تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):عبادت هفتاد جزء است و بالاترین و بزرگترین جزء آن کسب حلال است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816467764




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شكستن پسته‌ لال


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: شكستن پسته‌ لال


شعري است كه به نسبت با ساختار ظاهري با ايزوگام سنخيت و سنديت دارد:‌

آگهي‌ها‌

گزاره يا نهاد و نطفه شعر : با تيترهاي درشت حامله مي‌شوند‌

مثلث اول:‌

در صفحه حوادث مي‌ميرند

اين سوسك‌هاي زرد

فقط مصرف برق را بالا مي‌برند

مثلث دوم:‌

آقاي پروستات‌

توالت‌هاي عمومي‌

سايت خبرهاي بودار شده است‌

چاشني: لطفا براي سلامتي سرويس آگهي‌تان‌

فينال: رعايت را نظافت فرمائيد

‌(ص 18 كتاب)

شاعر به تغييرات زاويه نگرش دست يافته و سوژه‌هاي فراعيني و عيني را دستمايه قرار داده تا عمق و پرسپكتيو شعري اش را غنا و جلا بخشد. اكسير از آن دسته شاعران موفق ماست كه عين قالي ملي، لگدمالي سال‌ها بر طراوت او مي‌افزايد. او مي‌داند كه شاعران بزرگ بايد داراي و فراست ارتقاء كيفي خود را فراهم آورند. او مي‌داند كه مراقبه يعني همه چيز شاعر. او متوجه شده كه ماليخوليا با نبوغ فرق فاحشي دارد. شاعر نيازمند و مستلزم شناخت خود، واژه‌ها و محيط است. او در آلبوم سوم فرانو از بسياري از ايده‌ها و آرايه‌هاي تكراري دست شسته و به نحو بهتري در مسير شعر قرار گرفته، دغدغه‌هاي انسان مدرن، دودوزه بازي‌هاي روشنفكر مآبانه، دوري از شعرهاي سنگين و معما گونه و به نوعي دلواپسي‌ها و دلخوشكنك‌ها... با اين احوال بسياري از اشعار پسته لال زبان گويا دارند. هر چند به نظر شاعر شايد در برخي از آثار، نيازمند مراقبه و زمان بيشتري براي جلوه گري بيش از پيش دارد تا اشعار يكدست تر و درخشان تر ارائه گردند.‌

اما باز يادمان نرود كه لئون تولستوي مي‌گويد : ‌

‌ در پسته لال - شاعر از همان نطفه شعر، دانسته و ندانسته مخاطب را به بيراهه‌ها مي‌كشاند تا او را به حلاوت و شيريني يك اتفاق نائل گرداند. او مي‌داند كه گوهر شعر در درون واژه هاست. پس شعر را به سوي غني سازي بطني با ايجاز و طنز پخته‌اي مي‌كشاند. شاعر بر اثر مراقبه‌هاي طويل با لابراتوار درون، قصد شالوده افكني‌اش ويراني محض مخاطب نيست، بلكه تشخص بخشي به بافت‌هاي بازيافتي ذهن، سياليت و عينيت‌هاست. او بي محابا مي‌داند شالوده شكني شعر نشان لياقت فكري شاعر نيست. شكل شكني بايد پيامي منطقي براي مخاطب ايجاد نمايد، نه وازدگي شعري را كه در پست مدرنيسم، بخصوص در ايران موج مي‌زند.‌

‌ نيرنگ‌هاي متن شعر همراه شاه كليد‌هاي موثر، تاثير گرافيستي و گرانيتي شعر را افزون مي‌كند. تا معنايي تازه از بستر قديم تر حادث گردد. آشنا زدايي با بندي آشنا، شايد شگرد و دستمايه ذاتي شاعر است كه شعر را به ضد شعر ( معيار ) تقليل مي‌دهد، اما همين ضد شعر هم كرختي لذتي است كه مخاطب را به ادامه بي ميل نمي گرداند. رياضت بندها گاه مخاطب را به فقر ذهني مي‌كشاند، اما نيرنگ طنز هميشه سوپرمني است كه سربزنگاه سر مي‌رسد تا مخاطب را، به نجاتي توام با لذت و وجد نايل سازد. توجه به كنش‌هاي ذاتي انسان با ته مائده‌هاي بيات، نشان از خلباني سقوط كرده در جزاير مرجاني است كه زندگي را سخت مي‌داند و نيازمند جبران است. شعر مي‌داند بايد از بار بيان قدمايي خود را نجات دهد. سقوط بايسته و شايسته شعر آز انگيز نيست.او اميدواري عجيبي به تنازع بقا دارد. دنبال ناموجودي‌ها نيست. شاعر مي‌داند كه هر دري بايد لولا داشته تا موجوديت چفت و بست يابد. قوانين نايافته در لحن و فراست شعر موج مي‌زند ؛ و نه تنها در ادراكات حسي زمان و زبان. اشعار داراي ايده‌هاي فرميك كوششي و تبعات بياني منجر به فينال‌اند كه مشخصه ذاتي فرانو يا اكسير است. اما به نظر، اشعار از تكيه دادن به مفاهيم ذاتي تري، رنج بسيار مي‌برند كه همين مورد از درخشش برخي اشعار جلوگيري مي‌كند. آناليز رفتاري شعرها به ما مي‌فهماند كه هر شعر در قابي گرفتار بوده و مخاطب خود را در چارچوب مي‌پذيرد و گاه عدول از آن ميسر نيست. مثلا شعر ترابري. رمز اين شعر نجابت است. نقطه ثقل شعر، اسب است و فينال شعر، اول شخص مفرد كه نه، خود اسب بوده. اين شعر در داخل ايران مي‌تواند شعر قابل قبول و يا نوعي مسخ كافكايي باشد ( هر چند سوسك شدگي كافكا سير جامع تري دارد ). به هر حال، اولا ما در كتاب فارسي دبستان‌مان خوانده ايم و در ذهن داريم كه: و در ثاني بسياري از مردم فلات مي‌دانند كه اسب حيوان نجيبي است.‌

ترابري‌

اين روزها خيلي نجيب شده‌ام ‌

‌ مي‌گويند در نجابت به پدرم رفته‌ام ‌

‌ ناخنم چه زود بلند مي‌شود ‌

‌ كمرم چه تند خميده مي‌شود ‌

‌ فارسي اول كه يادتان هست. ‌

‌‌

‌ آن اسب، من بودم.‌

‌ (ص 26كتاب)‌

بي شك برگردان اول شخص مفرد به اسب، شعر را نجات داده؛ در غير اين صورت، شعري در كار نبود. اما آيا مي‌توان با رمز گشايي بر ايده‌هاي بومي محض كه نوعي ژورناليسم زدگي است شعر را به تقليل و ذلت كشاند؟ يادمان باشد فرانو براي بازكردن گره كور شعر مدرن و اكنون ايران آمده، براي وصل كردن ادبيات مدرن به بدنه ادبيات پيشروي جهان، نه براي فصل كردن آن. به نظر، اكسير بايد بتواند اين نقيصه اساسي شاتل خود را برطرف نمايد تا ايده‌هايش توان به پرواز در آمدن در مرزهاي جهاني را داشته باشد.تكيه بيش از حد جغرافيايي بومي و عدم توان و بسط آن به مشكل مدرنيسم و پسامدرنيسم، برخي اشعار را به نيم فكاهه و ژورناليسم بومي تقليل مي‌دهد كه نوعي> بومي نگري
نمونه واضح اين نوع شعرهاست:‌

راحت شدي ‌

‌ از كار و كارنامه ‌

‌ از سلام‌هاي مصلحتي ‌

‌ از پايتخت كثيف شعر ‌

‌ از دون ژوان‌هاي روشنفكر...‌

اگر در تهران ماندگار نمي شدي ‌

‌ نمك اين قدر گران نبود ‌

پلنگ زخمي ديزاشكن !‌

‌ ( ص 28كتاب)‌

شاه كليد طنز شعر، چهره ماندگار شدن منوچهر آتشي است كه تنها انعكاس خفه و هاشوري از آن حتي بدون ترجمه هم مي‌ماند. يا شعر دگرديسي صفحه 29 كتاب و.......‌

شاعر در متن حضوري ناشناخته و نامكشوف دارد. او فيلمبردار يا كارگردان راز بقاست كه كاري به كار شكار شدن غزال توسط كفتارها ندارد. او دخالتي ملموس در صحنه‌ها نمي كند.نگرش او اين استقلال را زيباتر مي‌سازد تا بيننده وارد جريان تنازع بقا گردد. تا بيننده گاه خود را كفتار يا گاهي غزال نگون بخت دريابد، اما شاعر مدلول ديگري است كه محو سطرهاست، محو يونگ و استحاله در سرنوشت شعر.‌

