تا حالا شده دلت از ناراحتی بسوزه........ : سوال و جواب غیر آشپزی

واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام هدف این تاپیک دادن راهکار برای برخورد مناسب با خودمون هست که چه طوری خودمون رو ناراحت نکنیم از دست دیگران
تا حالا شده حرف کسی یا فامیل شوهرتون ته دلتونو بسوزونه شدید....

بله شده
اما از اونجاییکه من آدم بی سرو زبونی هستم و اصلا تو ذاتم جواب دادن و اینا نیست همیشه فقط حرفارو شنیدم و سوختم اما جدیدا کمی خجالتم ریخته و برای اینکه ناراحتی درونم رو نسوزونه همون موقع و کاملا منطقی که به کسی هم برنخوره جواب میدم اونا هم خیلیییییییییییییییی کمتر شده حرفای نیش دارشون

بسییییییییییییار

من خودم رو اذيت نميکنم...جواب هرکي رو ميدم تا دلم نسوزه...بذار اونا اذيت بشن نه من

متاسفانه عادت بديه حاضر جوابي آنقدر يه زماني حاضر جوابي نكردم و بلد نبودم چند روز بعد موقع تميز كردن خونه يادم مي افتد و همش

ميگفتم كاش يكبار ديگه بگن جواب بدم (البته يك حسنم داشت كارها رو تند تند انجام ميدادم)

الان چنان زود جواب ميدم كه غافل گير ميشن ولي بعد خودم ميگم كاش اينهمه تند جواب نميدادم

خیلی یده اینجوری
خب توضیح بدین چی دلتون رو سوزونده...چه اتفاقی مثلا

سارای جون نوشته است:
من خودم رو اذيت نميکنم...جواب هرکي رو ميدم تا دلم نسوزه...بذار اونا اذيت بشن نه من

خوشمان آمد سارای جون;-)

من مثلا برادر شوهرم ته تغاريشونه البته از من 2 سال كوچيكتره ميومد خونه مون مثلا قورمه سبزي پختم ميخورد ميگفت دستت درد نكنه خوشمزه بود منم زياد

خوردم گوشت خورشت منم كافي بود ولي كلي گوشت كم ريخته بودي ميرفت رو اعصابم و اعصابمو خط خطي ميكرد (البته دلمو
نميسوزوند شايد به موضوع تاپيك بي ربط باشه ) فقط اعصابمو خراب ميكردمنم چند روز ديگه موقع تميز كردن خونه يادم مي افتاد فلان جواب رو چرا ندادم
الان چند روز قبل گفت خيلي وقته دعوتمون نكردي فلان غذا رو درست كن دعوتمون كن گفتم اتفاقا تصميم دارم دعوت كنم ولي وقتي تو

رفتي دانشگاه و خونه نبودي

حرفی که بخواد دلم رو بسوزونه یادم نمیاد ولی یه کارا یا رفتارایی بوده مثلا یکیش این بود که پارسال عموی من فوت کرد و فردای مراسم تشییع اون جاریم جشن تولد گرفت و صداش رو هم پیش من درنیاوردن اما من از یه نفر شنیدم.بعد از اونم اصلا نه حرفی بهشون زدم نه چیزی حتی به شوهرمم تا یه ماه پیش نگفته بودم که همچین کاری کردن.
فقط فقط یه بار یه کلمه پیش مادرشوهرم گفتم.اونم موقعی بود که جاریم بعد عروسیش کلی پیش مادرشوهرم گله الکی کرده بود و به قولی دست پیش رو گرفته بود.وقتی مادرشوهرم حرفای اونو به من زد و احساس کردم داره منو متهم میکنه گفتم اون که ادعا میکنه با من صاف وصادقه چرا این کارو کرده؟مادرشوهرمم دیگه حرفی نزد.
کلا من آدمی نیستم که خیلی دنبال حرف باشم.معمولا وقتی از رفتار کسی ناراحت میشم اینجوری خودمو دلداری میدم که:طرف داره شخصیت خودشو نشون میده
ببخشید خیلی حرفیدم آخه دلم پر بود

جاری فامیل نمیشه

خیلی

اره حتی مامانم هم دلمو سوزونده اینقدر که وقتی بش فکر میکنم اعصابم خورد میشه

بارها!

آره بی اندازه

آره خو معلومه پیش اومده

این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]

[مشاهده در: www.ashpazonline.com]

[تعداد بازديد از اين مطلب: 215]