محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826061410
هشـت درس مانـدلا
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: هشـت درس مانـدلا
نلسون ماندلا هميشه با كودكان در اطرافش احساس راحتي كرده است و از بعضي لحاظ بزرگترين محروميت زندگياش اين بوده است كه 27 سال بدون شنيدن گريه يك بچه يا گرفتن دست يك كودك بوده است.
ماه گذشته وقتي من با ماندلا در ژوهانسبورگ ملاقات كردم ـ البته يك ماندلاي ضعيفتر و آشفتهتر از آدميكه من قبلاً ميشناختم ـ نخستين عكسالعمل او اين بود كه دستهايش را به طرف دو پسر من دراز كرد. آنها ظرف چند ثانيه در آغوش او كه از آنها پرسيد چه ورزشي را دوست دارند بازي كنند و صبحانه چه خورده بودند، جاي گرفتند. ما در حاليكه صحبت ميكرديم او دست پسرم گابريل را كه نام ميانياش «روي هلاهلا»، نام اول واقعي ماندلا است محكم گرفت و داستان اين نام را كه در خوزا به معنــــاي «پايين آوردن يك شاخه درخت» ترجمه ميشود، اما معناي واقعي آن «دردسرآفرين» است، براي او تعريف كرد.
او در حالي نودمين سال تولد خود را جشن گرفت كه چند بار به حدكافي دردسر درست كرده است. او يك كشور را از يك نظام بيعدالتي خشن آزاد ساخت.
او به وحدت سياه و سفيد، سركوبگر شده، به شكلي كه قبلاً هرگز سابقه نداشت كمك كرد. در دهه 1990 من مدت تقريباً دو سال با ماندلا روي زندگي نامهاش «راه طولاني به آزادي» كار كردم. و وقتي كتاب تمام شد، من كه بيشتر اوقات را با او گذرانده بودم احساس تنهايي وحشتناكي كردم؛ مانند خورشيدي كه از زندگي آدم بيرون برود. ما طي اين سالها هرچند گاه يكديگر را ميديديم، اما ميخواستم يك بار ديگر با او ملاقات كنم، ملاقاتي كه ممكن است آخرين ملاقات ما باشد، و در ضمن پسرانم نيز يك بار ديگر او را ببينند.
من همچنين ميخواستم با او درباره مديريت جامعه صحبت كنم. ماندلا يكي از شخصيتهاي والايي است كه جهان دارد. اما او در ضمن نخستين فردي است كه اعتراف ميكند چيزي خيلي فراتر از يك رهگذر سياستمدار است. او آپارتايد را سرنگون كرد و با دانستن دقيق اينكه كي و چگونه بين نقشهايش به عنوان يك مبارز، شهيد، ديپلمات و دولتمرد ارتباط برقرار كند، آفريقاي جنوبي دمكراتيك غيرنژادپرستانه را خلق كرد. او ناراحت از مفاهيم پيچيده فلسفي، اغلب به من ميگويد اين مسأله «يك مسأله اصولي نبود. يك مسأله تاكتيكي بود.» او يك استاد تاكتيك است.
ماندلا ديگر باسؤالها و محبتها راحت نيست. او از آن ميترسد كه ممكن است قادر نباشد انتظارات مردم از يك شخصيت والا و باخلوص را برآورده سازد. اما جهان هيچگاه بيش از امروز به استعدادهاي پنهان ماندلا، به عنوان يك آدم مدبر، يك فعال و آري يك سياستمدار، نياز نداشته است؛ همانطوركه 25 ژوئن در لندن وقتي وحشيگري رابرت موگابه رئيسجمهوري زيمبابوه را محكوم كرد، نشان داد. در حالي كه ما وارد مرحله اصلي يك مبارزه انتخاباتي تاريخي در آمريكا ميشويم چيزهاي زيادي هست كه او ميتواند به دو نامزد ياد بدهد. من هميشه به آنچه شما در اين جا به عنوان قوانين ماديبا (ماديبا نام قبيله او است و افراد نزديك به وي او را اغلب به اين نام صداميكنند) خوانده ميشود و آنها از صحبتهاي قديم و تازه ما جمعآوري شدهاند، فكركردهام. خيلي از اين قوانين مستقيماً از تجربه شخصي او ناشي ميشوند. و همه آنها طوري تنظيم شدهاند كه بهترين دردسر را ايجاد كنند: دردسري كه ما را مجبور ميكند سؤال كنيم چگونه ميتوانيم جهان را مكاني بهتر سازيم.
درسها
1ـ شجاعت نبود ترس نيست بلكه به ديگران الهام ميدهد در پشت آن حركت كنند.
درسال 1994، در جريان مبارزات انتخاباتي رياست جمهوري، ماندلا سوار يك هواپيماي كوچك ملخدار شد تا به منطقة كشت وكشتار ناتال برود و براي هواداران زولو خود يك سخنراني كند. من موافقت كردم يكديگر را در فرودگاه ببينيم تا بتوانيم پس از سخنرانياش به كارمان ادامه دهيم. وقتي هواپيما تا فرود آمدن 20 دقيقه فاصله داشت يكي از موتورهايش از كار افتاد. بعضيها در هواپيما وحشت كردند. تنها چيزي كه آنها را آرام كرد نگاه به ماندلا بود كه به آرامي داشت روزنامهاش را ميخواند. گويي يك مسافر هرروزه، سوار بر قطارصبح داشت به محل كارش ميرفت. فرودگاه براي يك فرود اضطراري آماده شد و خلبان توانست هواپيما را سالم به زمين بنشاند. وقتي ماندلا و من سوار بيامو ضدگلوله او شديم تا به گردهمايي برويم، او به طرف من برگشت وگفت «مرد، من آن بالا واقعاً وحشت كردم !»
ماندلا در مدتي كه پنهان بود، در جريان محاكمه ريوونيا كه به زنداني شدناش منجر شد، در مدت زندانش در جزيره روبن اغلب با ترس به سربرد. او بعداً به من گفت: «البته كه وحشت داشتم. اگر نداشتم غيرعقلايي بود. من نميتوانم تظاهر كنم كه شجاع هستم و اينكه ميتوانم همه جهان را شكست دهم.» و من گفتم: «اما به عنوان يك رهبر، نميتوانيد اجازه دهيد مـردم اين را بدانند. شما بايد خود را از تك و تو نياندازيد.»
و اين دقيقاً چيزي است كه او ياد گرفت انجام دهد: وانمود كند و از طريق نترس ظاهر شدن به ديگران الهام دهد. اين يك نمايش لالبازي بود كه ماندلا در جزيره روبن كه چيزهاي زيادي براي ترسيدن وجود داشت تكميل كرد. زندانياني كه با او بودند گفتند تماشاي ماندلا شق ورق و مغرور در حال قدم زدن در زندان كافي بود آنها را براي چند روز سرحال نگاه دارد. او ميدانست يك الگو براي ديگران بود و اين به او قدرت ميداد تا بر وحشت خود فايق آيد.
2ـ از جبهه مقدم رهبري كن ـ اما پايگاهت را ترك نكن.
ماندلا آدم توداري است. او در سال 1985 براي پروستاتش كه بزرگ شده بود تحت عمل جراحي قرار گرفت. او وقتي به زندان بازگشت براي نخستين بار طي 21 سال، از رفقا و دوستانش جدا شد. آنها اعتراض كردند. اما اينطوركه احمد كاترادا دوست قديمياش به ياد ميآورد او به آنها گفت «رفقا، يك دقيقه صبر كنيد. اينكار ممكن است خوبيهايي هم داشته باشد.»
خوبي آن اين بود كه ماندلا مذاكراتش را با دولت آپارتايد آغاز كرد. اين كار به منزله حكم تكفيركنگره ملي آفريقا (ANC) بود. او پس از چند دهه گفتنِ اينكه «زندانيان نميتوانند مذاكره كنند» و پس از حمايت از يك مبارزه مسلحانه كه دولت را به زانو درميآورد، تصميم گرفت وقت آن رسيده است كه با سركوبگرانش مذاكره كند.
وقتي او مذاكراتش را با دولت درسال 1985 آغاز كرد، خيليها فكر ميكردند او مذاكرات را خواهد باخت. سيريل رامافوزا رهبر قدرتمند و آتشين مزاج آن زمان اتحاديه ملي كارگران معدن ميگويد: «ما فكر كرديم او داشت خيانت ميكرد. من رفتم او را ببينم به او بگويم داري چكار ميكني؟ اين يك ابتكار باورنكردني بود. او دست به ريسك بزرگي زد.»
ماندلا مبارزهاي براي متقاعد كردن كنگره ملي آفريقا به اينكه راه او راه درست بود آغاز كرد. شهرت او در خطر بود. او سراغ يك يك رفقايش در زندان، اعضاي گروهك اترادا رفت و توضيح داد چه كار داشت ميكرد. او به آهستگي و به طور حساب شدهاي آنها را به راه آورد. رامافوزا كه دبيركل ANC بود و اكنون يك غول تجاري است ميگويد: «شما پايگاه حمايت خود را با خود ميآوريد. به مجرد اينكه شما سرپل ساحلي رسيديد، اجازه ميدهيد مردم حركت كنند. او يك رهبر آدامس بادكنكي نيست كه او را بجويد و بيرون بيندازيد.»
براي ماندلا خودداري ازمذاكره يك امر تاكتيكي بود نه اصولي. او در تمام زندگياش اين تمايز را رعايت كرده است. اصول تزلزلناپذير او ـ سرنگوني رژيم آپارتــــايد و دستيابي به حق يك نفريك رأي ـ تغييرناپذير بودند، اما تقريباً هرچيزي كه كمك ميكرد او به آن هدف برسد او به عنوان يك تاكتيك رعايت ميكرد. او عملگراترين آرمانگرا است.
امافوزا ميگويد: «اويك مرد تاريخي است. او خيلي جلوتر از ما فكر ميكرد. او نسلهاي آينده را در ذهن داشت: اينكه آنها درباره كاري كه ما ميكرديم چه نظري خواهند داشت.» زندان به او اين توانايي را داده است كه دور دست را بنگرد. بايد اينطور ميبود، هيچ چيز ديگري ممكن نبود. او نه به روزها و هفتهها بلكه به دههها فكر ميكرد. اومي دانست تاريخ طرف او است، و اينكه نتيجه غيرقابل اجتناب بود، مسأله تنها اين بود كه چه مدت طول ميكشيد و چگونه تحقق مييافت. او گاهي ميگفت: «همه چيز در دراز مدت بهتر خواهد شد.» او هميشه براي درازمدت برنامهريزي ميكرد.
3 ـ پشت سر قرار گيريد ـ و بگذاريد ديگران باور كنند آنها در جلو هستند.
ماندلا دوست داشت از خاطرات زمان كودكي و بعدازظهرهايي كه به جمعآوري گله ميگذراند ياد كند. او ميگفت «ميدانيد، شما تنها ميتوانيد آنها را از پشت رهبري كنيد.» او بعد ابرويش را بالا ميانداخت تا مطمئن شود من منظورش را فهميدهام.
ماندلا به عنوان يك پسربچه شديداً تحت تأثير جونگين تابا رئيس قبيله كه او را بزرگ كرد، قرار داشت. وقتي جونگين تابا در دربار خود با مردم ملاقات ميكرد، مردان در يك دايره جمع ميشدند و تنها پس از اينكه همه حرفهايشان را زدند، او شروع به صحبت ميكرد. ماندلا گفت وظيفه رئيس اين نيست كه به مردم بگويد چه كار كنند، بلكه وظيفهاش ايجاد يك اجماع است. او عادت داشت بگويد «زود وارد بحث نشو.»
در مدتي كه من با ماندلا كار ميكردم او اغلب مشاورانش را به تشكيل جلسه در خانهاش در هوتون در حومه زيباي ژوهانسبورگ فراميخواند. او نيم دوجين مرد، رامافوزا، تامبوامبكي (كه اكنون رئيسجمهوري آفريقاي جنوبي است) و ديگران را دور ميز اتاق نهارخـوري يا گاهي در حلقهاي در ورودي خانه اش جمع مي كرد. بعضي ازهمكارانش سر او فرياد ميزدند ـ تند حركت كن، افراطيتر باش ـ و ماندلا فقط گوش ميداد. وقتي او سرانجام در اين جلسات صحبت ميكرد به آهستگي و روشمندانه، نظرات هر يك را خلاصه ميكرد و بعد افكار خود را مطرح ميساخت و با ظرافت تصميمگيري را در جهتي كه ميخواست هدايت ميكرد بدون آنكه آن راتحميل كرده باشد. كلك رهبري اين است كه اجازهدهي خودت هم هدايت شوي. او گفت «عاقلانه است كه مردم را تشويق كني كارهايي انجام دهند و آنها را وادار كني فكر كنند انديشه خودشان بوده است.»
4ـ دشمنت را بشناس ـ و بدان ورزش محبوبش چيست.
سالها قبل، دردهه 1960 ماندلا شروع كرد به يادگرفتن آفريكانز، زبان سفيدپوستان آفريقاي جنوبي كه آپارتايد را خلق كردند. رفقايش دركنگره ملي آفريقا او را دست انداختند. اما او ميخواست ديدگاههاي آفريكانز را بداند، او ميدانست يك روز با آنها خواهد جنگيد يا مذاكره خواهد كرد، و به هرحال سرنوشت او به سرنوشت آنان بسته است.
اين دو به تعبير جنبه استراتژيك داشت: او با صحبتكردن زبان دشمنانش، ممكن بود به توانايي و نقاط ضعف آنهاپي ببرد و تاكتيكهاي خود را طبق آن تنظيم كند. اما او همچنين خود را پيش دشمناش شيرين ميكرد. همه، از زندانيان عادي گرفته تا پيكبوتا از علاقه ماندلا به صحبت كردن آفريكانز وشناخت او از تاريخ آفريكانرز تحت تأثير قرار گرفتند. او همچنين دانشاش را از راگبي ورزش محبوب آفريكانرها، مرور كرد تا بتواند درباره تيمها و بازيكنان تبادل نظر كند.
ماندلا ميدانست سياهان وآفريكانرها يك چيز بطور بنيادي شبيه هم دارند: آفريكانرها به همان شدت سياهان خود را آفريقايي ميدانستند. او همچنين ميدانست آفريكانرها خودشان قربانيان پيشداوري بودند، دولت بريتانيا و مهاجران انگليسي سفيد با ديده تحقير به آنها مي نگريستند.آفريكانرها مانندسياهان ازيك عقده حقارت فرهنگي رنج ميبردند.
ماندلا يك حقوقدان بود و در زندان به زندانبانانش كه مشكلات حقوقي داشتندكمك ميكرد. آنها كه سوادشان خيلي كمتر از او و ماديگرا بودند برايشان عجيب بودكه يك مرد سياه پوست مـــايل بود به آنها كمك كند. آليستراسپاركز تاريخنويس بزرگ آفريقاي جنوبي ميگويد: «اينها بيرحمترين و سنگدلترين شخصيتهاي رژيم آپارتايد بودند و او متوجه شد ميتوان با حتي بدترين و ظالمترين آدمها مذاكره كرد.»
5 ـ با دوستانت صميمي باش ـ و با دشمنانت حتي صميميتر
بسياري از ميهماناني كه ماندلا به خانهاي كه در كونو ساخته بود دعوت كرد، با اشاره به من گفت، زياد مورد اعتماد او نبودند. او به آنها شام داد؛ او از آنها مشــورت خواست، تملق آنها را گفت و به آنـــها هديه داد. ماندلا مردي است با جاذبه زياد ـ و اغلب از اين جــــاذبه براي تـــأثيرگذاشتن بيشتر روي رقبايش استفاده كرده است تا متحدانش.
در جزيره روپن، ماندلا هميشه مرداني را كه نه دوست داشت و نه به آنها متكي بود جزء مغزهاي مشاور خود داشت. يكي از افرادي كه او به وي خيلي نزديك شد كريس هاني رئيس آتشين مزاج شاخه نظامي ANC بود. بعضيها بودند كه فكر ميكردند هاني عليه ماندلا توطئه ميكرد، اما ماندلا با او صميمي بود. رامافوزا ميگويد «اين تنها هاني نبود. صاحبان صنايع بزرگ، خانوادههاي معدنداران و جناح مخالف نيز بودند. او تلفن را بر ميداشت و تولدشان را به آنها تبريك ميگفت، به تشييع جنازههاي خانوادگي ميرفت. او اينها را به عنوان يك فرصت ميديد.» وقتي ماندلا از زندان آزاد شد زندانبانش را جزء دوستانش قرار داد و رهبراني كه او را در زندان نگاه داشته بودند در نخستين كابينهاش گذاشت. اما من به خوبي ميدانم او از بعضي از اينها بدش ميآمد.
زمانهايي بود كه او از افراد سلب مسئوليت ميكرد ـ و زمانهايي كه مانند خيلي از آدمهاي پرجذبه، اجازه ميداد خودش مجذوب شود. ماندلا ابتدا روابط دوستانه سريعي با دي كلرك رئيس جمهوري آفريقاي جنوبي برقرار كرد، كه به همين دليل بود بعداً وقتي دي كلرك در محافل عمومي به او حمله كرد احساس خيانت كرد.
ماندلا معتقد بود تكريم رقبايش راهي براي كنترل آنها بود؛ آنها وقتي تنها بودند خيلي خطرناكتر بودند تا در حلقه نفوذ او. او وفاداري را ارج مينهاد، اما هرگز ذهن خود را به آن مشغول نميكرد. او عادت داشت بگويد «گذشته از هر چيز، مردم طبق منافع خود عمل ميكنند.» اين تنـــها يك حقيقت طبيعت بشر بودن است، نه يك خطا يا يك نقص. جنبه منــفي يك آدم خـــوشبين بودن ـ و او يك آدم خوشبيــن است ـ اعتماد بيش از حد به مــــردم است. اما ماندلا متوجه شد راه كنارآمدن با كساني كه به آنها اعتماد نميكرد خنثي كردن آنها با جاذبه بود.
6 ـ ظاهر مهم است ـ و به ياد داشته باش لبخند بزني
وقتي ماندلا يك دانشجوي فقير حقوق در ژوهانسبورگ بود يك روز با لباس كهنهاش به ديدار والترسيسولو برده شد. سيسولو يك دلال معامــلات ملكي و يك رهبر جوان كنگره ملي آفريقا بود. ماندلا يك مرد سياهپوست با تجربه و موفق را ديد كه ميتوانست از او تقليد كند. سيسولو در او آينده را ديد.
سيسولو زماني به من گفت هدف بزرگ او در دهــــه 1950 تبديل ANC به يك جنبش مردمي بود؛ و بعد، او با لبخندي به ياد آورد: « يك روز يك رهبر مردمي وارد دفترم شد.» ماندلا بلند قد، خوش قيافه، يك بوكسور آماتور بود كه ظاهر پسر رئيس را داشت. و لبخندي داشت كه مانند خورشيدي بود كه داشت در يك روز ابري بيرون ميآمد.
ما گاهي رابطه تاريخي ميان رهبري و ويژگيهاي جسماني را فراموش ميكنيم. جورج واشنگتن بلندترين و احتمالاً قويترين مرد در هر اتاقي كه وارد ميشد، بود. بلندي قد و قدرت بيشتر با DNA ارتباط دارند تا كتابهاي راهنماي رهبري، اما ماندلا فهميد چگونه ظاهرش ميتوانست آرمانش را پيش ببرد. او به عنوان رهبر شاخه نظامي زيرزميني ANC در لباس مناسب و با عكسي كه ريش بر چهره دارد و در همه مدت زندگياش مراقب بوده است درست لباس بپوشد. ملاحظه شد جورج بيروزس وكيل او به ياد دارد ماندلا را براي نخستين بار در دهه 1950 در يك مغازه خياطي هندي ملاقات كرد و او نخستين آفريقاي جنوبي سياهپوستي بود كه داشت يك لباس براي خود اندازه ميگرفت. يونيفورم ماندلا اكنون پيراهنهاي نقشدار زندهاي است كه او را به عنوان پدربزرگ شاد آفريقاي نوين معرفي ميكند.
وقتي ماندلا در انتخابات رياست جمهوري سال 1994 شركت كرد دانست نمادها همانقدر اهميت دارند كه پول و ثروت. او هرگز يك سخنران عمومي بزرگ نبود و مردم اغلب پس از چند دقيقه به حرفهاي او بيتوجه ميشدند. اما اين تصويرنگاري او بود كه مردم ميفهميدند. او هميشه روي سكوي سخنراني به «تويي ـ تويي»، رقص شهرك سياهپوستنشين كه يك مظهر مبارزه بود ميپرداخت. از آن مهمتر، آن لبخند درخشان، دلپذير، كاملاً ويژه بود. براي آفريقاي جنوبيهاي سفيدپوست، اين لبخند مظهر نبود تنفر در ماندلا بود و نشان ميداد او با آنها احساس همدردي ميكرد. و براي سياهان ميگفت من يك جنگجوي شاد هستم ما پيروز خواهيم شد. پوستر انتخاباتي همه جا حاضر ANC صرفاً صورت خندان او بود. رامافوزا ميگويد «اين لبخند» پيام او بود.
وقتي او از زنـــدان بيرون آمد، مردم بارها و بارها گفتنـــد عجيب است او ناراحت نيست. يك هزار چيـــز هست كه نلسون مـــاندلا درباره شان ناراحت بود، اما او ميدانست بيشتر از هـــر چيز بــــايد دقيــقاً احساس مخــــالف آن را نشان ميداد. او هميشه ميگفت گذشته را فراموش كنيد ـ اما من ميدانستم او هرگز فراموش نكرد.
7 ـ هيچ چيز سياه يا سفيد نيست
وقتي ما يك رشته مصاحبههايمان را آغاز كرديم، من اغلب سؤالهايي مانند اين از ماندلا ميكردم: چه زماني تصميم گرفتيد مبارزه مسلحانه را متوقف كنيد، دليل آن اين بود كه متوجه شديد قدرت آن را نداشتيد كه دولت را سرنگون سازيد يا چون دانستيد با انتخاب مبارزه بدون خشونت افكار بينالمللي را بدست خواهيد آورد؟ او نگاه عجيبي به من ميانداخت و ميگفت، «چرا هر دو نه ؟»
من شروع كردم سؤالهاي زيركانهتر كردن، اما پيام روشن بود: زندگي هرگز يا/ يا نيست. تصميمها دشوارند و هميشه عناصر ضد و نقيض در آن وجود دارند. دنبال تعريفهاي ساده رفتن هميشه جزء تمايلات انسان است، اما با واقعيت جور نيست. هيچ چيز هيچ گاه آنطور كه روشن به نظر ميرسد روشن نيست.
ماندلا با ضد و نقيضها راحت است. او به عنوان يك سياستمدار عملگراست كه جهان را بينهايت متنوع ميبيند. من فكر ميكنم بيشتر اين از زندگي به عنــوان يك سياه پوست تحت يك نظام آپارتــايد ناشي ميشد كه يك رژيم روزانه عذابآور و تضعيف كننده از گزينههاي معنوي را پيشنهاد ميكرد: آيا من براي گرفتن كاري كه ميخواهم و فرار از مجازات به ارباب سفيد تمكين ميكنم؟ آيا من اجازه عبورم را آوردهام؟
ماندلا به عنوان يك دولتمرد بياندازه به معمر قذافي و فيدل كاسترو وفادار بود. آنها به كنگره ملي آفريقا در زماني كه ايالات متحده هنوز به ماندلا برچسب يك تروريست ميزد كمك كرده بودند. وقتي من از او درباره قذافي و كاسترو سؤال كردم، او گفت آمريكاييها دوست دارند همه چيز را سياه يا سفيد ببينند. و مرا به خاطر نديدن تفاوت ظريف ميان اين دو ملامت كرد. هر مشكلي دلايل بسياري دارد. او در حالي كه مسلماً و به روشني مخالف آپارتايد بود، اعتقاد داشت علل آپارتايد پيچيده بود. آنها تاريخي، اجتماعي و رواني بودند. حساب ماندلا هميشه اين بود، هدفي كه من دنبالش هستم چيست و عمليترين راه براي رسيدن به آن كدام است ؟
8 ـ كنارهگيري نيز مهم است
در سال 1993، ماندلا از من پرسيد آيا هيچ كشوري را كه حداقل سن رأي گيري در آن زير 18 سال باشد ميشناسم. من مقداري تحقيق كردم و يك ليست نسبتاً معمولي به او دادم: اندونزي، كوبا، نيكاراگوا، كرهشمالي و ايران. او ســــرش را به علامت تائيد تكان داد و فريادي از روي نهايت تحسين كشيد و گفت «خيلي عــــالي است. خيلي عالي.» دو هفته بعد، ماندلا به تلويزيون آفريقاي جنوبي رفت و پيشنهاد كرد حداقل سن رأيگيري به 14 سال كاهش يابد. رامافوزا يادآور ميشود: «او سعي كرد اين انديشه را به ما بقبولاند. اما او تنها هوادار آن بود و بايد با اين واقعيت روبرو ميشد كه نميتوانست آن روز موفق شود. او با فروتني زياد قبول كرد. دلخور نشد. اين هم يك درس مديريت است.»
دانستن اينكه يك فكر، هدف يا روابط شكست خورده را چگونه بايد كنار گذاشت اغلب دشوارترين تصميمي است كه يك مدير جامعه بايد بگيرد. از خيلي جهات، بزرگترين ميراث ماندلا به عنوان رئيس جمهوري آفريقاي جنوبي شيوهاي است كه او براي كنارهگيري انتــــخاب كرد. او وقتي در سال 1994 به ريــــاست جمهوري انتخاب شد احتمالاً ميتوانست براي همــــه عمـــر رئيس جمهوري باقي بماند ـ و خيليها بودند كه احساس ميكردند در ازاي سالهايي كه در زندان گذرانده بود اين حداقل كاري بود كه آفريقاي جنوبي ميتوانست بكند.
در تاريخ آفريقا تنــــها به تعداد انگشتان دست رهبران منتخب دمكراتيكي وجود داشتهاند كه با رضا و رغبت كنارهگيري كردهاند. ماندلا مصمم بود سنتي را براي همه كساني كه راه او را دنبال ميكردند ـ نه تنها در آفريقاي جنوبي بلكه در سراسر قاره، باب كند. او بــــرخلاف موگابه است، مردي كه كشورش را متــــولد كرد و حاضرنشــــد آن را به گـتــروگان بگيرد. رامـــافوزا ميگويد «كار او تعيين مسير بود نه هـــدايت كشتي.» او ميداند مردم با كاري كه انتخاب ميكنند انجام ندهند همانقدر پيشروي ميكنند كه تصميم ميگيرند انجام دهند.
درنهايت، كليد شناخت ماندلا آن 27 سالي است كه در زندان گذرانده است. مردي كه در سال 1964 وارد جزيره روبن شد احساساتي، كله شق و آدمي بود كه به آساني به جوش ميآمد. مردي كه از آن بيرون آمد مردي متعادل و منضبط بود. او درون نگر نيست و هرگز نبوده است. من بـــارها از او سؤال كردم چگونه مردي كه از زندان درآمد با مرد جوان كله شقي كه وارد آن شد تفاوت داشت. او از اين سؤال متنفر بود. اما سرانجام يك روز از روي عصبانيت گفت «من بالغ از آنجا بيرون آمدم.» هيچ چيز مانند يك آدم بالغ، كمياب ـ و با ارزش ـ نيست. ماديبا تولدت مبارك.
شنبه 9 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 194]
-
گوناگون
پربازدیدترینها