واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام...مادرشوهرم (از بس خوب تا کرد)چند روزی افتاد تو c.c.uرفتیم بیمارستان و...حالا هم خونه رفتم سر بهش بزنم ..خواهر شوهر لوس یکی یکددونه بی ادب رو کرد به من که مامانم رو دکتر گفته حرص نخور...گفتم پس حرصش ندید..مادر شوهر گفت پدر برات یه چادر از کربلا اورده..برو بردار و بدوز و سر کن تو مجالس(من چادری نیستم بدمم میاد از چادر!!(توهین نشه ..ولی بسیار با حجابم با مانتو)گفتم ممنون..نمیخوام...خواهره گفت تو چادر منو هم ندوختی (از مکه اورد)تو.فلان تو بیسار....گفتم من چادر دوس ندارم(حالا ننه اش رو به قبله دراز رو تخت جلو چشمش که دکتر گفته حرص ممنوع!)یکهو گفت ایفون رو دیشب تو زدی ساعت 7؟(منظور زنگ در خانه که تا میزنیم همه واحدها زنگ میخوره ...خرابه)
گفتم نه..حمام بودم
گفت نه تو بودی.. گفتم نه همسایه نبوده؟گفت نه خونه نبوده...بعدا یکهو عین دیونه ها رو کرد به من که تو دیروز لای در واحدتونو رو باز گذاشتی ..منم محکم بستمش....میخواهی حرفا ما رو بشنوی؟(همسری بعد از اینکه رفته سرکار در واحد رو نبسته و من هم خواب)من بعد در اگه باز بو د محکم میشکونم..بیا پولشو بده..منو میگی.....بعض کردم اخه اشکم داشت در میاومد..به احترام مادره که مریضه هیچ نگفتم ..یه کم موندم و مادر شوهره شرمنده نالید و عذر خواست
اومدم بالا ...ولی دارم از غصه میترکم ..چرا نمیتونم جواب بدم خداااااااا
چیکار کنم؟از بس به شوهرمم گفتم خسته شدم
عزیزم جوابشو دادی دیگه ... اینطوری که بهتر شد یه جور جواب دادی طرف معذرت خاهی کرد ...ایول
عجب آدمیه ..خدا شفاش بده
خوب عزیزم نرو پیششون
تنهایی نرو که باهات اینطوری صحبت کنند.....با همسرت برو
اگه دوباره طوری شون بشه خواهر شوهرت میگه رفتی بالا سر مادرشوهرت و تازه باهاش بحث کردی و حال مامانش بدتر شده
مریم جون تحمل بعضی از رفتارها واقعا سخته بهت حق میدم که ناراحت باشی عزیزم ولی همین که جوابشو ندادی باعث شرمنده شدنش شده و ازت معذرت خواهی کرده، این یعنی اینکه خودشم فهمیده که حرفش بهانه گیری الکی بوده، همین شرمندگی برای اینجور آدما کافیه عزیزم
به خدا واگذارشون کن آدمای شرور رو. اه چی از جون یه دختر میخوان
سعی کن رو خودت تمرین کنی قوی تر بشی عزیزم. یه کم کتاب بخون تا دایره واژگانیت قوی بشه. جمله های محکمی یاد بگیری. میدونی گاهی آدم نمیدونه چی جوری حسش رو بیان کنه که باید با مطالعه اینو تقویت کنی
هیچوقت تو خودت نریز
راستی باهم تو یه مجتمعین؟!! دلیل خاصی داره که باهم یه جا زندگی میکنین؟ جلو همسرتم اینطوری باهات تا میکنن؟؟؟!!
خودت را ناراحت نکن ولی دیگه تنهایی اونجا نرو تا احترامت حفظ بشه
سلام عزیزم
من معمولا تو این جور تاپیکا چیزی نمینویسم
چون شاید اطلاعات کافی نداشته باشم و اشتباه راهنمایی کنم
ولی مورد شما عزیزم واسه منم پیش اومده
البته خونواده شوهر من کلا آدمای فهمیده ای هستن وخدا روشکر این مشکلاتو با اونا ندارم
ولی مگه اونا فقط دل میشکنن؟
نه عزیزم
میدونی گلم من ادمی ام که همیشه از حق خودم دفاع میکنم
یاد گرفتم که حق گرفتنیه نه دادنی
کسی دلش به حال من نمیسوزه که حقمو دو دستی بیاره به خودم تقدیم کنه این منم که باید برم بگیرمش!!
حقمو میگیرم ولی نه با داد و بیداد و دعوا
همیشه با صحبت منطقی
خدا رو شکرتا حالاموفق بودم
ولی
من.. همین منی که میگم حق گرفتنیه
یه بار نتونستم حقمو بگیرم..
یه بار مجبور شدم در برابر کسی که به من توهین کرد .. نمیگم حقمو خورد توهین کرد عزیزم..
منم مجبور شدم سکوت کنم
اون موقع پشیمون بودم از سکوتم..
چون کلی بغض کردم.. اشک ریختمو گریه کردم.. منزوی شده بودم.. که چرا من سکوت کردم؟
چرا اخه..
شما خدا رو شکر که مادرشوهرت از شما عذرخواهی کرد.. یعنی فهمید دخترش مقصره .. اخه گل من.. خواهرشوهرت خودت که میگی بچه اس.. اون فرد حتی از من بزرگتر بود
ولی من بزرگواری کردم!!! اره عزیزم.. شمام بزرگواری کردی
شاید حرف میزدی اون لحظه راحت بودی.. که چیزی تو دلت نموند.. ولی بعدش چی؟
اعصابت داغون میشد .. خلاصه بحث کردن رواعصاب ادم تاثیر میذاره دیگه
اگه من جوابشو میدادم اون اینقد عصبانی بود که به طرز بدتری جوابمو میداد.. اونوقت یکی من میگفتم یکی اون
خب خیلی بد میشد عزیزم
خدا رو شکر کن
مادرشوهرتون متوجه شدن عزیزم
ولی فرد مقابل من نه .. باز منو مقصر میدونس..
شاید اگه با خودش خلوت کنه میفهمه هدف من از سکوت چیز دیگه ای بود" سکوتم از رضایت نیست دلم اهل شکایت نیست"
آروم باش
قربونت برم عزیزم.. بغضتو درک میکنم
ولی اروم باش
شما بزرگواری کردی
به خدا توکل کن.. خودش آرومت میکنه ماهم... الا بذکرالله تطمئن القلوب.. واقعا همینه عزیزم..
عزيزم رفتار اونا درست نبوده ولي به نظر خودت اگه چادر رو قبول مي كردي باز هم بحث بوجود ميود؟
شايد مسير به اون شكل بهتر طي مي شد. بهر حال هيچ چيز ارزش سلامتي شما رو نداره آروم باش.
ببخشیدا ولی من جای تو بودم دیگه پامو نمی ذاشتم اونجا . نمی دونم این آدما ازخدا نمی ترسن اینجوری دل می شکونن...
ممنونم از همتون..خیلی خوبید که ادمودل گرم میکنین..من اکثرا باهمسری میرم پایین...میدونم زبون دراز و بیادبن ..منم بیزبون..اما امروز فرق میکرد..باید میرفتم سر مادره...
لجم از اینه که چرا اشکم همون موقع میاد اه..اگه نرفته بودم سر سینک و ابی نخورده بودم ...حتما فوران اشک جلو چشمان مادر ه راه میافتاد...
اون از من 3 سال کوچیکتره...حیا نداره ادبم نداره..منم بی زبون...تازه برادر شوهر امد و شبزی خریده یود بهد از نوشیدن اب و بهتر شدن حالم دلم نیومد تنها پاک کنه کمکش کردم تا پاک شد...اونم عذر که خواست..اصرار کرد نهار وایسم که گفتم نه..0اینجا حداقل میتونستم بگم از شما (دختر پرووووووووووووو)به ما رسیده و این جور حرفا)اما چه کنم که نمیتونم درست عین والدینم.اروومند و صبور..
سپیدار نوشته است:
راستی باهم تو یه مجتمعین؟!! دلیل خاصی داره که باهم یه جا زندگی میکنین؟ جلو همسرتم اینطوری باهات تا میکنن؟؟؟!!
اره گلم نه دلیل نداره چون باباش 3 واحد خونه داره خوب من باید یه مدت انجا باشم......جلو همسرمم همینطوره با خود همسری که 10 سال ازش بزرگتره هم همینطوره...اون یکبار نزدیک بود بزنه تو گوشش..که نشد
زياد بهش فكر نكن
هميشه سعي كن از بالا به اين جور آدم ها نگاه كني
از بالا نگاه كردن خوب نيست ولي در اين موارد كاربرد داره
هميشه فكر اين اين آدم در حدي نيست كه بتونه با حرفاش منو آزار بده . من خيلي بزرگتر از اين هستم كه به خاطر چنين آدمهاي حقيري بغض كنم و ناراحت بشم
بعد از يه مدتي ديگه رفتارهاش اذيتت نمي كنه
marpel نوشته است:
سپیدار نوشته است:
راستی باهم تو یه مجتمعین؟!! دلیل خاصی داره که باهم یه جا زندگی میکنین؟ جلو همسرتم اینطوری باهات تا میکنن؟؟؟!!
اره گلم نه دلیل نداره چون باباش 3 واحد خونه داره خوب من باید یه مدت انجا باشم......جلو همسرمم همینطوره با خود همسری که 10 سال ازش بزرگتره هم همینطوره...اون یکبار نزدیک بود بزنه تو گوشش..که نشد
باید!
به نظرم فکر کنم دیگه صلاح نباشه نزدیک هم باشین
(تازه بدنم شروع کرد به حرص خوردن...)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 914]