تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 20 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):عقل راهنمايى مى  كند و نجات مى  دهد و نادانى گمراه مى  كند و نابود مى  گرداند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1814732520




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: سيد عباس رضوي پيوند دين و حكومت در انديشه مسلمانان (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: سيد عباس رضوي پيوند دين و حكومت در انديشه مسلمانان (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: سيره عملي مسلمانان و باور و گونه نگاه آنان, از منابع با ارزش تاريخي براي شناخت پيوند دين و حكومت است.سيره و برخورد لايه هاي گوناگون جامعه از نخبگان و توده ها, با دولت و نظام, مهم ترين راه براي به دست آوردن نگاه شريعت به حاكميت سياسي است.
سيره عملي مسلمانان و باور و گونه نگاه آنان, از منابع با ارزش تاريخي براي شناخت پيوند دين و حكومت است.سيره و برخورد لايه هاي گوناگون جامعه از نخبگان و توده ها, با دولت و نظام, مهم ترين راه براي به دست آوردن نگاه شريعت به حاكميت سياسي است.
از شواهد تاريخي بر مي آيد كه مسلمانان در درازاي تاريخ, براي تشكيل حكومت در تلاش و تكاپو بوده اند و دولتها, با هر مذهب و گرايشي, بر آن بوده اند خود را مشروع جلوه دهند و پايگاه ديني به دست آورند و كارها و برنامه هاي سياسي خود را به دين پيونددهند. پيامبر اكرم(ص) نظامي براساس دين, بنا نهادو پس از پايان دوران پيامبر(ص) حكومتهاي بسياري كه در گوشه و كنار سرزمينهاي اسلامي تشكيل مي شد, حكومت گران حكومت خود را جانشين حكومت پيامبر(ص) مي دانستند و با شعار تشكيل حكومتي بسان حكومت رسول, زمام امور را به دست مي گرفتند.
اختلاف‌ها و كشمكش‌ها و درگيري‌هايي كه در قلمرو اسلام رخ مي داده در برابر بودن و يا نبودن حكومت با حكومت رسول اكرم(ص) بوده است و در ويژگيهاي حاكم كه آيا شايستگي زمامداري حكومت اسلامي را دارد، يا خير و گرنه در اصل بايستگي حكومت ديني و اين كه دين محمد(ص) بدون حكومت راه به جايي نمي برد, اختلافي نبوده است و در اساس كسي دين اسلام را جداي از حكومت نمي انگاشته است و كشمكشها و درگيريهاي مسلمانان از همان آغاز, بر سر به دست گيري حكومت ديني و جانشيني پيامبر(ص) بوده است و گرنه, روشنگري و تبليغ دين و آگاهاندن مردم و هدايت آنان به سرچشمه دين, درگيري و كشمكش ندارد!
امام امت, بر همين باور بود و دين را جداي از حكومت نمي ديد؛ از اين روي در درازاي زندگي سياسي خود, تلاش ورزيد, تا جدايي دين و حكومت را از ميان بردارد.امام, بر اين حركت تاريخي و سرنوشت ساز خود, دليل‌هاي بسيار اقامه كرد و از جمله دليل‌هايي كه بر آن تكيه داشت, سيره دينداران و اسلاميان بود.

وي بر اين باور بود كه رسول خدا, افزون بر دعوت گري و روشن گري مأمور اجراي دستورهاي خداوند بوده و حكومت تشكيل داده است و ديگر خليفگان كه پس از آن حضرت در قلمرو اسلامي روي كار آمدند, تا زماني كه به كژراهه نيفتادند, در پي حكومت ديني بوده اند.1

اين كه گروهي پنداشته اند, دولتي كه پيامبر تشكيل داد, ميانه اي با دين نداشته و برخاسته از شرائط طبيعي دگرگوني جامعه آن روز بوده,2 با تاريخ و سيره و گونه نگاه و مسلمانان ناسازگار است.

امام خميني مي نويسد:

(پس از رحلت رسول اكرم(ص) هيچ كس از مسلمانان در اين معني كه حكومت لازم است, ترديد نداشت. هيچ كس نگفت: حكومت لازم نداريم. چنين حرفي از هيچ كس شنيده نشد. در ضرورت تشكيل حكومت اسلامي, همه اتفاق نظر دارند. اختلاف نظر در كسي بوده كه عهده دار اين امر بشود و رئيس دولت باشد.)3

اكنون بايدبه گذشته برگرديم و ببينيم سيره و ارزيابي ذهني دينداران از حكومت چه بوده است و زمامداران, مشروع بودن خود را به چه مي دانسته اند؟ آيا حاكمان پيوندي ميان خود و دين احساس نكرده اند و دين در حاشيه تفكر و زندگي آنان بوده و يا دولتمردان, خود را متولي و برگزيده دين باوران شمرده اند و نظام خود را نظامي اسلامي قلمداد كرده اند؟

به ديگر سخن, آيا گذشته تاريخ, واگرايي و جدايي دين از سياست را نشان مي دهد و يا همگرايي دين و حكومت را. اگر چنين بوده راز ستيزها و ناسازگاريها و برخوردهاي امامان و عالمان بزرگ با خليفگان و پادشاهان در چه بوده است.

معناي پيوند دين و دولت:
همگرايي دين و دولت بدين معناست كه مردم و زمامداران, حكومت را نهادي ديني بدانند و همه نهادهاي دولتي, قانونگذاري و دادرسي و كارگزاران اجرايي, به دستورها و آيينهاي اسلامي گردن نهند. در حكومت ديني, ساختار اجتماعي و پيوندها و پيوستگيهاي گروهي آن از دين مايه مي گيرد و دين اصول اساسي زندگي اجتماعي, سياسي, اقتصادي و حقوقي را در چهارچوب آيينهاي خود درآورده باشد و جامعه پيوندهاي خود را سازوار با بايد و نبايدهاي ديني سامان دهد.

واگرايي و جدايي دين از سياست, بدين معنا است كه در نظام اجتماعي و بناي سياسي جامعه, دين نقش نداشته باشد و تصميم گيري در حوزه قانونگذاري و اجراء و دادرسي به خود انسانها واگذار شده باشد.

زندگي پيامبر, گواه است كه آن حضرت, افزون بر مقام نبوت و ابلاغ دستورهاي خداوند, رسالت و وظيفه پياده كردن آنها را نيز داشته است.

چنين نبوده كه از كنار ناهنجاريها, ستمها و كژرويها بگذرد و كاري به اجراي دستورهاي خداوند نداشته باشد. پيامبر(ص) مامور بود دستورهاي خدا را به مردم بازگويد و براي اجراي آن, كه همه صحنه هاي فردي و اجتماعي زندگي را در برداشت, تلاش ورزد. انجام اين رسالت مهم, بدون تشكيل حكومت ممكن نبود و پيامبر آن را به انجام رساند.

در مكه, چون پياده كردن حكومت ممكن نبود و گروندگان به اسلام در برابر مخالفان, اندك بودند پيامبر(ص) ابلاغ دين و روشنگري و تربيت نيرو را سرلوحه كار خويش قرار داد.

البته بر همگان روشن بود كه پيامبر(ص) در پي چيست و چه در سر دارد. در افتادن با شرك, فساد, ناعدالتيها, برده داري, ساختن جامعه نمونه و… بدون تشكيل حكومت و در دست گرفتن قدرت و داشتن نيرو امكان ندارد از اين روي در همان زمان, حتي درباره جانشين وي, پرسشهايي بوده كه چگونه است؟ موروثي ويا… پيامبر(ص) در انجمني كه سران بني هاشم در آن گردآمده بودند, از شرايط رهبري پس از خود سخن گفت4 و فرمود: امر خلافت, به فرمان خداست و آن را به هر كس كه بخواهد, خواهد سپرد.5

پس از هجرت به مدينه, نخستين كار پيامبر, پس از برقرار كردن برادري ديني ميان مردم, تشكيل دولت بود. آن حضرت مسجد را كانون اسلام و مركز سامان دهي امور سياسي و اجتماعي قرار داد و خود به عنوان رهبر ديني و سياسي به بسط و گشادكارها پرداخت و كارگزاراني را به ديگر جايها و منطقه ها, گسيل داشت و آني از رهبري و سرپرستي مردم, غافل نبود. هرگاه در مدينه حضور نداشت, كسي را به جاي خود مي گمارد كه مردم, بي سرپرست و راهبر نمانند.6

پيامبر(ص) به حكم آيه (خذمن اموالهم صدقة)7 مامور شد واجبات مالي مردم را گردآورد. براين اساس, براي اداره امور اقتصادي (بيت المال) تشكيل داد و كساني را براي گردآوري زكات و خراج به پيرامون گسيل داشت.8

پيامبر(ص) كم كم, پيوند و همبستگي دولت اسلام را با ديگر عشيره ها و قبيله ها و قدرتهاي بزرگ و كوچك, گسترش داد. قراردادهاي بسياري با غيرمسلمانان همسايه بست و به سرزمينهاي دور دست, نمايندگاني گسيل داشت و با زمامداران و حاكمان, باب گفت وگو و رفت وآمد را گشود.

آن حضرت, براي رويارويي با تجاوز دشمنان و ايجاد امنيت مبلغان اسلام, سپاه و نيروي رزمي تشكيل داد و بسيار پيش مي آمد كه خود در نبرد شركت مي جست.

مسلمانان, خود را پاي بند به دستور حكومت مي دانستند و چون به تشكيلات و حكومت اسلامي باور داشتند, اگر مسأله قضايي و يا حادثه اي در زندگي آنان پيش مي آمد, به نزد پيامبر(ص) مي آمدند و مشكل خود را با آن حضرت در ميان مي گذاردند كه اين دستوري بود ازسوي خداوند به آنان:

(يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول واولي الامر منكم فان تنازعتم في شيء فردّوه الي اللّه و الي الرسول ان كنتم تؤمنون بااللّه واليوم الاخر.9
اي آنان كه ايمان آورده ايد, خدا را پيروي كنيد و رسول و اولي الامر را فرمان بريد پس اگر در كاري ستيز كرديد, به خدا و رسول برگردانيد,اگر به خدا و روز واپسين ايمان داريد.

اين كارها و تشكيل نظام نوين و دگرگون سازي گسترده پيوندهاي قبيله اي, (نتيجه) طبيعي پيروزي پيامبر بر مخالفان نبود. اگر چنين بود, مي بايد بسان ديگر حكومتهاي پيروز رفتار مي كرد. اين كه برنامه اي ويژه دارد و به انسانها كرامت مي دهد و پرستش را تنها براي خدا مي داند و با قوم شكست خورده رفتار بسيار بسيار انساني دارد و… نشان مي دهد پيامبر(ص) بر آن بوده حكومت نمونه اي در زمين بر پا كند و دستورها و فرمانهاي خداوند را در زمين پياده كند و الگو بدهد و به بشر راه بنمايد كه مشي چنين داشته باشد.

امام خميني مي گويد:

(پيامبر… تمام عمرش را صرف كرد در سياست اسلامي و حكومت اسلامي تشكيل داد…. مدتي كه در مكه بود, حضرت نمي توانست… حكومت تشكيل بدهد, لكن مشغول جمع آوري افراد بود, مشغول يك سياست زير زميني بود, بعد كه كار را درست ديد و آمدند به مدينه, آن جا ديگر حكومت… تشكيل دادند…. همان آخري هم كه در رختخواب رحلت خوابيده بودند, جيش اسامه بيرون شهر مهيا بودند براي رفتن… و حضرت رسول گفت: خدا لعنت كند كسي را كه تخلف كند, به حسب روايت, از جيش اسامه.)10

اين سخن حضرت, ريشه در مباني اسلامي و سيره مسلمانان دارد. سيره آنان بر اين بوده و در انديشه و ذهن آنان چيزي غير از اين نبوده است.

علي عبدالرزاق كه در مباني حاكميت ديني پيامبر(ص) ترديد مي كند و تلاش مي ورزد آن را عرفي جلوه دهد, مي پذيرد كه در ذهن مسلمانان جاي گرفته و بر اين باور بوده و هستند كه پيامبر(ص) هم رسول است و هم امير:

(بيش تر مردم, براين باورند كه پيامبر هم رسول است و هم امير. او در سايه اسلام, دولتي سياسي در مدينه تشكيل داد و خود در راس آن قرار گرفت. اين مطلب را بايد سازگار با سليقه عمومي مسلمانان و آنچه از احوال ايشان به دست مي آيد دانست و آراي جمهور علماي اسلام نيز برهمين است.)11

همو, در جاي ديگر مي نويسد:

(مسلمانان, چنين انديشند و بر اين باورند كه كارهاي سياسي پيامبر(ص) بخشي از رسالت الهي و كامل كننده آن بوده است.)12

پس از پيامبر(ص) برداشت و دريافت ذهني مسلمانان از حكومت, پي گيري روش و سيرت پيامبر(ص) بود. دين باوران و فقيهان و حاكمان, حكومت را از آنِ خداوند دانسته و وظيفه خود مي دانستند براي اجراي دستورهاي قرآن و تشكيل حكومت اسلامي تلاش ورزند و در سايه آن شعائر الهي را جامه عمل پوشانند. پس از رحلت پيامبر(ص) اختلافي كه بين مسلمانان پديد آمد و گروهي از مردم, مانند اهل بيت و يا سعد بن عباده, از بيعتِ با شخص پيشنهادي سقيفه ايها سرباز زدند, از آن روي بود كه با شخص پيشنهادي موافق نبودند, نه با اصل تشكيل حكومت. بر اين سخن, گواههاي بسيار داريم, از جمله:

سيره خلفاء
پس از پيامبر(ص) حكومت, مهم ترين مساله مسلمانان بود و برگماري رهبر جامعه, نخستين كاري بود كه مسلمانان به انجام آن برخاستند. نخستين حركت سياسي, از سوي گروهي از انصار انجام گرفت. آنان در سقيفه بني ساعده, گردآمدند و بر آن بودند كه با سعد بن عباده بيعت كنند. گروهي از مهاجران نيز بدان جا رفتند و با انصار درباره رهبري به گفت وگو پرداختند.

هر يك از مهاجران و انصار, بر برتري خود براي رهبري جامعه و اجراي دستورهاي خدا استدلال كردند تا سرانجام, گروه مهاجران پيروز شدند و با ابي بكر بيعت كردند.13 اهل بيت پيامبر(ص) در اصل بايستگي حكومت اسلامي با ديگر مسلمانان همداستان بودند, ولي چون عقيده داشتند پيامبر(ص) جانشين خود را از پيش برگمارده و به گزينش مردم وانگذارده است, در آغاز از بيعت با خليفه سرباز زدند.

فاطمه زهرا(س) در خطبه تاريخي خود, براي مردم استدلال كرد كه تنها اهل بيت پيامبر(ص) و علي(ع) شايستگي دارند نظام جامعه را به سامان رسانند و آن را از پراكندگي و كژراهه روي نجات دهند:

فجعل الله… طاعتنا نظاماً للملّه و امامتنا اماناً من الفرقة.)14

علي(ع) پس از آن كه ديد اسلام با خطر روبه رو گشته و جدايي اهل بيت از حكومت به اختلاف و بي ثباتي جامعه دارد مي انجامد, با ابوبكر بيعت كرد.15 ابوبكر, خود را خليفه پيامبر ناميد و تمام مسئووليتهايي كه آن حضرت عهده دار بود, بر عهده گرفت. امامت جمعه و جماعت, دادرسي, مسئوليت صلح و جنگ و سرپرستي بيت المال, در حوزه كاري او قرار داشت.

پس از او, عمر, حكومت را به دست گرفت. او خود را نماينده خليفه پيامبر و اميرمؤمنان خواند و بسان پيامبر(ص) و خليفه پيشين, تمامي كارهاي حكومتي را خود برعهده گرفت.

ابن خلدون, با استناد به سيره خلفاء در زمامداري نوشته است:

حقيقت خلافت, جانشين شدن از صاحب شرع براي محافظت دين و سياست امور دنيوي است. بايد بدانيم كه صاحب شرع, عهده دار دو امر مهم است: يكي اجراي امور ديني برمقتضاي تكاليف شرعي كه مأمور است آنها را تبليغ كند و مردم را بدانها وادارد و ديگري تنفيذ سياست به مقتضاي مصالح عمومي در عمران و اجتماع بشري.)16

پس از آنان نيز, خلفاء خود را نماينده دين و پيامبر مي شمردند و مشروع. امويان, با نام دين و جانشيني از پيامبر(ص) بر مردم حكومت مي كردند. عباسيان نيز, همين روش را داشتند, خود را خليفه مسلمانان, امام و اميرالمؤمنين مي خواندند17. چنين بود روش حكومت گران, در جاي جاي سرزمينهاي اسلامي. در اندلس, حكومت گران, براي آن كه بتوانند چند صباحي حكومت كنند, خود را جانشين پيامبر مي خواندند و ادامه دهنده سيره و روش وي در حكومت.18

حكومت گران حوزه اسلامي, مخالفان و يورش گران به حكومت را ياغي و خارجي مي ناميدند و ستيز آنان عليه حكومت را, حركتي ناروا عليه امام مسلمانان به شمار مي آوردند و سركوب آنان را واجب مي دانستند.19

سفاح, نخستين خليفه عباسي, خاندان خود را به عنوان پشتيبانان دين و نگهدارندگان سنت پيامبر(ص) و نزديك ترين افراد به آن حضرت مي ستود و از مردم مي خواست كه پشتيبان حكوت باشند.20

خلفاي عباسي, تا گاه فروپاشي به دست تاتارها, همگي خود را حاكم مسلمانان و گسترش دهنده دين مي شمردند و قضا, امامت جمعه و جماعات را خود به عهده داشتند:

(خلفاء, امور قضايي را حق خود مي دانستند و خود, گاه در ديوان مظالم حاضر مي شدند و امر به معروف و نهي از منكر مي كردند.)21

آن دسته از خلفاي عباسي كه از هنر خطابه يا داوري بي بهره بودند و يا شرايط به آنان امكان آن را نمي داد, كار خطابه جمعه و يا داوري را به ديگران وا مي گذاردند. حكومتهايي كه از مركز خلافت اسلامي به دور بودند, خود را نماينده و جانشين خليفه مي خواندند و براي مشروع جلوه دادن خود تلاش مي ورزيد لواء و نشان خليفه را به دست آورند. آنان در ظاهر آداب و رسوم اسلام را پاس مي داشتند و احكام سياسي و دادرسيها را برابر آيينها و قانونهاي شرع انجام مي دادند.

در اواخر دوره بني عباس, با اين كه تركان خلفاء را مي گماردند و از كار بركنار مي كردند و همه چيز در اختيار آنان بود, ولي به گونه اي رفتار مي كردند كه به اساس خلافت لطمه اي وارد نشود و جايگاه خلافت در ديده ها همچنان بلند و عزيز باشد. هرگروهي كه بر سر كار مي آمد, به بايستگي و ناگزيري خليفه باور داشت22 و تلاش مي ورزيد هرگونه دگرگوني را به دين پيوند زند.

در آن دوره, خلفا براي ثابت كردن گرايشهاي ديني و پذيرش بيش تر درميان مردم, گاه نوشته ها و توقيعاتي در درستي باورهاي ديني آنان, در حضور دادرسان و فقيهان خوانده مي شد.23

در همه دورانها, به جز برهه اي كوتاه در دوران مغول, سعي مي شد سمت و سوي حكومت به سوي اجراي احكام اسلام و اجراي شعائر ديني باشد. سپسها, عثمانيها, با اين كه بين آنان و پيامبر پيوند نسبي وجود نداشت, خود را خليفه پيامبر خواندند و سلطان سليم اول, خليفه با اقتدار دين محمدي ناميده شد.24

خليفگان عثماني, حكومت را بر پايه دستورهاي دين و فقه حنفي بنا كردند كه نزديك به شش قرن ادامه يافت.

اهل سنت, در طول تاريخ, حكومت گرانِ در حوزه اسلامي را (اولي الامر) مي دانسته اند و پيروي از آنان را بر خود واجب. و اين فرموده پيامبر را آويزه گوش داشته اند:

(هركس مرا پيروي كند خدا را پيروي كرده و هركس از امام و رهبر جامعه فرمان برد مرا فرمان برده. و نافرماني من نافرماني خدا و سركشي در برابر حاكم سركشي در برابر من است.)25

عالمان ديني اهل سنت, خليفه را نگهدارنده دين و اساس شريعت مي دانستند و براين باور بودند كه دين, جز به آنان, استوار نماند:

(آنان از كارهاي ما, نماز جمعه, غنائم, حفظ مرزها و اجراي حدود خدا را بر عهده دارند. به خدا سوگند دين جز با آنان استوار نماند, گرچه بر مردم نيز ستم ورزند.)26

براساس همين باور, فقيهان اهل سنت با خليفگان اموي, مانند عبدالملك مروان, بيعت مي كردند:

(عبداللّه بن عمر, شبانه به ديدن حجاج رفت تا با عبدالملك مروان بيعت كند حجاج گفت: چه چيز تو را به بيعت واداشته است. وي گفت: اين حديث پيامبر: هر كس بدون امام بميرد, به مرگ جاهليت در گذشته است.)27

نگاشته هاي سياسي: از نوشته هاي سياسي در حوزه اسلام مي توان به دست آورد كه انديشه سياسي و حكومتي و تلاشها در اين باره, در بين مسلمانان پيشينه بس دراز دارد و مسلمانان, خود را از سياست و حكومت بر كنار نمي انگاشته اند و تلاش مي ورزيده اند در امور سياسي مشاركتِ جدّي و همه سويه داشته باشند; از اين روي فقيهان و فرهيختگان, شيوه هاي كشورداري و اصول سياست را به بحث مي گذاشته اند, تا پاسخي باشد به نياز مردمان مسلمان و دولتمردان و جلوگيري از به كژ راهه افتادن حكومتها و…

پس اين كه علي عبدالرزاق مي نويسد:

(در حركت علمي مسلمانان, علوم سياسي در پايين ترين جايگاه قرار داشته و نويسنده و مترجمي در سياست نمي شناسيم و هيچ گونه بحثي در شيوه حكومت و اصول سياست در ميان آنان ديده نمي شود.)28

از سر ناآگاهي است. در حركت علمي مسلمانان, دانش سياسي در بالاترين جايگاه خود قرار داشته و فقيهان و نويسندگان بسياري نشان داريم كه به سياست پرداخته اند و اصول آن را نمايانده اند كه اكنون شماري از آنان را نام مي بريم و به نوشته هايي كه عرضه داشته اند اشاره مي كنيم:

از يحيي بن آدم قرشي (م:203هـ.ق.) كتابي در شيوه كشورداري و چگونگي اداره امور اقتصادي مانده و در دسترس قرار دارد به نام: الخراج.29

قاضي ابويوسف, از قاضيان دستگاه خلافت عباسي, به خواست هارون الرشيد, كتابي نگاشته درباره مسائل سياسي, اقتصادي و روابط بين الملل. او در اين نوشته اصول و كليات دادرسي, مسائل مالي نظام و ارتباطات خارجي را از ديدگاه فقه رايج به قلم آورده منتشر ساخته است.

ابو يوسف, در مقدمه كتاب مي نويسد:

(اميرمؤمنان از من خواهش كرد كتابي فراگير و در بردارنده دستورهاي خراج و ماليات و زكات و ساير مسائل مورد نياز باشد, برايش بنگارم تا با استفاده از آن در حكومت او بر مردم ستم نرود.)

سپس مي افزايد:

(خداوند به فضل و رحمت خويش, والياني را جانشين خود ساخت و به آنان نوري بخشيد كه در پرتو آن, مردمان را از سياهي و تباهي به درآورند و در سايه آن نور, حقوق مردم را به آنان بازگردانند و حدود الهي را به اجرا گذارند و كشمكشهاي جامعه را به سامان و صلاح برسانند.)30

درقرن سوم, ابن قتيبه از علماي بنام اهل سنت, كه منصب دادرسي دينور را برعهده داشت, (الامامه و السياسه) را در تاريخ خلافت و شرايط خليفه مسلمانان, نوشت.31

و ابي عبيد, قاسم بن سلام, براي گشودن گرههاي فقهي و اقتصادي دولت مأمون, (الاموال) را درباب اقتصاداسلامي و سيره پيشينيان در باب ثروت و بيت المال به نگارش در آورد.32

در دوره بعد, با پديد آمدن شرايط بازتر سياسي و به وجود آمدن نيازهاي جديد حكومتي, علماي دين, بيش از پيش به نوشتن كتابهاي سياسي و پيوند دين و سياست روي آوردند.

ماوردي, (احكام السلطانيه) رانوشت و پيوند حكومت و دين را در آن شرح داد و ثابت كرد كه همواره اصالت از آنِ شريعت است و همه امور اجتماعي و سياسي, مي بايست بر مدار شريعت در چرخش باشد.33

و پس از آن, ابويعلي, محمد بن حسين, كه سمت دادرس دادرسان بغداد را در حكومت قائم بامر اللّه عباسي, بر عهده داشت, (احكام السلطانيه) را نگاشت34 و در آن به از شرايط حكومت و پيوند دين و دولت, به شرح سخن گفت.

در دوره سلجوقيان, با گسترش قدرتهاي گوناگون سياسي در حوزه اسلام, نوشتن رساله هاي سياسي بيش تر شد و نياز زمان, علماي اهل سنت را به روشنگري بيش تر مساله حكومت از ديدگاه مذاهب مورد نظر خود واداشت خواجه نظام الملك, به اشارت ملكشاه سلجوقي, (سياستنامه) را در مشروع بودن حكومت و شيوه اداره ديني جامعه نوشت35 و غزالي در همان دوره, (نصيحة الملوك) را نگاشت.

در قرن هشتم, در دوره تيمور گوركاني, سعد الدين تفتازاني (المقاصد) را در دانش كلام و پيوند دين و حكومت و شرايط حاكم نوشت و در آن يادآور شد:

(امامت و خلافت اسلامي, سرپرستي امور دين و دنياي مردم را به نيابت از پيامبر بر عهده دارد و حاكم اسلامي, وظيفه دارد برابر قانونها و آيينهاي اسلامي, جامعه را رهبري كند.)36

از همان دوره, از محمد بن محمد بن احمد قرشي, كتابي به نام (معالم القربه) در باب كشور داري, در دست است.37

در قرن دهم با بالا گرفتن اختلافها و بگومگوهاي سياسي و كلامي در مسأله امامت و حكومت, علماي فِرَق اسلامي به روشنگري ديدگاههاي خود درباره حكومت و سياست رو آوردند. ابن روزبهان از علماي اهل سنت در (سلوك الملوك) و (مهمان نامه بخارا) ديدگاههاي كلامي و سياسي خود را در شرايط رهبر ديني مسلمانان و كارهايي كه به عهده دارد, بيان داشت.38

اينها همه, نشانگر باور علماي اسلام به پيوند ژرف دين و حكومت است و اين مسأله كه حكومت, بدون ديانت در ميان مسلمانان مفهومي ندارد و اسلام بدون حاكميت و قدرت اجتماعي نمي تواند كارساز باشد.

امامان شيعه و سياست:
مهم ترين شاهد بر پيوند دين و سياست در سيرت مسلمانان, سيرت امامان شيعه است. شماري بر اين گمانند كه پيشوايان مذهب در مسائل اجتماعي بيش تر نقش منفي داشته و براي خود درزندگي سياسي و اجتماعي رسالتي نمي شناخته اند و داعيه و آرزويي براي خلافت و قدرت نداشته اند و اگر گاه با حاكمان درگير شده اند, براي دفاع از خود بوده نه براي رسيدن به قدرت و مبارزه حاكمان با امامان نيز, به سبب اختلاف در اعتقاد و مسلك بوده است و تشفي دل.

ييكي از پندارگرايان, حكومت پيامبر را كاري استثنايي دانسته و بر اين پندار است كه قيام امام حسين(ع) عملي صددرصد دفاعي براي حفظ اسلام و دفاع از جان و ناموس خود وي و جلوگيري لشكر يزيد از برگشتن امام به مدينه بوده و ديگر امامان به جز علي(ع) حكومت را نپذيرفته اند. امام حسن(ع) آشكارا با معاويه صلح كرد و حكومت را به او واگذاشت و امام رضا(ع) نيز, حكومت را نپذيرفت و جانشيني مأمون بر آن حضرت تحميل گرديد.39

آنچه پرده از ماجرا بر مي گشايد سيره و جهت گيري كلي امامان در زندگي سياسي و اجتماعي آنان است. و سخنان و جزئيات زندگي ايشان در پرتو جهت گيري كلي روشن مي شود.

سيره امامان در يك نگاه:
برسي كلي سيره امامان, نشان مي دهد كه همه امامان يك هدف كلي را دنبال كرده اند و در حركت مشترك ايشان, هيچ گونه ناسازگاري و اختلافي وجود نداشته است و تفاوتهايي كه در موضع گيريهاي سياسي و اجتماعي ايشان ديده مي شود, مربوط است به اختلاف زمان. همه كارهاي امامان, با نقشه اي حساب شده و مربوط به يكديگر است كه هر يك ديگري را كامل مي كند. امامان به حكم آن كه ادامه دهنده راه نبوت هستند, همان رسالتي را بر دوش داشتند كه پيامبر داشت. مهم ترين هدفها و رسالتها پيامر عبارت بودند از :

1 . تبيين دين و حفظ كيان اسلام از انحراف

2 . اجراي قانونهاي اسلام و رهبري سياسي جامعه.

برنامه ريزيهاي امامان در جهت رسيدن به اين هدفها, بستگي به زمان و مكان داشته و به هر مقدار كه شرايط فراهم بوده در انجام آنها گام برداشته اند.

فهم روش ائمه در جهت اول روشن است. آنان, يكي پس از ديگري خود را مسؤول حفظ دين مي دانستند. همواره اين دغدغه را داشته اند كه اسلام براي مردم درست بيان شود و دچار انحراف نگردد.

در جهت دوم, نشانه هاي بسياري در زندگي امامان(ع) به چشم مي خورد كه براي به دست آوردن حاكميت سياسي, تلاش مي ورزيده اند. آنان در تبليغات هماهنگ خود, مردم را به امامت و ولايت اهل بيت, فرا مي خوانده اند. مسأله امامت در زبان ائمه, حكومت و سياست را در بر مي گرفت و مقصود از امامي كه مردم را به پيروي از او مي خواندند, كسي است كه هم مردم را به راه خدا ارشاد و هدايت كند و هم زندگي دنيوي آنان را زير نظر داشته باشد.

مقام معظم رهبري در اين باره مي گويد:

(امامان شيعه, همانند پيامبر, هدفي جز اين نداشتند كه نظام عادلانه اسلامي را با همان ويژه گيها و با همان جهت گيريها, ايجاد كنند و اگر چنين نظامي بر سر پا است آن را تداوم و بقا بخشند.

ايجاد يا ادامه يك نظام اجتماعي, به چه عناصر سازنده اي نيازمند است؟ نخست به ايدئولوژي راهنما و جهت بخشي كه در اصل, طراح و پيشنهاد كننده آن نظام است و سپس به قدرت اجرائيه اي كه بتواند در ميان مزاحمتها و مشكلات, راه را به روي تحقق پياده شدن آن نظام بگشايد.)40

اميرمؤمنان(ع) حكومت تشكيل داد و كارگزاراني براي اداره امور سياسي و قضايي و اقتصادي به اين سوي و آن سوي سرزمين اسلامي گسيل داشت. قرآن و سنت اساس حكومت آن حضرت را شكل مي داد و اجراي شعائر اسلامي در سرلوحه برنامه هاي امام بود. حضرت, در مشروعيت حكومت خود مي فرمايد:

(ايها الناس اِنَّ احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه واعملهم بامر اللّه فيه.41
اي مردم! سزاوار به خلافت كسي است كه بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خدا داناتر).

خلافت كوتاه اميرمؤمنان و روشهاي انساني آن حضرت, نمونه اي بود كه همواره امامان, شيعيان را به تشكيل چنان حكومتي تشويق و در راه انجام آن تلاش كرده اند.

امام حسن(ع) نيز, حكومت را به دست گرفت, ولي با پديد آمدن شرايطي ناخواسته, ناگزير به صلح شد و در همان قرار داد با معاويه, جا براي حكومت آينده خود پس از معاويه پيش بيني كرد در ماده يكم و دوم قرار داد چنين آمده است:

(حكومت به معاويه واگذار مي شود, بدين شرط كه به كتاب خدا و سنت پيغمبر(ص) و سيره خلفاي شايسته عمل كند. پس از معاويه حكومت متعلق به حسن است و اگر براي او حادثه اي پيش آيد, متعلق به حسين و معاويه حق ندارد كسي را به جانشيني خود برگزيند.)42

امام حسن(ع) به گونه اي برنامه ريزي كرد كه اگر جريان طبيعي به پيش رود, زمينه براي برگشت حكومت به خاندان عترت فراهم آيد.

امام پس از صلح به نيروسازي پرداخت و تشكيلات پنهاني شيعه را پي ريخت و با پيوند هماهنگ و پياپي با بزرگان شيعه و مواليان علي(ع), زمينه را براي تلاشهاي بنيادين آينده فراهم كرد.43 در واقع, بستر قيام امام حسين و حركتهاي پس از آن, با تلاشهاي تشكيلاتي امام حسن فراهم شد.

امام حسين(ع) پس از به وجود آمدن شرايط براي مبارزه با گناه و احياي سيرت پيامبر, قيام كرد. حركت امام, چونان جريان خوارج براي مخالفت با اساس هر نوع حكومت انسان بر انسان نبود, بلكه قيام براي دگرگوني حاكميت با طل و به قدرت رساندن حق طلبان بود:

(بانَّ مجاري الامور والاحكام علي ايدي العلماء باالله الامناء علي حلاله وحرامه)44
اساس كارها بايد در دستان عالماني باشد كه خداباور و آشناي به دستورهاي او باشند و در انجام حلال و مبارزه با حرام خداوند امين و درست كارند.)

حركت امام حسين(ع), تنها دفاع از جان و ناموس خود نبود, بلكه حركتي از روي برنامه ريزي براي مبارزه با ستم و واژگون ساختن حكومت يزيد و تلاش براي احياي سيرت پيامبر در جامعه بود:

(سيد الشهداء, سلام اللّه عليه, وقتي مي بيند كه يك حاكم ظالمي, جائري, در بين مردم دارد حكومت مي كند, تصريح مي كند كه حضرت: كه اگر كسي ببيند كه حاكم جائري در بين مردم حكومت مي كند, ظلم دارد به مردم مي كند بايد مقابلش بايستد و جلوگيري كند, هر قدر كه مي تواند, با چند نفر با چندين نفر كه در مقابل آن لشكر هيچ نبود, لكن تكليف بود آن جا كه بايد قيام بكند و خونش را بدهد, تا اين كه اين ملت را اصلاح كند, تا اين كه علَم يزيد را بخواباند و همين طور هم كرد و تمام شد.)45

پس از حادثه كربلا, ترس و وحشت بر توده مردم سايه افكنده بود و جز گروهي اندك بر محور امامت برجاي نماندند كه اندك اندك بر اثر تلاش پنهاني و در ظاهر آرام امام سجاد(ع), عناصر فعال و مستعد, به دور امام گردآمدند و تشكيلاتي را براي تداوم راه امامت پي ريختند.

امام سجاد(ع) با نوشتن نامه, فرستادن مبلغ و برگماري وكيل, نيروهاي ارزنده و استواري را براي ادامه راه تربيت كرد و وحشت امويان را از دلها زدود و زمينه را براي دعوت آشكار به امامت فراهم كرد.46

تلاشهاي تشكيلاتي امامان براي به دست گرفتن قدرت سياسي در دوره امام باقر(ع) بيش تر شد. تا آن جا كه از عراق, حجاز و خراسان پيروان اهل بيت به صورت گروهي به حجاز مي آمدند و با امام ديدار مي كردند.

امام باقر(ع) در مدت امامت خود, بيش از هر چيز به روشنگري پرداخت و شيعيان را بيش از پيش با برنامه هاي اهل بيت و ستمي كه بر آنان رفته بود آشنا كرد و معارف فراموش شده را آموزاند و به يادها آورد.

امام باقر(ع), از پيكار روياروي با امويان پرهيز مي كرد, تا حساسيتها بر انگيخته نشود و بتواند در پرتو اين آرامش, اعتقادات راستين شيعه را گسترش دهد و بنياني استوار پي افكند كه از هيچ باد و باراني نيابد گزند.

امام, حركت كلي امامت را براي نزديكان باز مي گفت و ايجاد نظام اسلامي و حكومت علوي را بدانان نويد مي داد و در مواقع لازم, احساسات آنان را بر مي انگيخت.

دوران امام صادق و كاظم(ع) از پرشورترين دوران مبارزاتي امامان شيعه براي به دست گرفتن قدرت سياسي است. در اين دوره مفهوم حاكميت امام و رهبري خاندان رسالت در انديشه هاي مردم, كم وبيش جا افتاد و اميد به پيروزي قائمي از آل محمد, بيش از گذشته مردم را به تكاپو وا مي داشت. عناوين (امام) (قائم) (صاحب امر) كه از زبان امامان مطرح مي شد, افزودن بر رهبري معنوي, رهبري سياسي امام معصوم را نيز در بر داشت.

در اين دوره, نشانه هاي حركتهاي تشكيلاتي ياران امامان شيعه, در همه جا به چشم مي خورد.گفت وگوهاي سياسي, بويژه در مورد رهبري, بين پيروان اهل بيت و فرق گوناگون و مبلغان خلافت عباسيان, اوج گرفته بود. شيعيان چنان روشن شده بودند و به آينده تشكيلات اميدوار, كه تلاش مي ورزيدند با كمكهاي خود, بنيان بلند امامت را هر چه بيش تر استوار سازند; از اين روي, مشتاقانه, به دور از چشم نيروهاي دستگاه مخوف عباسي, خمس و زكات خود را به امامان(ع) مي رساندند, تا در راه آرمانهاي بلند آن بزرگواران هزينه شود.

امام كاظم(ع) در برخورد با هارون, آشكارا از حق بودن خود براي به دست گرفتن حكومت سخن مي گويد و هارون را فاسق و غاصب مي خواند:

(كان مما قال هارون لابي الحسن(ع) حين ادخل عليه: ما هذه الدار فقال: هذه دار الفاسقين فقال له هارون: فدار من هي؟ قال: لشيعتنا فترة و لغيرهم فتنة.

قال: فما بال صاحب الدار لايأخذها؟ فقال: اخذت منه عامرة ولايأخذها الاّ معمورة.)47
از چيزهايي كه هارون به امام كاظم(ع) در ديدار آن حضرت به او گفت اين بود: هارون گفت: اين خانه و كانون خلافت از كيست؟امام فرمود: اين خانه سراي فاسقان است. هارون گفت: پس صاحب اصلي آن كيست؟ امام فرمود: براي شيعيان ما حلال و براي ديگران فتنه و سبب آزمايش است.هارون گفت: چرا مالك خانه آن را تصاحب نمي كند؟
فرمود: خانه آباد از او گرفته شده و جز با آبادي آن را پس نمي گيرد.
امام رضا(ع) در سخنان گوناگون بر حوزه كاري گسترده امام و حاكميت او بر دين و دنياي مردم تاكيد مي كند و ضرورت حاكميت سياسي امامي از خاندان پيامبر را بر جامعه اسلامي, براي مردم و عالمان بيان مي دارد.
امام رضا(ع), از روي ناچاري, وليعهدي مامون را مي پذيرد و در جواب از اين پرسشها كه چرا وليعهدي را پذيرفته و آيا رياست با زهد و پارسائي سازگاري دارد؟ پاسخ مي دهد:(رياست با زهد و تقوا ناسازگاري ندارد و اگر شرايط فراهم شود, امام وظيفه دارد آن را بپذيرد, ولي من حكومت مأمون را مشروع نمي دانم و بر پذيرش وليعهدي او, ناگزير شده ام.)
امام در پاسخ كسي كه بر وي خرده مي گرفت كه چرا حكومت را پذيرفته, فرمود:(اي فلان! آيا پيامبر بالاتر است و يا وصّي و جانشين او؟
مرد گفت: پيامبر. فرمود: آيا مسلمان بهتر است يا مشرك؟
مرد گفت: مسلمان.
امام فرمود: يوسف با آن كه پيامبر بود از عزيز مصر كه مشرك بود خواست كه او را به سرپرستي خزائن و امور اقتصادي بگمارد و حال آن كه مامون مسلمان است و من وصّي پيامبرم. با اين حال, بر اين كار مجبور شدم.)48
با اين سير كوتاه و گذرايي كه در زندگي اجتماعي امامان داشتيم, روشن شد كه هدف اصلي آنان از مبارزه با شاهان اموي و عباسي, تشكيل حكومتي بود كه در سايه آن بتوانند به آموزه هاي قرآن جامه عمل بپوشانند و سيرت پيامبر را احياء كنند.
در اين راستا, هرجا خلفا, در اين فضيلت و هدف مقدس با آنان همراهي مي كردند و يا شرايطي پيش مي آمد كه موجوديت اسلام در خطر مي افتاد و يا پاي عزّت و هيبت جامعه اسلامي در ميان بود, امامان با تدبير بر جامعه راه مي گشودند.
علي(ع) در دشواريها و سختيها اقتصادي و سياسي جامعه نوپاي اسلامي به عمر كمك مي كرد.49
امام سجاد(ع) به نامه تهديدآميز حاكم روم كه خليفه از پاسخ به آن ناتوان مانده بود پاسخ داد.50
امام كاظم(ع) به شيعيان اجازه داد به هنگام هجوم بيگانگان و در خطر قرار گرفتن مرزهاي اسلام, در كنار رزمندگان قرارگيرند و از سرزمين اسلام دفاع كنند.51
ادامه دارد/
 چهارشنبه 6 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 385]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن