يك مهمان كه پشت در است

واضح آرشیو وب فارسی:قدس: يك مهمان كه پشت در است
*افروز ارزه گر

انگار سال دوباره مي خواهد تحويل بشود. همه مي گويند وقتي كه آمد، براي روزي كه رسيد، پس كي مي ياد؟...
انگار مي خواهيم برويم سفر. مامان عجله دارد، نگران است و از همين حالا رفته است به استقبالش. بابا خيالش راحت است. من دلم تنگ شده. اولين چيزي كه ذهنم را پر مي كند، اين است كه: چه زود آمد!
تق تق تق...
مي دوم از دستهاي بابا سبد خريد و بسته هاي نان را مي گيرم. بعد مي روم كمكش تا بقيه خريد ها را از توي ماشين بياوريم.
مامان سبزيها را توي يك سبد بزرگ مي ريزد و تربچه ها را توي يك ظرف كوچكتر. من تربچه ها را شبيه گل درست مي كنم. قوري روي سماور قل قل مي خواند و سماور آرام سوت مي زند.
مامان چند بسته مواد غذايي و پوشاك گذاشته است كنار براي خانمي كه جمعه ها براي كار به خانه مان مي آيد.
اين روزها پر از قرارهاي ننوشته است كه شايد من سواد خواندنش را ندارم. وقتي صداي در مي آيد همه حواسشان به در است و اينكه چه كسي آن پشت است. ميهماني است كه سالي يك بار به ديدنمان مي آيد و چمدانش پر از هديه هايي است شبيه قصه. شبيه احساس هاي سبز.
بابا ساعتها را كوك مي كند.
گلهاي چادر مامان صورتي تر مي شوند.
تق تق تق...
زود شب مي شود! سكوت هم بيشتر شنيده مي شود. مي شود شب را بغل كرد و گذاشت كنار خرماها. چند كاسه فرني از آسمان برداشت و غروب خورشيد را مثل چاي سر كشيد. اين چند روز كه ميهمان ماست، همه چيز آرام است مثل شب، عصر، صبح. بابا زودتر از سر كار مي آيد. من هم كلاس زبانم زود تر تعطيل مي شود. مثل يك رسم قديمي وقتي كه صداي پايش مي آيد و بعد همه چيز مهربان مي شود.
دوست دارم بنشينم و به صداي زمزمه قرآن مادربزرگ گوش كنم.
زمزمه ها شنيده تر مي شوند.
تق تق تق...
وقت سحر كه مي شود خوشه پروين رسيده است به پشت بام خانه مان. براي مدتي نگاهش مي كنم بدون اينكه به چيزي فكر كنم. كمي مانده تا خورشيد و طلوع صبح! آن وقت مي شود خدا را به دفترچه كوچك يادداشتم ميهمان كنم.
آسمان پر ستاره تر مي شود
تق تق تق...
مهمون نمي خواين؟
سه شنبه 12 شهريور 1387

این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: قدس]

[مشاهده در: www.qudsdaily.com]

[تعداد بازديد از اين مطلب: 171]