واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: نكته هايي درباره كنسرت اخير گروه شمس در سعدآباد گام به گام به سوي تلفيق
سيدمسعود رضوي
... با چنين ساقي و مطرب كي رود هموار مست
... كافر و مومن خراب و زاهد و خمار مست
مصرع هايي از غزل مولانا1
از همان نخستين سال هاي پس از انقلاب، تحولي در موسيقي ايران رخ داد و ميداني وسيع براي موسيقي سنتي پديد آمد كه تا آن لحظه تاريخي سابقه نداشت. اين در حقيقت يك اتفاق هم سنخ و طبيعي در انقلاب ايران بود و گرايشات سنت گرايانه، روزنه محدود موسيقي سنتي ايراني را گشوده تر ساخت. استقبال كنندگان بيشتر شدند و عميق تر و جدي تر به اين عرصه گام نهادند. البته كاهش عرضه در عرصه هاي متنوع موسيقي، خصوصاً موسيقي پاپ دلايل ديگر اين رونق بود. به زودي سياستگذاري هاي تازه و تمايلات رسمي، همراه با ترويج و تبليغ راديو و تلويزيون نيز بر تثبيت موسيقي ملي ايران- هر چند با محدوديت- كار را به نفع موسيقي كلاسيك ايران يكسره ساخت. موسيقي رديفي و مقامي همراه با برخي نوآوري ها و تلقي هاي متفاوت، جاي موسيقي پاپ را گرفت؛ چنان كه درنهايت تنها برخي سرودهاي تند و انقلابي در جنب حياط خلوت خود يافت. اين سرودها هم البته رقيبي براي موسيقي سنتي ما نبود و نمي توانست باشد، بلكه زمختي و فقدان ذوق و بصيرت هنري در اغلب آنها همراه با سستي اشعارشان مزيتي تازه بود كه ظرافت مينياتوري و ژرفاي كلاسيك و اشرافي موسيقي سنتي را برجسته تر مي ساخت.
باري، در چنين شرايطي، طبعاً اتفاقات نادر و مهمي بايد در عرصه موسيقي سنتي مي افتاد. اين اتفاقات افتاد و از همان ابتدا گروه هاي برجسته و قدرتمندي نظير شيدا، عارف، شمس و... ظهور كردند و هر چند كامشان در سراسر دهه هاي 1360 و 1370 به شرنگ مميزي ها و محدوديت ها و دخالت هاي غيرتخصصي تلخ بود، كار خود را پيش برده و كتاب كهن و ژرف موسيقي ايراني را همچنان باز نگه داشتند. بر همه آنان درود مي فرستيم و همت شان را آفرين مي گوييم.
گروه شمس در سال 1359 به وسيله كيخسرو پورناظري پايه گذاري شد. كارشان تازه و جالب بود اما به نظر مي رسيد به مقتضاي شرايط و در پي موج هاي فرهنگي و سياسي آن ايام ظهور كرده اند و دولت مستعجل خواهند بود، اما عمرشان دراز بود و هم اينك قريب به سه دهه نواي ناب سازهاي كلاسيك و ارجمند ايراني را به سمع ايرانيان و بسياري غيرايرانيان رسانده اند. پورناظري دانشجوي عمران در دانشگاه بود، اما ناگاه شور و عشق هنري كه از طفوليت و از طريق پدرش به او القا شده بود، طغيان كرد، درس و دانشگاه را كنار زد، به سرزمين آبايي نزديك شد و در كرمانشاه به استخدام اداره فرهنگ و هنر درآمد. با وقوع انقلاب اندك وقفه يي در كارهايش پديد آمد، اما از پا ننشست و با علاقه يي كه به ساز مهجور تنبور داشت، آن را احيا كرد و گروهي از تنبورنوازان فراهم ساخت كه نخستين اجراهاي آنها در سال هاي 1359 و 1360 عرضه شد. با وفق آفاق و توافق ايام، از قضا اين كار به تصوف و عرفان تعبير شد و سخت مقبول افتاد. در آن فضاي معنويت گرا كه استاد و معلم و كارگر كارخانه سخن از عرفان و معنا مي گفتند، اين همنوازي هنري و همسنخ با شعر و مفاهيم درويشانه، مكملي بي جايگزين بود . اين گروه براي اولين بار، اين ساز باستاني را به صورت همنوازي مورد استفاده قرار دادند و در كنار آن براي اولين دفعه، صداي دف را به عنوان عضوي رسمي در كنسرت- و بلكه ركني مهم در مجموعه صداهاي همنوا- به كار گرفتند. اين دو ساز كه مناسبتي تام با سماع صوفيانه و احوال عرفاني داشت، وقتي با بهره گيري از اشعار مولانا شنيده مي شد، غوغا مي كرد. نخستين توليد رسمي گروه شمس اين گونه بود و نامش «صداي سخن عشق». اين اثر در سال 1360 به عنوان اولين حضور رسمي- و بلكه اعلام ظهور- گروهي قدرتمند در هنر موسيقي ايران محسوب مي شد؛ اثري كه تقليدهاي بسيار از آن شده است.
سال هاي متمادي در سطوحي متفاوت و غالباً پايين تر تكرار شد. گروه شمس كه در ابتدا به گروه تنبور شمس معروف بود، با اين پشتوانه كار خود را پيش برد و ده ها و صدها كنسرت در ايران و سراسر جهان برگزار كرد. ويژگي تنبور و همخواني اشعار عارفانه جزء لاينفك آنها بود و برخي كارهاي مشترك با صداي شهرام ناظري و نوربخش و اخيراً سهراب پورناظري نيز در زمره آثار موفق ايشان محسوب مي شود. به تدريج گسترش سازهاي ضربي و كوبه يي نيز رنگ و تجلي متفاوت و جالبي در تنظيم قطعه ها و ايجاد تحرك و احساس در آهنگ ها ايجاد كرد. آنان با وفاداري به تنبورنوازي، كه خود به آن «موسيقي عرفاني تنبور» مي گويند، همچنان بر دو زمينه مهم و عميق موسيقي در اين آب و خاك به پيش مي روند؛ موسيقي سنتي ايران و موسيقي پرتنوع و جذاب كردستان.
آخرين كنسرت گروه شمس، در روزهاي 23 تا 25 مرداد در محوطه كاخ سعدآباد با عنوان «بر آفتاب خليج فارس» برگزار شد. تنوع موسيقي، سازها و اشعار و آوازهاي اين كنسرت بسيار شنيدني بود، هر چند خالي از نقص و نقض و معضل و مشكل نبود، در پايان برخي از آنها را كه ناخواسته و تحميلي يا خواسته و قابل رفع است، برمي شمريم.
ترديدي نيست كه گروه شمس با هسته پورناظري ها، در آهنگسازي چيره دستند و بلكه صاحب سبك و ابداع. آنان تنها نوازندگاني ماهر نيستند و خلاقيت و بصيرت جالب توجهي در كار آهنگ دارند. استخوان گروه همچنان كيخسرو پورناظري است و حال و هواي اوليه همچنان در كارهاي گروه ديده مي شود، اما نوآوري ها و ابداعات جوان ترها به وضوح همچون گوشت و پوست بر اين استخوان محكم ديده مي شود. در واقع گروه شمس، هم تغيير كرده و هم ثابت مانده است. بر اصول اوليه موسيقي سنتي ايراني و كردي درنگ كرده و در تلفيق سازها و نواهاي دلچسب و كم آشنا از آن گذشته و بدايع ارجمندي خلق كرده اند، گويا تلاش شان بر نوآوري در عرصه سنت است. چنان كه از هيچ تمهيد و تلفيقي، اگر مبناي محكم موسيقايي داشته باشد، ابا ندارند، قبلاً كمتر اين كار را مي كردند و در سراسر دهه هاي 60 و 70 با احتياط به اين تلفيق ها مبادرت مي كردند، اما در اين سال ها به عنوان يك روش آزموده و با اعتماد به نفس بسيار، جزئيات تازه را به فضاهاي صوتي خود افزوده و حجم تجربه هايشان را فراتر برده اند.
اينك تلفيق يك عنصر اصلي و پايه در كار آنان است. گويا حركت اوليه از يك ساز، آنان را تحريص كرده كه حالا به هر ساز و نواي تازه يي در مجموعه كنسرت شمس ميدان مي دهند و البته نه بي حساب و كتاب، بلكه با شناخت و دقت و بصيرت زيباشناسانه يي كه از چنين هنروران اصيلي انتظار مي رود. اين تركيب ها كه در ابتدا به سازهاي ايراني
- اعم از كهن و متداول- محدود مي شد و از تركيب دف و تنبور آغاز شد، نهايتاً در سال هاي اخير وسعتي جهاني يافته و نواهاي متنوعي از ملل و فرهنگ هاي متفاوت را درهم تنيده است. در همين كنسرت اخير هم ملودي هاي تركي و عربي و نواهاي زهي و ضربي و كوبه يي هندي و حتي شرق دور را مي شد در هماهنگي با موسيقي كلاسيك ايراني و كردي و حتي نواهاي محلي نظير بختياري تشخيص داد. صداي هند و آذربايجان و لبنان و در حقيقت نواي اصيل ملل شرق بر بستر باشكوه موسيقي ايراني با حاشيه يي از ملودي هاي محلي و نواهاي پرشور مقامي مناطق ايران درآميخته بود. سازها لهجه داشتند و نوازندگان به مهارت سازها را مي نواختند و گوش ها را نوازش مي كردند.
مي دانيم كه به رغم اقبال و استقبال مردم از موسيقي سنتي همواره محدوديت ها و كارشكني هاي زيادي در اين عرصه وجود داشت. قوانين ناكافي و بلكه نامناسب، مميزان كم ذوق و استعداد، متعصبان، غوغاي عوامانه و عوامفريبانه برخي متظاهران، فقدان امكانات و مكان هاي مناسب، تحريم سازها در تلويزيون و حرمت و تحقير اين هنر والاي معنوي و بالاخره عدم حمايت از آموزش فراگير و مطمئن موسيقي در آموزش و پرورش و دانشگاه ها و حتي آموزشگاه هاي نيمه رسمي به نحوي كه حتي كلمات موسيقي و آهنگ و ترانه و آواز را كنار زده و عنوان نادرست و بي مسماي «سرود» به رسميت شناخته مي شد... سبب شد در همين زمينه سنتي و محدود هم از همسايگان و ساير كشورها به شدت عقب بيفتيم. نه سالن ها ي خوب و متعدد داريم، نه اسپانسرهاي بزرگ و مطمئن از گروه هاي موسيقي حمايت مي كنند، نه سرمايه وسيع و اقتصاد قابل توجهي با رقم هاي درشت در موسيقي ايراني مي بينيم، نه سازهاي استاندارد، نه آموزشگاه هاي علمي و نظام تربيتي استانده و نه نظم و نظامي براي اجرا.
اينها همه واقعيات هنر موسيقي در كشور ما است، اما به رغم همه اين ناملايمات و محدوديت ها، فطرت هنرجو و فرهنگ اصيل ايراني، همراه با ذوق و پشتكار اقليتي از اهل موسيقي، چراغ خانه را روشن نگه داشته و كوك سازها را در راه شور و شيدايي قرار داده است. عشق به موسيقي همچنان رواج دارد و نواي موسيقي رديفي و مقامي ايراني و نواهاي زيباي كردي و خراساني و بختياري و تركي و بلوچي و بندري شنيده مي شود. اي كاش اين همت موسيقايي، بر زمين و زمينه و زمانه يي حمايت شده قرار مي گرفت تا صدايش جهاني مي شد و همچون موسيقي شرق دور، از فيلماهنگ تا كنسرت هاي بزرگ را درمي نورديدند يا همچون نواهاي يوناني و مجاري و امريكاي لاتين و حتي عربي، همه جا شنيده مي شد و رسميت مي يافت. هنر ايراني نبايد در پنهانكده و سايه سار بماند، بايد بدرخشد و دل ها را به لطف و نور اين فرهنگ بيارايد.
در اشعار متنوع و متعددي هم كه گروه شمس برگزيده بود، اتفاقاً همچون سازهايشان تنوعي ديده مي شد. جز يكي دو قطعه كردي كه من به درستي بر زبان اشعار واقف نبودم، همچنان گزينشي خوب و سنجيده از اشعار مولانا پايه آوازها بود.
در كنار آن غزل زيبايي از هلالي جغتايي به مطلع
«يار آمد و من، طاقت ديدار ندارم
از خود گله يي دارم و از يار ندارم»
و نيز اشعاري از هومن ذكايي استاد دكتر محمدرضا شفيعي كدكني با شعر «زير باران» كه حال و هوايي خاص با صداي سهراب پورناظري يافته بود؛
«از خانه بيرون مي زنم، در زير باران
تا بفكنم در كوچه يي بي صبري ام را،
بردارم از دوش، اين گليم ابري ام را...»
همخوانان خاصه خانم نجمه تجدد بر وسعت و استحكام صداي خواننده اصلي افزوده و درهم آميزي صداها كه با اوج و فرودهاي پي در پي و حلقه يي يكديگر را دنبال مي كردند، فضايي مه آلود و لطيف ايجاد مي كرد. كاري پرزحمت و زيبا بود و گاه با وقايع غيرقابل پيش بيني نظير تكنوازي فلوت، دودوك يا شيرين كاري طبل و خصوصاً نواهاي طبيعي و شبه طبيعي دمام و كوزه و ديجريدو همراه مي شد. حتي نواي سرخوش و حماسي سرنا و دهل بختياري كه ويژه رقص
سه پاي بختياري هاست و خواب از سر هر مخموري برمي گيرد، حالتي خاص و به يادماندني داشت و پايان بندي گروه شمس را از كنسرت هاي مشابه متمايز مي ساخت.
اينها ارزش ها و زيبايي هايي بود كه بيان آنها اداي دين به گروهي است كه بيش از ربع قرن به موسيقي ملي ما خدمت كرده و بر زمينه اصيل آن وفادار مانده اند و نيز بيان برخي ابداعات و نوآوري هاي جوانان گروه شمس براي استمداد از موزيك شرق در جهت غنا بخشيدن به موسيقي اصيل ايراني است، اما نكته هاي كوچك و بزرگي هم بود كه نگفتن آنها روا نيست، هرچند گفتن نيز دل ها را مي رنجاند و عمدتاً به وضع عمومي موسيقي ايراني بازمي گردد.
كنسرت اخير پورناظري ها و به عبارت بهتر «گروه شمس» در دو بخش و با خطابه مفصل و گلايه آميز و كنايي رهبر گروه كيخسرو پورناظري آغاز شد. در بخش دوم هم سهراب پورناظري مسائلي را مطرح كرد كه حدود 10 تا 15 دقيقه طول كشيد، اما در مجموع اين دو خطابه مقدماتي شايد سه تا چهار دقيقه مفيد وجود داشت و آن هم بيان محظوراتي كه قبل از كنسرت پيش آمده و طبق روال جاري در سياست هنري و متوليان آن بخش هاي جالبي از حركات موزون و سماع و آواز و حتي سازها را حذف و محدود كرده بودند. شنونده و بيننده كنسرت در ايران البته مثل تاخير در پرواز هواپيماها يا قطع نامنظم برق چندان تعجبي از اين مسائل ندارد. اما به جز اين توضيح مفصل و شمرده و متل وار آنچه در بروشور كنسرت به اختصار و دقت منتشر شده و در اختيار همگان بود لزومي نداشت. اين دو خطابه نابجا حكم درآمد خارج و ناهماهنگي براي چنين موسيقي درخشاني را داشت كه اتفاقاً همان مقدار وقت هم به كوك سازها اختصاص داده و در سه مورد با تكنوازي هاي تكراري و فاقد بداعت از جذبه ساير قسمت ها كاستند. از جمله نخستين درآمد كه تكنوازي مفصل تنبور بود و بر تاخير در شروع كنسرت خطابه مفصل و كوك كردن طولاني سازها ضرب شد و مستمعان نشسته بر صندلي هاي غيراستاندارد و بسيار نامناسب سعدآباد را تا حدي كسل و خسته كرد. همين جا بد نيست بگويم مسوولان كنسرت كه در قسمت A بليت هاي 40 هزار توماني عرضه كرده بودند بد نبود به فكر صندلي هاي راحت تري باشند و از رنج چهار ساعت و نيم نشستن بر صندلي هاي خشك و كوچكي كه غالباً در مجالس عروسي كرايه مي شود، كمي بكاهند. شايد آخرين شب اجرا- كه راقم شاهد آن بود- چنين ويژگي هايي داشت. اما نورپردازي هم بسيار ساده و گاه فاقد هماهنگي با موسيقي بود. حال آنكه نورپردازي گواه و مكمل كنسرت هاي زنده است و نبايد با خست و بي توجهي از كنار آن گذشت. اجراي خوبي مثل كنسرت سعدآباد، نبايد بر پلكاني بي روح- البته به جز شمع هاي روشن در زمينه- به كار مي رفت. مي شد دكوري متناسب تدارك ديد، خاصه آنكه سماع و رقص درويشان مولوي و حركات موزون پس زمينه هم حذف شده بود. اتفاقاً يكي از دو پرده تلويزيوني نصب شده در محوطه هم ايراد داشت و بر ذهن و زمينه بصري كنسرت اثري نامطبوع مي نهاد.
اينها نكات كوچك و بزرگي بود كه يك شنونده مشتاق اما وفادار و پايبند به موسيقي اصيل ايران زمين ديده، شنيده، فهميده و بيان كرده است. مشكلات هست اما ارزش ها، زيبايي ها و ملاحت روح نواز و رنگارنگ موسيقي نيز هست؛ موسيقي كه اين بار با دستان پرمهارت گروه شمس بر جان هاي خسته از خشكي و خشم و... دامني از گل مي افشاند.
دوشنبه 11 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 223]