واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: خاطرات اوباما: چگونه وارد دنیای سیاست شدم؟
از زمانی که نخست بار برای احراز مقامی سیاسی اقدام کردم نزدیک به ده سال می گذرد. آن موقع 35 ساله بودم، از به پایان رسانده دانشکده حقوق چهار سالی می گذشت، تازه ازدواج کرده بودم و...
"جسارت امید" کتابی است از باراک اوباما ، رئیس جمهور ایالات متحده امریکا. این کتاب اخیراً در ایران توسط "ابوالحسن تهامی" ترجمه شده و انتشارات نگاه نیز ان را منتشر کرده است.
کتاب ، روایتی است از فعالیت ها و خاطرات سیاسی اوباما که در آن به بررسی مسائل داخلی آمریکا نیز پرداخته می شود و نیز فرصتی است برای بازشناسی افکار ، اندیشه ها و شعارهای اوباما.
در این نوشتار ، بخشی از "جسارت امید" را که مربوط می شود به آغاز کار سیاسی اوباما -به قلم خودش - می خوانیم؛ آغازی دلسرد کننده ای که اوباما ، با جسارت ، بدان امید داد و نهایتاً به ریاست جمهوری آمریکا نیز رسید:
« از زمانی که نخست بار برای احراز مقامی سیاسی اقدام کردم نزدیک به ده سال می گذرد. آن موقع 35 ساله بودم، از به پایان رسانده دانشکده حقوق چهار سالی می گذشت، تازه ازدواج کرده بودم و روی هم رفته آدمی بی صبر و حوصله به حساب می آمدم.
در مجلس قانون گذاری ایالت ایلینوی یک کرسی خالی شده بود، و چندی از دوستان پیشنهاد کردند که خود را کاندیدای احراز آن کنم.
آنان فکر می کردند که کار من در جایگاه وکیل حقوق مدنی و ارتباط هایم از دورانی که سازمان دهنده امور اجتماعی را بر عهده داشتم مرا به کاندیدایی پر امید تبدیل خواهد کرد.
بعد از آن که موضوع را با همسرم در میان گذاشتم، وارد مسابقه انتخاباتی شدم و دست به کارهایی زدم که هر کاندیدای تازه وار به آن دست می زند: شروع کردم به حرف زدن با هر کسی که به حرف هایم گوش می داد. به جلسه های باشگاه های محلی و گردهمایی های اجتماعی کلیساها رفتم، به آرایشگاه ها و سالن های زیبایی سری زدم.
اگر در آن طرف خیابان دو جوان را می دیدم که در گوشه ای ایستاده اند، به سوی شان می رفتم و برگه های تبلیغی خود را در اختیارشان می گذاشتم. اما به هر جا که می رفتم مردم با جمله های متفاوت دو سوال کلیشه ای از من می کردند: "این اسم مسخره رو از کجا پیدا کردی؟"
و بعد می گفتند: "تو آدم خوبی به نظر میای، چرا می خوای وار کار نحس و کثیفی مثل سیاست بشی؟"
من با این پرسش ها آشنا بودم، از جنس همان پرسش ها که سالها پیش هم از من می شد؛ آن موقع که تازه به شیکاگو آمده بودم تا در محله های کم درآمد کار کنم. این پرسش ها نشانه هایی از بدبینی در خود داشتند، بدبینی نه تنها به سیاست که بدبینی به هر کار اجتماعی؛ این بدبینی را - دست کم در محله فقیرنشینی که من می خواستم نماینده اش شوم- پیمان شکنی نسلی از سیاستمداران موجب شده بود.
من در پاسخ به آن پرسش ها لبخندی می زدم به نشانه موافقت سری تکان می دادم و می گفتم که حق دارند شک کنند؛ اما در جهان سیاست مردان نیک هم بوده اند، و سنت های نیک سیاسی هم وجود داشته اند، که جنبش حقوق مدنی در شمار آنهاست. در جنبش حقوقی مدنی بود که مردم آگاه شدند ودیعه ای در وجود یکدیگر به امانت دارند که نه تنها باعث پراکندگی آنان نمی شود، که آنان را به یکدیگر پیوند می دهد و نزدیکتر می کند. و اگر تعدادی کافی از مردم به این حقیقت ایمان داشته باشند و به آن عمل کنند، آنگاه نه تنها می توان دشواری های بسیاری را از پیش پا برداشت، که می توان کارستان ها به انجام رساند.
به نظر من اینگونه پاسخ ها قانع کننده می رسید، و گرچه اطمینان ندارم که همه شنوندگانم صحت استدلال مرا قبول کرده باشند، بی شک شماری کافی از آنان تحت تاثیر صداقت و شور جوانی من قرار گرفته به من رای داده بودند، وگرنه به مجلس قانون گذاری ایلینوی راه پیدا نمی کردم.
شش سال بعد که وارد مباره ای انتخاباتی برای ورود به سنای ایالات متحد شدم چندان از خودم اطمینان نداشتم.
به هر روی به نظر می رسید که انتخاب مشاغل من درست از کار درآمده بود. بعد از دو دوره که طی آن در اقلیت مجلس دست و پا می زدم، دموکرات ها اکثریت سنای ایالتی را به دست گرفتند و در نتیجه من موفق شدم لوایح بسیاری به تصویب برسانم، که ایجاد اصلاحات در نظام مجازات اعدام ایالت ایلینوی، تا گسترش برنامه ایالتی بهداشت کودکان را شامل می شد. به تدریس در دانشکده حقوق شیکاگو ادامه می دادم.
از این شغل کاملا راضی بودم و پی در پی برای سخنرانی در گوشه و کنار شهر دعوت می شدم. موفق شده بودم که نام نیک، استقلال و زندگی مشترک خود را حفظ کنم، زیرا همه اینها، از لحظه ای که قدم به پایتخت ایالتی گذاشتم، به خطر افتادند.
اما سالها با گذر خود خسارت هایی نیز بر جا گذاشتند. بعضی از این خسارت ها را البته باید نتیجه سن و سال بیشتر دانست. اگر توجه کرده باشید، هر سال که بر سن شما افزوده می شود شما را بیشتر و صمیمانه تر با کاستی های تان آشنا می کند- با نقطه های کور، با تکرار عادت های فکری که ممکن است ژنتیک یا مربوط به تاثیر محیط باشد، که به هر روی با گذر زمان بدتر می شوند، درست مثل آن پا گرفتگی هایی که منجر به کمردرد می شوند.
بعدها ثابت شد که آن کاستی ها را ناآرامی های کهنه ای در من ایجاد می کند، نوعی ناتوانی در قدرشناسی، یعنی نشناختن ارج رویدادهایی که از برابر چشمانم می گذشتند و هیچ عیب و ایرادی هم نداشتند. به تصور من این کاستی ها زاییده زندگی مدرن اند- و شاید هم بیماری بومی شخصیت آمریکایی- که بیش از هر جای دیگر در عرصه سیاست به چشم می آید. اما هنوز معلوم نشده است که این ویژگی را سیاست در انسان ها ایجاد می کند و یا آدم های دارای این خصیصه به میدان سیاست کشیده می شوند. ز
مانی شخصی به من گفت که آدم ها، یا می کوشند چیزی بشوند که پدرشان انتظار داشته باشند، یا می کوشند در زندگی خطاهای پدر را تکرار نکنند. تصور می کنم این گفته بهتر از هر چیز دیگری آن بیماری ویژه مرا توضیح دهد.
به هر روی در نتیجه همان بیماری بود که من تصمیم گرفتن با نماینده دموکرات و صاحب کرسی، در مبارزه های انتخاباتی 2002 به رقابت بپردازم.
آن رقابت بسیار ناپخته و فکر ناشده بود و من در آن به سختی شکست خوردم. از آن شکست های مفتضحانه ای که انسان را بیدار می کند و به او می فهماند که زندگی مجبور نیست مطابق برنامه ها و میل او بچرخد.
یک سال و نیم گذشت تا زخم های آن شکست کاملا بهبود پیدا کردند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 623]