واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: خداوندا تو میدانی ...
خداوندا تو میدانی ...
منم ، دلتنگ دلتنگم
منم ، یک شعر بیرنگم
منم ، دل رفته از چنگم
منم ، یک دل که از سنگم
منم ، آواز طولانی
منم ، شبهای بارانی
منم ، انسانیم فانی
خداوندا تو میدانی ...
منم ، در متن یک دردم
منم ، برگم ، ولی زردم
منم ، هستم ، ولی سردم
منم ، مُرده م ، منم مُرده م
منم ، یک بغض پر باران
منم ، غمهای بی سامان
منم ، هستم دراین زندان
منم ، زخمهای بی درمان
منم ، دارم تب و تابی
ز تنهائی ، ز بیتابی
منم ، رفته به گردابی
مرا باید که دریابی
منم ، یک آسمان دردم
منم ، دریا شود قبرم
منم ، دنیا شود جبرم
منم ، پایان شده صبرم
منم ، یک ذره گردم
منم ، خواهم کسی همدم
منم ، برخود ستم کردم
دلم خون میشود هردم
منم ، از عشق گویانم
منم ، دردست درمانم
منم ، آمد به لب جانم
خداوندا ! بمیرانم !
گفتم: خداي من، دقايقي بود در زندگانيم که هوس مي
کردم سرسنگينم را که پر از دغدغهء ديروز بود و
هراس فردا بر شانه هاي صبورت بگذارم، آرام
برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه هاي تو
کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن
لحظات دلتنگي که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه
کرده بودي، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام که
تو اينگونه هستي. من همچون عاشقي که به معشوق
خويش مي نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را
به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضي شدي من براي آن همه دلتنگي،
اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره اي
است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند،
اشکهايت به من رسيد و من يکي يکي بر زنگارهاي
روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشي و از
حوالي آسمان، چرا که تنها اينگونه مي شود تا هميشه
شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راهم
گذاشته بودي؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو
که به جايي نمي رسي، تو هرگز گوش نکردي و آن
سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه
هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهي
رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتي؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي،
پناهت دادم تا صدايم کني، چيزي نگفتي، بارها گل
برايت فرستادم، کلامي نگفتي، مي خواستم برايم
بگويي آخر تو بندهء من بودي چاره اي نبود جز نزول
درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردي.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را
از دلم نراندي؟
گفت: اول بار که گفتي "خدا" آنچنان به شوق آمدم که
حيفم آمد بار دگر خداي تو را نشنوم، تو باز گفتي خدا
و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر، من اگر مي
دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار
مي کني همان بار اول شفايت مي دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر
دارمت ...
الهی
توفیقم ده که بیش ازطلب همدردی، همدردی کنم
بیش ازآنکه مرابفهمند دیگران رادرک کنم
بیش ازآنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرادرعطاکردن است که میستانیم ودربخشیدن است که بخشیده میشویم ودرمردن است که حیات ابدی می یابیم
هزار و يك اسم داري و من از آن همه اسم «لطيف» را دوستتر دارم كه ياد ابر و ابريشم و عشق ميافتم. خوب يادم هست از بهشت كه آمدم، تنم از نور بود و پَر و بالم از نسيم. بس كه لطيف بودم، توي مشت دنيا جا نميشدم. اما ...
زمين تيره بود. كدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختياش گرفت و دستم به تيرگياش آغشته شد. و من هر روز قطرهقطره تيرهتر شدم و ذرهذره سختتر.
من سنگ شدم و سد و ديوار ديگر نور از من نميگذرد، ديگر آب از من عبور نميكند، روح در من روان نيست و جان جريان ندارد.
حالا تنها يادگاريام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشك است كه گوشه دلم پنهانش كردهام، گريه نميكنم تا تمام نشود، ميترسم بعد از آن از چشمهايم سنگريزه ببارد.
يا لطيف! اين رسم دنياست كه اشك سنگريزه شود و روح سنگ و صخره؟ اين رسم دنياست كه شيشهها بشكند و دلهاي نازك شرحهشرحه شود؟
وقتي تيرهايم، وقتي سراپا كدريم، به چشم ميآييم و ديده ميشويم، اما لطافت كه از حد بگذرد، ناپديد ميشود.
يا لطيف! كاشكي دوباره مشتي، تنها مشتي از لطافتت را به من ميبخشيدي يا ميچكيدم و ميوزيدم و ناپديد ميشدم، مثل هوا كه ناپديد است، مثل خودت كه ناپيدايي... يا لطيف! مشتي، تنها مشتي از لطافتت را به من ببخش.
خدایا!
ما اگر بد کنیم،تو را بنده های خوب بسیار است،
تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست !؟؟؟؟؟؟؟؟؟
صداي سخن را مي شنويم ليك گوش فرا نمي گيريم
ديدگانمان مي بينند نشانه هايت را ، ليك نمي نگريم
حواسمان مي دانند كه هسي ليك ، خود منكريم
پروردگارا چشمهاي بگشا ، براي ديدن پاك
گوش هايم را توانا ساز
و اين غرور را از من بگير تا خوب بينمت
و با تمام وجود حست كنم
خدایا...
من هنوز به وجود تو مطمئن نیستم اما می دونم که در درونم شدیدا بهت نیاز دارم
به تو ، که همیشه قدرتشو داریبه تو که همیشه ظرفیتشو داری
به تو که به اندازه نیاز من بزرگی
به تو که مثل کوه محکمی
خدایا من محتاج تکیه کردن به یک قدرت لا یتناهی ام
خدایا وجودم جز با تو آروم نمی گیره
خدایا به هر دری زدم اما هیچ چیز و هیچ کس اون جای خالیه تو قلبم رو پر نکرد
خدایا شیطان هر لحظه منو از تو دور می کنه و مدام بهم میگه : چرا به خدایی تکیه می کنی که به وجودش ایمان نداری؟!
خدایا کمکم نمی کنی؟
خدایا می خوام اولین و مهمترین اصل دینم رو با همه وجودم بپذیرم بعد برم سراغ بقیه اصول
خدایا کمکم نمی کنی؟
خدايا دوباره دلتنگ شدم...
دلتنگ خيلي چيزا...
خدايا اينقدر حرف توي دلم زندوني شده
كه بعضي وقتها بي طاقت ميشم
مي دونم ازت خواستم پس بايد اميدوار باشم
اما خاطرات تلخ و شيريني كه توي اين سالها
توي ذهنم هك شده بعضي وقتا دلتنگم مي كنه
ولي خوب چشم خداجون....
بازم صبر مي كنم
در نماز تو خدایا بدنم میلرزد
چون به لب نام تو آرم، سخنم میلرزد
یادم از بار گناه آید و سرمنزل مرگ
وز غم این ره بی توشه تنم میلرزد
خدا جونم خودت كمكم كن
در موندم هيچ كاري هم ازم بر نمياد جزدعا ... دعا....
وطلب بخشش ...
كمكم كن من جز توكل به تو پناهي ندارم
خدایا!
دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم
شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند
از عظمت مهربانیت در حیرتم
چگونه به من محبت میکنی ....
خدايا
به من توفيق تلاش در شکست
صبر در نومیدی ، رفتن بی همراه
کار بی پاداش ، فداکاری در سکوت
خوبی بی نمود ، مناعت بی غرور
تنهایی در انبوه جمعیت
عشق بی هوس و
دوست داشتن بی آنکه دوست بدارند
روزی کن
خدايا !
بي آب و نان هم اگر بشود زنده ماند بي عشق جانان نمي شود
ازين نعمت ناب زندگي محروممان مكن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 536]