‌‌

‌ شعر خواندم نشنيديد ‌

‌ كتاب زدم نخريديد ‌

‌ فرستادم نخوانديد ‌

‌ براي مصاحبه هم كه نيامديد ‌

‌ پس .....‌ها ‌

‌ اينجا سر مزارم چه مي‌كنيد ؟!‌

‌(ص 27 كتاب)‌

شاعر از دانش و آگاهي و موجود بودن به ناموجودي و ناآگاهي را پل و گره‌اي محكم مي‌بندد. او دنبال علايم زندگي است نه تفكرات روشنفكر مآبانه مرگ‌انديش مرسوم كه ادبيات مدرن را به نوعي به يغما برده‌اند. شعر در فاصله‌ها، نه در حذف آن اتفاق مي‌افتد ؛ يعني نگرش در توازي حركت معنا و زبان به چالش در مي‌آميزد.‌

شاعر نيك مي‌داند كه هنگام نوشتن با هنگامه خوانش، زمين تا آسمان فرق مي‌كند و از اين پارادوكس نهايت استفاده را مي‌برد. يادمان باشد معناي نهايي گزاره‌ها، ممكن است كه اين شكل گيري و تركيب جملات بعد، به حد شناسايي و زيبا شناسي پيش مي‌رود. آنگاه محتواي متن و معنا آشكار مي‌شود.‌

براي نمونه، شعر را مي‌خوانيم:‌

باور كنيد من نمونه‌ام ‌

‌ دوست و دشمن اقرار مي‌كنند من نمونه‌ام ‌

‌ مليحه هم تاييد مي‌كند من نمونه‌ام ‌

‌ اول باور نمي كردم من نمونه‌ام ‌

‌ حالا باور مي‌كنم من نمونه‌ام ‌

‌ لطفا قبل از ساعت 8 ‌

‌ مرا به آزمايشگاه تحويل دهيد!‌

‌ ( ص 33كتاب)‌

نقطه ثقل شعر، است كه به معناي نمونه آزمايشگاهي و همچنين برتري منحصر به فرد انسان است، اما آيا اين معنا مندي و ايهام كه كليت ذاتي شعر را در بردارد، توان غايي براي ترجمه، مي‌تواند باشد؟ آيا برگردان آن به زبان اسپانيولي همان كرختي هنري را به بار مي‌نشاند؟ اثر سبب اعجاب ناگهاني را فراهم مي‌آورد، اما اين انعكاس هنر است نه خود خود هنر. تلاش شاعر براي تعاريف استتيك زيبايي‌شناسي عينيت به تكيه بيش از حد بر سنخيت و ظرفيت خاص محدود مي‌شود و محدوديت خفه‌كننده‌اي ايجاد مي‌كند.‌

‌ يادمان باشد كه هنر وسيله ارتباط انسانهاست در دهكده ي جهاني. اگر شاعر نتواند درد مشترك و كليت جوهري انسان را با جزئيات بومي درآميزد، نبايد از ظرفيت زباني و عدم ظرفيت زماني گله نمايد كه مشكل از ساختار خود و هنر اوست. شعر ، نمود انفجار جمعيت و تلاقي سنت و صنعت است. اين شعر ساختار بسيار بومي و جغرافيايي خاص دارد و قابليت ترجمه به زبان ديگري ندارد، و اگر هم ترجمه شود، به علت ساختار بسيار بومي قابل فهم و درخشان نخواهد بود ؛ چون نقطه ثقل و رمز شعر عسلويه است كه به زنبورهاي كارگر و پشت بام ملكه و حوزه پارس جنوبي،مثلث و شاسي شعر را مي‌سازد، كه به حتم بعد از ترجمه اين مثلث، پا برجا نمي‌ماند. انگار شعر تعميم و بسط لازم جهت دوربرد را از دست مي‌دهد.‌

‌ اشعار در ساختار، از فضا و ديناميك‌هاي ايذايي و بطني و در بسياري موارد از فلاش بك‌هاي متناسب و بازگشت‌هاي خاص، استفاده‌هاي بهينه مي‌نمايد، اما گاهي از صميميت و خودماني بودن، مقداري دور مي‌شوند. البته از اين دست اشعار در بسياري از آثار بزرگان و قدماي ما نيز موج مي‌زند. زيبارويي كه شيرين نيست. شاعر اكنون بايد ياد بگيرد كه شعر فقط استحكام و قدرت مند و صور زيباشناسيك محض نبايد باشد. چه بسا اشعاري با ساختار متزلزل و قيافه‌اي زشت، كه شيريني مطلوبي به مخاطب القاء مي‌نمايد. ناب بودن و بينايي در ساختار غنايي خود نهفته است. همان بحث قديمي براي شعر است. در بسياري از اشعار گوهر ذاتي خود را مي‌دانند و اين پالايش به اثر صميميت خاصي مي‌بخشد.‌

‌ شعري است كه شروع آشوب‌گونه‌اي دارد:‌

‌ با لگد به دنيا آمدم ( لگدپراني كودك در رحم و لگدمالي كودكي ميان كودكان) / با لگد خوابيدم (نشان از پدرسالاري دهه‌هاي پيشين و يا لگدمالي كلي‌تر...) با لگد بيدار شدم (آوردن سه لگد تاكيد بر شروعي آني و لگدمالي دنياي كودكانه است) / بيداري بي‌موقع من همه را گيج كرده بود/ ( نشان از ناخود آگاهي انسان در تلاقي سنت و صنعت و جامانده از هويت.)/ مخصوصا خواهرم را كه با لگد ازدواج كرد (نشان‌دهنده جايگاه زن در جامعه مرد سالاري ا‌ست كه بنياد و بنيانهاي فمينيستي و ساديسم را همچنان با خود دارد. ايهام ازدواج اجباري و يا ازدواج با حيوانيت و خشم است. شعر ناگهان به خصوصي سازي جوهري در مي‌آميزد و طنز براي نجات صورها و گزاره‌ها و نيمچه خيال عينيت‌گرا، شكل مي‌گيرد. ماشين شعر نياز به احتراق دارد تا به حركت درآيد) / تا من هر چه زودتر دايي شوم./ (او مي‌داند يكي از مفاخر جهاني و ورزشي ماست و مي‌تواند لگدهاي آتي شعر را به فعل آني و شعور مخاطب رقم بزند، تا قابليت خصوصي سازي انجام گيرد.)/ غافل از اينكه/ من اصلا كله نداشتم ( سرزني‌هاي اين بازيكن ملي هنوز از يادها نرفته ).‌

اما مشكل دروني شعر، است كه پيامد و نهاد بازيكن ملي و جهاني است كه به خواهرزاده وصل شده و دايي بودن فاميلي را شكل مي‌دهد. حالا آيا اين ظرافت و ايجاز و گنجايش مي‌تواند به زبان دهكده‌ جهاني نمود و نمودار شود؟! گاه ظرفيت زبان و صور شعر چه ذهني چه عيني نقش بر آب مي‌گردد كه اين خود گواه آن است كه هر مكتب شعري و يا حلقه‌ شعري گوشه‌هايي از جهان را روشن مي‌كند و گنجايش هر نوع شعر محدوديت خاصي را دارد. و نبايد انتظارات بيشتري از نوع شعر خاص داشت. فرانو هم براي ظرفيت دادن به شعر اكنون ايده‌اي‌ است كه از اين قاعده مستثني نمي‌تواند باشد. شعر نمي‌تواند به دنبال كليت‌هاي محض باشد، چون ذات شعر از جزيي نگري‌ها به كليت قلم و رقم مي‌خورد. جوهر درخشان‌تري از شعرنمودار مي‌شود و هرگاه جزيي‌نگري‌ها به جزئيت مي‌پيوندند، خصوصي‌سازي به گسست معناها مي‌انجامد. مقايسه‌ دو شعر با ساختار معنايي يكسان با مي‌تواند اين نكته را بيش از پيش آشكار نمايد:‌‌

ملك الشعرا :‌

آبراهام سفيد، بردگان سياه را آزاد كرد/ ماندلاي سياه اربابان سفيد را/ شاعران اما تمام رنگ‌ها را/ شعر از سرفصل با اجماع پارادكس معنايي و زباني، ذهنيت خود و مخاطب را به بيراهه مي‌كشاند، همراه طنزي فرو خفته و بكر، ناگهان روند تاب‌گونه‌ شعر آرام مي‌گيرد/ من نه آبراهام نه ماندلا/ ( آنگاه شعار به شعر مي‌آميزد- شعاري كه درد دل بسياري از شاعران جشنواره‌اي نيز هست و به نوعي عقده باقي‌مانده. مي‌خواهم شاعر صلح باشم/ ستايشگر آزادي( اين شعار نمودي روشنفكرانه است كه به تركيب آركائيك منجر مي‌شود ) ‌‌[‌ستايشگر آزادي‌]‌‌ - ‌شاعر مي‌داند كه اكنون هر ننه قمري خود را [ ستايشگر- آزادي] مي‌داند پس عقده سر باز مي‌‌كند،/ من عمري در آرزوي بهار آزادي‌ام/ كنايه‌ اصلي به سكه‌ طلاست كه فينال مبدل مي‌شود به: / طرح جديد هم پذيرفته مي‌شود. (ص72 كتاب)‌

نكته همينجاست كه متاسفانه ساختار و تاويل شعر پايان جزئيت مي‌يابد براي فلات ايران كه مخاطب فرامرز را صد البته به رغبت و لذت نخواهد رساند. پس مي‌بينيم كه شعر داراي هر ساختار و زبان و چالش ( چه عيني- چه ذهني ) اگر به كليت قلم و قلمه نخورد محكوم است كه در تابوت خود بپوسد يا لذت خاص يابد.‌

و اما شعر با همان معنا:‌

به من چه مربوط است/ جهان بوي كافور بدهد يا وايتكس/ اخبار خارجي كه تمام شد/ شعري براي صلح مي‌نويسم/ افغانستان، عراق، فلسطين... به جهنم/ مسابقه شعر صلح نزديك است. (ص 70كتاب)‌‌

قوت شعر در ساختار آن نيست. اين شعر به مراتب از لحاظ تاويل متن و ساختار شناسي از شعر ملك‌الشعرا ساده‌تر و ضعيف‌تر نشان مي‌دهد، اما نوعي ارزيابي شتابزده در شعر جريان دارد. شعر زيبايي و حلاوت ندارد اما بسيار بسيار خودش هست و به نظر بسيار ساده و سبك قابل جهاني شدن مي‌نمايد. چون جزئيت‌ها به كليت پيوند مانوس و مستحكمي زده و به قولي ظرفيت ذاتي خود را پر كرده است. اما نقيصه‌ جزء به جزء و معكوس در برخي از اشعار ديده مي‌شود. يعني شعر از لحاظ ظرفيت ذاتي پر نشده و خواننده را مچل مي‌كند. به عنوان نمونه مي‌توان به شعر اشاره كرد(‌ص71 )كه شعر از لحاظ ساختار عرضي و طولي و حتي تاويل معنايي و زباني ايرادي ندارد، بلكه نقص آن پيوند جزء به جزء مي‌تواند باشد. ‌‌

نمونه‌‌هاي جزيي نگري‌‌ها كه ختم به خير نمي‌شوند، يا مبدل به سيستم كليت نمي‌گردند در مجموعه كم نيستند. مثلا شعر جلال (ص 67 )كه شعر از جزئي نگري مفرط ژورناليستي رنج مي‌‌برد و يا (ص 66 ) كه به نظر شعر درخشاني نيست. هر چند از ساختار واژگاني محكمي برخوردار است. (ص 62 ) شعر حركت ژورناليستي است كه مستند آن جالب توجه و لذت بخش است. را خود مخاطب مي‌سرايد، با ريتم خطي كه باز به مثل برخي از اشعار ختم مي‌‌شود به جناب آقاي سردبير. خاصيت شگرد نمودن اشكال و نمادهاي خاص، نمود تحقيري براي شاعر ايجاد مي‌‌نمايد. هر چند نيروي خود آگاهي دست به خود تحقيري و خود شكني (‌فرافكني‌) مي‌زند، اما رويكرد، روشدگي برخي رويه‌‌هاي باطني به هر حال نقيصه بزرگي است. بخصوص در انسجام اشعار اين مجموعه كه از قوام و دوام بيشتري برخوردارند.‌

وحدت و هماهنگي به شعر ارزش گذاري خاصي مي‌‌رساند. فلسفه متافيزيكي شعر در جستجوي يافتن پاسخ‌‌هاي زماني و زباني نوتري با هستي و مغناطيس مكنده‌‌اي رو به پايين ايجاد مي‌‌كند. مثلث‌‌ها، گوه‌‌هاي انفجاري و شقه‌كننده رو به پايين پتك مي‌‌خورند تا منجر به شكافتن و شكستن و شكفتن شوند. ديناميك اين چنيني از سلسله مراتبي همگن اما نا متقارن و متفاوت برخوردارند. گاه بندها ميانجي آشوب‌‌هايند و گاه بهم زننده عمد براي آشوب‌‌ها. شاعر مي‌‌داند بايد برتري محاوره و گفتار را به كلام نوشتاري پيوند بزند تا شعر نه به آوا محوري مبتلا گردد و نه كلام محور محض باشد. گاه برتري معناها در پس گفتار و محاوره پنهان محيط مي‌‌شود. همان گونه كه آفتاب‌پرست رنگ خود را با محيط تغيير مي‌‌دهد تا راز مانايي و بقا بيابد. (در اشعار نوعي رويه اتوبيوگرافي در حال وزيدن است كه به نوعي به اشعار بال و جاني تازه مي‌‌بخشد).‌

‌ بيان فرا مدرن گهگاه به كمبودهاي زبان پاسخي مي‌‌رساند با ابزاري در خور فهم و ادراك كه چالش و شعر به ارائه موقعيت ممتاز ذاتي - فرهنگي نايل مي‌‌گردد، ولي در برد ذاتي و غايي، كاركرد روايي از كف رفته به حساب مي‌‌آيد.

اما طنز مادرزادي اكسير بيشتر مواقع روايت را جا مي‌‌اندازد. عين ارتوپد موفقي كه آرنج مفلوكي زير بار را برمي‌خيزاند و اين جنبش و تلاش جانسوز و جانكاه شاعر نشان از مراقبه‌‌اي سخت تر دارد كه انرژي فوق العاده‌‌اي براي غني تر كردن اورانيوم واژه‌‌هاي خام است، كه به شالوده شكني و نيز همنوا گرايي مي‌‌انجامد. توجه به (ص49) مي‌تواند نقطه عطف اين گونه اشعار باشد.‌ويرانگري متن و معناهاي پيشين به شعر بار غنائي و شخصيت توجيه پذيري مي‌‌دهند. با كمي توجه مي‌‌بينيم كه شعر در عين ساختار و چينش هندسي اصلا ساختارگرا نيست و به نظر همان جوهر ذاتي شعر و طنز تزريقي به ستون فقرات، سعي در نجات شعر نموده است. بازيافت واقعيات تازه، برداشت‌‌هاي هنري به تكيه‌‌هاي نمادها و رويه‌‌ها، بستگي تا مي‌دارند. موجي مي‌‌تابد، مي‌‌تابد و آنگاه موج بزرگتري مي‌‌بالد. ‌

گاه اشعار ساختار مدوري دارندكه قابل تكرار نيستند، مثلا شعر تفاهم از آن دست شعرهاي درخشان با دواير مدون است :‌‌

تفاهم ‌

پزشكان اصطلاحاتي دارند ‌

‌ كه ما نمي فهميم ‌

‌ ما دردهايي داريم كه آنها نمي‌فهمند

نفهمي بد دردي است ‌

‌ خوش به حال دامپزشكان !‌

‌ موفقيت اين شعر تنها در ساختار آن نيست. موفقيت و نجات شعر تنها افزودني طنز نيست.موفقيت بيشتر شعر در ايجاز و استحاله شدن پايان‌بندي در ذهن مخاطب است.گاه او اعتقاد به حضور مستقيم شاعر يا مدلول را برنمي‌تابد و دوست دارد كه شاعرخود مخاطب باشد. متنفر است هنرتقليدي يا شعر دست‌آموز... شعر سويه‌‌هاي دوگانه و گاه سه گانه دارد. اشعا دچار شيزوفرني مزمن‌‌اند كه چند چهره‌‌اي را سرلوحه خود قرار داده كه به انسان شيزوفرني ماشين‌زده بفهمانند شعر همان آينه تمام نماي خود اوست.

اشعار در عين عينيت گرايي به زبان ذهني درپي جستاري در قايم كردن معناهاي ناب‌‌اند. او غرق كابوس گفتار نيست.او كابوس نوشتار را ترجيح مي‌‌دهد و ميان سطرها قايم مي‌‌شود تا جهان پيرامون را مسخره كند.گاه متن نااميدكننده و دچار سقوط مي‌‌گردد، اما ظهور معنا همه چيز را به خير و سلامت به ذهن مخاطب زنگ زده پيوندي دوباره مي‌‌زند.‌




 پنجشنبه 7 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 160]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن