تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین چیزی که بنده بعد از شناخت خدا به وسیله آن به درگاه الهی تقرب پیدا می کند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835151799




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مادرى داغديده از لحظه هاى پيوند اعضاى بدن دختر جوانش مى گويد اهداى عضوسرآغاز يك پايان


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مادرى داغديده از لحظه هاى پيوند اعضاى بدن دختر جوانش مى گويد اهداى عضوسرآغاز يك پايان
[هما مسافر]
آن روز انگار شور ديگرى در وجود دختر جوان پيدا شده بود، بطورى كه سر از پا نمى شناخت. روزى كه رفت تا پا روى دوش ابرها بگذارد، روزى كه رفت تا با فرشتگان همسايه شود و روزى كه رفت تا براى هميشه ردپايش را در زندگى برجا بگذارد، براى هيچ كس باوركردنى نبود كه بهاره در شب تولد بزرگ بانوى اسلام لبخند و بودن را با رفتن خود هديه كند و آنگاه خود هديه اى جاودانى تر به دست آورد.بهاره خيلى زود بهار زندگى را ترك كرد و به جاده اى پائيزى قدم گذاشت، اما در همان حال از دريچه نگاه بسته اش زندگى را به ديگران هديه كرد و باغى از اميد در دل هاى آشفته در مرز نيستى كاشت.
سه سال پيش بود كه بهاره در حالى كه تنها ۱۶ سال داشت، پدرش را از دست داد و طعم تلخ مرگ و تنهايى را احساس كرد. «دمر گنجى» با چهار فرزند تنها شد و مسئوليت گذراندن زندگى را بر شانه هايش احساس كرد.
روزهاى زندگى بر آنها به سختى مى گذشت، مادر با فداكارى آستين همت بالا زد و به سرپرستى بچه ها پرداخت. تلاش هاى شبانه روزى او در بخش خدمات اورژانس يكى از بيمارستان هاى تهران در حالى روز به روز بيشتر مى شد كه مادر مى خواست سه دختر و تنها پسرش غم تنهايى و نبودن پدر را كمتر حس كنند.
عصر اول تيرماه
بهاره خوشحال تر و پرهيجان تر از هميشه است. ساعت ۱۵ و ۱۰ دقيقه است كه با مادرش در بيمارستان تماس مى گيرد و مى گويد: مى خواهم براى احوالپرسى بابابزرگ بروم.
مادر بهاره مى گويد: خيلى احساس دلشوره داشتم. پدرم، بهاره را خيلى دوست داشت و از طرفى بهاره مى خواست به علت اين كه پاى پدرم را قطع كرده بودند، حتماً پيش او برود. از او خواستم با ستاره كه خواهر دوقلويش بود، به خانه پدربزرگ بروند.
وى مى افزايد: آن روز بايد دنبال خانه مى رفتم. چون مهلت مان تمام شده بود و بايد خانه ديگرى را اجاره مى كرديم. ساعت پنج عصر بود، در حال نوشتن قولنامه بودم.
او با گريه مى گويد: يك احساس دلشوره اى به دلم چنگ مى زد. هرچه به خانه پدرم تلفن مى زدم، كسى جواب نمى داد. آنقدر حالم بد بود كه صاحبخانه و صاحب بنگاه هم متوجه شده بودند، در همين لحظه تلفن همراهم زنگ خورد.
همسر برادرم بود. گفت: بهاره تصادف كرده است، ولى نترس ستاره سالم است و پاى بهاره شكسته است و بايد به آى.سى.يو منتقل شود، اگر مى توانى كارى كن در همان بيمارستانى كه كار مى كنى، جايى پيدا شود.
صدايش مى لرزد و مى گويد: نمى دانيد چه حالى داشتم. از بنگاه بيرون زدم. خودم را رساندم به بيمارستان شماره دو. همه بودند جز من. من آخر از همه خبردار شده بودم. به طرف اورژانس دويدم.
بلند بلند گريه مى كردم و مى گفتم من هم با شما همكارم، مى خواهم بچه ام را ببينم. دويدم داخل، خواهرم سر بهاره را بغل كرده بود. داشتند موهايش را مى زدند. وقتى سرش را ديدم متوجه عمق فاجعه شدم.
بچه ام را به اتاق عمل بردند. تا ساعت چهار صبح پشت در اتاق بودم. بچه ام در كما بود. خانم دكتر رضوان وقتى جراحى را تمام كرد به من گفت: مغز دخترت كاملاً آسيب ديده و در كما است.
گريه مى كردم و او دلدارى ام مى داد و آخر هم گفت: او را از خدا به زور نخواه، همه چيز دست خداست و از خدا بهترين را طلب كن.
حرف هاى دكتر دلم را لرزاند، به خدا گفتم خدايا اين بچه ها امانتى بودند از سوى تو كه پدرشان به من سپرد. خدايا بهترين شرايط را از تو مى خواهم، خدا دعايم را مستجاب كرد و بهترين شرايط را پيش پاى من گذاشت.
تصميم بزرگ
مادر دلش انگار به عشق و محبت شكوفا شده است. اگر بهاره رفته است، صداى پاى بهاره زنده مانده است. او مى گويد: ستاره دخترم حال خوبى نداشت. او شاهد لحظه اى بود كه با بهاره از خيابان چهاردانگه در حال رد شدن بودند و پسر ۲۲ ساله اى با ماشين وانت به علت سرعت زياد با بهاره تصادف كرده بود.
همان موقع خانواده پسر آمدند و پول آوردند. گفتم از شما پول نمى خواهم، از خدا مى خواهم به من كمك كند.
او در مورد چگونگى اهداى عضو مى گويد: هرگز آن روز را فراموش نمى كنم. روز دوم بود، به آى.سى.يو رفتم، ستاره بالاى سر بهاره بود، به من گفت بهاره چقدر نورانى شده است، انگار تصادف نكرده است. دخترم را كه ديدم به اين فكر افتادم كارى كنم كه صداى پايش براى هميشه شنيده شود. پزشكى شب در مورد اهداى اعضا با من حرف زده بود. رفتم و رضايت دادم. مى خواستم بهاره را شاد كنم. مى خواستم دل سوخته و نگران چند مادر را پر از آرامش كنم. گفتند پول نمى خواهى گفتم نه. اعضا يش را به بيمار نيازمند بدهيد.
مادر آهى مى كشد و ادامه مى دهد: همان زمان بهاره را به اتاق عمل بردند، ريه، كليه، قلب، آرنج و كبدش را برداشتند. ريه اش را به پسرى جوان دادند.
سوم تيرماه شب تولد حضرت زهرا(س) بهاره به خاك سپرده شد، در لحظاتى كه پسرى جوان با ريه هاى بهاره به زندگى پيوند خورد.
مادر بهاره مى گويد: حالا كه به آن روزها برمى گردم، با اين كه غم نبودن بهاره روح ام را خراشيده است و زخم نبودنش هيچ گاه بهبود پيدا نمى كند، اما از خدا به خاطر اين كه اين قدرت را به من داد، سپاسگزار هستم.
مادر از آن به بعد چند بار بهاره را در خواب ديده است. بهاره بارها قبل از مرگ به يكى از همكلاسى هايش گفته بود، مى دانم جوان مى ميرم، به خانواده ام بگو اعضاى مرا اهدا كنند.
حالا نبض زندگى با نگاه قاب شده دخترى جوان گره خورده است و من به اين فكر مى كنم چه خوب است پايانى كه سرآغازى در پى داشته باشد.
 شنبه 9 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 45]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن