تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  حضرت زهرا (س):از دنیای شما سه چیز محبوب من است: 1- تلاوت قرآن 2- نگاه به چهره ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804487925




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سينما - فيلمسازاني كه خود را ارزان فروختند


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: سينما - فيلمسازاني كه خود را ارزان فروختند


سينما - فيلمسازاني كه خود را ارزان فروختند

ديويد بوردول / ترجمه: يحيي نطنزي:در بخش اول اين مقاله، ديويد بوردول با نگاهي به آثاري از قبيل «شواليه تاريكي» و «مرد آهني»، اين عقيده كه فيلم‌هاي مبتني بر قهرمان‌هاي كاميك بازتابي از جو زمانه و ضرورتي در دنياي پس از يازده سپتامبر 2001 هستند را به نقد كشيده است. ادامه مقاله اين منتقد مشهور آمريكايي را با هم مي‌خوانيم.

بازگشت به مباني
اگر جو زمانه نمي‌تواند دليل موجهي براي شكوفايي فيلم‌هاي ابرقهرماني در چند سال اخير باشد پس چه چيزي مي‌تواند اين روند را توضيح دهد؟ چند گزينه را پيشنهاد مي‌دهم. اگر اشتباه نكنم همگي اين فيلم‌ها بر اساس ژانري توليد شده‌اند كه گرايش‌هاي متنوعي از سينماي معاصر را كنار هم قرار داده است. اين گرايش‌ها كه خاصيت تركيبي هم داشته‌اند تا قبل از سال 2000 در هاليوود پراكنده بودند اما بعد از آن سال به گونه‌اي در كنار يكديگر بسط يافتند كه توانستند جايگاه ويژه‌اي براي فيلم‌هاي ابرقهرماني خلق كنند.
دگرگوني سلسله مراتب ژانر‌ها
ژانر‌ها ويژگي‌هاي برابري با يكديگر ندارند و در وضعيت‌هاي متفاوتي ظهور و افول مي‌كنند. درست همان زمان كه دو ژانر وسترن و موزيكال در دهه 1970 دچار افول شدند فيلم‌هاي جنايي شهري، علمي تخيلي و ترسناك از جايي ديگر سربرآوردند. مد‌ت‌هاي مديدي هرگز به ذهن يك كارگردان سطح بالا خطور نمي‌كرد كه به سراغ يك فيلم ترسناك يا علمي تخيلي برود اما وقتي پولانسكي، كوبريك، ريدلي رسكات و ديگران به سراغ اين ژانرها رفتند و رنگ و بوي جديدي به آنها بخشيدند قواعد بازي تغيير كرد. در كتاب «آنگونه كه هاليوود بيان مي‌كند:‌ داستان و سبك در سينماي مدرن» استدلال كرده‌ام كه مثلا اخيرا ژانر فانتزي به عنوان يك ژانر محترم خود را شناسانده است و توانسته است علاوه بر اقبال قابل توجه در گيشه احترام منتقدان و جوايز بسياري از آن خود كند. به نظر مي‌آيد كه فيلم‌هاي «شمشير و جادو» وقتي «ارباب حلقه‌‌ها: بازگشت شاه» توانست 11 اسكار نصيب خود كند به بهترين شكل ممكن اعتبار خود را بازيافتند. فيلم‌هاي كاميك بوكي بسيار بيشتر از فيلم‌هاي فانتزي در چارچوب فيلم‌هاي رده ب و زير شاخه‌هاي آن دست و پا مي‌زدند و مثلا «سوپرمن»، «فلش گوردون» و «ديك تريسي» سال‌ها خوراك سريال‌هاي تلويزيوني و فيلم‌هاي كم هزينه بودند. «شاهزاده دلاور / 1954» تنها فيلم اقتباس شده از كاميك بوك‌ها در دهه 1950 بود كه توانست اندك اعتباري براي