تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833943645
Atonement
واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان:
عنوان فارسی : کفاره (تاوان) ( Atonement )
جمله ی تبلیغاتی : You can only imagine the truth
محصول سال : 2007 ( اولين عرضه در August 29 )
ژانر : درام ، عاشقانه ، جنگی
به کارگردانی : جو رایت ( Joe Wright )
مدير فيلمبرداری : سيموس مک گريوی
تدوين : پل تاتيل
طراح صحنه : سارا گرينوود
فيلم نامه : نوشته ی Ian McEwan ، Christopher Hampton ( کريستوفر همپتون بر اساس رمانی از ايان مک اوان )
بازيگران : جيمز مک اووی [رابي ترنر]، کايرا نايتلي [سسيليا تاليس]، رومولا گارنی [برايوني 18 ساله]، سائويريس رونان [برايوني 13 ساله]، ونيسا ردگريو [برايوني کهن سال]، برندا بلتين [گريس ترنر]، جونو تمپل [لولا گوئينسي]، پاتريک کندي [لئون تاليس]، بنديکت کامبربچ [پل مارشال]، ميشله دانکن [فيونا مک گواير]، جينا مک کی [خواهر دراموند]، دانيل ميز [تامي نتل]، الفي آلن[دني هاردمن]
نقش آفرینی :
Saoirse Ronan در نقش Briony Tallis, aged 13
Ailidh Mackay در نقش Singing Housemaid
Brenda Blethyn در نقش Grace Turner
Julia West در نقش Betty
James McAvoy در نقش Robbie Turner
Harriet Walter در نقش Emily Tallis
Keira Knightley در نقش Cecilia Tallis
Juno Temple در نقش Lola Quincey
Felix von Simson در نقش Pierrot Quincey
Charlie von Simson در نقش Jackson Quincey
Alfie Allen در نقش Danny Hardman
Patrick Kennedy در نقش Leon Tallis
Benedict Cumberbatch در نقش Paul Marshall
Peter Wight در نقش Police Inspector
Leander Deeny در نقش Police Constable
Daniel Mays در نقش Tommy Nettle
Nonso Anozie در نقش Frank Mace
Michelle Duncan در نقش Fiona Maguire
Romola Garai در نقش Briony, 18
Anthony Minghella در نقش Interviewer
Vanessa Redgrave در نقش Older Briony
آهنگساز : داريو مارينللی ( Dario Marianelli )
اين فيلم با نام های :
Reviens-moi (France)
Kefaret (Turkey) (Turkish title)
Espiazione (Italy)
Abbitte (Germany)
Sovitus (Finland)
نيز شناخته مي شود.
محصول مشترک : UK ، France
لوکيشن ها :
Aldwych Underground Station, Aldwych, Holborn, London, England, UK
Black Park, Iver, Buckinghamshire, England, UK
Bloomsbury, London, England, UK
زبان ها : English ، French
تصوير : رنگی
صدا : DTS ، Dolby Digital
رده بندی سنی : R افراد زیر ۱۷ سال با همراهی والدین تماشا کنند.
زمان فیلم : 130 دقیقه
جوایز فیلم :
نامزد جوايز بهترين موسيقي، کارگرداني، بهتني بازيگر زن نقش مکمل/ونيسا ردگريو، بهترين بازيگر زن جوان/رونان و بهترين فيلم از انجمن منتقدان رسانه ها، نامزد جوايز بهترين فيلمبرداري، موسيقي و فيلمنامه اقتباسي از انجمن منتقدان فيلم شيکاگو، نامزد جوايز بهترين کارگرداني، بهترين فيلم-درام، موسيقي، بازيگر مرد، بازيگر زن، بازيگر زن نقش مکمل/نونان و بهترين فيلمنامه از مراسم گولدن گلاب، نامزد جوايز بهترين بازيگر مرد سال/مک اووي، بهترين بازيگر زن سال/نايتلي، بهترين بازيگر تازه کار/نونان، بهترين کارگردان، بهترين بازيگر نقش مکمل زن/ردگريو و نونان، بهترين فيلمنامه و بهترين فيلم سال از انجمن منتقدان فيلم لندن، برنده جايزه بهترين فيلمبرداري، بهترين موسيقي و بهترين بازيگر جوان/نونان از انجمن منتقدان فيلم فونيکس، برنده جايزه بهترين فيلمنامه اقتباسي و نامزد جوايز بهترين بازيگر زن، بهترين بازيگر نقش مکمل زن/نونان، بهترين طراحي لباس و موسيقي از مراسم ساتلايت، نامزد شير طلايي جشنواره ونيز....
خلاصه داستان :
در سال ۱۹۳۵ و قبل از شروع جنگ جهانی دوم ، خانواده تالیس که از طبقات ثروتمند انگلستان هستند برای گذراندن تعطیلات تابستانی به یک منطقه روستایی خوش آب و هوا می روند . دختر بزرگ خانواده که سیسیلیا نام دارد به پسر خدمتکار خانواده که روبی ترنر نام دارد علاقمند است . روبی تحت حمایتهای آقای تالیس ، پدر سیسیلیا ، به دانشگاه آکسفورد رفته و آینده درخشانی پیش رو دارد . روبی و سیسیلیا با وجود اختلاف طبقاتی که دارند بهم علاقمند هستند و قرار است بزودی با هم ازدواج کنند . یکروز تابستان که سیسیلیا و روبی در کنار چشمه هستند خواهر سیزده ساله سیسیلیا که بریونی نام دارد آنها را از پنجره ساختمان دیده و به اشتباه فکر می کند روبی و خواهرش با هم رابطه نامشروع دارند و روبی قصد سوءاستفاده از سیسیلیا را دارد بنابراین به دروغ اعلام می کند که روبی قصد تجاوز به خود او را داشته و این موضوع باعث جدایی سیسیلیا و روبی می شود و تاثیرات آن باعث بهم ریختن زندگی هر سه نفر آنها می شود .
داستان فیلم :
سال 1935. برايوني تاليس فرزند 13 ساله خانواده اي مرفه شاهد مغازله خواهر بزرگ ترش سسيليا با رابي ترنر، فرزند تحصيل کرده يکي از خدمتکاران شان است. برداشت هاي غلط و کودکانه برايوني از اين رابطه عاشقانه پاک و علاقه غير منطقي اش به رابي که از سوي وي رد مي شود، راه را براي سوء تفاهم و فاجعه اي بزرگ باز مي کند. مدتي بعد، پس از آزار جنسي يکي از بستگان خانواده، برايوني نزد پليس شهادت مي دهد که رابي ترنر اين کار را کرده و سبب دستگيري و زنداني شدن او مي شود. وقتي جنگ دوم جهاني آغاز مي شود، رابي براي جنگ عازم جبهه شده و سسيليا نيز که همچنان عاشق اوست، خانه را ترک و در لندن ساکن مي شود. برايوني که خود مي داند با شهادت دروغ زندگي رابي و خواهرش را نابود کرده، ابتدا براي کفاره پس دادن داوطلب شغل پرستاري مي شود. اما ديدن رنج ديگران کافي نيست و تصميم مي گيرد تا به ديدار سسيليا رفته و از او پوزش بخواهد. اما ديگر دير شده است....
چرا بايد ديد؟
همين دو سال قبل بود که جو رايت را با فيلم غرور و تعصب شناختيم. فيلمساز جوان لندني که در مدرسه هنري سنت مارتين لندن و کمبرول کالج تحصيل کرده و کارش را با نمايش هاي عروسکي آغازيده است. جبران/کفاره دومين فيلم بلند رايت است، کسي که قبل از ساختن غرور و تعصب چهار ميني سريال تلويزيوني و دو فيلم کوتاه در کارنامه اش دارد و امسال با انتخاب دومين فيلمش براي نمايش افتتاحيه جشنواره ونيز لقب جوان ترين کارگردان تاريخ سينما[35 ساله] که فيلمش در افتتاحيه اين جشنواره به نمايش در آمده، را دريافت کرد.
غرور و تعصب نامزدي 4 اسکار، دريافت 10 جايزه معتبر بين المللي و نامزدي دريافت 35 جايزه ديگر را براي رايت به ارمغان آورد، که براي اولين فيلم يک کارگردان جوان رکوردي بسيار قابل توجه محسوب مي شود. از طرف ديگر سطح توقعات منتقدان و تماشاگران را براي ديدن فيلمي بهتر و قدرتمندتر از او در دومين قدمش، بسيار بالا برد. اما اينک که جبران/کفاره به نمايش در آمده، مي بينيم که انتظارها بيهوده نبوده و فيلمساز جوان توانسته تا سبک سينمايي خود را قوام دهد و به تمامي توقعات به وجود آمده پاسخي به سزا دهد.
فيلم از زبان برايوني 13 و سپس 18 ساله روايت مي شود. با موسيقي[در ترکيبي بديع از صداي شاسي هاي ماشين تحرير که گويي مي خواهد رمان بودن اين حوادث را تاکيد کند] و تدويني زيبا که اختلاف نقطه ديد او و واقعيت را نيز به نمايش مي گذارد. به نظر مي رسد هيچ چيز فوق العاده اي غير از يک روايت شکيل از قصه عاشقانه اي کلاسيک و انگليسي.ار همچون آثار جين آستين يا خواهران برونته در کار نيست. اما با نزديک شدن فيلم به ميانه خود و نمايش دهشت هاي جنگ و ارجاع به حادثه اي مهم در تاريج جنگ جهاني دوم[تخليه دانکرک، که مهم ترين سکانس اگر نباشد، لااقل باشکوه ترين و عظيم ترين آنهاست] کم کم فيلم جهت و چهره ديگري به خود مي گيرد. بعد از اين سکانس است که به نظر مي آيد برايوني توانسته قدرت رويارويي و طلب بخشش از خواهرش و رابي را پيدا کند. اما با يک جامپ کات به زمان حال و ملاقات با برايوني که اکنون رمان نويسي موفق و سالخورده است، حقيقت را کشف مي کنيم. تمامي داستاني که تا اين لحظه شاهد آن بوديم، بيست و يکمين و آخرين رمان اوست. رماني که بر خلاف ديگر آثارش جنبه اتوبيوگرافيک دارد و از اين رو بعد از بازنويسي هاي مکرر به چاپ رسيده، چون مولف خود را در آستانه مردن مي داند. او بالاخره موفق شده تا اشتباه بزرگ خود را در قالب رماني که فيلم نام خود را از آن گرفته، جبران کند. چون خواهرش سسيليا در واقعيت به هنگام جنگ در يک پناهگاه زير زميني به دام افتاده و غرق شده و رابي نيز در آخرين روز تخليه دانکرک بر اثر زخمي که روي سينه اش داشته، کشته شده است... اما رمان برايوني تاليس دو عاشق را در خانه اي ساحلي که روياي زندگي هر دو شان بود، به هم رسانده است.
تماشاي چنين فيلمي کلاسيک نما و باشکوه چون فيلم هاي ديويد لين کبير تجربه بسيار خوشايندي است و سخت يادآور فيلم هاي خوبي چون برخورد کوتاه و ربه کا که در انتقال فضاي دوران جنگ جهاني دوم بريتانيا بسيار موفق بودند. با اين حال نبايد در اين ميان سهم فيلمنامه نويس و منبع اقتباس را در توفيق فيلم از ياد برد. ايان مک اوان از رمان نويساني است که فيلمسازان بسياري به برگردان آثارش علاقه نشان داده اند و حاصل کار نيز اغلب به ياد ماندني بوده است. آرامش غريبه ها[1990، پل شرايدر]، باغ سيماني[1993، اندرو بيرکين]، بيگناه[1993، جان شلزينگر] و از همه مشهور تر عشق ماندگار[2004، راجر ميچل] که در دو سال قبل در همين صفحات معرفي شد. مک اوان خود گفته است که مي نويسد تا به خوانندگانش شوک وارد کند، رايت نيز همين کار را با فيلمش انجام مي دهد. اين دو به ما مي گويند که بايد مراقب رفتارهاي احساسي خود باشيم، چون مي تواند فجايع غير قابل جبران به بار بياورد! و گفتن اينکه "بسيار بسيار متاسفم از..." دردي را دوا نمي کند.
دومين همکاري رايت با کايرا نايتلي جوان نيز بدون شک ديدني است، نايتلي بي تعارف هنرپيشه بي رقيب رومانس هاي انگليسي زمانه ماست. جبران/کفاره يک فيلم 30 ميليوني است که وجهه اي خوب براي سازنده اش و سينماي انگلستان به دنبال خواهد داشت. تماشاي آن حتي اگر براي ديدن برداشت بلند چهار و نيم دقيقه اي سکانس دانکرک[که 5 بار فيلمبرداري شده] نيز باشد، واجب است. سکانسي که ساختنش هر کارگردان کهنه کاري را هم چالش مي طلبد!
نقد فیلم ( نقد منفی گرایانه ) :
"تنها میتوانی حقیقت را تصور کنی ."
فیلم کفاره ساخته جورایت کارگردان جوان انگلیسی وبراساس رمانی از لان مک اون داستان زندگی دوخواهر دردهه 30میلادی درانگلستان است که خواهر کوچکتر به خاطر برداشت اشتباه از یک اتفاق روبی (جان مک اوی) که دلداده خواهرش هست را به جرم نکرده متهم میکند و.........
فیلم کفاره با نامزد شدن برای 7 جایزه اسکار خبر از فیلمی میدهد که دایه مطرحترین فیلم سال 2007 است.البته تنها نقطه عطف این فیلم بازی جان مک اوی که بازی خوب در فیلم آخرین پادشاه اسکاتلند هم در پرونده دارد است.شاید انتخاب جو رایت برای کارگردانی کفاره بزرگترین اشتباه بود که باعث شد که یک داستان با پتانسیل بالا درقالب یک فیلم معمولی به روی پرده برود و بجای اینکه فیلم به عنوان یک اثر بزرگ خودنمایی کند به یک فیلم نه چندان بزرگ که بیشتربه لطف بازیگران وداستان خوبش رو پا می ایستد تبدیل میشود.
البته جو رایت با غرور وتعصب اولین فیلم مطرحش ثابت کرده بود که یک کارگردان بزرگ نیست و وزنه هایی بزرگتر از توان خود بر میدارد و نمیتواند فیلم را به خوبی رمان بسازد و شاید این هوش بالای این کارگردان است که با انتخاب داستانهای خوب میخواهد روی ضعف کارگردانی خود ماله بکشد که البته تا حدود خیلی زیادی موفق بوده است.
بدون شک اولین نکته ای که بعد از فیلم کفاره به ذهن من رسید این بود که این فیلم میتوانست بهتر باشد اگر کارگردان دیگری داشت.بزرگترین حفره فیلم نپرداختن به جزییات است که فیلم را به چالش میکشاند در واقع وقتی میخواهی فیلمی بزرگ بسازی باید فرم به فرم به نکات توجه کنی.اشاره کردن به گوشه ای از این اشکالات خالی از لطف نیست :
1.عدم شخصیت پردازی قوی مخصوصابرای نفرات اصلی بطوری که بعد پایان فیلم ما نمی دونیم شخصیتهامون را با چه خاطره ای به یاد بیاوریم.
2.نداشتن دیالوگ های قوی و ماندگار
3.ساخت فیلم در 3 ژانر بزرگ (جنگ ،رمانس،دراما) که در هیچ کدوم به موفقیت چشمگیر نمی رسد.
4.پایان فیلم که به یک باره از فضای رمانتیک فاصله میگیرد و به یک سکانس نصیحت گونه وپیشگیرانه تبدیل میشود.
5.وجود بی مناسبت بعضی کاراکترها و فضاها که بود و نبودشون فرقی نمیکرد مانند 2 دوست روبی ،مادر ربی ،سرپرستار ودوست برانی ،دوقلوها ، و....
6.سکانسهای اضافی که به زور به فیلم تحمیل شده بودند مانند سکانس مربوط به سرباز فرانسوی ، خیا ل روبی درباره مادرش ، سکانسهای بیش از حد درباره برانی در بیمارستان ، ......
7.مردن غلو شده سیسیلیا وروبی که ضربه شدیدی به فیلم زد و تاثیر آنی روی مخاطب را به تاثیری ماندگار ترجیح داد.
8.موسیقی فیلم که یک تم ثابت نداشت و نتوانست تکلیف خود را روشن کند ونوسان زیادی داشت.
9.استفاده از صحنه های بصری که در بعضی جاها به نقطه قوت (ابراز علاقه های روبی به سیسیلیا بدون ردو بدل شدن دیالوگ )و در بیشتر قسمتها نقطه ضعف فیلم بود مثل سکانس طولانی سربازان کنار ساحل و این طرف وآن طرف رفتن روبی ودوستاش
10.جلو و عقب رفتن فیلم که ما رو یاد فیلمهای جنایی میندازه ورفتن یکباره فیلم به زمان مثلا حال که در فیلم تایتانیک نکته قوت ودر این فیلم زیاد دلچسب نیست.
تغییر قیافه برانی که تو ذوق میزد ،سیگار کشیدنهای بی مورد ،تغییرهای زیاد لوکیشن،نوع مردن سیسیلیا،.....همه اشکالات جزیی بودن که ایکاش این فیلم نداشت ...
بحث درباره مسایل جزیی تنها شاهد این مدعاست که یک فیلم بزرگ بوسیله یک کارگردان کوچک به فیلمی معمولی و فراموش شدنی تبدیل شد.
تحلیل فیلم :
"غرقه ی وهمیم ور نه این محیط.....از تُنُک آبی، کناری بیش نیست"
هنگام اعلام جوایز Golden Globe پلک نمی زدم تا شاهد برد "خون خواهد شد" باشم (یا حداقل مایکل کلایتون)؛ ولی در کمال نا امیدی اسم فیلمی رو شنیدم به نام "کفاره". وقتی صحنه هایش پخش می شد با خودم گفتم باز هم یک کار ِ رومانتیک عوام پسند(تینیجر پسند!) و سخیف مثل تایتانیک، که جنگ را هم به عنوان فراقی اجباری(مثل کوهستان سرد و نمونه های مشابه) دست افزار قرار داده، و باز هم سینمای تجاری و محافظه کار کلیشه هایش را به خوردمان داد، بجای اثری بی پروا و مستقل مانند "خون خواهد شد". تا اینکه فیلم را امشب دیدم.
در اولین فلاش بک، هنگامی که دخترک مقابل پنجره بود، حدس زدم که با اثری خاص روبرو شده ام که می خواهد تفسیر یک سویه از وقایع(که شخص واقعیت تلقی می کند) را به چالش کشد. حتی به ذهنم آمد که شاید همه ی ماجرا را دختر تخیل می کند(زیرا او شاهد فلاش بک نبود) و یا شاید دوربین ِ "میشایل هانکه" از "پنهان" آمده تا زاویه ای را برایمان عیان سازد.
چشم اندازهایی هرمنوتیکی و فلسفی که به هیچ وجه در یک ژانر ِ رمانتیک برایم متصور نبود.
فیلم آکنده است از این شاید فلاش بک ها که نه برای ریتم روایت بلکه به عنوان افشای زاویه هایی از واقعیت (که در هر بار از عده ای از کاراکترها نهان است)، استفاده شده. و به عنوان عنصری از هنر ِ پست مدرن، ما را هم وارد اثر می سازد، تا با آخرین تکه از این پازل درهم که برایمان فاش می سازد، به تزلزل ِ درک خود نیز از واقعیت(=فیلم) پی ببریم. آیا تنها پایان ِ فیلم(=کتاب) ساخته ی ذهن دخترک بود یا بسیاری از فلاش بک های دیگر نیز؟ آیا چراغ قوه ی او در آن شب چهره ی مرد را کامل نشان داد؟ آیا دختر عمویش براستی با کارخانه دار ازدواج کرد؟
داستان فیلم پتانسیل زیادی برای کلیشه پردازی داشت ولی هوشمندانه از فرو افتادن در این ورطه حذر کرد. حتی دیدار هر سه در خانه(اواخر فیلم) اگر توسط دخترک ساخته و پرداخته نمی شد، تراژدی ای که بعداً برایمان فاش می شود تبدیل به پایانی کلیشه ای و نخ نما می شد.
در شخصیت پردازی نیز از سیاه و سپید جلوه دادن کاراکترها پرهیز شده. اگر فلاش بکی که در آن دخترک خود را در رودخانه می اندازد را نمی دیدیم، تمام بار تراژدی متوجه ی او به عنوان نماد کینه و نفرت و شر می شد. اما با دیدن این فلاش بک، گریز ِ دخترک به انزوای ِ باغ (در ابتدای فیلم پس از دیدن دو شخصیت از پنجره) برایمان معنی ای پررنگ تر میابد. اوج تراژدی در اینجاست که مقصر ِ تمام این بلایا را عاری از پلیدیهای شخصیت های منفی ِ سینمای کلاسیک می بینیم. هنگامی که دخترک در استیصال ِ سرباز ِ محتضر، خود را می بازد و هنگامی که تا پیری نیز این داغ یا کفاره را متحمل می شود(با اینکه می توانست به راحتی توجیه آن را متوجه ی کودک بودن ِ خود سازد). و تنها بازگویی ِ حقیقت را به عنوان ِ پالایشی در واپسین گاه ِ حیات برمی گزیند. که به قول ِ-شاید- عیسی : در آخر تنها حقیقت است که می رهاندت.
بعض ِ صحنه ها بار ِ احساسی ِ خرد کننده ای را به دوش مخاطب می گذارند:
هنگامی که پسر، سطح آب را لمس می کند تا حضور دختر را به شهود رسد. تکرارهای زیبای come back to me. شهر بازی ای که میدان ِ جنگ شده بود. عشق بازی ِ زنی بر پرده ی سینما در فضای ِ مردانه ی جنگ(انتهای "راه ِ آتش" ِ کوپریک را بیادم آورد) و هجوم ِ یادها بر قامت ِ خسته پسر. مرگ که در صحنه ای رویایی – در چهره ی شاید مادرش – به پاشویه ی پسر پرداخت، اما او به بهانه ی بازگشت صحنه را ترک گفت. کبریتی که تصویر آرزو را روشن می کرد، بازگشت یادها به عقب و حرکت ِ سرباز در شیب ِ لاله زار به سمت نور. پیرزنی که با قامت ِ خمیده(مانند پیرزن ِ سه رنگ کیشلوفسکی) کالسکه ای را می کشید، غافل از اینکه دخترک -اینجا بالغ- خود را از پنجره می نگرد. صحنه ی تکان دهنده ای که در آن شخصیت مرد فیلم خود را ناگهان در برابر انبوهی از اجساد کودکان میابد(از جنگ به عنوان پدیده ای موازی با داستان نیز بهره برده مانند "هزارتوی پن") با بازی ِ خوب و درونی ِ James McAvoy و یا زیبایی ِ دردآور ِ شادی سربازان بازگشته از جنگ در آن مستندهای مُقطع، و قرار گرفتن آن در پی مرگ سرباز ِ رویاء پرداز.
رویاء..... رویاهایی که می فرسایدمان در برابر سیاهی ِ واقعیت. رویاهایی که آن کلبه ی کنار ساحل را چون اوتوپیایی تصویر می سازد و در آخر چه سیاه به این آرمان شهر قدم می نهند.
مقصر و جدایی ساز تمام زیبایی ها، دخترک و نیز جنگ به نظر می آید، اما چون نیک بنگریم مقصر را نه دخترک، که "جهل" ِ بشر میابیم(کودکی، نه سمبل معصومیت، که نمود جهالت بود). و شکل ِ بسط یافته ی آن که همانا جنگ باشد.
دخترک نه در 18 سال، که به گاه کهولت خود را تسلیم واقعیت کرد تا از جهل کودکی وارهد. اما انسان، این پیر ِ هزاران ساله هنوز در سپیده دمان ِ طفولیت ِ خود بست نشسته و جهالت تاریخی ِ خود را چون مرده ریگی بر دوش می کشد و در این میان تنها عشق است که قربانی می شود. در تأویلی کلی تر دو شخصیت را نماد بشریت می بینیم و کلبه را نماد صلح و آرامش و امنیت، و افسوس که در آخر تنها در میعادگاه مرگ سر به آرامش می گذارند. برای انسانی که بهشت را اینگونه در ذهن می سازد اما جهنم را نمودی عینی در زمین بخشیده است(در کابوس های انتهایی ِ "سر پاکن" ِ لینچ دختری با عشوه های چندش آور می خواند: در بهشت همه چیز عالی{=ایده آل}است). انسانی که هنوز جستجوگر روستایی است که آنجا همه در سودای نیامدن، کفش های شان را به بند می آویزند(نک: Big Fish-tim burton) اما زمین را حتی از اندک نوری دریغ می کند. به تمثیل می توان به نور چراغی اشاره کرد(در بیمارستان) که چون تصویری سوررئالیستی تمامی صحنه را گرفته و با خاموشی تدریجی ِ خود، تاریکی را فراگیر می کند.
از نکات مثبت دیگر می توان به بازی خوب Saoirse Ronan دخترک نوجوان فیلم، فیلم برداری، موسیقی و همچنین فیلم نامه ی عالی آن اشاره کرد، که در هر چهار ماده نیز کاندید اسکار شده اند. James McAvoyانگلیسی، پس از اجرای عالی در The Last King of Scotland به بازی گری پخته تبدیل شده. بازی Keira Knightley چون همیشه چندان پر فروغ نیست اما در قدرت ِ فیلم انسجام یافته است (هر دو کاندید Golden Globe شدند). فیلم برای Joe Wright جوان هم در مقام کارگردان پس از تجربه ی ضعیف ِ "غرور و تعصب" در سال 2005، نوید روزهای پرفروغ تری را در آینده به همراه دارد.
در ابتدا گفتم که هنگام اعلام ِ جوایز پلک نمی زدم. و حال در یک فرا گرد باید بگویم که آری پلک نمی زدم، اما آنچه داشتم: چشمانی باز ولی بسته بود."Eyes Wide Shut"!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 225]
-
گوناگون
پربازدیدترینها