عمیقتر از معنای صرفاً فنی آن است: کیفیت یا حالتی دال بر «واجدِ خاستگاهِ معاصر بودن»، (http://p30city.net) و «به تازگی خلق شدن»، که ناگهان به صورت موضوعی مورد توجه شدید درآمده بود و ظاهراً اهمیت و اعتبار همه جانبه و بدیعی پیدا کرده بود.»
به هر جهت «معنایِ واژهی «مدرن» به طرز شگفتآوری فرار، و انگشت نهادن بر آن بسی دشوار است.» انسان مدرن به معنای مورد نظر ما در اروپا شکل گرفت.
انسان اروپایی با توجه به شرایط و گذشتهی تاریخیاش پای در راهی نهاد که چند قرن بعد به صورت امری جهانی درآمد. امروزه هیچ تمدن و کشوری را نمیتوان یافت که صور گونهگون دنیای مدرن را در آن نتوان یافت. همزمان با پیریزی بنیانهای فلسفی و سیاسی مدرنیته در قرنهای هفده و هژده، بنیانهای مادی این تمدن نیز ساخته شد. «اندیشههای فردگرایانه و مدرن خردگرایی که نمایندگان آن دکارت و فلسفهی روشنگری بود»
فیلسوفان دیگری نظیر کانت، فرانسیس بیکن، ماکیاولی، توماس هابس، جان لاک، روسو، منتسکیو، هگل، نیچه و مارکس این بنیانها را پیافکندند تا تمدنی ساخته شود که اصول آن «انسانگرایی، اندیشهی پیشرفت، مادیگرایی، عقلگرایی، ویژگی تجربی، برابرطلبی، خردگرایی و احساساتگرایی است.»
در اینجا قصد ما این است تا به صورتی منسجم و خلاصه، مدرنیته را از لحاظ نظری بررسی کنیم تا پایهای باشد برای قسمت بعدی که مدرنیته در ایران است.
مجموعه تعریفهایی که تا این زمان از «مدرنیته» عرضه شده است، آنچنان متنوع و متقابلاند که این واژه را در ردیف یکی از واژههای پُرابهام، پُرایهام و در عین حال، رایج در دنیای معاصر درآورده است.
....
مدرنيته، پروژهيي ناتمام
بررسي مفهوم مدرنيته از ديدگاه هابرماس
اگر زماني آسمان و آنچه در آن ميگذشت به معماي بزرگ زندگي بشر و محور رايزنيها و محرك تخيلات و ريشهي اسطورهزاييهايش بود امروز زمين و آنچه در آن ميگذرد و گذشته است يعني تجربهي مدرنيته چنين نقشي را يافته و به معماي بزرگ و پيچيدهيي بدل گشته كه ديگر حتي توافق جمعي بر سر ارائه و ارادهي يك معناي مشترك از آن امري دشوار شده است.در نوشتار زير مفهوم مدرنيته از ديدگاه هابرماس انديشمند برجستهي قرن حاضر و جايگاه و وضعيت فعلي آن بررسي خواهد شد.
اگر زمان حال را از گذشتهي بسيار نزديك آن كه در واقع شناسايي و تعيين هويت حال در گرو آن است جدا كنيم، حاصل شكافي خواهد بود دوگانه متناقض و با ماهيتي ديالكتيكي. نتيجهي اين دوگانگي متناقض و ذاتاً ديالكتيكي، پديداريِ وجودي خواهد بود مقاوم و پايدار و در عين حال غيرقابل مقاومت ، پيچيده و معماگونه. حل آن لحظهيي دوام نخواهد آورد و لحظهيي بعد معمايي ديگر سر بر خواهد آورد كه شايد جذاب اما بيشك دردسرآفرين است.
اگر موجودي فاقد مرجع يا مصداق ثابت و عيني باشد بايد آن را در كنش خوديابانهي تاريخي جست وجو كرد. كنشي كه «حال» را معنادار ميكند و همين معنا آن را به استمرار و تجديد شوندگي سوق ميدهد. آنچه گفته شد زير ساخت اساسي نظريهي يورگن هابرماس فيلسوف بلندآوازهي آلماني مبني بر «مدرنيته به مثابهي پروژهيي ناتمام» را تشكيل ميدهد.
هنگامي كه هابرماس سخن از كنش خوديابانه به ميان ميآورد آن را به قيد مكان و موقعيت تاريخي و پروژهيي كه كنشگران با آنها سر و كار دارند مقيد ميكند. در نتيجه در اين نكته يعني ثبيت مدرنيته از طريق پيوند تاريخي آن با روشنگري، هابرماس و مخالفان پست مدرن وي با يكديگر اشتراك طريق دارند. بنابر اين ميتوان از مدرنيته به عنوان پروژهي ناتمام روشنگري نام به ميان آورد.
اما همين ايدهي روشنگري دستاويزي در اختيار مخالفان پست مدرن هابرماس و ديگر نزديكان فكرياش همچون هوركهايمر، آدورنو، ماركوزه و مكاينتاير قرار داده است تا اينان را متهم به گرفتار آمدن در همان چيزي نمايند كه آن را به نقد كشانيدهاند. از نظر مخالفان پست مدرن، هابرماس و همفكرانش، به ايدهي روشنگري همچون يك «حقيقت غايي» چسبيدهاند و از اين غايت كلاف پيچيده و اسرارآميزي ساختهاند كه خود نيز در آن گرفتار آمدهاند.
در حالي كه هابرماس اين پيچيدگي را به گردن معيارهاي «عقلانيت اقتصادي و اداري» مياندازد كه كاملاً با معيارهاي «عقلانيت تفاهمي» و حوزههاي «كنش تفاهمي» كه همان ايفاي رسالتها و وظايف مربوط به انتقال سنت فرهنگي است متفاوت است. هابرماس معتقد است كه نومحافظهكاران از زير توضيح اين تفاوت و دوگانگي زيركانه شانه خالي ميكنند و ريشهي نارضايتيها را به گردن مدرنيتهي فرهنگي مياندازند.
هابرماس در تعريف واژهي نو و مدرن، بر ارتباط آن با گذشته و گذشتهي باستاني تاكيد ميورزد و آگاهي حاصل از به سر بردن در دورهيي نو و مدرن را آگاهي، به وجود الگويي كهن در گذشته و لزوم گذر از آن و به كارگيري الگويي جديد ميداند: «اصطلاح مدرن با مفاهيم و معاني متفاوت، كراراً بيانگر آگاهي از عصر يا دورهيي است كه خود را به گذشتهي باستاني مرتبط ميسازد تا از اين طريق خود را حاصل گذار از كهنه به نو قلمداد كند... به بيان ديگر اصطلاح مدرن دقيقاً در دوراني در اروپا ظهور و ظهور مجدد يافت كه طي آن آگاهي نسبت به عصري جديد از طريق احياي رابطه با باستانيان شكل گرفت.
علاوه بر آن هر زماني كه باستاني بودن يا قدمت كهنگي الگويي محسوب ميشد كه ميبايست به مدد انواع الگوهاي تقليد احيا و بازسازي ميشد.» هابرماس يكي از مظاهر اين آگاهي را در عصر روشنگري فرانسه نشان ميكند كه با نگاه به گذشته و با اعتقاد به پيشرفت نامحدود دانش، طلسم آثار كلاسيك دنياي باستان كه روح ساير اعصار را در چنبرهي خود گرفتار ساخته بود شكسته شد.
هابرماس روح رمانتيك قرن نوزدهم را بر آمده از دل قرون وسطاي آرماني شده ميداند كه آگاهي مدرنيته را شدت بخشيد و آن را به صورت يك آگاهي راديكال در آورد. با اين حال او اين تقابل - بين سنت و حال را - يك تقابل انتزاعي ميداند. از اين زمان به بعد است - اواسط قرن نوزدهم - كه «نويي» غلبه ميكند و خود در اثر تازگي و بداعت سبك بعدي منسوخ خواهد شد. به عقيدهي هابرماس كلاسيك تاريخي مرجعيت خود را از دست داده است، اما هر اثر مدرن اگر در زمان خود به گونهيي معتبر و اصيل مدرن شمرده شود خود در مقام مرجعيت جاي خواهد گرفت و ميتواند اقتدار يك مرجع كلاسيك را در قبال آيندگان كسب كند. در نتيحه ميتوان سخن از مدرنيتهي كلاسيك به ميان آورد.
هابرماس سپس از شاخصههاي مدرنيتهي زيباشناختي سخن به ميان ميآورد و «آگاهي متحول از زمان» را يكي از اين شاخصهها ذكر ميكند. براي مثال به جنبش سوررئاليسم و دادائيسم اشاره ميكند. سوررئاليسم به عنوان جنبشي كه به عناصر و موضوعات عجيب و غريب، نامانوس، توهمي، خيالي، ناسازگار و غيرعقلاني عشق ميورزد و به گفتهي برتون - سردمدار اين جنبش - در پي «برطرف ساختن شرايط و اوضاع تناقضآميز رويا و واقعيت پيشين و تبديل آنها به واقعيتي مطلق يا واقعيتي برين و ابرواقعيت» است و دادائيسم جنبشي كه بر عناصر غيرمنطقي، بيهوده، بيربط و پوچ تاكيد ميكند و دربارهي اهميت شانس و تصادف در خلق آثار هنري به اغراق دچار ميشود و در زيرپا گذاشتن قواعد عمومي راه افراط در پيش ميگيرد. آوانگارد محسوب ميشوند.
جرياني كه به قلمروهاي ناشناخته حمله ميبرد و خود را در معرض خطرات ناگهاني و پيش بيني نشده قرار ميدهد تا خرد و نابود كند و به فتح آيندهيي اشغال نشده نايل آيد. اما هابرماس اين همه را ميگويد تا به اين نكته برسد كه اين همه تلاش در واقع به معناي ستايش و تمجيد از حال و استعلاي آن است و اگر براي امور ناپايدار، گمراهكننده، زودگذر و نيز براي نفس ستايس از پويايي و تحرك ارزش و اعتبار قائليم اين ارزش و اعتبار ريشه در اشتياقي براي دست يافتن به حال نيالوده، سالم، معصوم و پايدار دارد. هابرماس در توصيف بيشتر شاخصههاي آگاهي زيباشناختي مدرنيته سخن از نوعي بازي ديالكتيكي بين راز داري و رسوايي علني به ميان ميآورد.
رازداري سنت و رسوايي كه مدرنيته به بار ميآورد. اين رسوايي حاصل شورش عليه هنجارها و كاركردهاي عادي ساز سنت است و جالب آنكه مدرنيته خود همواره از نتايج سوء و مبتذل هتك حرمتهايي كه ميكند ميگريزد. در عين حال فيلسوف اين ويژگي را نيز براي هنر آوانگارد بر ميشمارد كه اگر گريزي در كار است گريز از هنجارگرايي كاذب در تاريخ است و گرنه استفاده از گذشته به شيوهيي متفاوت مورد توجه هنر آوانگارد است و دوري گزيني از تاريخ خنثي و بدون اثري است كه در موزههاي تاريخيگري محبوس مانده است.
هابرماس در ادامهي تعريف و تبيين خود از مدرنيته به عنوان پروژهيي ناتمام و توصيف «مدرن» (http://p30city.net) به سخن بنيامين استناد ميكند. والتر بنيامين متفكر ماركسيست و نظريهپرداز فرهنگي و ادبي نيمهي اول قرن بيستم است.
وي از فعالان موسسهي تحقيقات اجتماعي دانشگاه فرانكفورت كه بعداً مكتب فرانكفورت از آن سربرآورد بود. او برتولت برشت را قهرمان نظريات زيباشناختي ميداند و آثار برشت را تجلي حال سرمدي و حضور و نفوذ ابديت در زمان و گسست خطي ميداند. او تاريخ را به عنوان موضوعي كه مكان آن از بستر زمان تهي و همگن نيست
بلكه مملو از حضور زمان حال است توصيف ميكند و انقلاب فرانسه را به مثابهي حلول مجدد روم باستان ميشمارد؛ همچون احيا و بازگشت مد. همانگونه كه مد لباس موجب احيا و يا بازگشت به نوع پوشاك گذشته در ذهن معاصران ميشود انقلاب فرانسه نيز سبب احياي روم باستان شد. بنيامين از اين جهش به گذشته، به عنوان حركتي ديالكتيكي ياد ميكند كه مبناي درك ماركس از انقلاب است.
هابرماس با اين استناد نتيجه ميگيرد كه «حال» لحظهي كشف و الهام و آشكارسازي است همانگونه كه روبسپير روم باستان را مملو از آشكارسازيها، كشفها و شهودها و الهامات آني و زودگذر ميداند. هابرماس با پيش كشيدن «هنر پساآوانگارد» تعبيري كه براي نشان دادن شكست و ناكامي سوررئاليسم از سوي پيتر برگر به كار رفت، ضمن آنكه اين شكست را رد نميكند و در قبال آن موضعي نميگيرد اما با بهرهگيري از اين شكست به عنوان ادلهيي براي وداع با مدرنيته به چالش برميخيزد و آن را يك حيلهي زيركانه و پيچده برميشمارد كه نومحافظهكاران درصدد القاي آن براي گذار به پديدهيي به نام پست مدرنيته هستند.
فيلسوف به نظريات دانيل بل استناد ميكند. دانيل بل از برجستهترين نومحافظهكاران آمريكايي است كه كتاب «تناقضات فرهنگي نظام سرمايه داري» وي جدالهاي زيادي را برانگيخت. او تكنولوژي جديد را سد راه فرهنگ لذتپرستانهيي ميداند كه نشأت گرفته از فرهنگ مدرنيته است. او عرصههاي زيست جهان را آلوده شده به فرهنگ مدرنيتي ميداند كه انگيزههاي لذت پرستانه و خودشيفتگي را تقويت و در كار انضباط شغلي و حرفهيي جامعه اخلال ايجاد ميكند. از نظر بل چنين فرهنگي جز به از هم پاشي شيوهي زندگي هدفمند و عقلاني و زوال اخلاقيات پروتستاني منجر نميشود.
هابرماس با اشاره به تعبير هنر پساآوانگارد و نظريهي بل كه از يك سو هنر آوانگارد و فرهنگ مدرن را مرده و فاقد خلاقيت و آفرينندگي ميداند و از سوي ديگر فرهنگ مدرن را مروج اباحيگري و عدم پايبندي به اخلاق معرفي ميكند، كه اخلاقيات و كار و انضباط شغلي را با اخلال مواجه ميكند، يك حيلهي زيركانه معرفي ميكند
و اين پرسش را مطرح ميكند كه جامعهيي كه اباحيگري و عدم پايبندي به اخلاقيات را محدود ميسازد، هنجارهاي فرهنگي مدرن چگونه ميتوانند در آن ظهور يابند و در نتيجه سبب برآشفتگي و اخلال در نظم ناشي از حاكميت جازمهاي اقتصادي و اداري عقلاني شوند. فيلسوف در ادامهي گفتارش دربارهي مدرنيته به عنوان پروژهيي كه ناتمام مانده است و هنوز دوران آن سپري نشده و جا را به پست مدرنيته نسپرده است به مدرنيتهي فرهنگي و نوسازي اجتماعي ميپردازد.
وي ضمن رد اظهارات نومحافظهكاران كه رويكردهاي نامطلوب در زندگي به سمت كار، مصرف، موفقيت، دستاوردها و فراغت ناشي از لذتجويي يا لذتپرستي، فقدان هويت اجتماعي، فقدان اطاعت و فرمانبرداري، خودشيفتگي، كنارهگيري يا عقب نشيني از عرصهي رقابت شئوني و پيشرفت را به مدرنيسم فرهنگي نسبت ميدهند آن را به درستي ناشي از نوسازي سرمايهداري اقتصاد ميداند. اين در حالي است كه نو محافظهكاران علل اقتصادي و اجتماعي را در اين ميان ناديده ميگيرند و اين علل را نه تنها تحليل نميكنند كه روشنفكران متعهد به پروژهي مدرنيته را جانشين اين علل ميكنند.
آنان در واقع با حذف علل و عوامل اصلي، تبعات فرهنگي جوامع نوساختهي اقتصادي و اجتماعي را (كار، مصرف، موفقيت، دستاوردها و فراغت) به علل فرهنگي نسبت ميدهند. در حالي كه به عقيدهي هابرماس، فرهنگ تنها به گونهيي بسيار محدود، غيرمستقيم و واسطهيي در ايجاد اين مشكلات دخيل است. وي ريشهي نارضايتيهاي نومحافظهكاران را در واكنشهاي عميق عليه فرآيند نوسازي اجتماعي ميداند.
عللي كه سبب پويايي رشد اقتصادي ميشود، خود بر روند نوسازي اجتماعي شتاب وارد ميكند و اين علل و شتاب در كنار موفقيتها و دستاوردهاي تشكيلات و سازمانهاي دولتي و حكومتي در اشكال پيشين حيات انساني رسوخ كرده و تبعيت ناگزير آن را از جازمهاي نظام اقتصادي و سيستم نوسازي اجتماعي سبب ميشود. هابرماس اين تبعيت ناگزير زيست جهان از جازمهاي نظام اقتصادي را عامل اختلال در زيرساخت ارتباطي زندگي روزمره ميداند.
نومحافظهكاران، اعتراضات نئوپوپوليستي را نشات گرفته از فرهنگ تهاجمي و نئوپوپوليستها را حاملان و طرفداران اين فرهنگ معرفي ميكنند
هابرماس به طنز و كنايهيي كه راجع به اين اعتراضات در قالب نومحافظهكاري وجود دارد اشاره ميكند و ضمن بر شمردن لزوم آن چيزي كه وي آن را عقلانيت تفاهمي (ارتباطي) مينامد؛ كه در برگيرندهي وظايف مربوط به انتقال يك سنت فرهنگي، وحدت و همبستگي اجتماعي است،
عقلانيت تفاهمي را تحتالشعاع عقلانيت اقتصادي ميداند، چرا كه مناسبتهاي اعتراض درست زماني پيش ميآيد كه حوزههاي كنش تفاهمي كه بازتوليد و انتقال ارزشها و هنجارها را مد نظر دارند تحت نفوذ شكلي از نوسازي هدايت شده توسط معيارهاي عقلانيت اقتصادي و اداري قرار بگيرند و اين نوسازي در تمام اجزا حوزههاي كنش تفاهمي رسوخ ميكند واين رسوخ تداوم تضاد عقلانيت ابزاري با عقلانيت تفاهمي را با خود به دنبال دارد.
نتيجه آنكه هراس و اعتراض گستردهي ناشي از انهدام و ويراني محيط زيست شهري و طبيعي كه نتيجهي بلند مدت نوسازي اقتصادي و اجتماعي است در معيارهاي عقلاني همين نوسازيِ اقتصادي و اداري تحليل ميرود و نومحافظهكاران توجه ما رااز اين فرآيند دور ميسازند. هابرماس مشكلات مدرنيتهي فرهنگي را به كلي انكار نميكند و از سرگشتگيها و حيرتهاي جدي خاص آن ياد ميكند كه ارتباطي به نوسازي اجتماعي ندارد و علل آن را بايد در چارچوب توسعهي فرهنگي جستوجو كرد.
فيلسوف از انتقادات نومحافظهكاران به عنوان انتقاداتي ضعيف از مدرنيته ياد ميكند و ضمن كنار نهادن آنها به سراغ انتقادات كساني ميرود كه مدعي پست مدرنيتهاند يا خواهان بازگشت به اشكال ماقبل مدرنيته هستند يا اساساً مدرنيته را نفي كرده و به دور ميريزند.
اما در عنوان اين نوشتار به نقل از هابرماس از مدرنيته به عنوان پروژه؛ پروژهيي ناتمام نام برده شده است، اينك توضيحي بيشتر در بارهي اين اطلاق. روشنگران قرن هيجدهم براي رهايي از معضلات ناشي از جهان بينيهاي كهن سه حوزهي شناخت علمي، اخلاقي و زيبايي شناختي را از يكديگر جدا كردند تا با تخصصي كردن هر يك از آنها توانمنديهاي شناختي آنها را آزاد نموده و در جهت پيشرفت و افزايش نظارت نيروهاي طبيعي افزايش درك جهان و درك خود،پيشرفت اخلاقي، به عدالت نهادها و حتي سعادت انسانها به كار گيرند.
اما ورود به قرن بيستم همزمان بود با رنگ باختن اميد دستيابي به اين اهداف. اگر چه حوزههاي سه گانهي فرهنگ يعني عقلانيت شناختي، ابزاري، عقلانيت اخلاقي - عملي و عقلانيت زيباشناختي - بياني تخصص شدند تا كارشناسان هر حوزه به تامل در آنهابپردازند، اما حاصل كار چيزي نبود كه به سرعت در حوزهي عمل پديدار شود و در عمل هدفمند روزمره به صورت عادت در آيد.
نتيجه افزايش فاصله ميان نخبگان و كارشناسان با تودههايي بود كه اينك جهان زيستيشان جوهرهي سنتي خود را نيز از دست داده بود و بيحاصل ايام سپري ميكردند. هابرماس معتقد است كه براي رهايي از چنين وضعيتي بايد مدرنيته را از اختيار و احاطهيي كه هنر برآن دارد خلاصي دهيم و به آن به عنوان يك پروژه توجه كنيم. در اين صورت ناگزير نخواهيم بود كه اهداف و نيات ضعيف روشنگري را ادامه دهيم يا اينكه مدرنيته را به عنوان هدفي گمشده اعلام كنيم، بلكه بايد مدرنيتهي زيباشناختي و هنر را تنها به عنوان بخشي از يك عام به نام مدرنيتهي فرهنگي به حساب آوريم.
وقوع جنگ اول جهاني پديداري فاشيسم، نازيسم، جنگ دوم جهاني، كمونيسم و استالينيسم و سيطرهي رو به گسترش پوزيتيويسم موجي رو به گسترش از منتقدان عقلانيت ابزاري پديد آورد. ديالكتيك روشنگري اثر هوركهايمر و آدورنو يكي از مهمترين آثار عرضه شده در اين باره است.
هابر ماس اگر چه خود از ادامه دهندگان - البته بازسازي گر - مكتب فرانكفورت است اما بدبيني و ترديد مطلق نظريهپردازان و رهبران نسل اول اين مكتب را نسبت به ديالكتيك روشنگري ندارد. او مزاياي بالقوهي علم و تكنولوژي را قبول دارد و به جاي انكار عقل و كاربردهاي آن و نفي مدرنيته از پروژهيي ناتمام مدرنيته سخن ميگويد و در راستاي بازسازي نظريهي انتقادي سخن از موقعيت ارتباطي به ميان ميآورد.
به نظر او موقعيت ارتباطي خود فراهم كنندهي شرايط لازم براي يك بحث اصيل خواهد بود چرا كه در موقعيت ارتباطي ناگزيري از پذيرش برخي قواعد و هنجارها وجود خواهد داشت.
البته ايراد ليوتار كه ميگويد آيا حقيقت دارد كه افراد بشر بخواهند يكديگر را درك كنند و اجماع آرا خود را بالاتر از هر چيز بدانند نكتهيي است قابل تامل، به ويژه كه خود هابرماس ايدهي تميز ميان نظريهي سياسي هنجاري و علوم سياسي تجربي را مورد انتقاد قرار داه و به پيوند علوم اجتماعي با نقد اجتماعي معتقد است
هابرماس در دفاع خود از مدرنيته به عنوان پروژهيي ناتمام در برابر پست مدرنيته به عقبنشيني هنر مدرن پس از عصر روشنگري به عرصهيي غير محسوس و غير قابل لمس استقلال كامل اشاره ميكند كه موجب پديداري و تلاشهاي بيثمر سوررئاليست براي همتراز ساختن هنر و زندگي، تخيل و عمل، مجاز و واقعيت و محصول هنري و فايدهي مترتب بر آن شد.
اين تلاشهاي بيثمر حاصل وعدههاي بيسرانجام هنر مدرن براي دستيابي به سعادت و خوشبختي بود كه راه را براي سوررئاليستها باز كرد تا به تلاش براي حذف هر گونه معيار و برابر گرفتن حكم يا داوري زيبايي شناختي با بيان تجربيات ذهني بپردازند و اعلام كنند كه هر چيز ميتواند هنر باشد و هر كس ميتواند هنرمند باشد.
آندره برتون بنيانگذار سوررئاليسم هدف نضهت را بر طرف ساختن شرايط و اوضاع تناقضآميز رويا و واقعيت پيشين و تبديل آنها به واقعيتي مطلق يا واقعيتي برين و ابر واقعيت ميدانست. اما به نظر نميآيد كه سوررئاليسم چيزي بيشتر از يك رويكرد بديل براي فرماليسم و صورتگرايي غالب بر كوبيسم و ساير هنرهاي انتزاعي باشد.
هابرماس نيز قيام و شورش سوررئاليستي را صرفاً جايگزين يك انتزاع ميداند. وي دگماتسيم و خشونت حاصل از تلاشهايي كه در حوزهي معرفت نظري و اخلاق نظري صورت گرفت تا همانند برنامهي سوررئاليستي نفي هنر، به نفي فلسفه بپردازد را موازي و در يك راستا ميداند.
چارهي كار در بازگذاشتن حوزههاي فرهنگي اسير چارچوب نيست. هابرماس تلقي ريشه داشتن خرد ارعابآميز (عقل تروريستي) در سنت روشنگري را رد ميكند و اين را كمتر از كوتهنظري كساني نميداند كه معتقدند رعب و وحشت مداوم و عظيم بوروكراتيك كه در سلولهاي تاريك و نمور و دخمههاي زيرزميني ارتش و پليس مخفي و در اردوگاهها و بازداشتگاهها اعمال ميشد علت وجودي دولت مدرن ميباشد، چرا كه چنين سيستمهاي رعبآوري، از ابزار قهرآميز نظامهاي بوروكراسي مدرن استفاده ميكنند.
هابرماس از تخصصي شدن توليد هنري به عنوان تضميمي براي تداوم آن ياد ميكند، اما معتقد است كه پذيرش هنر از سوي اشخاص عادي و معمولي يا از سوي افراد خبره و كارشناس يا متخصصان روزآمد مسير و جهتي كاملاً متفاوت با پذيرش هنر از سوي منتقدان حرفهيي دارد. اما او همين نگاه غير متخصصانه را موجد تغيير و تبيين تازهيي از نيازهاي انسان ميداند كه ميتواند به درك و دريافتهاي جديدي منجر شود و حتي در انتظارات هنجاريي انسانها رسوخ كرده و موجب تغيير نحوهي ارتباطشان شود.
هابرماس اين قسم از پذيرش هنر را براي تكميل پروژهيي ناتمام مدرنيته لازم ميداند، اگر چه فقط يك وجه از سه وجه لازم براي انجام كار باشد.
براي تكميل پروژه بايد نوسازي اجتماعي صورت بگيرد. نهادهايي كه بتوانند در برابر جازمهاي نظام اقتصادي محدوديتهايي ايجاد كنند. اگر چه ديگر شانس چنداني براي اين كار نميبينند، چرا كه محافظهكاران نو با رندي شكستهاي طرفداران نفي فلسفه و هنر را به نفع مواضع خود تعبير ميكنند.
فيلسوف در ادامه محافظهكاران را به سه دستهي جوان، پير و نو تقسيم ميكند.
به اساس كار محافظهكاران جوان كه بر مدرنيتهي زيباشناسي قرار دارد و در عين حال به توجيه نوعي ضد مدرنيسم آشتيناپذير ميپردازند. به محافظهكاران پير كه از آلوده شدن به مدرنيسم فرهنگي پرهيز ميكنند و چاره را در عقب نشيني به موضعي پيش از مدرنيته اعلام ميكنند و از محافظهكاران نو كه از علم مدرن براي تثبيت و تحكيم مديريت عقلاني خود و رشد سرمايهداري استفاده ميكنند.
هابرماس هدف اين سه گروه را كه محدود و مقيد ساختن قهري و قطعي علم، اخلاقيات و هنر به حوزههاي مستقل جدا شده از زيست جهان و تحت نظارت و مديريت كارشناسان و متخصصان است موجد نتيجهيي ميداند كه در صورت رها كردن كل پروژهي مدرنيته به طور دربست و يكجا و چشم پوشي كامل از آن حاصل ميشد
pourhamrang
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 743]
-
گوناگون
پربازدیدترینها