خود دست و پا كند كه البته شايد معتقد باشيد اين فيلم در زمره فيلم‌هاي پرده عريضي قرار مي‌گيرد كه طراحي لباسي مجللي دارند. به علاوه سال‌ها زمان لازم بود تا ابرقهرمان‌هاي احيا‌كننده‌ و محبوبي همچون «سوپرمن / 1978» و «بتمن / 1989» به ميدان بيايند و فيلم‌هاي ابرقهرماني را در كانون توجه قرار دهند. موفقيت «بتمن» در آن سال كه محصول هماهنگي‌ محتاطانه استوديوي برادران وارنر و شركت تابعه DC بود مي‌تواند به عنوان زمينه‌ساز فيلم‌هاي ابرقهرماني كنوني شناخته شود. ايده توليدكنندگان «بتمن» اين بود كه برخلاف «سوپرمن» يا حتي نمايش تلويزيوني «بتمن» مجموعه‌اي از وقايع تكراري را تقليد نكنند و از آنها فاصله بگيرند. هدف آنها «بازتصور» مجموعه بتمن بود تا در نهايت ماجراها را به گونه‌اي «از نو راه‌اندازي» كنند كه ما بگوييم كاميك بوك «بازگشت شواليه تاريكي» فرانك ميلر شروعي دوباره براي كاميك بوك‌هاي بتمن است. به تعبير ديگر توليدكنندگان آن فيلم فرآيند مدرن‌سازي اساطير بتمن را با تكيه بر جديتي تماتيكي و جسارتي گرافيكي بازتفسير كردند. در طول دهه 1990 ابرقهرمان‌هاي كمتر مشهور در كنار دنباله‌هاي «بتمن» پا به ميدان گذاشتند. فيلم‌هايي مانند «موشك شناس / 1991»، «تايم كاپ / 1994»، «كلاغ / 1994»، «كلاغ: شهر فرشتگان / 1996»، قاضي دِرِد / 1995»، «مردان سياه‌پوش / 197»، «اسپاون / 1997»، «بليد / 1998» و «مردان مرموز / 1999». اغلب اين فيلم‌ها به دنبال تركيب جذابيت‌هاي خود با ژانر نوظهوري به نام «اكشن ماجرامحور پر زد و خورد» بودند. همچنين اين فيلم‌ها نوعا توليداتي كم‌هزينه بودند كه با حمايت شركت‌هاي نيمه مستقل به بازار عرضه مي‌شدند. با اين حال تعدادي كمي از آنها با شكست مواجه شدند و برخي از آنها پروژه‌هاي بزرگي بودند و البته بيشتر‌شان با احتساب آمار فروش براي ويدئوهاي خانگي پول خوبي به جيب زدند. به علاوه اين فيلم‌ها كه هر روز بر تعدادشان افزوده مي‌شد گاهي اوقات از بازيگران اسم و رسم‌دار استفاده مي‌كردند و نشان مي‌دادند كه اين ژانر در حال سوخت‌گيري است تا در سال‌ها بعد اهميت مضاعفي كسب كند. در آن سال‌ها شركت‌هاي حاشيه‌نشين گهگاه بازار كوچكي براي خود دست و پا مي‌كردند كه انعطاف بيشتري نسبت به بازار‌هاي بزرگ‌ داشت كه در نهايت همان بازارهاي كوچك در سال‌هاي بعد به بلوغ و تكامل رسيدند.
همچنين معتقدم «ماتريكس / 1999» در مشروعيت بخشي به اين چرخه تاثير بسزايي داشت (نئو يك ابر قهرمان نيست؟ در صحنه‌ پاياني فيلم ‌مي‌تواند پرواز كند!). هاله «فلسفه نماي / Pseudophilosophical» اين فيلم به خوبي پرتو افشاني كرد و انس و الفتش با كاميك بوك‌ها،‌ ويدئو گيم‌ها و شبكه جهاني جذابيت ناگزيري برايش به ارمغان آورد. حالا و بعد از گذشت چندين و چند سال كارگردان‌هاي جوان جاه‌طلبي همچون نولان، سينگر و برت راتنر بي‌آنكه حواس‌شان باشد با امضاي قرارداد كارگرداني اينگونه فيلم‌ها خود را ارزان مي‌فروشند.
اهميت جلوه‌هاي ويژه
با اغماض مي‌توان گفت در فاصله دهه 1940 تا 1960 پيشرفت بنياديني در تكنولوژي جلوه‌هاي ويژه روي نداد. اما با ظهور فيلمبرداري «Motion Control» كه در اولين قسمت مجموعه فيلم‌هاي «جنگ‌هاي ستاره‌اي/ 1977» به نمايش گذاشته شد فيلمسازان توانستند با استفاده از تصاوير مينياتوري سطح جديدي از رئاليسم را در فيلم‌ها خود خلق كنند. بعد‌ها تكنولوژي تركيب پيشرفته تصاوير با يكديگر، تكنيك‌هاي پرده آبي و سبز و تصوير‌سازي ديجيتال هم به كار سينما آمد و ژانر‌هايي كه در مسير ظهور مجدد بودند – وحشت،‌ علمي تخيلي و فانتزي – را متاثر كردند اما البته فيلم‌هاي كاميك بوكي بيشترين بهره را از آنها بردند. حتي شعار تبليغاتي «سوپر من» در آن زمان چنين جمله‌اي بود: «باور خواهيد كرد كه انسان مي‌تواند پرواز كند». اينگونه بود كه جلوه‌هاي ويژه به يكي از جذابيت‌هاي ثابت اين فيلم‌ها تبديل شدند. چيزي نگذشت كه فيلم‌هاي ابرقهرماني به جاي مخفي نگاه داشتن وجه تكنيكي خود به عنوان نشانه‌اي بر فريبندگي تكنولوژيك و البته پرهزينه بودن خود جلوه‌هاي ويژه را به رخ مي‌كشيدند. در نهايت «CGI / شبيه‌سازي‌هاي كامپيوتري» هم به كمك قدرت‌هاي خارق‌العاده ابرقهرمان‌ها آمد تا اين تصوير تقويت شود كه فيلم‌هاي اين ژانر قبل از بلوغ نرم‌افزاري آمادگي چنداني براي اقبال فراگير تماشاگران نداشته‌اند.
افزايش امتيازات
استوديو‌ها هميشه به دنبال قدرت پيش‌بيني هستند و نظام كلاسيك استوديويي به همين منظور بر ستاره‌ها و ژانر‌ها تكيه مي‌كرد تا تماشاگران را تشويق كند براي آنچه دوست داشته‌‌اند بار ديگر به سالن‌هاي سينما برگردند. وقتي ستاره‌ها و ژانر‌ها جذابيت خود را از دست دادند تهيه‌كنندگان به دنبال الگوهاي ديگر روان شدند. يكي از اين الگو‌ها استفاده از مجموعه‌هاي اسم و رسم‌دار بود كه نمودش در فيلم‌هاي «جيمز باند» قابل مشاهده است. همزمان با خيزش بلاگ باستر‌هاي تابستاني تهيه‌كنندگان به دنبال خصيصه‌هايي رفتند كه بتوان آنها را در مجموعه‌اي از فيلم‌هاي دنباله ‌دار جاسازي كرد. يك شخصيت به ياد ماندني مي‌توانست چندين قسمت را به هم وصل كند و به همين منظور فيلمسازان به سمت كاميك بوك‌ها و ادبيات مردم پسند متمايل شدند (توجه به هري پاتر هم در همين راستا توجيه مي‌شود). امروزه تشكيلات اقتصادي مارول بيش از آنكه نگران انتشار كتاب‌هاي خود باشد دلشوره به تصوير كشيدن 5000 شخصيتي را دارد كه تا به حال خلق كرده است و حتي براي اينكه در سرمايه‌گذاري بانكي‌اش خللي وارد نشود ده شخصيت از كاميك بوك‌هاي مختلف را كنار هم قرار مي‌دهد چراكه شايد شخصيتي يكه و تنها نتواند بار يك فيلم پرهزينه را به دوش بكشد. هنري جنكينز يادآور شده است كه چگونه فرهنگ مردم پسند مي‌تواند به آن‌ گونه از «جهان‌هاي» چند شخصيتي منجر شود كه قابليت استخراج بستر‌هاي متعدد رسانه‌اي از آنها وجود دارد. اين روزها پرچم پيش‌بيني‌پذيري كاميك بوك‌ها برافراشته شده است و به جاي اينكه سگ دمش را بجنباند اين دم است كه سگ را به جنب و جوش انداخته است. 5000 شخصيتي كه در جهان مارول وجود دارند فرصت‌هاي بي‌شماري در برابر فيلمسازان قرار مي‌دهند. اگر تصاوير همراه با تيتراژ نهاي«مرد آهني» را تا انتها تماشا مي‌كرديد بخشي از شخصيت‌هاي دنباله‌اي را مي‌ديديد كه قرار است با قهرمان فيلم جفت شوند و حداقل يك پروتاگونيست مارولي ديگر بسازند.
تجارت و همكاري اشتراكي
روشن است كه فيلم‌هاي ابرقهرماني همراه با كتاب‌هاي متعدد، نمايش‌هاي تلويزيوني، ساوند ترك‌ها (موسيقي متن)، اسباب بازي‌ها، لباس‌ها و چيزهايي از اين دست همراه مي‌‌شوند. به همين دليل بود كه مالكيت تايم وارنر بر كاميك‌هاي شركت DC به لحاظ بازاريابي در زمان اكران اولين «بتمن» جايگاهي حياتي برايش داشت. به علاوه بيشتر كاميك بوك‌ خوان‌ها نسبتا از حداقل امكانات مالي بهره‌مند هستند (يكي از بزرگ‌ترين بخت‌هاي دوران كودكي‌ام!) و به همين دليل مي‌توانند بخشي از درآمد خود را صرف خريد شمايل‌هاي اكشن و ساير محصولاتي كنند كه ارزش جمع كردن دارند.
انتقال از سينماي مؤلف به سينماي ژانر
نظام استوديويي كلاسيك مدعي رعايت يك توازن پرفايده و پيچيده ميان تجليات كارگرداني و مطالبات ژانر بوده است. با اين حال در دهه‌هاي اخير گاهي اين توازن جاي خود را به تضاد داده است. اين روزها فيلم‌ ژانرهاي بزرگ و پر هزينه‌اي را مي‌توان يافت كه نام كارگردان‌هاي ناشناس را يدك مي‌كشند و در مقابل اندك فيلم‌هاي «شخصي» را مي‌توان يافت كه نشاني از قريحه كارگردانش را نيز بر خود داشته باشند. در هاليوود هميشه اساتيد چيره‌دست ناشناس وجود داشته‌اند اما كارگردان‌هايي كه خصوصيتي متمايز نسبت به ديگر همكاران خود دارند اغلب ردي از قريحه هنري خود را بر فيلم كوچك يا بزرگ‌شان باقي مي‌گذارند. ديويد لينچ توانست Dune (1984) را به بخشي از سبك هنري خود تبديل كند اما اين روزها با فيلم ژانرهاي بزرگ و پرهزينه بسياري مواجهيم كه هيچ نشانه‌اي از فرديت كارگردان را نمايندگي نمي‌كنند. آنچه مشخصا در فيلم‌هاي علمي- تخيلي، فانتزي و ابرقهرماني يافت مي‌شود، داده‌هايي با تكنولوژي بالاست كه قبلا خوب ورز داده‌ شده‌اند، وظايفي لجستيكي براي فيلمبرداري دارند، پس‌توليد پرهياهويي دارند و ظاهر و حس معمولي و متعارفي را به تماشاگر منتقل مي‌كنند. اين فيلم‌ها از نوعي تدوين و فيلمبرداري شكيل استفاده مي‌كنند و «تداوم شدت يافته» ميان نماهاي آنها سرسخت‌ترين افراد را هم نرم مي‌كند. درنتيجه چنين شرايطي است كه يك فيلم كاميك بوكي اگر ميان انتظارات هواداران و كاربران تازه‌كار اينترنتي معلق نماند، به راحتي مي‌تواند با اقبال مواجه شود. در اين چنين فيلم‌هايي همانطور كه در «300» قابل مشاهده است، چندان اثري از ظرافت‌هاي كارگرداني به چشم نمي‌خورد. گسترش چنين روندي براي توليد ابرفيلم‌ها حتي مي‌تواند كارگردان‌هايي بااستعداد فزاينده را در شعار «يكي براي آنها؛ يكي براي من» هضم كند. كافي است تفاوت‌هاي ميان برتون در «سياره ميمون‌ها» يا حتي «سوئيني تاد» را با برتون «اد وود» و «ماهي بزرگ» به ياد آوريد. يا ريزه‌‌كاري‌هاي موجود در «يادآوري» و «پرستيژ» را كنار خام‌دستي‌هاي موجود در «بتمن آغاز مي‌كند» و «شواليه تاريكي» قرار دهيد.
شگفتي و حيرت در نمايش
روند رو به افزايش توليد مالتي پلكس‌ها تنها به معناي افزايش رفاه تماشاگران نيست (شخصا به خاطر درد كمرم قدردان صندلي‌هاي شيب‌دار هستم) و پاسخگوي نياز به فيلم‌‌ها و صداهاي بزرگ و باكيفيت هم است. فيلم‌هاي كوچك‌تر و خودماني‌تر بر ابرپرده‌هاي مولتي پلكس‌ها ظاهري اسفناك پيدا مي‌كنند. مي‌دانيد اگر يكي از فيلم‌هاي وودي آلن را همراه با صداي دالبي ساراند چند كاناله تماشا كنيد چه اتفاق ناگواري مي‌افتد؟ ماجراهاي يك ابرقهرمان مانند قهرمان فيلم‌هاي علمي- تخيلي و فانتزي تنها در چشم انداز‌هاي كش آمده مي‌تواند انتظار تماشاگر را براي غوطه‌وري در يك سرگرمي حيواني پرانرژي برآورده كند. نمايش فيلم‌ها به صورت ايمكس كه در «سوپرمن بازمي‌گردد» و «شواليه تاريكي» نمونه‌اش را مي‌بينيم، گامي ديگر در راستاي اين فرآيند فزاينده در نمايش فيلم‌ است.
«خيلي زياد» هرگز كافي نيست
از سال 1980 به بعد فيلم‌هايي با تماشاگران توده‌وار به نمايش اغراق شده تأثيرات لحظه‌اي و گذرا تمايل پيدا كردند. مثلا اگر در فيلمي كمدي يك ماشين در شرف تصادف است، تمام سرنشينان آن بايد به دوربين نگاه كنند و همزمان جيغ بزنند. فيلمبرداري به صورت اكستريم وايد انگل صورت‌ها را به خودي خود خنده‌دار مي‌كند (يا حداقل بري استنفيلد اينطور فكر مي‌كند!) يا مثلا فيلم‌هاي اكشن از اسلوموشن به فست موشن يا حتي ريورس‌موشن (نماي معكوس) گريز مي‌زنند و همه را در يك سطح به هم مي‌چسبانند. نماهاي‌ هاي‌انگل (سرپايين) و لوانگل (سربالا) اشباع شده هم كه در فيلم‌هاي نوآر دهه 1940 به وفور يافت مي‌شدند در فيلم‌هاي كاميك بوكي به كار رفته‌اند كه تأثير مضاعفي در اين‌گونه فيلم‌ها دارند. اين روزها فيلم‌ها دوست دارند همه چيز را خاصيتي هوابرد بدهند. اشيا‌ به سمت ما پرواز مي‌كنند و صداي‌شان در تك تك كانال‌هاي صوتي كه اطراف‌مان را فرا گرفته‌اند به گوش مي‌رسد. حتي صدا براي شليك يك تير يا فشنگ كفايت نمي‌كند و دوربين هم شيء پرتاب شده تا هدفش را دنبال مي‌كند – و يا مانند آنچه در تحت تعقيب مي‌بينيم از هدف به سمت منبعش بازمي‌گردد. البته من با چنين تصويرسازي‌هاي پرجوش و خروش مخالف نيستم و تنها به دنبال يادآوري اين نكته‌ام كه قطعا در آن گلوله‌هايي كه در فيلم ماتريكس سرعت خود را از دست داده‌اند و در حالتي رگبار مانند به سمت صورت‌مان مي‌آيند عاملي شگفتي‌ساز وجود دارد. فقط سوال مي‌كنم: چنين تصوير‌هايي چه چيزي را به ذهن‌مان متبادر مي‌كنند. جواب من: قاب‌هاي داستاني كاميك بوك‌ها‌ و آن تركيب‌بندي‌هاي پوياي گرافيكي كه ما را به صفحات بعد كتاب رهنمون مي‌كرد؛ در واقع چنين جلوه‌هايي را «كارتوني» مي‌ناميم.
عامل صورتك‌
در دوران استوديويي قوانين ستاره‌اي بر سينما حاكم بود. در آن زمان يك ستاره مرد يا زن حامل پرسونايي (و به معناي دقيق‌تر ماسكي) ‌مخصوص به خود بود و در هر پروژه‌اي آن را با خود حمل مي‌كرد. اين نكته بدان معنا نيست كه ستاره‌هاي كلاسيك سينما مانكن يا مرده‌اي بي‌حركت بودند بلكه آنها مانند يك مجسمه‌ساز كه به يك تكه چوب شكل مي‌دهد پرسوناي خود را براي تطبيق بر پروژه جديد از نو صورت‌بندي مي‌كردند. كري گرانت هميشه كري گرانت بود با آن لهجه‌اي كه هيچ كجا مشابهش پيدا نمي‌شد. با اين حال كري گرانت «فقط فرشته‌ها بال‌ دارند» با كري گرانت «منشي همه كاره او»، «سوءظن»، «بدنام» و «آرسنيك و بند كفش قديمي» فرق دارد. كافي است باربارا استنويك را در «بانو ايو»، «غرامت مضاعف» و «با جان دوو ملاقات كن» با هم مقايسه كنيد. آقاي لينكلن جوان شباهتي با شخصيت آقاي رابرتز ندارد اما هر دوي آنها با بازي هنري فوندا شناخته مي‌شوند. بازيگري ستاره‌محور تا دهه 1960 با كساني مانند فوندا، استيورات، وين، كرافورد و ديگر جان‌سخت‌هاي به‌جامانده از دوران استوديوي ايستادگي كرد. بازيگري ستاره‌محور اما در سال‌ها بعد به گونه‌اي ديگر درآمد و همانگونه كه استيو سيدان در كتاب خود به نام «كمدي كمدين‌ها» توضيح داده است شكل ثابتي به خود گرفت و مثلاً اگر سبك كاري كمدين‌ها از جري لوئيس تا آدام سندلر و جك بلك را دنبال كنيد متوجه مي‌شويد شخصيت‌هاي همگي آنها در واقع تنها يك كمدين است. همين قضيه در مورد بازيگران زن هم مصداق دارد و كساني مانند ساندار بولاك و اشلي جاد هم از چنين سنتي تبعيت مي‌كنند. به طور كلي اغلب بازي‌هاي تحسين‌انگيز سينماي دوران كلاسيك ناشي از نوعي «جعل هويت» بوده است در حالي كه امروزه بازيگران جدي سينما براي هر پروژه‌ به شكل جديدي درمي‌آيند، از لهجه ‌استفاده مي‌كنند، صورت‌هاي‌شان را زير گريم مخفي نگاه مي‌دارند و وزن خود را كم يا زياد مي‌كنند. شايد از آن كساني باشيم كه بدگويي از بازيگري متد بيشتر به مزاج‌مان سازگار باشد اما نمي‌توان انكار كرد كه بازيگران كلاسيك برخلاف بازيگران كنوني از ديسپلين مشتركي تبعيت مي‌كردند. جالب است كه بازي‌هاي كنوني زرق و برق خود را به رخ مي‌كشند كه تبليغي براي سازندگان آن زرق و برق است. طبيعتا فيلم‌هاي ترسناك و البته كاميك بوكي فرصت‌هاي منحصر به فردي در اختيار اين نوع از بازيگري بالماسكه‌اي به وجود مي‌آورند.
ذائقه‌اي براي گروتسك
نمايش از ريخت‌افتادگي و زوال جسمي ابزار هميشگي فيلم‌هاي ترسناك بوده است اما «جن‌گير / 1973» معيار جديدي براي اينگونه فيلم‌ها تعريف كرد كه در آن از ريخت‌افتادگي محسور كننده مي‌توانست به تماشاگران گسترده هم نمايش داده شود. البته در اين زمينه كاريكاتوريست‌ها از زمان ويليام هوگارت و اونوره دومير به بعد پيشتاز بوده‌اند. شاخص‌ترين افراد در اين ميان چستر گولد خالق «ديك تريسي» بود كه مجموعه‌اي از شخصيت‌هاي شرور بي‌ريخت را مانند فلتاپ، براو، مول و بلنك در اثر خود به يادگار گذاشت. كاميك بوك‌هاي بتمن با تبعيت از شيوه گولد حريفي را در مقابل پروتاگونيست خود قرار داد كه در متروي منهتن ابروهاي خود را بالا مي‌برد. آيزنشتاين يك‌بار گفته بود گروتسك سازي مخوف در سينما تاب آورده نمي‌شود چراكه گمان مي‌كرد اين شيوه تنها ميان گروتسك كاميك و گروتسك حزن‌انگيز در نوسان است. اين همان تفاوتي است كه گمان مي‌كنم ميان «بيتل جوس» و «ادوارد دست قيچي» و يا ميان جوكر و هاروي دنت وجود دارد. به هر حال گروتسك كه با همه اشكالش در تصاوير كاميك بوكي موجود است به سبك بازيگري اغراق‌شده‌اي نياز دارد كه در حال محبوب شدن است. فكر مي‌كنيد زيادي در اين راه پيش رفته‌ام متوجه اصل ماجرا شده‌ايد؟ با اين نمي‌توانم دو وجيزه ديگر را هم ناگفته بگذارم: بازشناخت جهاني انيميشن و فيلم‌هاي هنگ‌كنگي شمشيربازي.
فراگيري عشق به تاريكي
اينگونه بايد گفت كه بر اساس عقيده فعلي فيلمسازان در يك محدوده رنگي گسترده مضامين «تاريك» كه به‌صورت فيلمبرداري مونوكروم به تصوير كشيده مي‌شوند به نوعي پرستيژ بيشتر نسبت مضامين «روشن» دارند. اين رويكرد مصرانه به‌دنبال كسب مشروعيت براي خود است و در اين راه به خصوص در گرافيك نوول‌ها سوژه‌هاي جدي رنگ‌مايه‌اي تيره و تار به خود مي‌گيرند. وقت توقف است! نكاتي كه فهرست كردم صرفا دلايل و وضعيت‌هايي بود كه موجب توجه به فيلم‌هاي ابرقهرماني شده‌اند و بعد از گذراندن يك روز در مولتي پلكس به ذهنم خطور كرده بودند. مطمئنم كه نكات ديگري هم مي‌توانيم پيدا كنيم. عوامل اين چنيني برايم حكم دلايل دقيق و در عين حال تقريبي درباره موج خروشان فيلم‌هاي كاميك بوكي كه به راه افتاده است دارند. اين دلايل را به حس مبهمي كه در پي بيان نياز كنوني ما به اين گونه فيلم‌ها است ترجيح مي‌دهم. اين قهرمان‌ها در طول 50سال گذشته همين اطراف حضور داشته‌اند پس هميشه مورد نياز بوده‌اند و ممكن است هنوز هم كسي به آنها نياز داشته باشد!
 شنبه 9 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 312]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن