تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع): کسی که در پی برآوردن نیاز برادر مسلمان خود باشد، تا زمانی که در این راه است خ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816934228




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دايره


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: در روياهاي نه چندان دور در زمانهاي خيلي نزديك شهري وجود داشت به نام شهر صفحه سفيد كه اهالي اين شهر را شكلها تشكيل مي دادند. مهمترين كار در شهر صفحه سفيد تولد بود. تولد در اين شهر به اين معني بود كه وقتي دو سر خط با تحمل خم شدن و کج شدن هاي زياد ، زاويه برداشتنهاي متعدد به هم مي رسيدند و بر هم منطبق مي شدند ، و يك شكل متولد مي شد زماني كه اين دوسر يك خط بهم مي رسيدند و يك نقطه مي شدند از نظر اهالي شهر صفحه سفيد كه همون اشكال بودند نه شكل جديدي به دنيا مي آمد كه اين به آن معني بود كه اين شكل يك فضاي مخصوص بخود را اشغال كرده يعني داراي درون و بيرون شده فضايي در درون كه يك فضاي محدود بود و توسط خط بسته احاطه و در برگرفته مي شد و فضاي بيروني كه يك فضاي نا محدود بود و خود خط بسته و در نتيجه فضاي داخل آن را احاطه مي كرد. اهالي شهر صفحه سفيد به دو دسته تقسيم مي شدند ، اشكال هندسي كه از نظر علمي رتبه و كلاس از ديگر اشكال برتر بودند و اين فقط به اين دليل بود كه آنها نام خود را مي دانستند و شناخت كافي از تمام اظلاع يا خم شدگيها و زواياي خود را مي دانستند و شناخت كافي از تمام اضلاع و يا خم شدگيهاي خود داشتند و اشكال غير هندسي كه نام خود را نمي دانستند و تنها يك خط بسته بودند و فقط مي دانستند كه هستند و فضاي دروني دارند و فضايي را اشغال كرده اند و هيچ تصورو تعبيري از خود براي نام گذاري نداشتند به اين اشكال اصطلاحا اشكال غير هندسي و يا بي سواد مي گفتند. بعد از مسئله تولد دومين مسئله مهم در شهر صفحه سفيد حركت بود ، حركت در شهر صفه سفيد عبارت بود از جابجايي يك شكل از يك نقطه به نقطه ديگر با حفظ فضاي دروني خود ، در شهر صفحه سفيد هر شكل كه آسانتر جابجا مي شداز ميزان موفقيت و خوشبختي بيشتري نسبت به ديگران برخوردار بود و شعار تمام اشكال اين بود : حركت راحت تر ، خوشبختي بيشتر. از آنجا كه هر شهر براي شهر شدن احتياج به قوانين مدون داشت در شهر صفحه سفيد هم قوانيني وجود داشت البته قوانين شهر صفحه سفيد خيلي خيلي كم بود شايد 2 يا 3 تا قانون اصلي كه بدليل كم بودن قوانين همه موظف به رعايت آن بودند و در غير اين صورت با پاكن پاك مي شدند. اولين قانون اين بود كه حق تقدم هميشه با اشكال هندسي بود يعني اگر زماني روزي در جايي از صفحه سفيد يك شكل هندسي با يك شكل غير هندسي در يك مسير قرار مي گرفتند شكل غير هندسي موظف بود كه براي شكل هندسي راه را باز كند . دومين قانون اين بود كه هر شكلي كه سريعتر و آسانتر حركت كند ديگر اشكال موظف بودند به او لبخند بزنند و سلام كنند. (البته اين قانون خيلي براي اشكال غير هندسي معنا نداشت چون آنها اصولا با خود حركت مشكل داشتند يعني معمولا يك ضلع يا زاويه يا خم شدگي آنها جلوي حركت بقيه را مي گرفت. اين بود كه اصل خود حركت براي آنها سخت بود چه برسد به حركت سريعتر و آنها وظيفه خود را خوب مي دانستند).قانون سوم این بود که هر شکل باید بعد از متولد شدن درحضور چند شکل هندسی خود را معرفی می کرد ونسبت به هندسی بودن یا نبودن خود دلیلی می اورد که دیگر اشکال هندسی مجاب شوندوقانون اخرکه مربوط به دایره ها بود زیرا دایره ها حتی از تمام اشکال هندسی هم برتر بودندوقانون این بود که هر چه قطر دایره بزرگتر باشد از احترام بیشتری برخوردار می بود ودیگر دایره ها نیز باید 3 قانون قبل را در مورد او اجرا می کردند.آن در روز در يك از منطقه از مناطق شهر سفيد داشت اتفاق مهمي مي افتاد . يك شكل داشت متولد مي شد . در آن منطقه از شهر اشكال هندسي زيادي زندگي مي كردند و بطور كلي جزء مناطق خوب و با رتبه شهر بحساب مي آمد چون اشكال غير هندسي خيلي كمتري داشت البته بجز منطقه دايره ها كه از هر حيث به ديگر اشكال هندسي برتري داشتند. اكثر اشكال هندسي شاهد كامل شدن تدريجي شكل بودند لحظات هيجان انگيزي بود هر يك از اشكال سعي مي كردند كه اسم شكل جديد را حدث بزنند البته هر چه به اواخر كار نزديك مي شدند حدس زدن آسانتر مي شد و در لحظات آخر ديگر تقريبا نظر همه اين بود كه يك دايره در حال متولد شدن است . اما ناگهان پس از كامل شدن سكوت مهمي همه جا را فرا گرفته بود .
هيچ كدام از اشكال دقيقا شكل تازه متولد شده را نمي شناختند با اينكه چهره آشنايي داشت ، حتي بعضي ها كه خيلي بدبين بودند نسبت به اين كه جز اشكال با سواد هست يا بي سواد مردد بودند. تا اينكه خود شكل بعد از خميازه اي با لبخند شروع به معرفي خود كرد شكل تازه با لبخندي به ديگر اشكال نگاه كرد و گفت خانمها ، آقايان سلام اسم من دايره است ، من يك دايره ناقص هستم و دايره ناقص به معرفي خود مشغول بود كه آقاي مربع حرفش را قطع كرد و گفت : تو چي هستي دايره آنهم يك دايره ناقص و دايره ناقص جواب داد البته ، آقاي مربع با عصبانيت فرياد زد چي داري مي گي آقا پسر ، هيچ كدام از ما تا حالا همچين چيزي را نديده و نشنيده ايم از كجا معلوم كه تو جز اشكال بي سواد نباشي و خانم مثلث هم كه هميشه نسبت به آقاي مربع ارادت خاصي داشت و هميشه يك احساس حقارت دروني نسبت به او داشت با فرياد حرف آقاي مربع را تائيد كرد . هم همه نامفهومي ميان اشكال در گرفته بود . دايره ناقص بدون اينكه خونسردي خود را از دست بدهد با يك حركت سريع خود را به آقاي مربع رساند و با اين حركت كه نشانه دهنده سرعت بالا و ميزان خوشبختي دايره ناقص بود همه ساكت شدند. دايره ناقص با لبخندي ادامه داد اگر شما نسبت به نوع من و شكل من مشكوك هستيد همين الان حاضرم با شما تا هر جا كه بخواهيد مسابقه بدهم ! آقاي مربع كه از جابجايي سريع دايره ناقص مبهوت شده بود با دستپاچگي به دايره ناقص گفت : البته كدام شكل در شهر صفحه سفيد هست كه نداند كه فقط يك دايره مي تواند اينقدر سريع و راحت جابجا شود و صدالبته واضح است كه شما از تبار دايره هاي والا تبار هستيد قربان. اميدوارم جسارت من را ببخشيد دايره ناقص دليل اينهمه تندخويي و پرخاش در ابتدا و اينهمه چاپلوسي و تملق در انتها را درك نمي كرد. ساكت شده بود، كم كم تمام اشكال به سراغ كار خود رفتند ولي اتفاقي فكر دايره ناقص را آزار مي داد فرياد كلمه ناقص توسط آقاي مربع مدام در ذهن دايره ناقص تكرار مي شد.
دايره ناقص مدام به لحظه تولد خود فكر مي كرد و اينكه چقدر در لحظه تولد احساس خوشحالي و خوشبختي مي كرده و حالا اين كلمه ناقص اين حالت ناقص بودن چقدر خوشبختي و خوشحالي ابتداي كار را تحت الشعاء قرار داده بود. كم كم سوالي داشت در ذهن دايره ناقص شكل مي گرفت او از ابتداي مي دانست كه ناقص است ولي سوال اينجا بود كه آيا مي توان كامل شد يا نه ؟ دايره ناقص احساس خستگي مي كرد تصميم گرفت به استراحت بپردازد و فردا را براي يافتن جواب سوال خود از منطقه زادگاهش به سمت منطقه دايره هاي كامل حركت كند ، خيلي زود صبح شد و دايره ناقص به راه افتاد و در حال خارج شدن از منطقه زادگاهش بود كه ذوزنقه سالخورده اي را ديد كه بزحمت حركت مي كرد ، به ذوزنقه نزديك شد و با همان لبخند هميشگي سلام كرد ، ذوزنقه كه دستپاچه شده بود سلام بلند بالايي داد ،دايره ناقص از ذوزنقه آدرس منطقه دايره ها را پرسيد ، ذوزنقه اظهار بي اطلاعي كرد و ادامه داد كه البته همه دايره ها خود به خود از آدرس آن منطقه از بدو تولد اطلاع دارند و شما نبايد نگران پيدا كردن آن باشيد. دايره ناقص از ذوزنقه خداحافظي كرد و به راه خود ادامه داد ، ذوزنقه همانطور كه دور شدن دايره ناقص را نگاه مي كرد با خود فكر كرد او نبايد از نژاد اصيلي باشد چرا كه قانوني كه صددرصد به نفع او بود نقض كرد و بي توجه به‌ آن به راه خود ادامه مي داد. دايره ناقص همچنان با چرخيدن به راه خود ادامه مي داد ولي كم كم دو نوك تيز قسمت خالي كه تقريبا به اندازه يك قاچ پيتزا بود شروع به درد گرفتن كرده بود و هر چند وقت هم شيئي يا تكه اي كه هيچ تعريف خاصي نداشت در قسمت خالي ان گير مي كرد ولي دايره متوجه شده بود كه با چرخش مداوم مي تواند از شر آنها خلاص شود.
در راه دايره ناقص به منطقه اشكال بي سواد رسيد و با مشاهده رنج و سختي آنها براي حركت و زندگي درد را فراموش كرد و سعي كرد هر چه سريعتر از آن منطقه دور شود ، غافل از اينكه هيچ كدام از آنها از درد و سختي كه گريبانگير آنها بود خبر نداشتند و با بي خبري براحتی در سختي ، زندگي مي كردند. دايره ناقص همچنان مي چرخيد و از مناطق مختلف عبور مي كرد و ناخواسته به سرعت چرخيدن دايره ناقص اضافه مي شد دايره ناقص كم كم داشت نگران مي شد و احساس مي كرد كه گم شده است و نمي تواند منطقه دايره ها را پيدا كند كه ناگهان از دور يك دايره بزرگ پيدا شد ، دايره ناقص به سمت دايره بزرگ حركت كرد و با لبخند سلام كرد و پرسيد ببخشيد مي توانم از شما سوالي بپرسم. دايره بزرگ به دايره ناقص نگاهي انداخت و گفت : اوه يك داير ناقص جوان خوب بله مي تواني بپرسي. دايره ناقص پرسيد مي توانيد به من بگيد كه منطقه دايره ها را كجا مي توانم پيدا كنم ؟ دايره بزرگ نگاهي به دايره ناقص انداخت و گفت پسرك تو همين الان در منطقه دايره ها داري چرخ ميزني ، دايره ناقص بلافاصله پرسيد يك سوال ديگر هم داشتم. دايره بزرگ جواب داد بپرس ولي زود باش چون احساس مي كنم با سوالهاي بي خودي داري وقتم را مي گيري. رفتار دايره بزرگ دايره ناقص را به ياد آقاي مربع منطقه خودشان مي انداخت.
دايره ناقص پرسيد ببخشيد جناب دايره شما از اول يعني از لحظه تولد يك دايره بزرگ بوديد يعني همين بوديد كه هستيد ؟ دايره بزرگ که ازشدت عصبانيت قرمز شده بود نمي دانست كه چه بگويد از طرفي هم طبق قانون سوم شهر می بایست خود را درست معرفی کند و نمي توانست دروغ بگويد. سر انجام دايره بزرگ نگاهي به دور و بر انداخت و با تپق شروع به حرف زدن كرد و گفت : اين چه سوال بيخودي است كه مي پرسي ، البته كه من از اول هم دايره ... و بعد كمي من و من كرد و ادامه داد البته بگذار كمي فكر كنم ... اوه حالا يادم آمد مي دوني پسر جان چون از آن دوران زمان خيلي زيادي مي گذره ديگه كم كم داشتم فراموش مي كردم دايره ناقص با خود فكر مي كرد هيچ وقت حتي بعد از سالها نمي تواند لحظات تولد خود را فراموش كند، دايره بزرگ ادامه داد : بله من سالهاي خيلي دور زماني كه متولد شدم فكر كنم كه يك مربع بودم كه البته بلافاصله بعد از تولد با تلاش و كوشش فراوان و تحقيقات وحركت خيلي زياد توانستم يك دايره بشوم ، دايره ناقص دوباره پرسيد يعني من هم مي توانم يك دايره كامل باشم . دايره بزرگ پوزخندي زد و ادامه داد فكر نمي كنم چون از نظر من تو يك دايره ناقص بازيگوشي هستي كه مدام وقت خود را صرف چرخيدن به اطراف مي كني و اصلا اهل تحقيقات مطالعات و تلاش و زحمت نيستي ، دايره ناقص كه مثل مسلسل سوال مي كرد دوباره از دايره بزرگ پرسيد : جناب دايره شما تحقيقات خود را از كجا شروع كرده ايد ؟ دايره بزرگ با سردرگمي گفت چقدر سوال مي كني پسرك من كار دارم و وقت جواب دادن به سوالهاي پيش پا افتاده تو را ندارم و به سرعت از دايره ناقص دور شد. دايره ناقص كه از رفتن سريع دايره بزرگ گيج شده بود به اطراف نگاه مي كرد و سعي مي كرد از ميان جوابهاي دايره بزرگ راهي براي كامل شدن خود پيدا كند ولي متاسفانه هر چه بيشتر به جوابهاي داير بزرگ فكر مي كرد كمتر جوابي براي خود پيدا مي كرد.
به همين دليل به سراغ يك دايره ديگر رفت . دوباره سوالها و جوابها شروع شد ولي اين بار اين دايره با دايره ناقص همكاري بيشتري مي كرد و در نهايت به دايره ناقص گفت حقيقت اين است كه هيچ كدام از ما دايره ها نمي دانيم كه چگونه دايره شديم البته به نظر همه ما اين مهم نيست كه چگونه دايره شديم ولي تو براي راهنمائي بيشتر و شايد هم پي بردن به اين راز بهتر است به سراغ پيرترين دايره كه وجود دارد بروي شايد او بتواند به تو كمك كند. دايره ناقص پرسيد چطور مي توانم پيرترين دايره موجود را پيدا كنم و دايره جواب داد كار سختي نيست اگر همين طور مستقيم حركت كني و به سمت چپ و راست منحرف نشوي بزودي او را پيدا مي كني . دايره ناقص دوباره پرسيد چگونه او را بشناسم ؟ دايره جواب داد خط اطراف دايره پير بر اثر حركت زياد بسيار نازك شده بطوريكه بسختي میشود ميان فضاي دروني و بيروني دايره پير تفاوت قائل شد. دايره ناقص از دايره جدا شد و همانطور که او گفته بود مراقب بود که به چپ يا راست منحرف نشود. چيزي نگذشت که دايره ناقص به پيرترين دايره رسيد. نزديک تر شد و سلام کرد و دايره پيرهم با لبخندي جواب داد. دايره ناقص از دايره پير پرسيد مي توانم چند سوال از شما داشته باشم. دايره پير به دايره نزديک شدو چرخي دور دايره ناقص زد و گفت : فکر مي کنم تو دانايي ، مهم اين است که ما دايره شديم و الان هم هستيم. دايره ناقص پرسيد چرا اينطوري فکر مي کنيد و دايره پير جواب داد چون مي پرسي ، و آخرين باري را که کسي از من سوال پرسيده را بياد نمي آورم. تعداد دايره ها محدود است و خيلي وقت مي گذرد که به تعداد ما اضافه نشده و يا حتي تولدي نداشتيم دايره ها فقط به نقاط مختلف شهر سفيد مي روند به همه جا سرک مي کشند و از اينکه دايره اند به خود مي بالند ، همين که اشکال ديگر به آنها احترام مي گذارند براي آنها کافي است.
دايره ناقص شروع کرد به شرح اتفاقاتي که برايش افتاده از لحظه تولد ، آقاي مربع چرخيدن هاي زياد ديدار با اشکال مختلف ديدن دايره بزرگ ملاقات با دايره ديگر و همه حرفها و سوالهاي که بين آنها رد و بدل شده بود را براي دايره پير توضيح داد و همچنين اضافه کرد که بدنبال چه چيزي مي گردد. دايره پير مدتي سکوت کرد و بعد پرسيد ببينم تو چطور به منطقه دايره ها وارد شدي و دايره ناقص جواب داد همين طور در حال چرخش بودم که با يک دايره بزرگ روبرو شدم و بعد از صحبت با او فهميدم که وارد منطقه دايره ها شدم. دايره پير دوباره پرسيد تو هرگز شيب منطقه را براي رسيدن به منطقه دايره پشت سر نگذاشتي و دايره ناقص جواب داد نه هرگز از آن منطقه عبور نکردم . دايره پير با تعجب به دايره ناقص نگاه کرد و ادامه داد چطور ممکن است تو به منطقه دايره ها برسي ولي شيب را پشت سر نگذاشته باشي چون همه اشکال براي رسيدن به منطقه دايره ها ابتدا از منطقه شيب عبور می کنند و بعد وارد منطقه دايره می شوند. دايره پير گفت : البته نکته مهم ديگر اين است که نه تنها در اين منطقه بلکه در هيچ منطقه ديگري هيچ کسي جواب سوال تو را نمي داند و من به تو پيشنهاد مي کنم که براي پي بردن به جواب سوال خود سري به منطقه شيب بزني چرا که اشکالي که بتوانند شيب را پشت سر بگذرانند بطور نا خود آگاه به دايره تبديل مي شوند و فکر مي کنم جواب سوال تو در آنجا باشد. دايره ناقص بطرف منطقه شيب حرکت کرد و به آنجا رسيد شيب بسيار تند و طولاني بود که هر شکلي براي رسيدن به منطقه دايره ها بايد از آن بالا مي رفت مدتي به شيب و راه طولاني آن نگاه کرد چيزي دستگيرش نشد کم کم به اين نتيجه رسيد که از شيب بالا برود ، از طرفي خبر بالا رفتن دايره ناقص از شيب براي پي بردن به راز کامل شدن بسرعت در منطقه دايره ها پيچيد و همه دايره ها منتظر بودند تا ببينند که دايره ناقص در نهايت پس از پشت سر گذاشتن شيب چگونه به راز کامل شدن پي خواهد برد. لحظاتي سختي براي دايره ناقص بود بالا رفتن از شيب کار بسيار سختي بود . دايره ناقص براي بالا رفتن از فضاي درون خود کمک مي گرفت و مدام به فضاي درون خود به مرز ميان درون و فضاي نامحدود بيرون ضربات متناوب وارد مي کرد. تمام قسمتهاي مختلف دايره ناقص درد مي کرد ولي او همچنان مي چرخيد و به بالا مي رفت و ضربه ميزد. گاهي که احساس خستگي و ضعف در او زياد مي شد و مي ايستاد اندکي استراحت مي کرد و دوباره به راه مي افتاد در طول راه سعي مي کرد لحظات مختلف را بياد بياورد و يا با خود حرف مي زد و شعر مي خواند تا متوجه سختي مسير نشود تقريبا به اواخر راه رسيده بود که سرانجام احساس که ديگر دردي ندارد و مي تواند خياي راحت تر و سريعتر بالا برود وقتي که بالاي شيب رسيد از رسيدن به منطقه صاف خيلي خوشحال بود تصميم گرفت به سراغ دايره پير برود اين بود که به راه افتاد ولي اين بار احساس مي کرد با سرعت بيشتري از گذشته حرکت مي کند وقتي به دايره پير نزديک مي شد با تعجب ديد که ديگر دايره ها هم منتظر او هستند و همه با فرياد خوشحالي کامل شدنش را به او تبریک مي گويند ولي او هيچ احساس خاصي در مورد کامل شدن نداشت او با خود فکر مي کرد که من فقط يک شيب را پشت سر گذاشته ام . در همين افکار بود که به دايره پير رسيد. با تواضع سوال کرد ولي دايره پير بدون اينکه جواب او را بدهد با اشتياق پرسيد خوب دايره جوان به راز کامل شدن پي بردي ؟ دايره جوان از حرکت باز ايستاد او فقط يک شيب را پشت سر گذاشته بودو در آن شيب هيچ نشانه اي يا رازي يا کليدي براي حل معماي خود نيافته بود اين بود که بلافاصله بدون اينکه جوابي به دايره پير بدهد به سراغ منطقه شيب رفت. احساس مي کرد که چيزي را ناديده گرفته بي دقتي کرده و دوباره منطقه شيب بود تند و طولاني . دايره جوان مصمم به درک جواب سوال در مقابل آن بود شروع به بالا رفتن از شيب کرد ولي اين بار با دقت و ريزبيني زياد چندين بار از شيب بالا و پائين رفت ولي هيچ کليدي براي سوال پيدا نکرد فقط احساس مي کرد که هر بار بالا رفتن و پائين آمدن از شيب براي او آسانتر مي شود. ناچار خسته و نا اميد به سراغ دايره پير رفت از اينکه هيچ جوابي پيدا نکرده بود شرمنده بود. به منطقه دايره ها وارد شد و با تعجب احساس مي کرد که ديگر دايره ها کوچکتر شده اند و به سراغ دايره پير رفت ولي با تعجب ديد که دايره پير او را نمي شناسد. نزديک دايره پير شد و خود را معرفي کرد. دايره پير نگاهي به دايره جوان انداخت و گفت تو بزرگترين دايره اي هستي که من تا بحال ديده ام و بعد پرسيد آيا جواب سوال را پيدا کردي دايره جوان جواب داد متاسفانه نه ، دايره پير پرسيد چطور اينقدر بزرگ شدي و دايره جوان با سردرگمي جواب داد هر چقدر از شيب بيشتر بالا و پائين مي روم تعداد سوالهايم بيشتر مي شود و تعداد جوابهايم کمتر دايره پير با لبخندي رو به دايره جوان کرد و گفت به بالا و پائين رفتن از شيب ادامه بده تو موفق خواهي شد اين را در تو مي بينم و حس مي کنم.و فرياد زد طبيعت همه چيز را مي داند اين من و تو هستيم که بايد با اصرار و متواضع جوابهايمان را از او بگيريم.
در ضمن فراموش نکن هنگامي که براي کشف يک راز به دنبال کليد در اطراف هستي سري به خودت بزن شايد آن کليد را در درون خود بيابي و هرگز فراموش نکن پيچيده ترين راز طبيعت برای تو خود تو هستي .
دايره جوان براي بار سوم از دايره پير جدا شد و اينقدر در شيب بالا و پائين چرخيد که احساس مي کرد بايک چرخش تمام شيب را طي مي کند. و سرانجام در همين لحظه احساس مي کرد که کليد تمامي سوالهاي خود را يافته با خوشحالی به طرف منطقه دايره حرکت کرد با تعجب ديد که تقريبا تمام فضاي منطقه دايره ها را گرفته و ديگر دايره ها مجبور بودند که براي ماندن در منطقه در داخل دايره بزرگ و جوان قرار بگيرند . دايره بزرگ و جوان فرياد مي زد يافتم راز کامل شدن و بزرگتر شدن را يافتم و تکرار مي کرد در شيب چرخيدن در شيب بالا و پائين رفتن مرا مدام کامل تر و بزرگتر مي کند. و فشار برای چرخش بیشتر خط بسته اطراف مرا گسترده تر می کند.چرخش ابتدا دو قسمت تیز و ناقص مرا به هم نزدیک کرد تا بالاخره کامل شدم وادامه آن مرا گسترده تر کرد.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 107]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن